سائب
(
Sā'eb
)
جاري ، شتابان
سائِبَه
(
Sā'eba
)
بنده ی آزاد شده
سائِح
(
Sāeh
)
جهانگرد ، سیاحت کننده ، روزه دار
سائل
(
Sā'el
)
سؤال كننده ، نان خواه ، گدا
سابِح
(
Sābeh
)
شنا کننده ، تندرو
سابِحَه
(
Sābeha
)
شنا کننده ، تندرو
سابق
(
Sā-begh
)
پيش ، قبلي ، گذشته
سابق الدين
(
Sābegh-ed-din
)
پيشرو در دين و آيين
سابين
(
Sā-bin
)
رود ارس ، سرو كوهي
ساتگين
(
Sātegin
)
پياله و قدح بزرگ شراب ، اين لغت در اصل تركي و به معني مطلوب و معشوق است
ساجد
(
Sā-jed
)
سجده كننده ، سر بر زمين نهاده
ساجده
(
Sā-jede
)
مؤنث ساجد ، زني كه زياد سجده مي كند
ساچلي
(
Sāch-li
)
زني با گيسوي پُر پشت
ساحَت
(
Sāhat
)
صحن ، ناحیه ، طرف
ساحر
(
Sāher
)
جادوگر ، سحركننده
ساحره
(
Sāhere
)
كنايه از زن افسونگر و دلربا ، زن جادوگر و افسونگر
ساحِل
(
Sāhel
)
كناره ، كرانه ، كنار دريا
سادات
(
Sādāt
)
به فرزندان پيامبر و ائمه اطلاق مي شود، سروران
سار
(
Sār
)
پرنده خوش آواز
سارا
(
Sārā
)
خالص ، پاك ، زبده ، خالص و صاف ، خالص و ویژه
ساراب
(
Sārāb
)
سرچشمه آب
سارابانو
(
Sārā-bānoo
)
بانوي برگزيده و بي عيب
سارادخت
(
Sārā-dokht
)
دختر بي ريا و بي غل وغش ، دختر صاف وبي آلايش
ساراك
(
Sārāk
)
مرغي كوچك و سياه
سارال
(
Sārāl
)
يكي از دهستان هاي ديواندره سنندج
سارب
(
Sāreb
)
آشکار ، پیدا
سارگن
(
Sār-gen
)
شاه مهربان و عادل
سارنگ
(
Sā-rang
)
نام سازي شبيه كمانچه
ساره
(
Sāre
)
نام مرغكي سياه رنگ و خوش آوازه كه چون طوطي سخن مي گويد ، نام يكي از دو زن حضرت ابراهيم كه مادر اسحاق است ، نام نوعي پارچه كه به ساري معروف است
سارونه
(
Sāroone
)
تاك انگور ، شاخه رز
ساري
(
Sāri
)
پارچه اي لطيف مخصوص زنان هندي ، درعربي سرايت كننده و رونده
سارينا
(
Sārinā
)
خالص ، پاك
ساريه
(
Sāriye
)
جاري ، رونده ، ستون ، ابر شبانگاهي ، زن رونده
سازگار
(
Sāz-gār
)
سازش كننده ، موافق ، هماهنگ
ساسان
(
Sā-sān
)
جد ساسانيان ، پدر بابك ، خلوت نشين ، درويش
ساعد
(
Sā-`ed
)
قسمتي از دست ، مددكار ، قدرت
ساعده
(
Sā-`ede
)
شير بيشه ، مجراي آب به سوي نهر يا دريا، مددكار
ساعي
(
Sā-`ei
)
كوشا ، جدي ، كاري ، كوشنده ، سعي كننده
ساغر
(
Sā-ghar
)
جام ، پياله ، قدح
سافر
(
Sā-fer
)
مسافر ، به سفر رونده
ساقي
(
Sāghi
)
فيض رساننده ، آن كه تشنگي را فرو نشاند، آن که سیراب کند
سالار
(
Sālār
)
سردار ، پير ، رئيس ، سرلشكر
سالك
(
Sālek
)
مسافر و راه رونده ، طالب راه حق
سالم
(
Sālem
)
درست ، بي عيب ، تندرست ، بی عیب و نقص
سالومه
(
Sāloome
)
مادر حضرت يعقوب ، دختر خوانده ی هیرود پادشاه یهود که سَرِ یحیی را از اوطلب کرد
سام
(
Sām
)
محافظت كننده ، پدر زال و جد رستم
سامان
(
Sāmān
)
جد سامانيان ، قدرت ، اسباب ، وسايل ، نظم
سامانه
(
Sāmāne
)
منسوب به سامان
سامدخت
(
Sām-dokht
)
دختر پُر جنب وجوش و شجاع ، دختر والامقام
سامعه
(
Same-`e
)
مؤنث سامع ، شنونده
سامن
(
Sāmen
)
آواز ، صدا ، ترانه
سامه
(
Sāme
)
عهد و پيمان ، سوگند ، قسم
سامو
(
Sāmoo
)
قصه گو ، نقال ، افسانه سرا
ساميا
(
Sāmiyā
)
ماه يازدهم از سال ايرانيان در دوره هخامنشي
ساميار
(
Sām-yār
)
مددكار سام ، مانند آتش
ساميه
(
Sāmiye
)
زن بلند مرتبه
ساناز
(
Sānāz
)
نام گلي است ، بي همتا و بي مانند
سانلي
(
Sān-li
)
نامدار ، مشهور
سانوا
(
Sānovā
)
كسي كه سخنان شيوا بگويد ، ساونهاوا نام خواهر جمشيد
سانیا
(
Sāniyā
)
نام خاندانی از موبدان زرتشتی
ساهر
(
Sāher
)
بيدار ، بيدار بودن در شب
ساهره
(
Sāhere
)
مؤنث ساهر ، بيدار ، زن عابد و شب زنده دار
ساهويله
(
Sāhoile
)
نام زني كه در علم تعبير خواب مشهوربوده است
ساهي
(
Sāhi
)
غافل ، فراموشكار
ساويز
(
Sāviz
)
خوش خلق ، نيك خواه
ساويس
(
Sāvis
)
گرانبها ، لباس پنبه اي كه در هنگام جنگ مي پوشند
ساينا
(
Sāyenā
)
سيمرغ ، عنقا
سايه
(
Sāye
)
منطقه تاريك ، حشمت و وقار، شكل هر چيزي كه در برابر منبع نور قرار دارد
سبا
(
Sabā
)
كبوتر ، نام شهري كه بلقيس ملكه آن بود
سبحان
(
Sob-hān
)
پاكيزه كردن ، منزه
سبزبهار
(
Sabze-bahār
)
بهار سبز
سبكبار
(
Sabok-bār
)
سبك وزن ، خوشحال
سبكتكين
(
Sabok-takin
)
خوش قدم ، نيك قدم
سبلان
(
Sabalān
)
نام كوهي در آذربايجان شرقي
سپاس
(
Sepās
)
تشكر ، حمد ، ستايش ، شكر
سپاسه
(
Sepāse
)
سپاس ، منت نهادن ، لطف
سپانو
(
Sepāno
)
دانا ، هوشيار
سپاهان
(
Sepāhān
)
نام يكي از شهرهاي اصفهان ، لشكريان
سپرداد
(
Separ-dād
)
داماد داريوش
سپنتاداد
(
Sepantā-dād
)
داده و بخشنده مقدس
سپنتام
(
Sepantām
)
پدر زرتشت
سپند
(
Sepand
)
دارنده انديشه نيك ، اسفند ، ماه دوازدهم از سال شمسي ، پندار نیک
سپندار
(
Sepandār
)
پسر گُشتاسب شاه ايران كه آن را اسفنديار و سپنديار نيز گويند
سپندان
(
Sepandān
)
خردل که تخمي است دارویي ، بوته و گياه اسفند
سپنديار
(
Sepand-yār
)
اسفنديار ، شمع
سپهدار
(
Sepah-dār
)
رئيس و فرمانده لشكر كه امور جنگ به او محول شده باشد ، سرلشگر
سپهر
(
Sepehr
)
آسمان ، فلك ، بخت و طالع ، زمانه ، روزگار
سپهرار
(
Sepehrār
)
اوج آسمان ، اوج
سپهرام
(
Sepehrām
)
پهلواني شجاع از خاندان افراسياب
سپهران
(
Sepehrān
)
فلك ، آسمان