مادری که در معراج حضور داشت
اشاره:
بخشی از آیات قرآن به زندگی انسانهایی اشاره دارد که سرگذشت آنها میتواند برای خوانندگان درسآموز باشد. مانند زندگی اقوام گذشته، پیامبران الهی و افرادی که در یاری پیامبران الهی از هیچ کوششی دریغ نکردهاند. در این میان، زنانی هستند که قرآن کریم با نزول آیات، رفتار پسندیده آنها را تمجید و رفتار ناپسند آنان را نکوهش کرده است.
نوشتار پیش رو، ترجمه مجموعه کتابهایی با عنوان «نساء فی القرآن الکریم» است که آقای فؤاد حمدو الدقس آن را تدوین و سرکار خانم فاطمه حیدری ترجمه کرده است.
سرگذشت و سرنوشت "زنان قرآنی"را میتوانید هر هفته از درگاه"شبکه تخصصی قرآن تبیان" دنبال کنید.
این شماره: ام سلیم
{یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ} (حشر: 9)
و آنها را بر خود مقدم میدارند، هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند، کسانی که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شدهاند، رستگارانند.
شأن نزول آیه
گفته شده كه این آیه درباره خانواده زنی به نام امّ سلیم بنت ملحان نازل شده، كه با وجود تنگدستی، مرد فقیری را اطعام كرده و خود سر گرسنه بر زمین نهادند.
امّ سلیم كیست؟
این زن، رمیصاء دختر ملحان بن خالد بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدیّ بن النجار انصاری خزرجی و مادرش ملیكه،دختر مالك بن عدی بن زید مناه بن عدی بن عمرو بن مالك بن النجار بود. او در ابتدا با مالك بن نضر بن ضمضم بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدی بن النجار ازدواج كرد و از او صاحب فرزندی به نام انس بن مالك شد كه از اصحاب رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بود.1
پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) میفرماید: «در معراج به بهشت داخل شدم، صدای راه رفتن كسی را شنیدم، پرسیدم این چه صدایی است؟ گفتند: این رمیصاء بنت ملحان مادر انس بن مالك است».
پس از مرگ پدر انس، با ابوطلحه زید بن سهل بن اسود بن حرام بن عمرو بن زید مناه بن عدی بن عمرو بن مالك بن النجار ازدواج كرد كه از او صاحب دو فرزند به نامهای عبدالله و اباعمیر شد. پس از ظهور اسلام، امّ سلیم مسلمان شد و با پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بیعت كرد. هنگامی كه امّ سلیم به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ایمان آورد، همسرش مالك بن نضر، (پدر انس) در شهر نبود، و هنگامی که بازگشت به امّ سلیم گفت: «ترك این دین كن». امّ سلیم گفت: «چرا ترك این دین كنم. من به این مرد ایمان آوردهام». امّ سلیم میگوید: «سپس به انس كه آن موقع كودكی بیش نبود تلقین كردم تا بگوید: «اَشْهَدُ اَنْ لا إلهَ إلاَّ الله وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» و انس چنین كرد». مالك گفت: «تو فرزندم را علیه من تحریك میكنی؟» گفتم: «نه من این كار را نمیكنم». مالك با عصبانیت از خانه خارج شد، با كسی كه از قبل دشمنی داشت، برخورد كرد و آن شخص او را كشت. امّ سلیم میگوید: «من به قضا رضا دادم و خود را سرگرم تربیت انس نمودم و ازدواج نكردم تا زمانی كه انس به من اجازه داد».
امّ سلیم صاحب زیبایی و هوش و دارای اخلاقی نیكو بود. امّ سلیم تمام تلاشش را برای تربیت تنها فرزندش به كار گرفت و چون او به سن رشد رسید، با شرم به حضور رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) رفته و عرض كرد: «ای رسول خدا! میخواهم جگرگوشهام انس بن مالك را، به خدمت شما درآورم، تا در خدمت شما تعالیم اسلامی را بیاموزد». پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) نیز پذیرفت.
پس از مدتی، ابوطلحه به خواستگاری امّ سلیم رفت و او هنوز مشرك بود. ابوطلحه میخواست مهریه سنگینی برای او قرار دهد و بدینوسیله زبان و چشم او را ببندد، اما آن زن مؤمنه گفت: «من هرگز با یك مشرك ازدواج نخواهم كرد. اما بدان ای ابوطلحه كه خدایان شما نابود میشوند و شما نیز، در آتش جهنم خواهید سوخت، مگر آنكه به خدا و رسولش ایمان آوری، آنگاه با تو ازدواج خواهم نمود و از تو مهریه نمیخواهم». ابوطلحه مدتی به فكر فرو رفت. امّ سلیم میگوید: «او رفت و دوباره آمد و شهادتین گفت. به انس گفتم برخیز و مرا به ازدواج ابا طلحه درآور». انس از مادرش پرسید: «ای امّ سلیم چگونه مال آن مرد چشم تو را نگرفت و تنها اسلام او، تو را كفایت كرد؟» مادرش گفت: «برای آنكه یك زن مسلمان نمیتواند با یك مرد كافر ازدواج كند».
ابوطلحه از امّ سلیم پرسید: «در زندگی به چه اعتماد داری؟» او گفت: «به هیچ چیزی». ابوطلحه، امّ سلیم را در انواع نعمتهای دنیا از طلا و نقره غرق كرد، ولی او گفت: «من طلا و نقره نمیخواهم و فقط از تو اسلام میخواهم». ابوطلحه گفت: «چه كسی آن را به من میآموزد؟» امّ سلیم با شادی گفت: «پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ».
ابوطلحه رفت و در بین اصحاب ایشان نشست. پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به او نگاه كرد و سپس فرمود: «ابوطلحه اسلام آورده است» و بدین ترتیب، اسلام او در بین مردم علنی شد. سپس طبق سنت رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) آن دو به ازدواج هم درآمدند و مهریه آنها اسلام ابوطلحه بود.
ازدواج امّ سلیم و ابوطلحه برای زندگی هر دوی آنها شادی و آرامش به همراه آورده بود، زیرا بر اساس معانی دقیق اسلامی بنا نهاده شده بود. امّ سلیم همسر بسیار خوبی برای ابوطلحه بود و تمامی حقوق او را به جای میآورد و مانند مادری صالح، مراقب احوال او بود.
انس بن مالك میگوید: «ابوطلحه صاحب مكنت بسیاری در مدینه بود و اموالش را بسیار دوست میداشت. روزی به مسجد آمد. رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بر او وارد شد و مقداری از آب نوشید. در همان هنگام این آیه نازل شد: {لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ}؛ «هرگز به نیكی نمیرسید، تا اینكه آنچه را دوست دارید انفاق كنید.» (آل عمران: 92) ابوطلحه برخاست و به سوی رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) رفت و گفت: ای رسول خدا! من اموالم را دوست میدارم و میخواهم همه آنها را در راه خدا صدقه دهم. رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم )فرمود: چه خوب، چه خوب مالی است اموال تو. ابوطلحه برخاست و از مسجد بیرون رفت و اموالش را در بین نزدیكان و پسر عموهایش تقسیم كرد».
ابوطلحه و امّ سلیم صاحب فرزندی به نام اباعمیر شدند. چشم آنها به او روشن شد و به شیرینكاریهایش انس گرفتند. پس از مدتی خداوند اراده کرد تا آنها را از طریق این کودک امتحان کند. بدین ترتیب، کودک بیمار شد. عادت ابوطلحه این بود كه وقتی از كار یا نماز به خانه بازمیگشت، پس از سلام، بیدرنگ احوال كودك را میپرسید و تا از خوبی حال كودك مطمئن نمیشد، نمینشست. روزی پس از اینکه اباطلحه برای كاری از خانه بیرون رفت، كودك مرد. مادر مؤمنه صابرهاش که مرگ كودك را با نفسی آرام و راضی پذیرفته بود، برخاست و كودك را غسل داده، كفن كرد و او را درگوشهای از خانه گذاشت. امّ سلیم مرتب میگفت: «إنّا لله وَإنّا إلَیْهِ راجِعُون» و متوجه اطراف بود كه مبادا كسی این خبر را برای اباطلحه ببرد، زیرا میخواست خود این خبر را به او بدهد. همسرش به خانه بازگشت، امّ سلیم اشكهایش را پاك كرد و با شادی تصنعی از همسرش استقبال كرد و تا آخر شب با او مشغول گفت و شنود بود، تا اینكه اباطلحه پرسید: «امّ سلیم، ابا عمیر چه میكند؟» او با آرامش پاسخ داد: «او به آرامش رسیده».
اباطلحه تصور كرد كه خدا كودكش را شفا داده و شادمان از راحتی كودك به تصور اینكه كودك خواب است، شامش را خورد و با همسرش به گفتوگو نشست و خدا را از این بابت شكر كرد. امّ سلیم خود را برای همسر معطر كرد و بهترین لباسهایش را پوشید و شب را در كنار او سرآورد. پس از آنكه ابوطلحه غذا خورد و متمتع شد و خواست كه بخوابد، امّ سلیم در كنار رختخواب او نشست و گفت: «ای اباطلحه تا به حال دیدهای که بعضی از آدمها چیزی را که به امانت میگیرند، دیگر دوست ندارند، آن را به صاحبش پس دهند، به نظر من وقتی انسان از یك شی عاریتی استفاده كرد، آن را باید به صاحبش پس دهد».
اباطلحه گفت: «درست است». امّ سلیم گفت: «پسر تو امانتی بود كه خدایت به تو داده بود و امروز آن را پس گرفت». اباطلحه كه بر خود مسلط نبود، بر سر او فریاد زد و گفت: «حالا باید این خبر را به من بدهی؟! به خدا قسم از دست تو به رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) شكایت میكنم». فردای آن روز، اباطلحه نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) رفت و ماجرا را برای ایشان بازگو کرد. پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: «خداوند دیشبِ شما را، بر شما مبارك گردانید» و در همان شب بود كه امّ سلیم عبدالله را حامله شد.
هنگامی كه زمان وضع حمل امّ سلیم فرا رسید، پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به انس بن مالك فرمود: «برو و كودك را به نزد من بیاور، تا او را نامگذاری كنم و سقش را بردارم». انس چنین كرد. انس بن مالك میگوید: «وقتی كودك را به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) دادم، ایشان انگشت خود را به شیرة خرما زدند و به دهان كودك بردند و سق او را برداشتند و سپس او را عبدالله نامیدند. وقتی عبدالله بن اباطلحه به سن جوانی رسید، با زنی صالحه ازدواج كرد و صاحب فرزندانی قاری قرآن، شد».
ابوهریره میگوید: مردی به نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) آمده گفت: من ناتوانم و فقیر، یاریم ده. پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) او را به نزد برخی از زنانش فرستاد، آنها گفتند: ما در خانه غیر از آب چیزی نداریم و هر كدام او را به سوی دیگری فرستاد و دیگری هم همین جواب را داد. مرد دوباره به نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) آمد و گفت: آنها چیزی نداشتند كه به من بدهند. رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: آیا كسی هست كه او را مهمان كند تا خدا به او رحم كند. اباطلحه برخاسته و گفت: من یا رسول خدا! سپس با آن مرد به سوی خانه نزد همسرش، امّ سلیم، رفت و گفت: آیا چیزی در خانه داریم؟ امّ سلیم گفت: نه غیر از كمی غذا كه سهم كودكانمان است. اباطلحه گفت: كودكان را سرگرم كن و بخوابان و هر چه داریم برای مهمان بیاور و چراغ را از خانه بیرون ببر، من دستم را به طرف سفره میبرم و خالی بیرون میآورم تا مهمان غذا بخورد. آن شب مهمان غذا را خورد و كودكان امّ سلیم و اباطلحه گرسنه خوابیدند. صبح كه شد آن مرد به سوی رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) رفته و گفت:
انس بن مالك میگوید: «رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ، گاهی به دیدن امّ سلیم میآمد و در خانهاش نماز میخواند. امّ سلیم مقام والایی در نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) داشت، چرا كه رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به خانه هیچ كس غیر از او نمیرفت.
من از مهمان داری شما تعجب میكنم. در همان لحظه این آیه نازل شد:
{وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ} (حشر: 9)
و آنها را بر خود مقدم میدارند، هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند، کسانی که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شدهاند، رستگارانند.
امّ سلیم در جنگهای علیه مشركان شركت میكرد و به مجاهدان مسلمان یاری میرساند. از جمله آن جنگها، جنگ حنین بود كه از خود شجاعت بسیاری نشان داد. در طول جنگ به مداوای مجروحان میپرداخت، تشنگان را آب میداد و مریضان را مداوا مینمود. او توانایی دفاع ازخود را داشت و در آن زمان عبدالله بن اباطلحه را حامله بود. او را در گیر و دار جنگ دیده بودند كه برای دفاع از خود، خود را به خنجر مسلح نموده بود.
همسرش اباطلحه به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) گفت: «ای رسول خدا! این امّ سلیم خنجر برگرفته!». امّ سلیم گفت: «ای رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ! خنجر برگرفتم تا هیچ یك از مشركان جرأت نكند به من نزدیك شود». رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) تبسم كرده، فرمود: «ای امّ سلیم! همانا خدا تو را كفایت كند و با تو نیكویی نماید».
پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) میفرماید: «در معراج به بهشت داخل شدم، صدای راه رفتن كسی را شنیدم، پرسیدم این چه صدایی است؟ گفتند: این رمیصاء بنت ملحان مادر انس بن مالك است».
رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) امّ سلیم را بزرگ میداشت و به او احترام میكرد، به دیدار او میرفت و در خانهاش نماز میخواند.
انس بن مالك میگوید: «رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ، گاهی به دیدن امّ سلیم میآمد و در خانهاش نماز میخواند. امّ سلیم مقام والایی در نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) داشت، چرا كه رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به خانه هیچ كس غیر از او نمیرفت.
نووی در «شرح صحیح مسلم» میگوید: «امّ سلیم و خواهرش امّ حرام، هر دو خالههای رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بودند و پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به دیدار آنها میرفت». امّ سلیم میگوید: «پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) در خانه من قیلوله میكرد و من برای ایشان فرشی میگستردم و ایشان بر آن میخوابید.
انس بن مالك میگوید: «پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به خانه امّ سلیم وارد شد و به او مقداری خرما و روغن داد و فرمود: این روغن را در كوزه بریز و این خرما را در ظرف بگذار، من روزهام. سپس در گوشهای از خانه به نماز ایستاد و برای امّ سلیم و خانوادهاش دعا كرد. امّ سلیم گفت: برای پیشخدمت مخصوصتان هم دعا كنید. پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) پرسید: چه كسی؟ امّ سلیم گفت: خادم شما انس بن مالك».
انس میگوید: «خیر دنیا و آخرت به خاطر این دعا به سویم روانه شد، چرا كه ایشان در آن نماز فرمود: خدایا! به مال و فرزندانش روزی ده و بر او مبارك گردان». انس میگوید: «پس از آن دعا، من از مال و فرزند چیزی كم ندارم».
امّ سلیم میگوید: «پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: ای امّ سلیم! چرا با ما به حج نمیآیی؟ گفتم: ای رسول خدا! همسرم دو شتر بیشتر ندارد؛ با یكی به حج میآید و با دیگری آب به نخلستان میبرد. رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: در رمضان این كار را بكن، چرا كه عمره رمضان مانند حج است».
و این چنین صحابیه بزرگقدر امّ سلیم بنت ملحان، زندگی خود را در جوار رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) گذراند و از سرچشمه نبوت سیراب شد و تعالیم دینی صحیحی را فرا گرفت.
فرآوری: شکوری_شبکه تخصصی قرآن تبیان
پینوشت:
1 . نساء فی القرآن الکریم (ام سلیم بنت ملحان)، فؤاد حمدو الدقس