• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن نصف جهان > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
نصف جهان (بازدید: 18836)
سه شنبه 10/12/1389 - 15:29 -0 تشکر 292462
حکایاتی از بزرگان مدفون در تخت فولاد

 

"بسم رب النور"

دوستان عزیز تبیانی در این تاپیک با حکایاتی از زندگانی بزرگان مدفون در تخت فولاد آشنا می شوید. انشاءا... داستان زندگی این بزرگواران چراغ راهی باشد برای ما. در ضمن جهت اطلاع از تاریخچه تخت فولاد می توانید به تاپیک "لسان الارض سرزمین ناشناخته" به آدرس زیر مراجعه نمائید.

 http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=17257&threadID=286691&forumID=958

 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

سه شنبه 10/12/1389 - 15:32 - 0 تشکر 292464

"بانو امین"

جدیت در تحصیل علم

آقای نجف آبادی در حالی كه سرش پایین است و كتاب قطوری در دست دارد، وارد اتاق می شود .سر جای همیشگی خود می نشیند و به پشتی تكیه می دهد. كتاب را كنار دستش می گذارد و در حالی كه دانه های تسبیح را در دستش می چرخاند، می گوید:تسلیت عرض می كنم ؛ خانم ،غم آخرتان باشد، ان شاء الله. حاجیه خانم امین می گوید:غم نبینید،حاج آقا، راضی به رضای خداوندیم. آقای نجف آبادی می گوید:بنده فكر كردم كه چون فرزندتان چند روزی بیشتر نیست كه به رحمت خدا رفته است،شاید درس را تعطیل كنید یعنی پیش خودم فكر كردم كه شاید از تحصیل منصرف شوید .برای همین امروز نمی خواستم مزاحمتان بشوم. خدمتكارتان كه به دنبالم آمد،راستش كمی تعجب كردم.

بانو امین می گوید: لطف شماست كه ملاحظه مرا كردید. بله! فرزند من به رحمت خدا رفته است.من از این بابت مثل همه مادرها غمگین و ناراحتم ؛ ولی كار خداوند بی حكمت نیست . من به رحمت خداوند امیدوارم. فرزند من امانتی در دست ما بود و حالا خدا امانتش را باز پس گرفته است . دیگر دلیلی وجود ندارد كه من بیهوده جلسه درسم را تعطیل كنم. و یا از تحصیل باز بمانم... درسی كه من می آموزم،علم شناخت خداوند است؛علم كلام و علم فقه است.باید بتوانم آن را در زندگی ام به كار بگیرم؛در غیر اینصورت،عالم بی عمل می شوم.خداوند فرموده است :«انا لله و انا الیه راجعون». كودك من دو روز پیش به دیدار حق تعالی رفته است كه همه ما روزی به این مقصد خواهیم رفت.پس چه بهتر كه با دست پر برویم.

--------------------------------------------------------------------------

 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

شنبه 14/12/1389 - 13:57 - 0 تشکر 294310

بركات زیارت عاشورا

آیة الله مجد العلماء نجفی از قول پدرشان آیت الله محمد رضا خراسانی(مدفون در تكیه مادرشاهزاده) نقل می كنند:

پدرم در مسجد نو بازار درس می گفت و همان جا اقامه جماعت می فرمود. روزی یکی از شاگردان در درس به او اشکال كرد، پدرم با بیانی فصیح و با استناد به اشعار عربی جواب او را بیان نمود. جلسه آن روز به طول انجامید و همه شاگردان از حافظه و قوّت استدلال پدرم تعجب کردند.

پس از اتمام درس، در راه، یکی از شاگردان از ایشان پرسیدند: شما این ذهن جوّال و استعداد چشمگیر و حاضر جوابی بی نظیر را از چه راهی کسب کرده اید؟

فرمودند: من همه اینها را مدیون مداومت بر عاشورا هستم.


 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

يکشنبه 15/12/1389 - 10:12 - 0 تشکر 294553

عنایت امیرالمومنین به آقا جمال الدین نجفی

در كتاب كیمیای سعادت حكایت زیر در باره حاج آقا جمال الدین نجفی نقل شده:

آیة الله عصار در حالی که اشک می ریخت در درس اسفار برای ما نقل می کرد: حضرت آیت الله حاج آقا جمال نجفی اصفهانی که در آن زمان از طرف پهلوی به تهران تبعید و در مسجد حاج سیّد عزیزالله بازار اقامه جماعت می فرمودند و صبح ها در مدرسه مروی تدریس می کردند، و درس وی به قدری عالی و پر محتوا بود که مدرسه مروی مملو از علما و فضلا و اهل علم، برای استفاده از درس ایشان می شد، به طوری که بعضی از ائمه جماعات نسبت به ایشان اظهار حسادت می کردند و ایشان محسود آنها قرار می گرفت.

آنها جلسه ای گرفتند که ایشان بی سواد است و اصفهانی بازی درآورده و روحانیون را به دور خود جمع نموده است. قرار گذاشتند که حاج آقا جمال اصفهانی را در سه درس امتحان نمایند؛ اوّل در فلسفه، دوم درفقه، سوم دراصول. آقای عصّار فرمودند: آن کسی که مأمور شد ایشان را در فلسفه یعنی اسفار امتحان کند من بودم و دو نفر دیگر که اسامی آنها را فراموش کرده ام مأمور امتحان فقه و اصول از ایشان شدند، و بنا شد که ما سه نفر برویم در درس او، هر کدام در گوشه ای در جمعیت نشسته و در بین درس از او سؤال نماییم.

من (عصّار ) کتاب اسفار را همراه خود بردم. در بین درس وقتی حاج آقا جمال نجفی اصفهانی در یک مطلب فلسفی توضیحاتی می­داد من از اسفار از او اشکال کردم. ایشان از بالای منبر به من توجّه نمودند و فرموند: من این طور جواب شما را نمی دهم، شما اسفار را استخاره ای باز کنید و اوّل صفحه را بخوانید. من چنین کردم و سطر اوّل صفحه را خواندم؛ فرمود: کافی است. و بعد تمام صفحه مزبور را به طور صحیح از حفظ خواند و ترجمه فرمود شما آمده اید مرا امتحان کنید؟ من از خودم هیچ ندارم، هر چه دارم از مولای متقیان علی بن ابی طالب (ع) است.

بعد حاج آقا جمال از کرامات و معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام داستانی نقل فرمود؛ فرمود: من چهل سال در نجف تحصیل کردم، بعد ازآن که به درجه اجتهاد و مراحل بالای علمی رسیدم، پدرم از اصفهان جمعی از علما و تجّار را فرستاد تا بنده به اصفهان برگردم و سرپرستی و ریاست حوزه علمیه اصفهان را برعهده بگیرم.

شبی که بنا بود فردای آن از نجف به سمت ایران حرکت کنیم ناگهان مبتلا به مرض حصبه شدم و تا چهل روز بی هوش بودم. بعد ازچهل روز خداوند تفضّل فرمود و من عرق نموده به هوش آمدم. بعد دیدم آن چه از اول عمر فرا گرفته بودم، یعنی همه معلوماتم را فراموش کرده ام، کأن لم یکن شیئاً مذکوراً.بعد مضطرب شدم و در آن حال به خدمت مولای متقیان امیرالمؤمنین رسیدم و شروع به تضرع و گریه نمودم و عرض کردم: آقا، چهل سال سر سفره علم شما توشه ها برداشتم و الآن که می خواهم به وطن برگردم دستم خالی است؛ شما دریای کرم هستید.

در این حال مرحوم عصّار گریه می کرد مرحوم آیت الله حاج آقا جمال فرمود: از بس گریه کردم حالت نوم و یقظه به من دست داد و مولا را دیدم که آقا انگشت عسلی در دهانم گذارد و مرا نوازش نمود. به هوش آمدم، وقتی برگشتم به منزل دیدم آن چه که ازاول عمر تا به حال خوانده ام همه را حفظم.

بعد حاج آقا جمال گریه کرد و فرمود: آقایان من ازخودم هیچ ندارم، هرچه دارم ازآقا و مولایم امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ شما بیاید مرا امتحان کنید، من تمام کتب درسی را به فضل خدا و توجّه امیر المؤمنین علیه السلام از حفظم.

آقای عصّار در این جا گریه می کرد و می فرمود: وقتی این داستان را حاج آقا جمال بیان فرمودند انقلابی درآن جمعیت روحانی بر پا شد و من برخاستم و نعلین آن بزرگوار را به چشم های خود مالیده و خودم را بدان متبرک نمودم. ایشان در تكیه مادرشاهزاده مدفون می باشند.

 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

دوشنبه 16/12/1389 - 13:23 - 0 تشکر 294979

تشرف آقا سید جواد خراسانى محضر امام زمان(ع)

مـرحـوم آقاى سید جواد خراسانى ، كه مورد اعتمادترین ائمه جماعت اصفهان بود ومقاماتى عالى داشت، فرمود: از طرف حكومت، خیال داشتند صالح آباد اصفهان را غصب نمایند در حالى كه ملك من و دیگران بـود، لـذا افـرادى را براى تصرف آن جا فرستادند.

ما هرچه درخواست نمودیم مذاكرات نتیجه اى نـداد.

عـریـضه اى به حضور مقدس امام عصرارواحنافداه نوشتم و در رودخانه انداختم و به تخت فـولاد (قـبرستان مهمى در اصفهان است كه قبور بسیارى از اولیاء خدا در آن جا مى باشد) رفتم و در خـرابـه اى بـا تـضرع مشغول خواندن دعاى ندبه شدم و مكرر مى گفتم : هل الیك یا بن احمد سبیل فتلقى (آیا راهى براى رسیدن به شما هست تا حضرتت را ملاقات نماییم ؟) ناگاه صداى سم اسبى را شنیدم و دیدم عربى سوار اسب ابلقى (اسبى كه سفید است ولى با رنگ دیگرى مخلوط باشد) رو به قبله مى رود.

نگاه محبت آمیزی به من كرد و غایب شد.

از مـشـاهـده در من قوت قلبی ایجاد شد و من مطمئن شدم كه این شخص آقا و مولایم حضرت صاحب الزمان(عج) می باشد و كار من هم مطابق دلخواه انجام خواهد شد.

شب بعد مشكلم كاملاًحل شد. ضمناً در خواب مكرر حضرتش را مى دیدم كه به همین شمایل بودند .

(مدفون در تكیه فاضل هندی.)

 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

يکشنبه 22/12/1389 - 12:15 - 0 تشکر 298021

تشرف ملا قاسمعلی رشتی به خدمت امام زمان (عج)

علامه میر جهانی نقل می كنند:
در زمان مرحوم حاجی کلباسی و مرحوم سید رشتی (اعلی الله مقامهما) بین دو نفر از بزرگان اصفهان اختلافی پیدا شده بود. آخوند ملاقاسمعلی رشتی که از علمای نامی تهران بود برای اصلاح این اختلاف به اصفهان آمدند و در منزل حاجی کلباسی وارد شدند.
بعد از آن که اختلاف آن دو عالم را بر طرف کردند در روز سه شنبه برای زیارت اهل قبور به تخت فولاد رفتند.
ملاقاسمعلی
اهل کشیدن قلیان بودند و به همین جهت به مستخدم خودشان گفتند:
به قهوه خانه برو و یک قلیان بگیر. مستخدم رفت و پس از لحظاتی بر گشت و گفت: قهوه خانه بسته است و فقط روزهای پنجشبه و جمعه که مردم برای زیارت اهل قبور می آیند باز است. ملاقاسمعلی از بس به قلیان علاقمند بود می خواست به منزل برگردد ولی با خودش مجاهده کرد و با خود گفت: نباید به خاطر یک قلیان از این همه فیوضات محروم شوم.به هر حال ایشان از قلیان صرفنظر کرد و در تکیه میر وارد شد. در زاویه تکیه یک نفر به سیمای جهانگردان و سیاحان نشسته بود. ملاقاسمعلی به آن شخص اعتنایی نکرد و کنار قبر میر آمد و فاتحه خواند. وقتی ملاقاسمعلی فاتحه را تمام کرد، آن شخص برخاست و آهسته آهسته به او نزدیک شد و گفت:
« چرا شما ملاها ادب ندارید؟! »ملا قاسمعلی یکه ای خورد و گفت: « چه بی ادبی از من سر زده است؟! » آن مرد گفت: « تحیت اسلام سلام است، چرا وقتی وارد شدی سلام نکردی؟ » سلام تحیت اسلام است و حضرت می فرماید:
در آخر الزمان سلام کردن ملغی می شود و فقط مردم اگر از کسی بترسند یا به او نیاز داشته باشند، سلام می کنند!
والا در موارد دیگر سلام کردن متروک است. و امروز این پیشگویی به وقوع پیوسته است.
ملاقاسمعلی دید مطلب عین واقعیت است و راست است بنابر این عذر آورد و گفت: متوجه نبودم!
آن شخص گفت: « نه! اینها بهانه است. شما ادب ندارید! شما ادب اسلامی ندارید! » در اسلام فرموده اند که باید شخصی که وارد می شود به افرادی که در مجلس حضور دارند سلام کند. باید سواره به پیاده و ایستاده به نشسته سلام کند. وقتی در خانه وارد می شوند اگر هیچ کس در خانه نباشد، باید سلام کنند و داخل شوند. اینها از آداب اسلامی است.سپس آن شخص به ملاقاسمعلی فرمود: چنین می فهمم که قلیان می خواهی؟! ملاقاسمعلی عرض کرد: بله قلیان می خواستم ولی اینجا پیدا نشد. آن شخص فرمود: در این چنته من قلیان و تنباکو و سنگ چخماق و زغال هست. پنبه سوخته هم برای روشن کردن آتش هست. برو و قلیان درست کن. ملاقاسمعلی به خادمش گفت: برو قلیان درست کن.

-----------------------

ادامه دارد...

 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

يکشنبه 22/12/1389 - 12:18 - 0 تشکر 298022

آن شخص گفت: نه، خودت باید بروی! ملاقاسمعلی آمد و در چنته نگاه کرد و دید فقط در این چنته یک قلیان ویک سر تنباکو و قدری زغال مو و پنبه سوخته و سنگ چخماق هست. قلیان را درست کرد و آورد و در خدمت آن شخص گذاشت. او فرمود: من نمی کشم، خودت بکش! ملاقاسمعلی قلیان را کشید و حظ نفسش به عمل آمد. سپس آن شخص فرمود: خوب، حالا آتشهایش را بریز و قلیان را ببر و سر جایش بگذار. ملاقاسمعلی قلیان را تمیز کرد و برد و در چنته گذاشت و بازگشت.
چون آن شخص گفته بود: چنین می فهمم که قلیان می خواهی، ملاقاسمعلی با خود اندیشید: معلوم میشود او از مرتاضین و دارای علوم غریبه، است بنابر این وقتی برگشت عرض کرد: «آقا! یک زاد المسافرینی به ما بدهید»
منظور او از « زادالمسافرین» علم کیمیا و طلاسازی بود. آن شخص فرمود: «زادالمسافرین برای چه می خواهی؟! دنیا ارزش این چیزها را ندارد. من چیزی به تو تعلیم می کنم که از زادالمسافرین بهتر باشد». ملاقاسمعلی عرض کرد: بفرمایید! آن شخص فرمود: بر این ذکر مداومت کن: « یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی» ملاقاسمعلی عرض کرد: این کاش قلم و کاغذ داشتم و این ذکر را می نوشتم تا فراموش نکنم.
فرمود: در چنته (همان چنته ای که در آن قلیان بود) قلم و کاغذ هست برو بیاور. ملاقاسمعلی آمد و دید قلیان در چنته نیست! فقط یک صفحه کاغذ و یک قلم و یک دوات است، آنها را برداشت و آورد. آن شخص املا فرمود و ملاقاسمعلی می نوشت:
« یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لاتهلکنی ». وقتی به «ادرکنی» رسید ملاقاسمعلی دست نگهداشت و ننوشت! آن شخص فرمود: چرا نمی نویسی؟! عرض کرد: مخاطبین چهار نفر هستند: محمد، علی، فاطمه و صاحب الزمان پس « ادرکنی» در اینجا غلط است و باید به صیغه جمع مذکر «ادرکونی» گفته شود. آن شخص فرمود: نه غلط نیست، بنویس. امر و تصرف با امام زمان است، آنها هم که بخواهند کاری انجام دهند باز امر و تصرف با امام زمان است.
بنویس « ادرکنی و لا تهلکنی » ملاقاسمعلی نوشت.
وقتی ملاقاسمعلی به منزل حاجی کلباسی آمد و قضیه را تعریف کرد، مرحوم کلباسی برخاست و به کتابخانه اش رفت و نوشته ای را که همین ذکر به آن نوشته بود و به خاطر همان شبهه که در ذهنش آمده بود «ادرکنی و لاتهلکی» تبدیل کرده بود، آورد و کلمه ادرکونی و لاتهلکونی را پاک کرد و آن نوشته را اصلاح کرد.
بالاخره ملاقاسمعلی از اصفهان خارج شد و به طرف تهران حرکت کرد و یک شب در کاشان ماند و در منزل یکی از علمای کاشان میهمان شد. آن عالم کاشانی پس از صرف شام دو رختخواب برای خودش و مهمانش در اتاق انداخت و چراغ را خاموش کرد و هر دو به رختخوابشان رفتند و در این هنگام آن عالم کاشانی صدا زد:
آخوند ملاقاسمعلی! اگر آن روز اصرار کرده بودی آقا زادالمسافرین هم به تو می دادند!
ملاقاسمعلی گفت: کدام روز؟
آن عالم گفت: آن روزی که در تخت فولاد در تکیه میر بودی! ملاقاسمعلی پرسید: مگر آن شخص که بود؟
آن عالم گفت: آقا امام زمان بودند.
پرسید: شما از کجا می دانید که او امام زمان بود؟!
آن عالم گفت: هفته ای یک شب اینجا تشریف می آوردند.


----------------------------

 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

سه شنبه 24/12/1389 - 11:40 - 0 تشکر 298881

چگونگی تأسیس مسجد ركن الملك

در یكی از سال های خشكسالی كه مردم اصفهان در تنگنای بی آبی و قحطی قرار گرفته بودند، میرزا سلیمان خان ركن الملك نایب الحكومه اصفهان از مرحوم آقا نجفی می خواهد تا نماز استسقاء خوانده و از خدا رفع این گرفتاری را بخواهد . از آنجا كه میرزا عبدالرحیم كلباسی ( مدفون در تكیه ابوالمعالی) عالمی فاضل و خطیبی ماهر و خوش سخن و عارفی كثیر البكاء بود و در وعظ و خطابه، دستی تمام و نفسی گرم و تأثیر گذار داشت. پس از آن مقدمات برای انجام نماز باران فراهم گشت و مردم پس از چند روز، روزه داری برای این امر عظیم آماده شده بودند، آقا نجفی از میرزا عبدالرحیم درخواست نمود كه بر منبر برود و مردم را موعظه نماید. و با گریز و توسل ، زمینه را آماده نماید تا نماز باران در كمال خشوع و بندگی به جای آورده شود. میرزا عبدالرحیم به آقا نجفی می گوید كه اجازه بدهید كه این موعظه و خطابه را پسرم میرزا رضا انجام دهد و او به منبر برود، اما آقا نجفی در پاسخ می گوید كه نمی تواند جلسه چنین مهمی را به دست نوجوانی 17 ساله بسپارد. سرانجام میرزا عبدالرحیم به روی منبر رفته و پس از آنكه مقداری سخن می گوید می فرماید كه ادامه این منبر را به پسرم میرزا رضا واگذار می كنم. میرزا رضا كه صدایش آهنگی رسا و نوایی زیبا داشته و همچون پدر بزرگوارش كثیر البكاء و سخنوری توانا بوده است، جلسه را به صحرای محشر تبدیل می كند و زلزله و تكانی عجیب به مجلس می دهد. به گونه ای كه صدای ضجه و ناله و گریه زن و مرد و كوچك و بزرگ بلند می شود و مجلس از هر جهت برای ادای نماز باران مهیا می گردد. مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقی معروف به آقا نجفی صحنه را كه می بیند به شدت تحت تأثیر قرار می گیرد و همان جا به ركن الملك می گوید كه شما مسجدی در تخت فولاد بسازید كه آقا میرزا رضا در آن دعای كمیل بخوانند و به وعظ و خطابه بپردازند و بدین ترتیب بنای مسجد ركن الملك گذاشته می شود.

 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

دوشنبه 15/1/1390 - 12:57 - 0 تشکر 303823

حکایاتی از زندگی آیت ا... ارباب

آیا میتوان نماز را به فارسى خواند؟

آقاى دكتر محمد جواد شریعت كه با جمعى از دانشجویان با مرحوم حاج آقا رحیم ارباب اصفهانى دیدار كرده است، خاطره آن ملاقات را چنین باز می‏گوید: سال یكهزار و سیصد و سى و دو شمسى بود، من و عده ‏اى از جوانان پر شور آن روزگار، پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره، به این نتیجه رسیده بودیم كه چه دلیلى دارد نماز را به عربى بخوانیم؟ چرا نماز را به زبان فارسى نخوانیم؟ عاقبت تصمیم گرفتیم نماز را به فارسى بخوانیم و همین كار را هم كردیم خانواده هایمان كم كم از این موضوع آگاهى یافتند و به فكر چاره افتادند . آن‏ها، پس از تبادل نظر با یكدیگر، تصمیم گرفتند با نصیحت ، ما را از این كار باز دارند و اگر مؤثر نیفتاد، راهى دیگر برگزینند . چون پند دادن آن‏ها مؤثر نیفتاد; ما را نزد یكى از روحانیان آن زمان بردند . آن روحانى وقتى فهمید ما به زبان فارسى نماز می ‏خوانیم، به شیوه ‏اى اهانت ‏آمیز ، نجس و كافرمان خواند . این عمل او ما را در كارمان راسخ‏تر ساخت . عاقبت‏ یكى از پدران، افراد را به این فكر انداخت كه ما را به محضر حضرت آیت الله حاج آقا رحیم ارباب ببرند و این فكر مورد تأیید قرار گرفت . آن‏ها نزد حاج آقا ارباب شتافتند و موضوع را با وى در میان نهادند . او دستور داد در وقتى معین ما را خدمتش رهنمون شوند . در روز موعود ما را كه تقریبا پانزده نفر بودیم، به محضر مبارك ایشان بردند . در همان لحظه اول، چهره نورانى و خندان وى ما را مجذوب ساخت، آن بزرگ مرد را غیر از دیگران یافتیم و دانستیم كه با شخصیتى استثنایى روبه رو هستیم . آقا در آغاز دستور پذیرایى از همه ما را صادر فرمود . سپس به والدین ما فرمود: شما كه به فارسى نماز نمی خوانید، فعلاً تشریف ببرید و ما را با فرزندانتان تنها بگذارید . وقتى آن‏ها رفتند، به ما فرمود: بهتر است ‏شما یكى یكى خودتان را معرفى كنید و بگویید در چه سطح تحصیلى و چه رشته ‏اى درس می ‏خوانید . آنگاه، به تناسب رشته و كلاس ما، پرسش‏هاى علمى مطرح كرد و از درس‏هایى مانند جبر و مثلثات و فیزیك و شیمى و علوم طبیعى مسائلى پرسید كه پاسخ اغلب آن‏ها از توان ما بیرون بود . هر كس از عهده پاسخ بر نمی ‏آمد، با اظهار لطف وى و پاسخ درست پرسش رو به رو می ‏شد . پس از آن كه همه ما را خلع سلاح كرد، فرمودند : والدین شما نگران شده ‏اند كه شما نمازتان را به فارسى مى ‏خوانید، آن‏ها نمى ‏دانند من كسانى را مى ‏شناسم كه - نعوذبالله - اصلاً نماز نمى‏ خوانند . شما جوانان پاك اعتقادى هستید كه هم اهل دین هستید و هم اهل همت . من در جوانى مى ‏خواستم مثل شما نماز را به فارسى بخوانم; ولى مشكلاتى پیش آمد كه نتوانستم . اكنون شما به خواسته دوران جوانى ‏ام جامه عمل پوشانیده ‏اید، آفرین به همت ‏شما . در آن روزگار، نخستین مشكل من ترجمه صحیح سوره حمد بود كه لابد شما آن را حل كرده ‏اید . اكنون یكى از شما كه از دیگران مسلطتر است، بگوید بسم الله الرحمن الرحیم را چگونه ترجمه كرده است . یكى از ما به عادت دانش ‏آموزان دستش را بالا گرفت و براى پاسخ دادن داوطلب شد . آقا با لبخند فرمود: خوب شد طرف مباحثه ما یك نفر است; زیرا من از عهده پانزده جوان نیرومند بر نمى‏ آمدم . بعد به آن جوان فرمود: خوب بفرمایید بسم الله را چگونه ترجمه كردید؟ آن جوان گفت: طبق عادت جارى به نام خداوند بخشنده مهربان . حضرت ارباب لبخند زد و فرمود: گمان نكنم ترجمه درست ‏بسم الله چنین باشد . در مورد «بسم‏» ترجمه «به نام‏» عیبى ندارد. اما «الله‏» قابل ترجمه نیست; زیرا اسم علم (خاص) خدا است و اسم خاص را نمى ‏توان ترجمه كرد;
--------------------------------------
ادامه دارد...

 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

دوشنبه 15/1/1390 - 13:0 - 0 تشکر 303828

مثلا اگر اسم كسى «حسن‏» باشد، نمى ‏توان به آن گفت «زیبا» . ترجمه «حسن‏» زیبا است; اما اگر به آقاى حسن بگوییم آقاى زیبا، خوشش نمى ‏آید . كلمه الله اسم خاصى است كه مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق مى ‏كنند . نمى ‏توان «الله‏» را ترجمه كرد، باید همان را به كار برد . خوب «رحمن‏» را چگونه ترجمه كرده ‏اید؟ رفیق ما پاسخ داد: بخشنده . حضرت ارباب فرمود: این ترجمه بد نیست، ولى كامل نیست; زیرا «رحمن‏» یكى از صفات خدا است كه شمول رحمت و بخشندگى او را مى ‏رساند و این شمول در كلمه بخشنده نیست; «رحمن‏» یعنى خدایى كه در این دنیا هم بر مؤمن و هم بر كافر رحم مى‏ كند و همه را در كنف لطف و بخشندگى خود قرار مى ‏دهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا مى‏ فرماید . در هر حال، ترجمه بخشنده براى «رحمن‏» در حد كمال ترجمه نیست . خوب، رحیم را چطور ترجمه كرده‏ اید؟ رفیق ما جواب داد: «مهربان‏» . حضرت آیت الله ارباب فرمود: اگر مقصودتان از رحیم من بودم - چون نام وى رحیم بود - بدم نمى ‏آمد «مهربان‏» ترجمه كنید; اما چون رحیم كلمه ‏اى قرآنى و نام پروردگار است، باید درست معنا شود . اگر آن را «بخشاینده‏» ترجمه كرده بودید، راهى به دهى مى ‏برد; زیرا رحیم یعنى خدایى كه در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو مى ‏كند . پس آنچه در ترجمه «بسم الله‏» آورده ‏اید، بد نیست; ولى كامل نیست و اشتباهاتى دارد . من هم در دوران جوانى چنین قصدى داشتم; اما به همین مشكلات برخوردم و از خواندن نماز فارسى منصرف شدم . تازه این فقط آیه اول سوره حمد بود، اگر به دیگر آیات بپردازیم، موضوع خیلى پیچیده ‏تر مى ‏شود . اما من معتقدم شما اگر باز هم بر این امر اصرار دارید، دست از نماز خواندن به فارسى برندارید; زیرا خواندنش از نخواندن نماز به طور كلى بهتر است .

در این‏جا، همگى شرمنده و منفعل و شكست‏ خورده از وى عذرخواهى كردیم و قول دادیم، ضمن خواندن نماز به عربى، نمازهاى گذشته را اعاده كنیم . ایشان فرمود: من نگفتم به عربى نماز بخوانید، هر طور دلتان مى ‏خواهد بخوانید . من فقط مشكلات این كار را براى شما شرح دادم . ما همه عاجزانه از وى طلب بخشایش و از كار خود اظهار پیشمانى كردیم . حضرت آیت الله ارباب، با تعارف میوه و شیرینى، مجلس را به پایان برد . ما همگى دست مباركش را بوسیدیم و در حالى كه ما را بدرقه مى ‏كرد، خدا حافظى كردیم . بعد نمازها را اعاده كردیم و از كار جاهلانه خود دست ‏برداشتیم . بنده از آن به بعد گاه به حضور آن جناب مى ‏رسیدم و از خرمن علم و فضیلت وى خوشه‏ ها بر مى ‏چیدم . وقتى در دوره دكتراى‏ زبان و ادبیات فارسى دانشگاه تهران به تحصیل مشغول بودم، گاه نامه ‏ها و پیغام‏هاى استاد فقید مرحوم بدیع الزمان فروزانفر را براى وى مى‏ بردم و پاسخ‏هاى كتبى و شفاهى حضرت آیت الله را به آن استاد فقید مى ‏رساندم . و این افتخارى براى بنده بود . گاه ورقه‏ هاى استفتایى كه به محضر آن حضرت رسیده بود، روى هم انباشته مى ‏شد . آن جناب دستور مى ‏داد آن‏ها را بخوانم و پاسخ را طبق نظر وى بنویسم . پس از خواندن پاسخ، اگر اشتباهى نداشت، آن را مهر مى ‏كرد . در این مرحله با بزرگواریهاى بسیار آن حضرت رو به رو بودم كه اكنون مجال بیان آن‏ها نیست . خدایش بیامرزد و در دریاى رحمت‏ خویش غرقه سازد; «انه كریم رحیم‏»

-------------------------------------------------

 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

دوشنبه 15/1/1390 - 13:4 - 0 تشکر 303832

آثار صلوات

آیت الله ارباب تعریف می كنند كه: من یك انگشتری داشتم كه به آن علاقمند بودم. زمانی بیرون شهر رفته بودیم و آن انگشتری مفقود شد من برای پیدا شدن آن نذر كردم و در این فكر بودم كه محبوب ترین اشخاص نزد خداوند پیغمبرش است و پروردگار دوست دارد برای رسول او صلوات بفرستیم من نیز پانصد صلوات نذر کردم جهت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و این كار را انجام دادم.پس از مدتی، كدخدای روستای لایبید یعنی همان منطقه ای كه انگشتری گم شده بود منزل ما آمد و انگشتری را آورد و گفت آقا این انگشتری را در تخم هنداونه ما پیدا كرده اند.

 

.....................................................................................................

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران 

تا از دلم بشویی غم های روزگاران

http://img.tebyan.net/Big/1388/11/36222359111523534249227329396975323285.jpg

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.