• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن نصف جهان > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
نصف جهان (بازدید: 5821)
دوشنبه 5/1/1387 - 13:59 -0 تشکر 34666
یه اصفانی خفن

این داستان رو تو یه روزنامه پیدا کردم البته بعضی از اصطلاحات رو خودمم نهمیدم اگه کسی این اصطلاحات پیچیده دستور زبان اصفهانی را بلده واسمون ترجمه کنه اگه کسی دیگه داستانهای  جالب دیگه ای داره خوشحال میشیم ببینیم خوب دیگه میریم سر داستانمون :

شاید به قولی ننم ، سالی که نکوست از باهارش پیداس. یا شایدم من از وقتی تو تاپوچی بودم تا حالا که مثی دوسگومی  شدم و پک و پلو و دک و دنده و چش و چارما تو این روزگاری که مثی هونگ آدما را له و لورده می کوند  شانش نداشتم.یادم میاد خارسوم همیشه منا تو صندوق خونه زندونی می کرد که چرا جل و جاما جمع نکردم. نیمیدونست که دایزه اینقذه هواما داره که بیش از یه روز تو اون جا نمونم . برا همین ورشابی را ورداشتم تا تو مجری چند تا موش گیر بندازم. تو همین حال و هوا بودم که دیدم خارسوم کماجدون به دست اومد و گفت : آخه چش سیفید تا کی باید تو را تو سولدونی بجورم؟برا اینکه ولم کند شروع کردم به چاپول زدن، اما همچین بیبیزی را زد تو سرم که جلدی رفتم اون دنیا و اومدم.نیمیدونم از رو دیفالی همساده پیدام کردن یا گربه خت مخالیه وایساده بود بالا سرم ؟ چون تا وقتی لامپا را نگیرونده بودن نفهمیدم دارن یخنه عدس به خوردم میدن. تو همین حال و هوا بودم که یهو بوسورم اومد گفت : وخی ، خان باجیم اومده قیمرزه بپزد اگه سماخپالون داری وردار بیار تا گوشتا را گندلی کنیم ، اینقزم به همادو نپرین شوما جخ تازه دووازه سالدونسا.

ادامه داره . اگه خوشتون اومده باشه ادامه شو باز هم مینویسم آره آجی... ااا مثل اینکه رو خودمم تاثیر گذاشت          تا بیشتر از این تاثیر نگذاشته    فعلا.... یا حق

كاش معشوق ز عاشق طلب جان میكرد

تا كه هر بی سر و پایی نشود یار كسی

کد بازاریاب :424322

يکشنبه 11/1/1387 - 11:38 - 0 تشکر 35109

خوب مثل اینکه هیچ کس از این بحث خوشش نیومده اما اشکالی نداره من ناامید نمیشم  ادامه داستان را براتون می ذارم جالب تره اگه دوست داشتین بخونین و نظر بدین  و اما ادامه داستانمون :

جلدی وخیزادم، انگار گوریده بودم به هم، دساپام درد میکرد ، سک و صورتم مثی کچا شده بود ، با خودم یخته کلنجار رفتم بعد از خدا سوال کردم : آخه ننه ما اینقذه کروچ کرده بود برا چی چی ؟ وع هنوز دو سه دیقه نیذشته بود که فولادرزه اومد و گفت : بترکی ، بپکی ، جسمت ، معلوم هست کوجای ؟ مثی چوری فرار می کنی تو سیبه ، همچین مووادا خار می کونم و می ندازمد تو بقچه که ندونی از کوجا فرار کنی . وایسا ، تا پیاله را رو سرد خراب نکردم وایسا .......

در حالی دویدن بودم که یه هو از خواب بیدار شدم ، حالام نیمیدونم از کوجا اومدم ، کوجا بودم ، کیم؟ چی چی گفتم ؟ اینش دیگه با شوما ، اگه تونسین ترجمه کنین ، خودم میام دو سه تا سکه بهار آزادی میزارم کفی دست و پنجدون تا دیگه نگویند اصفانیا خسیسند.........

كاش معشوق ز عاشق طلب جان میكرد

تا كه هر بی سر و پایی نشود یار كسی

کد بازاریاب :424322

يکشنبه 11/1/1387 - 16:19 - 0 تشکر 35128

با تشکر از کاربر گرامی aghaeizohreh

داستانی که دوست خوبمون عنوان کردند جای نقد و بررسی داره که در همین جا از همه ی اساتید فن دعوت می کنم که تحلیل های خودشون رو از این داستان در این مبحث قرار بدن.

این داستان گویا از زبان خانمی عنوان شده که در سن پایین ازدواج کرده اند...

البته در این ترجمه سعی می شه تا توضیحات لازم داخل پرانتز عنوان بشه تا کاملا متن مفهوم باشه. ان شاء الله.

*************************************************

شاید به قول مادرم "سالی که نکوست از بهارش پیداست" و یا شاید من از وقتی بچه بودم (در قدیم بچه ها رو در ظرف سفالی بزرگی به نام تاپو قرار می دادند تا از آسیب و گزند در امان باشند) تا حالا که مثل دوسگومی (این اصطلاح رو متأسفانه متوجه نمیشم) شده ام و با این موقعیت و قیافه و ظاهر، و در این روزگاری که آدم ها را مثل هاون له می کند، شانس نداشته ام!

به یاد می آورم که مادر شوهرم، همیشه من را در صندوق خانه زندانی می کرد که چرا رختخوابم رو جمع نکرده ام، نمی دانست که مادر بزرگ(مادر بزرگ مادری) این قدر هوای من را دارد که بیش از یک روز در آن جا نمانم.

برای همین کاسه ی ورشابی را برداشتم تا درصندوق چه چند تا موش گیر بیندازم.

در همین حال و هوا بودم که دیدم مادر شوهرم قابلمه به دست، آمد و گفت: آخر چشم سفید! تا کی باید تو را در انباری یا مخفیگاه پیدا کنم؟

برای این که دست از سرم بردارد، شروع کردم به دست زدن، اما چنان الک را بر سرم زد که به سرعت به آن دنیا رفتم و برگشتم.

نمی دانم از روی دیوار همسایه پیدایم کردند یا گربه ی خال خالی بالای سرم ایستاده بود؟

زیرا تا وقتی لامپ ها را روشن نکرده بودند نفهمیده بودم که دارند یخنه ی عدس (خوراک عدس یخ کرده با نان) به خورد من می دهند. در همین حال و هوا بودم که یک مرتبه پدر شوهرم آمد و گفت: برخیز! مادرم (خان باجی یا همان مادر بزرگ پدری) آمده است تا قیمه ریزه بپزد. اگر آبکش داری بردار بیاور تا گوشت ها را گرد کنیم ، این قدر هم به همدیگر نپرید. شما تازه دوازده سالتان است هاااا. (کنایه از این که سن و سالی از شما ها گذشته است)

سریع بلند شدم. انگار به هم پیچیده بودم.(مانند یک کلاف سر در گم بودم) دست و پایم درد می کرد. سر و رویم مانند فلج ها شده بود. با خودم کمی کلنجار رفتم بعد از خدا سوال کردم : آخر مادر ما برای چی این قدر کروچ کرده بود ؟(متأسفانه معنی کلمه ی کروچ رو هم نمی دونم)

هنوز دو سه دقیقه نگذشته بود که فولادزره ( کنایه از مادر شوهر) آمد و گفت: بتّرکی! بپُکی، پیدایت کردم، معلوم هست کجا هستی؟ مثل جوجه فرار می کنی تو کوچه؟ طوری موهایت را شانه می زنم و درون بغچه می اندازمت که ندانی از کجا فرار کنی. وایسا، تا کاسه ی سفالی را روی سرت خراب نکرده ام وایسا...

در حال دویدن بودم که یک مرتبه از خواب بیدار شدم. حالا نمی دانم از کجا آمده ام؟ چه کسی هستم؟ چه چیزی گفتم؟ این دیگه با شما. اگر توانستید ترجمه کنید خودم می آیم و دو یا سه سکه ی بهار آزادی کف دستتان می گذارم تا دیگر نگویید اصفهانی ها خسیسن...

*************************************************

دسّدون درد نکونه! راضی به زحمتی شوما نیسّیم. سکه؟ سکه بهاری آزادی؟ خب با این حساب کی می گه اصوانیا خسیسن؟

با تشکر

جانشینی مدیری انجمنی نصفی جهان!!!!

!!!!!!!!!!!!!تبيان !!!!!!!!!!!!

يعني جايي كه امضايت هم ويرايش مي شود

دوشنبه 12/1/1387 - 11:9 - 0 تشکر 35179

سلام دادا .

چیطوری ؟؟ خوشد هس ؟

ناراحتش نباش طوری نیس حالا که کسی استقبال نکردس خودم برات

 ده بار میخونم تا تلافیش در بیاد ..

خوبس ؟؟ اگه خوبس بم بوگویا .

یادت نره

دوشنبه 12/1/1387 - 13:41 - 0 تشکر 35205

با سلام خدمت دوست خوبم گل نیلوفر آبی

خیلی مچکرم از ترجمه ی بسیار زیباتون . عالی بود  .راستی شما از کجا اینقدر خوب ترجمه کردن را یاد گرفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امیدوارم دوستان دیگه هم بیان و اون چند تا کلمه ای که ترجمه نشده را از تو دیکشنری پیدا کنن و ترجمه کنن

كاش معشوق ز عاشق طلب جان میكرد

تا كه هر بی سر و پایی نشود یار كسی

کد بازاریاب :424322

چهارشنبه 14/1/1387 - 14:38 - 0 تشکر 35378

با سلام

داستان خیلی جالبی بود یاد قدیم تر ها افتادم و اون تکیه کلام های خاص که متاسفانه کم کم داره فراموش میشه

این تاپیک زیباتون و ترجمه اون توسط جانشین محترم انجمن خیلی زیبا بود بازم ادامه بده . 

راستی

اسم

««« تبیان »»»

 

چهارشنبه 14/1/1387 - 14:38 - 0 تشکر 35379

با سلام

داستان خیلی جالبی بود یاد قدیم تر ها افتادم و اون تکیه کلام های خاص که متاسفانه کم کم داره فراموش میشه

این تاپیک زیباتون و ترجمه اون توسط جانشین محترم انجمن خیلی زیبا بود بازم ادامه بده . 

راستی اسم

««« تبیان »»»

 

چهارشنبه 14/1/1387 - 14:38 - 0 تشکر 35380

با سلام

داستان خیلی جالبی بود یاد قدیم تر ها افتادم و اون تکیه کلام های خاص که متاسفانه کم کم داره فراموش میشه

این تاپیک زیباتون و ترجمه اون توسط جانشین محترم انجمن خیلی زیبا بود بازم ادامه بده

««« تبیان »»»

 

چهارشنبه 14/1/1387 - 14:38 - 0 تشکر 35381

با سلام

داستان خیلی جالبی بود یاد قدیم تر ها افتادم و اون تکیه کلام های خاص که متاسفانه کم کم داره فراموش میشه

این تاپیک زیباتون و ترجمه اون توسط جانشین محترم انجمن خیلی زیبا بود بازم ادامه بده

««« تبیان »»»

 

چهارشنبه 18/2/1387 - 16:24 - 0 تشکر 39415

سلام دوست عزیز aghaeizohreh

آقا شرمنده که این همه نظر برای تاپیک شما ارسال شده من تازه الان دیدم(در قسمت پاسخ های من ) ، خودم هم اصلا باورم نمی شه که من این همه نظر داده باشم نمی دونم چه طوری اینجوری شده چون من یک نظر بیشتر ندادم ؟!!!

««« تبیان »»»

 

پنج شنبه 19/2/1387 - 10:17 - 0 تشکر 39478

سلام دوستان

ashegh-eshgh ممنونم از لطفتان همون یه باری که خوندید لطف کردید . manham از شما هم ممنونم هیچ اشکالی نداره که نظر شما چند بار ثبت شده . امیدوارم دوستان داستان های این چنینی را ثبت کنند تا گنجینه ای از داستان های اصفونی داشته باشیم آخه این داستانا خیلی قشنگس

در پناه حق

كاش معشوق ز عاشق طلب جان میكرد

تا كه هر بی سر و پایی نشود یار كسی

کد بازاریاب :424322

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.