روی یکی از صندلیهای پارک نزدیک دبیرستان «…» نشستم، مدرسه تعطیل شده بود، حدود ۱۵ دقیقه گذشت و چند دانشآموزی که قبلاً دیده بودمشان آمدند داخل پارک و روی سکویی نشستند، با هم بلندبلند حرف میزدند، میروم کنارشان مینشینم و عمداً با صدای بلند برنامهای را اجرای میکنم تا نظر آنها را به خودم جلب کنم، همین طور مشغول کار با تبلت بودم که یکی از آنها رو کرد به من و شروع به صحبت کرد، چند جملهای که درباره تبلت با هم صحبت کردیم، من از سن و سال و مقطع تحصیلیشان پرسیدم، پسری که سیگار میکشید کلاس سوم دبیرستان بود، از وضع ظاهریاش مشخص بود که از نظر مالی، خانوادهای مرفه دارد، کمکم وارد بحث میشوم:
روزی چند نخ میکشید؟ چقدر پول میدهید؟
اولش هر ۲-۱ روز یک نخ، آن هم به صورت تفننی شروع شد و حالا روزی ۴-�زهای میروم که در نزدیکی یکی از مدارس به فروش سیگار به نوجوانان و دانشآموزان اقدام میکند، از مغازه دار میپرسم: از این مدرسه نزدیک شما معمولا در طول روز چند دانشآموز برای تهیه سیگار به اینجا میآیند؟ پاسخ میدهد:«از این ۲ مدرسهای که در نزدیکی اینجا هستند روزی حدود۵۰ نفر برای سیگار میآیند و همین حدود افراد هم برای خرید ناس» با تعجب میگویم: ناس؟! مگر مغازهها هم ناس میفروشند؟! مقداری کلماتش را میخورد و بعد بریده بریده میگوید: «من که ندارم ولی آره! خیلی از مغازهها هستند که دارند!» میپرسم مگر تمام دانشآموزان زیر ۱۸ سال نیستند و مگر فروش سیگار و مواد دخانی به افراد زیر ۱۸ سال ممنوع نیست؟ میگوید: «چرا جرم است، ولی اگر من نفروشم میروند از مغازه دیگری میخرند، پس چرا من نفروشم؟! همین دیروز فردی که خیلی کم سن و سال بود آمد و از من سیگار خواست، ولی من به او نفروختم، چند دقیقه بعد آمد جلوی مغازهام و با حالتی که مسخرهام میکرد گفت: «فکر کردی همه علاف تو هستن؟! رفتم از مغازه سر کوچه خریدم.» اگر قانون است باید برای همه باشد، نه اینکه آن کسی که مطیع قانون نیست سود کند و من که قانونمند هستم نه!»
کل آیتم ها 1
دقیقا همینه ممنون از مقاله خوبتون .