طوفان دیگری در راه است
یکی از نویسندگانی که از نثرشون خیلی خوشم میاد آقای سید مهدی شجاعی هست. از اون نویسنده ها که چشم بسته تمام کتابهاشون رو تایید میکنم!
دیروز کتاب طوفان دیگری در راه است رو خریدم. این کتاب چاپ هشتم و براسال89 بود و قیمتش 8500. ولی جالب اینجاست الان تو سایت انتشاراتش-نیستان- قیمت چاپ نهم که برا سال91 هست رو دیدم.. فکر میکنید چندتومان بود؟.....16000تومان :"( خدارو هرچقد به خاطر این چاپ هشتم شکر کنم کمه!!
چون خودم هنوز نخوندمش خلاصه اش رو از سایتش براتون میذارم:
:
طوفان دیگری در راه است جدیدترین رمان بلند سید مهدی شجاعی و از پرفروش ترین آثار داستانی در نوع خود است. می توان گفت *محور اصلی داستان، تحول و به عبارت بهتر، تولد دوباره است؛* زندگی مجددی که برای تک تک شخصیت های کتاب اتفاق می افتد و داستانک های نقل شده در لا به لای داستان اصلی، ماجرای همین تغییر و تحول ها برای شخصیت هاست.
قسمت اعظم کتاب از زبان زنی به نام زینت روایت می شود که در گذشته خواننده و رقاص بوده ولی بنا به دلایلی توبه کرده و تبدیل به یکی از بندگان مقرب خدا می شود. زینت در یکی از شب هایی که مشغول اجرای برنامه در یک عروسی بوده با نوجوانی به ظاهر دیوانه به نام کمال مواجه می شود که تصمیم می گیرد به نوعی به او کمک کند. زینت که حکم مادر این پسر را پیدا کرده با او به روستایی فرار می کند و وسایل ادامه تحصیلش را فراهم می کند و حتی او را برای تحصیل به خارج از کشور می فرستد.
زینت در طول داستان مشغول تعریف کردن مراحل رشد و بالندگی نوجوان گم شده برای حاج امین پدر کمال است که هم او باعث به مرز جنون رسیدن پسرش شده بود و اکنون یکی از مهره های سرشناس و ثروتمند و خیّر است. زینت حاج امین را قدم به قدم با زندگی پسر گمشده اش که از طرف پدر طرد شده بود آشنا می کند و در همین حین او چشم درون او را باز می کند تا این که ... شاید بتوان داستان این کتاب را مصداق جمله ی معروف *«راه های رسیدن به خداوند به تعداد مخلوقات اوست» *دانست.
در پشت جلد این کتاب می خوانیم :
فکر می کنم دچار حالتی شبیه «دوست داشتن» شده باشم! نمی توانم اسمش را بگذارم عشق. برای این که به قول همیشه ی تو، عشق ساده نیست. ولی دوست داشتن چرا! کافی است که تو دختری را تصادفاً در یک مهمانی ببینی -مهمانی ای که ایرانی ها به مناسبت چهارشنبه سوری برگزار کرده اند- و قیافه اش به دلت بنشیند و بخصوص چاله ای که موقع خندیدن، روی گونه اش می افتد توجهت را جلب کند. با کمی پررویی جلو بروی و با قدری پررویی بیشتر، سر صحبت را باز کنی و در همان چند دقیقه اول، متوجه شوی که او هم تصادفاً از تو خوشش آمده و از دیدنت خوش وقت شده و تو هم از خوشحالی بخندی و همزمان با دست به دنبال چاله ای بر روی صورتت بگردی تا علت علاقه و جلب توجه او را هم به خودت پیدا کنی. و البته مهم نیست اگر پیدا نکنی! مهم این است که به گفتگو ادامه دهی و آخر شب، او را تا منزلش -یعنی بیرون منزلش- همراهی کنی
یکی از نویسندگانی که از نثرشون خیلی خوشم میاد آقای سید مهدی شجاعی هست. از اون نویسنده ها که چشم بسته تمام کتابهاشون رو تایید میکنم!
دیروز کتاب طوفان دیگری در راه است رو خریدم. این کتاب چاپ هشتم و براسال89 بود و قیمتش 8500. ولی جالب اینجاست الان تو سایت انتشاراتش-نیستان- قیمت چاپ نهم که برا سال91 هست رو دیدم.. فکر میکنید چندتومان بود؟.....16000تومان :"( خدارو هرچقد به خاطر این چاپ هشتم شکر کنم کمه!!
چون خودم هنوز نخوندمش خلاصه اش رو از سایتش براتون میذارم:
:
طوفان دیگری در راه است جدیدترین رمان بلند سید مهدی شجاعی و از پرفروش ترین آثار داستانی در نوع خود است. می توان گفت *محور اصلی داستان، تحول و به عبارت بهتر، تولد دوباره است؛* زندگی مجددی که برای تک تک شخصیت های کتاب اتفاق می افتد و داستانک های نقل شده در لا به لای داستان اصلی، ماجرای همین تغییر و تحول ها برای شخصیت هاست.
قسمت اعظم کتاب از زبان زنی به نام زینت روایت می شود که در گذشته خواننده و رقاص بوده ولی بنا به دلایلی توبه کرده و تبدیل به یکی از بندگان مقرب خدا می شود. زینت در یکی از شب هایی که مشغول اجرای برنامه در یک عروسی بوده با نوجوانی به ظاهر دیوانه به نام کمال مواجه می شود که تصمیم می گیرد به نوعی به او کمک کند. زینت که حکم مادر این پسر را پیدا کرده با او به روستایی فرار می کند و وسایل ادامه تحصیلش را فراهم می کند و حتی او را برای تحصیل به خارج از کشور می فرستد.
زینت در طول داستان مشغول تعریف کردن مراحل رشد و بالندگی نوجوان گم شده برای حاج امین پدر کمال است که هم او باعث به مرز جنون رسیدن پسرش شده بود و اکنون یکی از مهره های سرشناس و ثروتمند و خیّر است. زینت حاج امین را قدم به قدم با زندگی پسر گمشده اش که از طرف پدر طرد شده بود آشنا می کند و در همین حین او چشم درون او را باز می کند تا این که ... شاید بتوان داستان این کتاب را مصداق جمله ی معروف *«راه های رسیدن به خداوند به تعداد مخلوقات اوست» *دانست.
در پشت جلد این کتاب می خوانیم :
فکر می کنم دچار حالتی شبیه «دوست داشتن» شده باشم! نمی توانم اسمش را بگذارم عشق. برای این که به قول همیشه ی تو، عشق ساده نیست. ولی دوست داشتن چرا! کافی است که تو دختری را تصادفاً در یک مهمانی ببینی -مهمانی ای که ایرانی ها به مناسبت چهارشنبه سوری برگزار کرده اند- و قیافه اش به دلت بنشیند و بخصوص چاله ای که موقع خندیدن، روی گونه اش می افتد توجهت را جلب کند. با کمی پررویی جلو بروی و با قدری پررویی بیشتر، سر صحبت را باز کنی و در همان چند دقیقه اول، متوجه شوی که او هم تصادفاً از تو خوشش آمده و از دیدنت خوش وقت شده و تو هم از خوشحالی بخندی و همزمان با دست به دنبال چاله ای بر روی صورتت بگردی تا علت علاقه و جلب توجه او را هم به خودت پیدا کنی. و البته مهم نیست اگر پیدا نکنی! مهم این است که به گفتگو ادامه دهی و آخر شب، او را تا منزلش -یعنی بیرون منزلش- همراهی کنی