عاقبت كسب علم
معركهگیری با پسر خود ماجرا میكرد كه تو هیچ كاری نمیكنی و عمر در بطالت به سر میبری. چند با تو بگویم كه معلق زدن بیاموز، سگ ز چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ (به ارث مانده) ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاكت و ادربار بمانی و یك جو از هیچ جا حاصل نتوانی كرد.
رخوت شراب كسی را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با جمعی شراب میخورد. یكی آنجا رفت، گفت: پدرت در چاه افتاده است. او را دل نمیداد كه ترك مجلس كند. گفت: باكی نیست مردان هرجا افتند. گفت: مرده است. گفت: والله شیر نر هم بمیرد. گفتند: بیا تا بركشیمش. گفت: ناكشیده پنجاه من باشد. گفتند: بیا تا برخاكش كنیم. گفت: احتیاج به من نیست. اگز زر طلاست من بر شما اعتماد كلی دارم. بروید و در خاكش كنید.
دلیل شكر مردی خر گم كرده بود. گرد شهر میگشت و شكر میگفت: گفتند : چرا شكر میكنی. گفت: از بهر آن كه من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهار روز بودی كه گم شده بودمی.
خانه مصیبتزده درویشی به در خانهای رسید. پاره نانی بخواست. دختركی در خانه بود. گفت: نیست. گفت: مادرت كجاست؟ گفت برای تسلیت خویشاوندان رفته است. گفت: چنین كه من حال خانه شما را میبینم، خویشاوندان دیگر میباید كه برای تسلیت شما آیند.
گربه تبردزد مردی تبری داشت و هر شب در مخزن مینهاد و در را محكم میبست. زنش پرسید چرا تبر در مخزن مینهی؟ گفت: تا گربه نبرد. گفت: گربه تبر چه میكند؟ گفت: ابله زنی بوده ای! تكهای گوشت كه به یك جو نمیارزد میبرد، تبری كه به ده دینار خریدهام، رها خواهد كرد؟