• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • موضوع: شرائط ربای معاوضی

    همان گونه قبلاً بیان گردید، علامه حلی نیز در یکی از کتاب هایش تا حدی تحت تاثیر کلام ابن ادریس حلی قرار گرفته است، مثلاً می گوید:

    قال الشیخ:« الحنطة و الشعیر جنس واحد، و قال ابن عقیل و باقی علمائنا أنّهما جنسان، و الأوّل أقرب»[1] ، این خیلی عبارت عجیبی است و در واقع درست هماهنگ با کلام ابن ادریس حلی می باشد.

    اعتراض صاحب جواهر به علامه حلی

    صاحب جواهر فوراً اعتراض می کند و می فرماید: باقی علما چه کسانی هستند که شما این قدر بزرگ می کنید، و حال آنکه آنان بیش از سه نفر نیستند، یکی ابن عقیل است، دیگری ابن جنید و سومی ابن ادریس.

    ولی من وقتی که مختلف را نگاه کردم، دیدم که ایشان در در مختلف عکس گفته و فرموده:

    « إنّ القائل بالتّعدد ینحصر فی القدیمین و ابن ادریس، و أمّا غیرهم فمجمعون علی أنّهما من جنس واحد»[2] .

    کسانی که می گویند اینها متعددند و دو جنس، سه نفرند، اما سایر علما می گویند شعیر و حنطه جنس واحدند.

    دیدگاه استاد سبحانی

    ولی ما با ابن ادریس حلی موافق نیستیم، به بیان دیگر: نمی شود این همه روایاتی (که در این باره وارد شده اند) نادیده گرفت و رد کرد.

    فلسفه آن را در گذشته بیان کردم و گفتم در زمان سابق پول در دست مردم کم بود، غالباً جنس را با جنس معاوضه می کردند حتی در ایران هم در روستاها پول کم بود ولذا جنس را با جنس معاوضه و مبادله می نمودند، برای اینکه مردم ربا نخورند، می گوید حنطه و شعیر جنس واحدند تا مردم در مقام مبادله نقد و نسیه (حنطه نقد، شعیر نسیه) کمتر بدهد و بیشتر بگیرد.

    ما هو الضابطة فی المثلیة؟

    عبارت محقق را خواندیم، ما باید یک میزانی برای مثلیت ارائه بدهیم تا دست مردم باشد.

    البته لسان روایات، هفت لسان است، باید فقیه بتواند این هفت لسان را، لسان واحد کند، من نخست روایات را می خوانم و آنگاه لسان روایات را یکی پس از دیگری بیان می کنم، سپس ببینیم آیا می توانیم اینها را به یک لسان واحد بر گردانیم یا نه؟

    الف: الاتحاد فی النوع

    این لسان بعضی از روایات است، مانند این روایت:

    1: َ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الطَّعَامِ وَ التَّمْرِ وَ الزَّبِيبِ:« فَقَالَ لَا يَصْلُحُ شَيْ‌ءٌ مِنْهُ اثْنَانِ بِوَاحِدٍ إِلَّا أَنْ يَصْرِفَهُ نَوْعاً إِلَى نَوْعٍ آخَرَ فَإِذَا صَرَفْتَهُ فَلَا بَأْسَ اثْنَيْنِ بِوَاحِدٍ وَ أَكْثَر»[3]

    این حدیث شریف،« میزان و معیار» نوع را قرار داده، یعنی دائره را ضیق گرفته است.

    ب: الاتحاد فی الجنس

    2: عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:«... كُلُّ شَيْ‌ءٍ يُكَالُ أَوْ يُوزَنُ فَلَا يَصْلُحُ مِثْلَيْنِ بِمِثْلٍ إِذَا كَانَ مِنْ جِنْسٍ وَاحِدٍ ... »[4]

    ج: الاتحاد فی الصنف

    3: کما فی روایة عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ:« سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الثَّوْبَيْنِ الرَّدِيئَيْنِ بِالثَّوْبِ الْمُرْتَفِعِ وَ الْبَعِيرِ بِالْبَعِيرَيْنِ وَ الدَّابَّةِ بِالدَّابَّتَيْنِ فَقَالَ كَرِهَ ذَلِكَ عَلِيٌّ ع فَنَحْنُ نَكْرَهُهُ إِلَّا أَنْ يَخْتَلِفَ الصِّنْفَان‌ ...»[5]

    د: کونهما من أصل واحد

    یعنی میزان این است که ریشه شان یکی باشد، ولذا نه مسأله نوع در میان است و نه مسأله جنس و نه مسأله ی صنف، فقط می گوید ریشه اش یکی باشد، مثلاً شیره را با کشمش مبادله کنند.

    4: کما فی روایة الکلینیٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:« سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يَبِيعُ الرَّجُلَ الطَّعَامَ الْأَكْرَارَ فَلَا يَكُونُ عِنْدَهُ مَا يُتِمُّ لَهُ مَا بَاعَهُ فَيَقُولُ لَهُ خُذْ مِنِّي مَكَانَ كُلِّ قَفِيزِ حِنْطَةٍ قَفِيزَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ حَتَّى تَسْتَوْفِيَ مَا نَقَصَ مِنَ الْكَيْلِ قَالَ لَا يَصْلُحُ لِأَنَّ أَصْلَ الشَّعِيرِ مِنَ الْحِنْطَةِ... ‌» [6]

    البته این را معنی خواهم کرده که یعنی چه: اصل شعیر از حنطه است، در اینجا مسأله نوع و جنس و صنف مطرح نیست، بلکه می گوید ریشه شان یکی باشد .

    بنابراین، اگر کسی بخواهد کره را با شیر مبادله کند، نباید یکی بر دیگری تفاضل داشته باشد. چرا؟ چون ریشه شان یکی است.

    ه: ما یرکّز علی المثلیة

    یعنی کلمه مثل را به کار می برد، البته این مبهم است، بقیه روشن بود، ولی این مبهم است، چون ما در باره مثل بحث می کنیم که مثل چیست؟

    5: کما فی روایة کلینی ٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ:« قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَ يَجُوزُ قَفِيزٌ مِنْ حِنْطَةٍ بِقَفِيزَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ فَقَالَ لَا يَجُوزُ إِلَّا مِثْلًا بِمِثْلٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ الشَّعِيرَ مِنَ الْحِنْطَةِ»[7]

    و: ما یحدد الموضوع بذکر المثال

    یعنی نه اسمی از جنس می برد، و نه اسمی از نوع و غیر نوع، فقط مثال می زند و می خواهد با مثال روشن کند.

    6: کما فی روایة ِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:« قُلْتُ لَهُ مَا تَقُولُ فِي الْبُرِّ بِالسَّوِيقِ فَقَالَ مِثْلا بِمِثْل‌»[8]

    7: و نظیره ما روی ‌عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:« سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَدْفَعُ إِلَى الطَّحَّانِ الطَّعَامَ فَيُقَاطِعُهُ عَلَى أَنْ يُعْطِيَ لِكُلِّ عَشَرَةِ أَرْطَالٍ اثْنَيْ عَشَرَ دَقِيقاً- در مقابل ده رطل گندم، دوازده رطل آرد می دهد، آیا این درست است؟ قَالَ لَا... »[9]

    8: و نظیره عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع:« أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَرِهَ اللَّحْمَ بِالْحَيَوَان‌ »[10]

    گوشت می دهم و حیوان زنده می گیرم، معلوم است که گوشت گرانتر از حیوان زنده است، و باز معلوم می شود که گوشت با حیوان زنده متماثلین هستند.

    جمع بین روایات

    تری فی هذه الروایات أنّه عدّ البرّ و السویق، و الطعام (گندم و جو) و الدقیق، و اللحم و الحیوان، متماثلان، فالجمع بین هذه الروایات و الخروج بضابطة دقیقة بحیث یکون میزاناً لتمییز المتماثل عن المخالف، مشکل جدّاً.

    دراینجا چه باید کرد؟ آن چیزی که به نظر من رسیده این است که همان سه روایت اول را بگیریم، یعنی نوع، جنس و صنف را، این اصطلاحات، اصطلاح منطقی هاست، یعنی منطقی ها می گویند حیوان جنس است و انسان نوع، عرب بودن و عجم بودن صنف، اینها در اصطلاح آن زمان معنای واحد داشته اند، بگوییم چیزی که تحت نوع واحد قرار بگیرد، عرفاً بگویند اینها مصداق یک مفهوم هستند، اگر این را بگویند، این یک مقداری مشکلات را حل می کند.

    البته می توانیم یک چیزی را اضافه کنیم و بگوییم:« أو کونهما من أصل واحد»، یعنی جدّاً من أصل واحد باشند، مانند شیره خرما که از خرما گرفته می شود.

    پس میزان أحد الأمرین است ، یعنی میزان یکی از دو چیز است:

    الف؛ کونهما تحت نوع واحد عرفاً.

    ب؛ أو کونهما من أصل واحد حقیقة کالشیرة من السمسم.

    ج: أو کونهما من أصل واحد تعبداً، مانند حنطة و شعیر.

    این همه روایاتی که داشتیم، بعد از دقت به این نتیجه رسیدیم که آن سه گروه اول را بگیریم که به معنای نوع است، منتها نه نوع اصطلاحی، یعنی همین که عرفاً بگویند اینها از یک قماش هستند، یا از اصل واحد باشند حقیقتاً، یعنی ولو دو نوع هستند، شیره کجا و خرما کجا؟ دو نوع هستند، اما من أصل واحد هستند، أو من أصل واحد تعبّداً.

    ما اگر به این سبک معنی کنیم، در حقیقت همه روایات هفتگانه را به یک معنی بر گرداندیم.

    و الذی یمکن أن یقال: إن المیزان صدق العنوان علی کلّ من الأمرین، و هذا هو الذی ورد فی قسم من الروایات.

    مراد از عنوان، نوع است.

    روی عبادة بن الصامت قال: قال رسول الله صلّی الله علیه و آله:« الذهب بالذهب والفضّة بالفضّة و البرّ بالبرّ و الشعیر بالشعیر و التمر بالتمر و الملح بالمح مثلاً بمثل ... »[11] .

    و المیزان أحد أمور الثلاثة:

    1: کونهما تحت عنوان واحد، بحمل النوع و الجنس و الصنف علی الوحدة النوعیة.

    2: کونهما من أصل واحد حقیقة کالسمسم و الشیرج [12] و اللبن و الجبن، و المخیض (مخیض، یعنی هر نوع شیری که کره ای آن را بگیرند و در ته کوزه بماند، به آن می گویند مخیض، که اگر بپزند ، می شود: کشک ).

    3: أو کونهما من أصل واحد تعبّداً، کالحنطة بالنسبة إلی الشعیر، و قد فسّر کونهما من أصل واحد بأنّ ما أخذه أدم صار حنطة، و ما أخذته حواء صار شعیراً

    المسألة الثانیة: الشکّ فی التماثل والاختلاف

    خب، اگر تشخیص دادیم که هردو از نوع واحد یا جنس واحد یا صنف واحدند، مطلب روشن است و نیاز به گفتن ندارد، اما شک کردیم که آیا از جنس واحد یا نوع واحد یا صنف واحد هستند یا نه، چه باید کرد؟

    مثالی که برای شک می زنند دو چیز است، کالسلت بالنسبة إلی الشعیر،« سلت» گویا یکنوع جوی است که پوست ندارد، شعیر پوست دارد، اما سلت فاقد پوست است، مثال دوم:« کالعلس بالنسبة إلی الحنطة»، علس گویا پوست دارد اما به جای یک حبه دارد، یعنی در یک پوست دو حبه دارد، آیا من نوع واحد حساب شمرده می شوند یا نه؟

    کسی اگر بخواهد علس را با شعیر مبادله کنند که در واقع همان جو است، منتها جوی که پوست ندارد، یا علس را با حنطه مباله کند، حنطه یک حبه دارد، اما علس دارای دو حبه در یک پوست است، مثل اینکه چنین گندمی در عربستان زیاد است، نمی دانم در ایران هم درکشاورزی یک چنین مسائلی مطرح است یا نه؟

    معلوم می شود که در آن زمان بوده، اگر ما شک کردیم که اینها متماثلین هستند یا نه، چه کنیم؟

    این از قبیل شک در مصداق مخصّص است، شبهه مصداق مخصّص است، مثلاً مولا فرموده:« اکرم العلماء»، بعداً فرموده:« لا تکرم العالم الفاسق»، حالا یک نفر است که می دانیم عالم است، اما نمی دانیم فاسق است یاعادل ، آیا می توانیم مشتبه الفسق را که شک داریم تحت عام داخل است یا تحت خاص، می توانیم به عام تمسک کنیم؟ نه،.

    چرا؟ چون به این می گویند تمسک به عام در شبهه مصداقیه مخصّص، و تمسک به عام درشبهه مصداقیه مخصّص جایز نیست. چرا؟

    چون هر چند عالم مشتبه الفسق، مصداق عام استعمالاً است، اما نمی دانیم جداً هم مصداق عام است یا نه؟ چون مخصّص آمده، مخصّص فاسق را از تحت عام بیرون کرده ، این آدم (عالم مشتبه الفسق) مصداق استعمالی عام است، اما در اینجا (عام) دو اراده دارد، اراده استعمالی واراده جدی، اراده جدی متعلق است به عالمی که فاسق نباشد، در اینجا احد الجزئین (عالم بودن) محرز است، اما جزء دیگر(عادل بودن) مشکوک است، بنابراین، نمی توانیم به عام تمسک کنیم و عالم مشتبه الفسق را اکرام کنیم.

    دیدگاه صاحب عروة الوثقی

    إذا علمت هذا، مرحوم سید طباطبائی یزدی در کتاب شریف:« العروة الوثقی» اصرار دارد که در شک در مثلیت، ما به عموم عام تمسک می کنیم، عموم کدام است؟« احلّ الله البیع» می گوید به:« احل الله البیع» تمسک می کنیم و لذا شعیر را با سلت بالتفاضل عوض می کنیم. چرا؟ چون عموم عام محرز است.

    به بیان دیگر: ایشان قائلند که مشتبه الفردیه – که آیا اینها مثلین هستند یا مثلین نیستند - تحت عام باقی است، أوفوا بالعقود إذا کان متافضلاً إلّا إذا کان مثلین، نمی دانیم که این «مشتبه الفردیه» تحت مخصّص داخل است یا داخل نیست؟

    ایشان (صاحب عروه) می فرماید: مشتبه الفردیه، تحت عام « أحل الله البیع» داخل است..

    پس عام عبارت شد از:« احلّ الله البیع»، مخصّص کدام است؟:« التماثلان مع التفاضل حرام»، ایشان (صاحب عروه) می گوید: مشبته الفردیه که مثلین هستند یا نه، تحت عام (احل الله البیع) باقی است.

    بله، یقین الفردیه خارج است، یقین الفردیه کدام است؟ آنکه یقین داریم متماثلین هستند، اما مشتبه الفردیه که آیا متماثلین هستند یا نه؟ تحت عام (أحل الله) باقی است.

    پاسخ استاد سبحانی از گفتار صاحب عروة الوثقی

    ما در جواب ایشان عرض می کنیم: ما دوتا عام داریم:

    1: لا یجوز بیع المتماثلین مع التفاضل.

    2: یجوز بیع المختلفین مع التفاضل.

    الآن نمی دانیم سلت با این شعیر داخل تحت اولی داخل است یا تحت دومی؟ چرا شما به دومی تمسک می کنید، چرا به اولی تمسک نمی کنید؟!

    ما دو تا عام داریم - البته عام بعدی را که:« احل الله البیع» باشد، در جلسه آینده بحث می کنیم، ولی فعلاً دو عام تحتانی داریم:

    1: لا یجوز بیع المتماثلین مع التفاضل.

    2: یجوز بیع المختلفین مع التفاضل.

    این مسأله که آیا سلت با شعیر همجنس هستند یا همجنس نیستند، مردد است بین اولی و دومی، شما چرا به دومی تمسک می کنید، چون ممکن است دومی باشد.

    بنابراین؛ اینکه ایشان می فرماید «مشتبه الفردیه» تحت عام باقی است، یک مقدارش را امروز حل می کنیم، مقدار زیادش در جلسه آینده، سید طباطبائی یزدی فرمود: مشتبه الفردیه که آیا متماثلین هستند یا نه؟ فرمود: تحت « أحل الله البیع» داخل است، قطعیّ التماثل خارج است، اما مشتبه الفردیه مع التفاضل تحت عام داخل است.

    ما در جواب ایشان می گوییم: جناب سید، ما دو نوع عام داریم، یکی عام فوقانی، و دیگری عام تحتانی، عام تحتانی عبارت است از:

    1: لا یجوز بیع المتماثلین مع التفاضل.

    2: یجوز بیع المختلفین مع التفاضل.

    چرا شما به اولی تمسک نمی کنید که به دومی تمسک می کنید؟

    چون این (مشتبه الفردیه) احتمال دارد که مصداق اولی باشد، احتمال هم دارد که مصداق دومی باشد.

    بنابراین، در شک در تماثل نمی شود به هیچکدام از اینها تمسک کرد، نه به اولی، و نه به دومی. چرا؟ معلوم نیست که تحت اولی داخل است یا تحت دومی.

    تا اینجا مرحله ای حل کردیم، سید می فرمود: «مشتبه الفردیه» که آیا متماثلین هستند یانه، تحت عموم عام باقی است، عام کدام است:«أحل الله البیع»، این عام فوقانی، ولی ما فعلاً عام فوقانی را مطرح نمی کنیم، بلکه عام تحتانی را مطرح می کنیم که عبارتند از:

    1: لا یجوز بیع المتماثلین مع التفاضل.

    2: یجوز بیع المختلفین مع التفاضل.

    این موضوع (یعنی سلت و شعیر) معلوم نیست در اولی داخل است یا در دومی، وقتی شک کردیم، نمی توان به اولی تمسک کرد و هکذا نمی شود به دومی تمسک نمود. شما چرا به دومی تمسک می کنید، چون احتمال دارد اولی داخل باشد.

    بله، ممکن است سید بگوید من قبول دارم که این دو عام تحتانی قابل تمسک نیستند، منتها ما فوق این دو عام، یک عام فوقانی داریم بنام:« أحلّ الله البیع» که مشتبه الفردیه را گرفته است، یعنی « أحلّ الله البیع» مشتبه الفردیه را گرفته که آیا متماثلین هستند یا نه؟ این تحت «أحل الله البیع» داخل است، خرج القطعیّ الفردیه، یعنی آنکه تماثلش را احراز کردیم.

     


    [1] تحریر الأحکام، علامه حلی، ج2، ص254 -256.
    [2] مختلف الشیعه، علامه حلی، ج5، ص119، المسألة79 من کتاب المتاجر.
    [11] بلوغ المرام لإبن حجر العسقلانی، ص176، باب الربا، برقم4.
    [12] الشیرج: دهن السمسم.