چند روز پیش باران بارید، از همان باران¬هایی که تا خانه باید دوید، همان¬هایی که سرما را تا مغز استخوانت می¬چسباند و بدون توجه به باران نرم نرم، خودت را به اولین پناهگاه می¬رسانی،درست قبل از اینکه باران با شهر قهر کند و دلمان لک بزند برای یک قطره ای باران برای تنهایی، قبل از اینکه خیابان خواب تنها خس خس سینه اش را میان پتوی مندرسش پنهان کند، میان همین هیاهو کسی در اینترنت پیغامی را برای دوستانش فرستاد:
«آزادی، ابتدای استادمعین، آن ضلعی که ۲۱ متری جی جدا میشود، پارک کوچکی است که ۵-۶ نیمکت بیشتر ندارد و یکی از صندلیهای آن خانهی پیرزنی است! مدتی که از آنجا عبور میکنم پیرزن را میبینم ... دیشب که بارانی بود پلاستیک بزرگی را با دقت روی نیمکت میکشید تا وقتی که میخوابد خیس نشود ... نمیدانم موسسهای هست که به بیخانهها جا و مکان حداقل برای خوابیدن بدهد ؟