بازخوانی متفاوت آیاتی كه بارها خوانده ایم (77)
اما مدتی که گذشت، پای کتاب خدا که نشستم فهمیدم چقدر این زندگی معمولی برای خدا مهم است که کتابش را پر کرده از قوانین همین زندگی عادی. از اصول تجارت و کسب حرف زده، پای همسر و فرزندان را کشیده وسط و از آداب رفتار با همسر و فرزند حرف زده و همه اینها یعنی خدا از ما معمولی بودن میخواهد. میخواهد بین همین مردم زندگی کنیم. درس بخوانیم. تجارت کنیم. خانواده داشته باشیم. صاحب فرزند شویم. پاهایمان روی زمین باشد اما نگاهمان به آسمان باشد. اصلا خدا رضایتش را در همین روابط عادی پنهان کرده است. این گنج بزرگ، در سادهترین چیزها نهفته است.
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا به لقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُون
ولی اشرافیان (خودخواه) از قوم او که کافر بودند، و دیدار آخرت را تکذیب میکردند، و در زندگی دنیا به آنان ناز و نعمت داده بودیم، گفتند: «این بشری است مثل شما از آنچه میخورید میخورد و از آنچه مینوشید مینوشد! (پس چگونه میتواند پیامبر باشد!؟) سوره مبارکه مومنون آیه 33»
کتابها مینویسند:
اشراف و رۆسای کفار و مکذبان برای فریب دادن مردمان، القای شبههای نمودند که مردم را از پیروی رسولان باز دارند، گفتند: این شخص که دعوت نماید به پرستش خدای یگانه، امتیاز و مزیتی بر شما ندارد، میخورد از آنچه شما میخورید و میآشامد از آنچه شما میآشامید و دارای لوازمات بشریت است تصور نمودند که پیغمبر نباید مثل آنها باشد، و حال آنکه جنسیت و سنخیت، شرط است در تبلیغ و دعوت، زیرا بدون آن اساس هدایت تعطیل، و نقض غرض حاصل گردد.1
آنان – کافران- انسان بودن این رهبران الهی و خوردن و نوشیدن آنها را همانند سایر مردم دلیلی بر نفی رسالتشان گرفتند، در حالی که این خود تاییدی بر رسالت این بزرگ مردان بود که آنها از میان تودههای مردم برمیخاستند که دردها و نیازها- شان را به خوبی درک کنند.2
با تو میگویم:
کار مهم دنیا، معمولی بودن است.
این را بعد از این در و آن در زدنهای فراوان فهمیدم. بعد از این که مدام پی دیدن پیرمردی بودم مثلا که غیب بداند و عجیب حرف بزند و من گمان کنم چشمهایش، من واقعی را میبیند و میداند سالها بعد عاقبتم چه میشود.
کار مهم دنیا را بعد از هزار کار بیهوده فهمیدم. بعد از کفش آهنی پا کردن و سفرها رفتن پی درک محضر کسی که کنج عزلت گزیده باشد و مو سفید کرده باشد پای این گوشه نشینی ها ...روزها را با یک دانه بادام سر کند و شبها سر بگذارد بر بالینی سخت ... همسر و فرزند نداشته باشد و سبکبال و سبکبار باشد ... کسی که چشمهایش مسحورم کند وقت حرف زدن و من مدتها بروم و بیایم، نذر کنم و منتظرباشم تا قبول کند پایین پایش بنشینم و بعد نکته ای بگویدم که دگرگونم کند.
اما مدتی که گذشت، پای کتاب خدا که نشستم فهمیدم چقدر این زندگی معمولی برای خدا مهم است که کتابش را پر کرده از قوانین همین زندگی عادی. از اصول تجارت و کسب حرف زده، پای همسر و فرزندان را کشیده وسط و از آداب رفتار با همسر و فرزند حرف زده و همه اینها یعنی خدا از ما معمولی بودن میخواهد. میخواهد بین همین مردم زندگی کنیم. درس بخوانیم. تجارت کنیم. خانواده داشته باشیم. صاحب فرزند شویم. پاهایمان روی زمین باشد اما نگاهمان به آسمان باشد. اصلا خدا رضایتش را در همین روابط عادی پنهان کرده است. این گنج بزرگ، در سادهترین چیزها نهفته است. در یک سلام با محبت به مادر، در یک گره گشایی از همسایه، در بیتفاوت نبودن نسبت به کشوری که کمی آن طرفتر از ما، درگیر جنگ است و فرزندانش یکی یکی راه زمین تا آسمان را در یک لحظه طی میکنند.
بعد از آن دقیق شدم در آدمهای دور و برم و دیدم آنها سادهاند، اما قشنگ زندگی میکنند. هیچ کدامشان گوشه نشینی نمیکنند، غیب نمیدانند، من واقعی را هم نمیشناسند، عاقبتم را نمیدانند اما قشنگند.
هر صبح، مترو پر است از این آدمها؛ از کسانی که راه افتادهاند تا به موقع به سرکارهایشان برسند، آدمهایی که من برای کنارشان بودن، نذر نکردهام اما وقتی نگاهت میکنند و لبخند کوچکی میزنند، آرام میشوم.
سر کلاس دانشگاه، استادی دارم که جوانمردی از احوالش میبارد و بیآنکه تقاضایم را بداند، وسط نوشتن جزوه، حرفی میزند که تکانم، تکانمان میدهد.
خانوادهای دارم که غیب نمیدانند اما از کودکی ما را با توکل بزرگ کردهاند.
و من چقدر تا این معمولی بودن فاصله دارم؟
نویسنده: زهرا نوری لطیف
كارشناس شبكه تخصصی قرآن تبیان
1.تفسیر اثنا عشری، ج 9، ص 134
2.تفسیر نمونه، ج 14، ص 237