پس از بیان اخلاق ازدواج قصد داریم کمی درباره اخلاق شهروندی صحبت کنیم!!!
تلاش میکنید آدم بااخلاقی باشید و مثل آنهایی که هر طور شده سر صبحی دارند راه شما را میگیرند و گاز میدهند، نباشید. احساس میکنید برای آن که شهروندی بااخلاق باشید، بهتر است صبر و حوصلهتان را از دست ندهید. خودروی شما اما درست سر ورودی به میدان ونک جوش میآورد و میایستد؛ بخار از جلوی خودرو بلند میشود و صدای بوق شهروندان عزیز هم بلندتر. پیاده میشوید که نگاهی به رادیاتور بیندازید، و خب امروز اولین بار است که خودروی جدیدتان را سوار شدهاید و یادتان رفته کاپوت را باز کنید؛ یک موتوری از کنار شما رد میشود و اولین متلک جدی را حواله میکند؛ دنبال ضامن بازکنندهی کاپوت میگردید و رانندهی در حال عبور از فروش گوسفندانتان و ماشین خریدنتان میگوید؛ صبور هستید هنوز؛ در کاپوت را باز میکنید و بخار تمام فضا را پر میکند. افسر راهنمایی و رانندگی جلو میآید و سی ثانیه با سوت زدن تلاش میکند به شما بفهماند که خراب شدن خودرو در ورودی میدان ونک، تخلف است و خجالت دارد؛ بخارها برایش توضیح میدهند و شما دربهدر به دنبال پر کردن دبهی آب صندوق عقب میگردید؛ ترافیک سنگینی تا دو کیلومتر تشکیل شده است و شما در این چند دقیقه لقبهای زیادی نصیبتان شده است. دبه را از شیلنگ باجهی بلیت فروشی پر میکنید و همزمان به این فکر میکنید که چرا شیلنگ آب در این باجه پیدا میشود؟ رانندهی یک پیکان دههی پنجاهی به یکی از اقوام نزدیک شما عرض ارادت میکند و شما نمیشنوید؛ در رادیاتور خودروی جدید را باز میکنید و با هیجان آب را در آن میریزید؛ بوقها و ترافیک بیشتر شدهاند؛ ماشین را فوری استارت میزنید و از روشن شدنش و خاموش شدن چراغ رادیاتور ذوق میکنید؛ میدان ونک را همراه چندین خودروی پشت سرتان به مقصد اتوبان کردستان طی میکنید و از این که شهروند بااخلاقی بودید و صبوری پیشه کردید، به خودتان میبالید؛ ناگهان خودرو در ورودی زیرگذر پل به اتوبان خاموش میشود و دود از موتور بیرون میزند؛ همهی چراغهای خطر خودرو روشن میشوند؛ کاپوت را این بار با خونسردی بالا میزنید و مثل یک شهروند بااخلاق میفهمید که آب را به جای رادیاتور در موتور خودرو ریختهاید و خب، یادتان نبود که رادیاتور پیکان با رادیاتور زانتیا فرق دارد؛ موتورسواری کنارتان میایستد و به شما میگوید «گوساله، جای بهتر نبود واسه یاد گرفتن؟»؛ شما اخلاق را کنار میگذارید و مشتتان را توی صورت موتورسوار پرتاب میکنید؛ خب واقعیت این است که اخلاق شهروندی، گاهی دست و پای آدم را بدجور میبندد.
افسر راهنمایی و رانندگی از هیجان سوتش را گاز میگیرد و میشکند؛ مشت دوم را هرکس بزند، برندهتر است.
نوشته: جلال سمیعی
نظر شما چیست؟