دلم برای همه چیز تنگ میشود.
برای صف بستن ها
پشت نیمکت ها نشستن
مداد مشکی و قرمز در دست گرفتن
غلط نوشتن...پاک کردن......پاک کن ...مداد تراش
جامدادی صورتی ............زنگ تفریح
دویدن............بازی................آبخوری
لقمه ی نون پنیر و گردو
گچ و تخته سیاه
سطل قرمز کنار در کلاس که میرفتیم کنارش مدادامونو میتراشیدیم.
نمیگذارم زندگی معصومیت کودکیم را ازم بگیرد.
دلم به دنبال نشاط کودکیم میگردد ولی روزی پیدایش میکنم که نه چندان دور نیست.
حالا باید هر چه زودتر دست به کار شوم .
باید آن را در دست بگیرم و به همگان عرضه کنم.
باید طعمش را بخاطر بیاورند آنها که فراموشش کردند.
من به این حس می بالم.
مهربانا به من عنایت کن.