خاطراتم با شهید امیر اسدی (شهید تخریب)
بعد از عملیات فتح خرمشهر وقتی ما از مرخصی برگشتیم ، چون با شهید حاج حسن تهرانی مقدم و چند نفراز بچه ها از مشهد برگشته بودیم .
معمولا مرخصی میرفتیم ، قرار میزاشتیم و دست جمعی به مشهد الرضا ع برای پابوس آقا و تشکر میرفتیم.
خلاصه اینکه برگشتیم تشکیلات تیپ کربلا دچار تغییرات شده بود و داشت تبدیل به لشگر میشد.
با شهید رسول آقا علی رویا که از بچه های اصفهان بود آشنا شدیم و ایشون رو بعنوان مسئول تخریب لشگر معرفی کردن.
همیشه این مشکلات رو دوران جنگ داشتیم و همشهری بازی بود و هر کسی میومد همشهری های خودش روی کار میزاشت، ما هم که از زمان جنگ کردستان با بچه های اصفهان آبمون تو یک جوب نمیرفت اینقدر بما گشنگی میداندن که شب که میخوستیم برای برون مرزی و شناسایی بریم نای راه رفتن نداشتیم ،یک نصفه نان لواش با دو خرما و شاید سی گرم پنیر این ناهار و یا شام ما بود.
اما من کاری به تغییرات و آدمهاش نداشتم چون دوران جنگ همش سختی و مشکلات بود و باید میساختیم اما این دسته هم بدجوری مته به خشخاش میزاشتن و بما نون کپک زده میدادن که نمیشد خورد.
بگذریم ! تو همین تغییرات بود که با شهید امیر اسدی عزیز توسط شهید آقا علی رویا آشنا شدم ، از همون اول چهره ی صمیمی و دوست داشتنی بود
منم که معمولا آدم هارو خیلی زود میشناسم ، ایشون رو که دیدم به دلم نشست ، از همون اول خدا شاهده که دروغ نمیگم یک حالت انتظاری تو چشماش دیدم و کمی افسرده بود بخاطر جاماندگی از دوستان شهیدش !
ادامه دارد.........