ای بلوغ مبهم تبدار
ای فراخ جاری انگشتر و سیگار
ای ستیغ پچ پچ پسكوچه های ساكت و نمدار
آنك ای محبوب دلخواهم
بنده این جا، این طرف ، پهلوی درگاهم
و تو را من چشم در راهم«1»
***
من در این گرما كه آدم می زند گه گه
توی آن له له
هیچ گاه اصلاّ نمی خواهم كه مثل بعضی آدم ها
توی بنز شیك كولردار بنشینم
مرد مردانه
و بیایم كله ظهری در خانه
و گذارم دست را بر بوق ممتدش
تا كه هر كس بشنود، زیر لبی گوید:
« لعنت حق بر پدر جدش »
***
بنده از دریا كنار و جنگل و كوه و كمر بیزار می باشد
وقتی آنجا پای آدم می شود از جزر و مد آب دریا خیس
پس چرا باید رود آنجا، مگر بیمار می باشد ؟!
****
من ندارم هیچ اصلاّ جانب سد و درخت و قایقش میلی
و پكر می باشم از این چیزها خیلی
مثل مجنون در فراق خانمش لیلی !
چون ندارد هیچ لطفی جز خنك بازی
- و نمی باشد به جان عمه ام این حرفها،
پشت هم اندازی-
و چنین كاری - به سد رفتن - اصولاّ از جهاتی
كار عقلانی نمی باشد
و چرا آدم رود جایی كه از سوراخهای آن به آدم آب
می پاشد ؟!
***
گر تو هم مانند من بیزاری از دریاچه و از جزر و از مدش
و پكر از بنزی و از بوق ممتدش
و نداری هیچ میلی جانب كوه و كنار و چشمه و سدش
پس بزن قدش !
***
پاورقی:
«1»- توی این قسمت
شعر خود را آب بندی كرده ام بنده
یعنی از اینجا به بعدش تازه شعرم رفته تو دنده!
***
ابوالفضل زرویی نصرآباد