دیگه بیشتر از این دوستان مشتاق را منتظر نمی گذارم و ادامه این بحث را ثبت می کنم، البته این پایان کار نیست همچنان با ما همراه باشید.
طنز یعنی به مودبانه ترین شیوه ممکن، جسارت آمیزترین پرخاش را به هرآنچه شبه حقیقت است انجام دهیم چندان که مخاطب با چشم دل ناراستی ها و کژی ها را – در گونه ای کاملا اغراق آمیز و درشت - ببیند، متنبه شود و البته آزرده نگردد. همین مرزشناسی میان بیان مودبانه و بیان جسورانه و نگاهداشتن تعادل و تناسب میان این دو، طنزنویسی و طنزنگاری را در ساحت هنر قرار می دهد.
طنز، موضوع معرفت عاطفی است و در آن همواره اراده ای خیرخواهانه و انسانی مستقر است. طنز پرداز هرگز مخاطبان را به بیهودگی، جمود و سستی فرا نمی خواند بلکه می کوشد تا به ایشان الزام تمیز میان حقیقت و شبه حقیقت را متذکر گردد تا از این مسیر اشتیاق آفرینی، تحرک و امید در خاطر انسانها زنده شود. هرچند که از راه طنز برای انسان خنده پدید می آید اما آنچه مسلم است فهم تلاش نافرجام حقیقت برای چیره شدن بر حقیقت و پیروزی حقیقت پس از تلاش های شبه حقیقت انبساط خاطر فراوانی را به ارمغان می آورد.
در طنز همواره جنبه هایی از اکتشاف وجود دارد. مخاطب سرانجام وقوف پیدا می کند که حق با بدی نیست و چهره دلربای نیکی که در سرشت آدمی تعبیه شده است خود را به زیبایی هرچه تمام تر می نمایاند و هویت کاذب و نازل ناراستی و زشتی رسوا می شود. بر خلاف تراژدی که ماجراها به سادگی و بدون هرگونه پیچیدگی آغاز می شود اما هرچه جلو و جلوتر می آییم به پیچیدگی می رسیم تا این که ضربه نهانی از غیر منتظره ترین منظر نواخته می شود و فرود می آید و مبارزه میان جبهه قهرمان و ضدقهرمان محقق می گردد، در طنز همه چیز در ابتدا پیچیده و بغرنج می نماید. اما سرانجام طنز مسالمت و مصالحت است. زمانی که انسانها کردارها و پندارهای ناروای خود را در شیوه ای درشت تر از آنچه هست می بینند و حقارت ِنفس اغواگر را در برابرخورشید ِحقیقت مشاهده می کنند به محاسبه درون می پردازند و به مصاحبه بیشتر با حقیقت می اندیشند. برای همین است که "طنز" و "جد" هر دو غایت یگانه ای را مدنظر دارند و آن تهذیب است. این هر دو، دو روی یک سکه اند:
خنده می بینی ولی از گریه دل غافلی
خانه من اندرون ابر است و بیرون آفتاب
در اصل یک خانه بیش نیست. خانه ای که روح آدمی در آن به گستره وسیعی از آرامش می رسد. طنز بر آن است تا انسان را – با لبی خندان - به میهمانی بازنگری در رفتارهای ناپسند دعوت کند و به او نشان دهد که فاصله گرفتن از معانی شورانگیز حیات انسانی و تشبث به دور باطل کثرت پسندی و مطلق خواهی، مغایر فطرت است؛ و هر نامه ای که امضای فطرت در پای آن نباشد مضحک ترین واژه ها را باید در آن دید. انسانی که به جای نیل به حقیقت به قیاس روی می آورد و می کوشد تا از این پنجره کوچک و محدود به باغ خرم وجود بنگرد علی رغم همه تلاش های متعددش هرگز نمی تواند به افق های خجسته معرفت راستین راه یابد. برای همین است که طنز دارای ظرفیت بسیار وسیع انسان سازی است و تمدن ها و متمدنان بزرگ بشری از آن برای تبیین ذوقی وجوه ارزشمند حیات بهره برده اند.
پس بی سبب نیست كه یکی از قالب های موثری که فرزانگان، خردمندان و برخی حکیمان و مصلحان اجتماعی برای انتقال معانی اجتماعی و دریافت های ناب ذهنی خود برگزیده اند استفاده شایسته و کارآمد از ظرفیتهای تبیینی طنز فاخر بوده است: طنزی که همیشه در برابر طنز نازل قرار داشته و با انسانیت انسان پیوند خورده است.
"ما طنز را یک اثر هنری می دانیم... در هر اثر هنری گونه ای آگاه سازی و خبر مستتر است اما مبنای آن بر انتقال معرفت حصولی و بحثی نیست؛ زیرا در علم حصولی با مفاهیم و تصورات مواجه هستیم اما عالمی که در اثر هنری اقامه می شود و حقیقتی که در آن ظهور می کند بی واسطه نزد ما عیان است و ما در معنای آن حضور داریم. حقیقتی که در طنز - به عنوان گونه ای هنر - وجود دارد با علم حضوری نزد ماست نه با علم حصولی"؛ ما به حقیقت ِطنز واصل می شویم نه اینکه آن را وصول کنیم. برای همین است که گفته اند معرفت هنری، امری آمدنی است نه آموختنی به وسیله مفاهیم. هنر، به سراغ انسان می رود و هنرمند می کوشد تا همان گونه که خود مجذوب حقیقت شده است، مخاطب خود را هم به ذوب شدن در حقیقت دعوت کند.
طنزپرداز؛ در مقام هنرمند، ایده های ذهنی خود را با چاشنی عاطفه های ارزشمند انسانی محسوس می کند و متناسب با ظرفیتهای روحی مخاطبان خود و به شکلی که بتواند به تعالی فرد و جامعه یاری برساند منتقل می سازد. براین اساس می توان گفت که طنز، قالبی هنرمندانه و غایتی انسانی دارد و از هر نوع کینه جویی و غرض غیرانسانی رهاست.