اسمش این بود که خوابیدم.. در حالیکه دم به دقیقه بیدار میشدم.. تا بچه هارو چک کنم که یه وقت نیفتاده باشن یا نیفتن!!.. مادره دیگه .. چه میشه کرد. با وجودیکه چمدون و ساک هارو گذاشته بودم تو راهروی وسط کوپه تا اگه نرگس غلطید نیفته پائین ولی بازم تا صبح ده بار بیشتر چکش کردم.
اما چند بارم دخترمو که بالا خوابیده بود در حین افتادن نجات دادم .. خلاصه اینکه نتونستم راحت بخوابم.
تازه بیدار شده بودم که صدای نماز نماز مأمور قطار به گوش رسید.. بلند شدیم و برای خوندن نماز صبح از قطار خارج شدیم.. همونطور که متوجه نشدم واسه نماز مغرب کجا توقف کرده بود.. اینجام نفهمیدم کدوم ایستگاهه.
برگشتیم و دوباره یه چرتی زدیم.. بالاخره ساعت 8 شد و مأمور قطار صبحانه ها رو داد. ماهم خوردیمشون . کم کم حال و هوای مشهد داشت همه جارو میگرفت.. داشتیم میرسیدیم.. پس بهتره که آماده شیم تا به محض توقف از قطار پیاده شیم.
سوار یکی از مینی بوس هایی شدیم که اومده بودن دنبالمون . محل اسکانمون خیابون خسروی نو یا همون اندرزگوئه . اندرزگو12 یا کوچه آیت الله خامنه ای. درست در جوار بازار سرشور.
به باب الجواد خیلی نزدیکیم و این خیلی خوبه. بالاخره تو واحدی که بهمون دادن ساکن شدیم و شروع کردیم به جابجا شدن. از لحاظ جا خیلی خوبه .. میگید نه؟ از آنلاکر بپرسید :)
کمی استراحت کردیم .. کمی که نه.. خیلی استراحت کردیم.. مخصوصاً من که واقعاً خسته شده بودم و نتونسته بودم درست بخوابم. برای همین هم بعد از جابجایی فرصت رو مغتنم دونستم و رفتم سراغ خوااااااااااااااااااااااااااااب