یك مكالمه عجیب قرآنی + فیلم
بین حجتالاسلام قرائتی و خردسالترین حافظ قرآن
نامش سید محمدحسین طباطبایی است، نامآشناست؛ حتما میشناسیدش، سالهای زیادی از ظهور نبوغ او نمیگذرد، سالهایی كه همهی نگاهها را متوجه حافظه فوقالعاده خود نمود، نبوغی كه در بهترین راه ممكن به كار گرفته شد و چشمها را خیره كرد تا آنجا كه پس از او نهضت حفظ قرآن با جنبشی شتابنده رو به سوی جلو حركت كرد و امروز ما خردسالان زیادی را میشناسیم كه در عرصه حفظ قرآن میدرخشند و هر روز بر تعداد آنها افزوده میشود. اما آنچه سید محمدحسین را از دیگران متمایز میكرد روشهای یگانهای بود كه تا آن روز كسی در حفظ قرآن از آنها بهره نبرده بود مثل روش اشاره كه از ابداعات پدر بزرگوارش بود و نیز سخن گفتن با آیات قرآن! آری او میتوانست در هر پرسشی كه از او میشد با آیهای مرتبط به سۆال كننده پاسخ دهد و او را به حیرت وادارد.
او كه ملقب به علمالهدی است در سال 1377 در حالی كه تنها هفت سال را پشت سر نهاده بود موفق به اخذ درجه دكتری از انگلستان شد. در پی پیشنهاد مركز اسلامی انگلستان به دانشگاه حجاز انگلستان، محمدحسین به همراه پدر بزرگوارش به این كشور سفر نمود و پس از پشت سر نهادن امتحانات ویژه دكتری تخصصی در پنج موضوع:
ــ حفظ كل آیات قرآن با ترجمه
ــ بیان موضوعی آیات قرآن كریم
ــ تفسیر و توضیح آیات بوسیله دیگر آیات قرآن كریم
ــ مكالمه بوسیله آیات قرآن كریم
ــ روش بیان قرآن براساس شیوه اشاره
براساس سطح استانداردهای دانشگاههای انگلیس و با كسب رتبه ممتاز به اخذ مدرك دكتری در رشته علوم قرآنی نایل
آمد. مدرك تحصیلی وی طی مراسمی در شهر كاونتری انگلستان و با حضور اساتید و دانشجویان این دانشگاه صورت گرفت. اعطای درجه دكتری تخصصی (PH.D) به این كودك خردسال اعجاب و تحسین همگان را در كشورهای مختلف جهان بویژه انگلستان برانگیخت و خبرگزاریهای بینالمللی BBC و CNN آن را در سطح وسیعی به سرتاسر جهان مخابره كردند.
او آنگاه كه پنج سال داشت در سفری به عربستان كه البته مصادف با موسم حج نیز بود، خانه خدا را زیارت كرد و در این سفر استاد محسن قرائتی نیز وی را همراهی میكرد. ایشان در بازگشت از این سفر، اعجاب خود را از عنایتی كه پروردگار به این كودك خارقالعاده كرده است چنین بیان میكند:
« ... وزیر كشور و شاهزادگان سعودی جلسهای گرفته و او را دعوت كردند. هر چه از او پرسیدند، با قرآن جواب داد. مقدار زیادی اسباب بازی و هدایای مختلف برای او آوردند. وزیر كشور عربستان به او گفت: این اسباب بازیها را به عنوان هدیه برای تو آوردیم. آیا دوست داری و راضی هستی؟
جواب داد: « فَما اتانِیَ الله خَیرٌو مِمّا أتاكم بَل اَنتُم بِهَدیتكُم تَفرَحون؛ آن چه خدا به من داده از آن چه شما به من دادهاید، بهتر است. نه، شما به هدیة خویش شادمان هستید. »
جلسهای با او گرفتیم؛
گفتم:
سلام علیكم،
گفت: « سَلام قَولاً مِن رَبِّ رَحیم؛ سلام سخن پروردگار مهربان است. » گفتم: بفرما داخل، گفت: « اُدخُلوها بِسَلامٍ أمِنین؛ به سلامت وایمنی داخل شوید. »
گفته شد: غذا هست، غذای دیگری هم میل دارید؟ گفت: « لَن نَصبِر علی طعامٍ واحد؛ ما بر یك نوع طعام نتوانیم ساخت.»
رئیس حج به او گفت: ما شما را به صورت رایگان به مكه آوردیم، یك عمره هم میآوریمت؛ چیز دیگری از ما میخواهی؟ گفت: « ما سَألتُكُم مِن اَجرٍ؛ از شما هیچ پاداشی نخواستهام. »
گفتم: آیا دوست داری بازی كنی؟ گفت: « لاتَنسَ نَصیبَك مِن الدّنیا؛ بهرة خویش را از دنیا فراموش مكن. »
گفتم: چطور بچه به این كودكی به این مقام رسیده؟ گفت: « یُۆتِی الحِكمه مَن یَشاء؛ به هر كه خواهد حكمت عطا كند. » گفتم: میتوانی از یك تا ده بشماری؟ گفت: بله؛
یك و دو : « اِنَّما اَعِظُكُم بواحِدَهٍ اَن تَقومُوالله مَثنی و فُرادی؛ شما را به یك چیز اندرز می دهم؛ دو دو ویك یك برای خدا قیام كنید. »
سه: « بِثَلاثَهِ الاف مِنَ المَلئكه؛ سه هزار فرشته. »
چهار: « اِلاّ هُوَ رابِعُهُم؛ مگر آن كه خداوند چهارمین آنها است . »
پنج: بِخَمسه الافٍ؛ پنج هزار از فرشتگان. »
شش: « فی سِتهِ أیّامٍ؛ در شش روز آفریدیم. »
هفت و هشت: « سَبع لَیالٍ و ثَمانیّهَ اَیّامٍ؛ هفت شب و هشت روز پی در پی. »
نه: «تِسعهُ رَهطٍ؛ در شهر ما نُه مرد نا صالح بودند. »
ده: «تِلك عَشرَهُ كامله؛ تا ده روز كامل شود. »
در یك جایی از شخصی پرسیدند: شهر شما چه قدر جمعیت دارد؟ شخص گفت: صد هزار نفر یا بیش تر. علمالهدی گفت: «وَ أرسَلناهُ الی مئة ألفٍ أو یَزیدوُن؛ و او را به رسالت بر صد هزار كس و بیش تر فرستادیم. »
یكی از علما آیهای از قرآن را غلط خواند، یك حرفش را كم و زیاد كرد كه ببیند او میفهمد یا نه؟ علم الهدی گفت: «یُریدونَ أن یُبَدِّ َلُوا كلامَ الله؛ میخواهند سخن خدا را دگرگون كنند. » دو مرتبه خوب خواند و باز یك آیه غلط خواند، گفت: «اِن هذا اِلاّ اختلاقُ؛ واین جز دروغ، هیچ نیست. » كمی بعد آن شخص باز آیهای غلط خواند، گفت: « اِن هذا اِلاّ قَولُ البَشر؛ این، جز سخن آدمی هیچ نیست. »
گفتم: پدرت تا حالا دعوایت كرده؟ گفت: «وَ اذا ما غَضِبوا هُم یَغفِرون؛ و چون در خشم شوند، خطاها را میبخشایند.» گفتیم: بچههای كوچه اذیتت نمیكنند؟ گفت: « فَبِئسَ القَرین؛ و تو چه همراه بدی بودی. »
فیلمبرداری میكردند، گفتند: نوار تمام شد، گفت: «وَ تَمّت كَلمهُ رَبّك؛ و كلام پروردگار تو در راستی و عدالت در حدّ كمال است. » فیلمبردار گفت: معذرت میخواهم، جواب داد: « لا تَعتذِروُا الیَوم؛ در آن روز پوزش مخواهید. »
گفتم: پسر! مرا گیج كردی، گفت: «تَرَی النّاس سُكاری؛ و مردم را چون مستان میبینی. »
پدرش گفت: ایشان آقای قرائتی است؛ خوب با او حرف بزن، گفت: « ما قلتُ لَهُم اِلاّ ما اَمَرتَنی؛ من به آنان جز آن چه تو فرمانم داده بودی نگفتم. » مردم شروع كردند به خندیدن، گفت: «وَ تَضحَكون و لا تَبكون؛ و میخندید و نمیگریید؟ »
گفتم: میآیی برویم خانه ما؟ گفت: «حَتّی یَأذنَ لی أبی؛ تا پدر مرا رخصت دهد. »
گفتم: من خیلی تو را دوست دارم، گفت: « سَنَنظُرُ اصدَقت اَم كُنت من الكاذبین؛ گفت: اكنون بنگریم كه راست گفتهای یا در شمار دروغ گویانی. »
گفتم: میخواهم تو را بخورم،
گفت: « اَیُحِبُّ اَحدكُم اَن یَأكُل لَحم أخیه مَیتاً؛ آیا هیچ یك از شما دوست دارد كه گوشت برادر
مرده خود را بخورد؟ »
گفتم: پسر! این همه حرف را از كجا یاد گرفتی؟ گفت: « ذلكما ممّاعلّمنی ربّی؛ این تعابیر چنان كه پروردگارم به من آموخته است. »
گفتم: دوست داری راه كربلا باز شود تا بروی؟ گفت: « انّی احببتُ حُبّ الخَیر؛ من اینها را به خاطر پروردگارم دوست دارم.»
گفتم: خسته شدی؟ گفت: « لا یَمَسُّنا فیها نَصب؛ در آن جا رنجی به ما نمیرسد. »
گفتم: آیا حج ما قبول است؟ گفت: « اِنّما یَتَقَبَّل الله ُمِن المُتَّقین؛ خدا عمل پرهیزگاران را میپذیرد. »
یك پیراهن عربی پوشیده بود، گفتم: این پیراهن عربی را بیشتر دوست داری یا لباس ایرانی را؟ گفت: « وَ لِباسُ التَّقوی ذلك خَیر؛ و جامه پرهیزگاری از هر جامهای بهتر است.»
گفتم: پدرت را بیشتر دوست داری یا مادرت را؟ گفت: « و بِالوالدین احسانا؛ و به پدر و مادر خویش نیكی كنید. »
گفتم: یك دعا به ما كن، گفت: « ربَّنا اغفرلنا و لا خواننا الذّین سَبَقونا بالایمان؛ ای پروردگار ما، ما و برادران ما را كه پیش از ما ایمان آوردهاند، بیامرز. »
یك آیه از او پرسیدند كه كجاست؟ گفت: سوره اعراف. گفتند: نخیر، قَصص، گفت: أعراف. خیلی اصرار كردند، باز گفت: أعراف. قرآن را باز كردند و دیدند حق با او است تا گفتند: حق با این بچه است، گفت: «لَقَد كُنتَ فی غَفلهٍ مِن هذا؛ تو از این غافل بودی. »
لباس احرام روی دوشم بود، كنار رفت و سینهام پیدا شد، گفت: « وَ لا یُبدینَ زَینتَهُنَّ؛ و زینتهای خود را آشكار نكنند. »لباسم را كشیدم روی سینهام، پس از مدتی دوباره كنار رفت، و فراموش كردم، گفت: « وَ لورُدُّوا لَعادوا لِما نُهُوا؛ اگر آنها را به دنیا بازگردانند، باز هم به همان كارها كه منعشان كرده بودند باز میگردند. »
مسئول خیمهها كه از خاندان سعودی بود، بی سیم به دست آمد؛ به علمالهدی گفتند: ایشان رئیس همه خیمههای ایرانی است، گفت: « وَ لولا اِذ دَخلتَ جَنَّتك قُلتَ ما شاءالله؛ چرا آن گاه كه به باغ خود در آمدی نگفتی: هر چه خداوند بخواهد؟ »
آیت الله غیوری گفتند: من در ایران چنین و چنان میكنم، گفت: « ولا تَقولنَّ لِشیء اِنّی فاعلُ ذلك غَداً اِلاّ اَن یَشاء الله؛ هرگز مگوی: فردا چنین میكنم، مگر خداوند بخواهد. »
پرسیدند: مكه چه طور جایی است؟ گفت: « بَلدَهُ طَیّبَهُ وَ ربُّ غَفُوُر؛ شهری خوش و پاكیزه و پروردگاری آمرزنده. »
پرسیدند: آیا داماد میشوی؟ من گفتم: بچه 5 ساله كه معنای داماد را نمیفهمد، گفت: چرا نمیفهمم؟ « فَفَهَّمناها سُلیمان؛ واین شیوة داوری را به سلیمان آموختیم. »
سۆال شد: سواد داری؟ گفت: « ما كنت تدری ما الكتاب و لا الایمان؛ تو نمیدانستی كتاب و ایمان چیست. »
گفتم: میآیی پسر من شوی؟ گفت: « و ولد وما ولد؛ و قسم به پدر و فرزندانی كه پدید آورد. »
گفتم: من تو را خیلی دوست دارم، گفت: « عَسی ان تُحبّوا شیئا و هو شرٌلكم؛ شاید چیزی را دوست داشته باشید و برایتان نا پسند افتد. »
گفتم: به نظر شما آیا ما سوغاتی برای ایران بخریم؟
گفت: « اَحلّ الله البیع و حرَّم الرّبوا ؛ خدا معامله را حلال و ربا را حرام كرده است. »
گفتم: یك آیه برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) بخوان، گفت: « جاء الحقّ و زهق الباطل ؛ حق آمد و باطل نابود شد. » در حال تهیه یك بحثی برای تلویزیون بودم، در مورد خانهسازی و مسكن از او در مورد وسعت خانه و مسكن سۆال كردم كه چه آیهای داریم؟ گفت: « و لبُیُوتِهم اَبوابا ؛ وبرای خانههایشان نیز درهایی از نقره میكردیم. » ابواب یعنی چند درب، خانه تنگ هم كه یك در بیشتر ندارد.
گفتم: منت بر ما گذاشتی، حرفهایمان را جواب دادی، گفت: « و لقد مَنَنّا عَلیك مَره اُخری ؛ وما بار دیگر به تو نعمت فراوان دادهایم. »
گفتم: خداحافظ گفت: اذهب انت و اخوك بایاتنا و لا تنیا فی ذكری ؛ تو و برادرت آیات مرا ببرید و در رسالت من سستی مكنید. »
گفتم: خداحافظ گفت: « فاللهُ خیرُ حافظاً ؛ خدا بهترین نگهدار است. »
در پایان خالی از لطف نیست كه این نكته را اضافه كنیم. پس از امتحانی كه در دانشگاه «حجاز» شهر«كاونتری» انگلستان برای اعطای مدرك دكترا از ایشان گرفتند، در شهر«بیرمنگام» یكی از ایرانیان برای علم الهدی به وسیله كامپیوتر تفألی به خواجه حافظ شیرازی زد و این ابیات آمد كه تعجب همه را بر انگیخت:
شكّر شكن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی كه به بنگاله می رود
طی مكان ببین و زمان در سلوك شعر كاین طفل یك شبه ره صد ساله می رود
بعد كه برای اطلاع از نتیجه امتحان تماس گرفتند، متوجه شدند كه با امتیازی عالی موفق به دریافت دكترای علوم قرآنی در پنج رشته مختلف شده است. و این نیست مگر از عنایت خاصه حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه).
برای دریافت این فایل تصویری، اینجا را كلیك كنید.
فرآوری شده توسط: نعمتی
كارشناس شبكه تخصصی قرآن تبیان
آدرس آیات مقاله در منابع مورد استفاده موجود است؛ فلذا جهت رعایت اختصار از ذكر آنها خودداری كردیم.
منابع مورد استفاده:
راسخون
كلینیك برنامه ریزی و مدیریت فرهنگی، فرهنگ و مفاخر ماندگار