• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
دروس متداول> پایه دوم> قرآن ( 2 ) > گزیده تفسیر نمونه جلد 1

قوم و جمعيت تو يعنى قريش و مردم مكه تعليمات تو راتكذيب كردند در حـالى كه همه حق است به آنها بگو: وظيفه من تنها ابلاغ رسالت است , ومن ضامن قبول شما نيستم وكذب به قومك وهو الحق قل لست عليكم بوكيل اين آيه و آيه بعد در حقيقت تكميل بحثى است كه پيرامون دعوت به سوى خدا و معاد و حقايق اسلام و ترس از مجازات الهى در آيات پيشين گذشت . نـخـسـت مـى گويد: «قوم و جمعيت تو يعنى قريش و مردم مكه تعليمات تو راتكذيب كردند در حـالى كه همه حق است » و دلايل گوناگونى از طريق عقل و فطرت و حس آنها را تاييد مى كند (وكذب به قومك وهو الحق ).بنابراين , تكذيب و انكار آنان از اهميت اين حقايق نمى كاهد, هرچندمخالفان و منكران زياد باشند.سـپس دستور مى دهد كه «به آنها بگو: وظيفه من تنها ابلاغ رسالت است , ومن ضامن قبول شما نيستم » (قل لست عليكم بوكيل ).منظوراز «وكيل »كسى است كه مسؤول هدايت عملى وضامن ديگران بوده باشد.

هر خبرى كه خداو پيامبر(ص ) به شما داده سرانجام در اين جهان يا جهان ديگر قرارگاهى دارد, وبالاخره در موعد مقرر انجام خواهد يافت , و به زودى با خبر خواهيد شد لكل نبامستقر وسوف تعلمون در ايـن آيـه بـا يـك جـمله كوتاه و پرمعنى به آنها هشدار مى دهد, وبه دقت كردن در انـتـخـاب راه صـحيح دعوت مى كند, و مى گويد: «هر خبرى كه خداو پيامبر(ص ) به شما داده سرانجام در اين جهان يا جهان ديگر قرارگاهى دارد, وبالاخره در موعد مقرر انجام خواهد يافت , و به زودى با خبر خواهيد شد» (لكل نبامستقر وسوف تعلمون ). آيه 68 ـ شان نزول : از امام باقر(ع ) نقل شده كه : چون اين آيه نازل گرديد ومسلمانان از مجالست با كفار و استهزاكنندگان آيات الهى نهى شدند جمعى ازمسلمانان گفتند: اگر بخواهيم در همه جا به اين دستور عمل كنيم بايد هرگز به مسجدالحرام نرويم , طواف خانه خدا نكنيم (زيرا آنها در گوشه و كنار مسجدپراكنده اند و به سخنان باطل پيرامون آيات الهى مشغولند و در هر گوشه اى ازمسجدالحرام ما مختصر توقفى كنيم ممكن است سخنان آنها به گوش ما برسد) دراين موقع آيه بـعد (69) نازل شد و به مسلمانان دستور داد كه در اين گونه مواقع آنهارا نصيحت كنند و تا آنجا كه در قدرت دارند به ارشاد و راهنمايى آنها بپردازند.

هنگامى كه مخالفان لجوج و بى منطق را مشاهده كنى كه آيات خدا را استهزا مى كنند, از آنها روى بگردان تا از ايـن كار صرف نظر كرده به سخنان ديگرى بپردازند اگر شيطان تو رابه فراموشى افـكند و با اين گونه اشخاص سهوا همنشين شدى به مجرد اين كه متوجه موضوع گشتى فورا از آن مـجـلـس برخيز و با اين ستمكاران منشين واذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره واماينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين

دورى از مجالس اهل باطل !.

از آنجا كه بحثهاى اين سوره بيشتر ناظر به وضع مشركان و بت پرستان است در اين آيه و آيه بعد به يـكـى ديگر از مسائل مربوط به آنها اشاره مى شود, نخست به پيامبر(ص ) مى گويد: «هنگامى كه مخالفان لجوج و بى منطق را مشاهده كنى كه آيات خدا را استهزا مى كنند, از آنها روى بگردان تا از ايـن كار صرف نظر كرده به سخنان ديگرى بپردازند» (واذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره ).سـپـس اضـافـه مى كند اين موضوع به اندازه اى اهميت دارد كه «اگر شيطان تو رابه فراموشى افـكند و با اين گونه اشخاص سهوا همنشين شدى به مجرد اين كه متوجه موضوع گشتى فورا از آن مـجـلـس برخيز و با اين ستمكاران منشين » (واماينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين ).سـؤال : مگر ممكن است شيطان بر پيامبر مسلط گردد و باعث فراموشى او شـود؟.در پـاسـخ ايـن سـؤال مـى توان گفت كه روى سخن در آيه گرچه به پيامبر است ,اما در حقيقت مـنـظور پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشكارى شدند و درجلسات آميخته به گناه كفار شركت كردند به محض اين كه متوجه شوند بايد از آنجابرخيزند و بيرون روند, و نظير اين بحث در گـفـتگوهاى روزانه ما در ادبيات زبانهاى مختلف ديده مى شود كه انسان روى سخن را به كسى مى كند اما هدفش اين است كه ديگران بشنوند.

اگر افراد با تقوابراى نهى از منكر در جـلـسـات آنـهـا شركت كنند و به اميد پرهيزكارى و بازگشت آنها ازگناه , آنان را متذكر سازند مانعى ندارد و گناهان آنها را بر چنين اشخاصى نخواهندنوشت , زيرا در هر حال قصد آنها خدمت و انجام وظيفه بوده است وما على الذين يتقون من حسابهم من شى ولكن ذكرى لعلهم يتقون در اين آيه يك مورد را استثنا كرده و مى گويد: «اگر افراد با تقوابراى نهى از منكر در جـلـسـات آنـهـا شركت كنند و به اميد پرهيزكارى و بازگشت آنها ازگناه , آنان را متذكر سازند مانعى ندارد و گناهان آنها را بر چنين اشخاصى نخواهندنوشت , زيرا در هر حال قصد آنها خدمت و انجام وظيفه بوده است » (وما على الذين يتقون من حسابهم من شى ولكن ذكرى لعلهم يتقون ) . بـايـد توجه داشت تنها كسانى مى توانند از اين استثنا استفاده كنند كه طبق تعبير آيه داراى مقام تقوا و پرهيزكارى باشند و نه تنها تحت تاثير آنها واقع نشوند,بلكه بتوانند آنها را تحت تاثير خود قرار دهند.

از كسانى كه ديـن و آيـيـن خـود را بـه شـوخـى گـرفـتـه اند و يك مشت بازى وسرگرمى را به حساب دين مـى گذارند و زندگى دنيا و امكانات مادى آنها را مغرورساخته , اعراض كن و آنها را به حال خود واگذار به آنها در برابر اين اعمال هشدار بده كه روزى فرا مى رسد كه هر كس تسليم اعمال خويش است و راهى براى فرار ازچنگال آن ندارد و در آن روز جز خدا نه حامى و ياورى دارد و نه شفاعت كننده اى هـرگـونـه غـرامت و جريمه آن را (فرضا داشته باشند و ) بپردازند كه خود را از مجازات نجات دهند از آنها پذيرفته نخواهد شد آنها گرفتار اعمال خويش شده اند نوشابه اى دارند از آب داغ و سـوزان بـه هـمـراه عـذاب دردناك در برابر پشت پا زدنشان به حق وحقيقت وذر الذين اتخذوا دينهم لعباولهوا وغرتهم الحيوة الدنيا وذكر به ان تـبـسـل نـفـس بما كسبت ليس لها من دون اللّه ولى ولا شفيع وان تعدل كل عدل لايؤخذ منها لهم شراب من حميم وعذاب اليم بما كانوا يكفرون

آنها كه دين حق را به بازى گرفته اند!.

ايـن آيه در حقيقت بحث آيه قبل را تكميل مى كند و به پيامبر(ص ) دستورمى دهد «از كسانى كه ديـن و آيـيـن خـود را بـه شـوخـى گـرفـتـه اند و يك مشت بازى وسرگرمى را به حساب دين مـى گذارند و زندگى دنيا و امكانات مادى آنها را مغرورساخته , اعراض كن و آنها را به حال خود واگذار» (وذر الذين اتخذوا دينهم لعباولهوا وغرتهم الحيوة الدنيا).در حـقـيقت آيه فوق اشاره به اين است كه آيين آنها از نظر محتوا پوچ و واهى است و نام دين را بر يـك مـشت اعمالى كه به كارهاى كودكان و سرگرميهاى بزرگسالان شبيه تر است گذارده اند, ايـن چـنـين افراد قابل بحث و گفتگو نيستند و لذادستور مى دهد از آنها روى بگردان و به آنها و مذهب توخاليشان اعتنا مكن . سـپـس بـه پـيـامبر(ص ) دستور مى دهد كه «به آنها در برابر اين اعمال هشدار بده كه روزى فرا مى رسد كه هر كس تسليم اعمال خويش است و راهى براى فرار ازچنگال آن ندارد» (وذكر به ان تـبـسـل نـفـس بما كسبت ) «و در آن روز جز خدا نه حامى و ياورى دارد و نه شفاعت كننده اى » (ليس لها من دون اللّه ولى ولا شفيع ).كـار آنـهـا در آن روز بـه قدرى سخت و دردناك است و چنان در زنجير اعمال خود گرفتارند كه «هـرگـونـه غـرامت و جريمه آن را (فرضا داشته باشند و ) بپردازند كه خود را از مجازات نجات دهند از آنها پذيرفته نخواهد شد» (وان تعدل كل عدل لايؤخذ منها) چرا كه «آنها گرفتار اعمال خويش شده اند» (اولئك الذين ابسلوا بماكسبوا) نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان , زمان توبه است به همين دليل راه نجاتى براى آنها تصور نمى شود.سپس به گوشه اى از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده , مى گويد: «نوشابه اى دارند از آب داغ و سـوزان بـه هـمـراه عـذاب دردناك در برابر پشت پا زدنشان به حق وحقيقت » (لهم شراب من حميم وعذاب اليم بما كانوا يكفرون ).آنها از درون به وسيله آب سوزان مى سوزند و از برون به وسيله آتش !.

بگو: آيا شما مى گوييد مـا چـيـزى را شـريك خدا قرار دهيم كه نه سودى به حال ما دارد كه به خاطر سودش به سوى او برويم و نه زيانى دارد كه از زيان اوبترسيم اگر ما به سوى بت پرستى بازگرديم و پس از هدايت الهى در راه شـرك گـام نـهـيـم به عقب باز گردانده شده ايم همانند آن اسـت كـه كـسـى بـر اثـر وسوسه هاى شيطان (يا غولهاى بيابانى , به پندارعرب جاهليت كه تصور مى كردند در راهها كمين كرده اند و مسافران را به بيراهه هامى كشانند !) راه مقصد را گم كرده و حيران و سرگردان در بيابان مانده است در حالى كه يارانى دارد كه او را به سوى هدايت و شاهراه دعوت مى كنند وفرياد مى زنند به سوى ما بيا هدايت , تنها هدايت خداست و ما ماموريت داريم كه فقط در برابر پروردگار عالميان تسليم شويم قل اندعوا من دون اللّه مالا ينفعنا ولا يضرنا ونرد على اعقابنا بعد اذ هدينا اللّه كالذى استهوته الشياطين فى الا رض حيران له اصحاب يدعونه الى الهدىائتنا قل ان هدى اللّه هو الهدى وامرنا لنسلم لرب العالمين اين آيه در برابر اصرارى كه مشركان براى دعوت مسلمانان به كفرو بت پرستى داشتند به پـيامبر(ص ) دستور مى دهد كه با يك دليل دندانشكن به آنهاپاسخ بده و «بگو: آيا شما مى گوييد مـا چـيـزى را شـريك خدا قرار دهيم كه نه سودى به حال ما دارد كه به خاطر سودش به سوى او برويم و نه زيانى دارد كه از زيان اوبترسيم » ؟ ! (قل اندعوا من دون اللّه مالا ينفعنا ولا يضرنا).ايـن جـمـلـه در حقيقت اشاره به آن است كه معمولا كارهاى انسان از يكى از دوسرچشمه ناشى مـى شـود, يـا به خاطر جلب منفعت است و يا به خاطر دفع ضرر;سپس به استدلال ديگرى در برابر مشركان دست مى زند و مى گويد: «اگر ما به سوى بت پرستى بازگرديم و پس از هدايت الهى در راه شـرك گـام نـهـيـم به عقب باز گردانده شده ايم » اين بر خلاف قانون تكامل است كه قانون عمومى عالم حيات مى باشد(ونرد على اعقابنا بعد اذ هدينا اللّه ).و بعد با يك مثال , مطلب را روشنتر مى سازد و مى گويد بازگشت از توحيد به شرك «همانند آن اسـت كـه كـسـى بـر اثـر وسوسه هاى شيطان (يا غولهاى بيابانى , به پندارعرب جاهليت كه تصور مى كردند در راهها كمين كرده اند و مسافران را به بيراهه هامى كشانند !) راه مقصد را گم كرده و حيران و سرگردان در بيابان مانده است »(كالذى استهوته الشياطين فى الا رض حيران ).«در حالى كه يارانى دارد كه او را به سوى هدايت و شاهراه دعوت مى كنند وفرياد مى زنند به سوى ما بيا» (له اصحاب يدعونه الى الهدىائتنا).ولـى آنـچـنـان حـيران و سرگردان است كه گويى سخنان آنان را نمى شنود و ياقادر بر تصميم گرفتن نيست . و در پـايـان آيه به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه بگو: «هدايت , تنها هدايت خداست و ما ماموريت داريم كه فقط در برابر پروردگار عالميان تسليم شويم » (قل ان هدى اللّه هو الهدى وامرنا لنسلم لرب العالمين ).اين جمله در حقيقت دليل ديگرى بر نفى مذهب مشركان است زيرا تنها دربرابر كسى بايد تسليم شـد كـه مـالـك و آفريدگار و مربى جهان هستى است نه بتها كه هيچ نقشى در ايجاد و اداره اين جهان ندارند.

نـماز را بر پا داريد و از او بپرهيزيد و اوست كه به سوى او محشور خواهيد شد وان اقيموا الصلوة واتقوه وهو الذى اليه تحشرون در اين آيه دنباله دعوت الهى را چنين شرح مى دهد كه , گذشته ازتوحيد به ما دستور داده شـده : «نـماز را بر پا داريد و از او بپرهيزيد و اوست كه به سوى او محشور خواهيد شد» (وان اقيموا الصلوة واتقوه وهو الذى اليه تحشرون ).

اوخدايى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريده است و آن روز كه فرمان مى دهد رستاخيز برپا شود فورابر پا خواهد شد گفتار خداوند حق است و در آن روز كـه در صـور دمـيده مى شود و قيامت بر پا مى گردد, حكومت ومالكيت مخصوص ذات پاك اوست خداوند ازپنهان و آشكار باخبر اسـت و كارهاى او همه از روى حكمت مى باشد, و از همه چيز آگاه اسـت وهو الذى خلق السموات والا رض بالحق ويوم يقول كن فيكون قوله الحق وله الملك يوم ينفخ فى الصور عـالـم الغيب والشهادة وهـو الـحكيم الخبيرايـن آيه در حقيقت دليلى است بر مطالب آيه قبل و دليلى است بر لزوم تسليم در برابر پـروردگار, و پيروى از رهبرى او, لذا نخست مى گويد: «اوخدايى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريده است » (وهو الذى خلق السموات والا رض بالحق ).تـنـها چنين كسى كه مبد عالم هستى است , شايسته رهبرى مى باشد و بايدتنها در برابر فرمان او تسليم بود, زيرا همه چيز را براى هدف صحيحى آفريده است . سـپـس مـى فرمايد: نه تنها مبد عالم هستى اوست , بلكه رستاخيز و قيامت نيز به فرمان او صورت مـى گيرد «و آن روز كه فرمان مى دهد رستاخيز برپا شود فورابر پا خواهد شد» (ويوم يقول كن فيكون ).بعد اضافه مى كند كه «گفتار خداوند حق است » (قوله الحق ).يـعـنى همانطور كه آغاز آفرينش بر اساس هدف و نتيجه و مصلحت بود,رستاخيز نيز همان گونه خواهدبود.«و در آن روز كـه در صـور دمـيده مى شود و قيامت بر پا مى گردد, حكومت ومالكيت مخصوص ذات پاك اوست » (وله الملك يوم ينفخ فى الصور).درست است كه مالكيت و حكومت خداوند بر تمام عالم هستى از آغازجهان بوده و تا پايان جهان و در عـالـم قـيامت ادامه خواهد داشت , ولى از آنجا كه دراين جهان يك سلسله عوامل و اسباب در پـيـشـبـرد هـدفـهـا و انـجـام كارها مؤثر است گاهى اين عوامل و اسباب انسان را از خداوند كه مـسـبـب الاسـبـاب است غافل مى كند, اما در آن روز كه همه اين اسباب از كار مى افتد, مالكيت و حكومت او از هرزمان آشكارتر و روشنتر مى گردد.و در پـايان آيه اشاره به سه صفت از صفات خدا كرده , مى گويد: «خداوند ازپنهان و آشكار باخبر اسـت » (عـالـم الغيب والشهادة ) «و كارهاى او همه از روى حكمت مى باشد, و از همه چيز آگاه اسـت » (وهـو الـحكيم الخبير) يعنى , به مقتضاى علم و آگاهيش اعمال بندگان را مى داند و به مقتضاى قدرت و حكمتش به هر كس جزاى مناسب مى دهد.

گفت : آيا اين بتهاى بى ارزش و موجودات بى جان را خدايان خود انتخاب كرده اى بـدون شـك مـن , تـو و جمعيت پيروان و هم مسلكان تو را در گمراهى آشكارى مى بينم واذ قال ابرهيم لا بيه آزر اتتخذ اصناما آلهة انى اريك وقومك فى ضلال مبين از آنـجـا كـه اين سوره جنبه مبارزه با شرك و بت پرستى دارد, دراينجا به گوشه اى از سـرگـذشـت ابراهيم , قهرمان بت شكن اشاره كرده , مى گويد:ابراهيم پدر (عموى ) خود را مورد سرزنش قرار داد و به او چنين «گفت : آيا اين بتهاى بى ارزش و موجودات بى جان را خدايان خود انتخاب كرده اى » ؟ ! (واذ قال ابرهيم لا بيه آزر اتتخذ اصناما آلهة ).«بـدون شـك مـن , تـو و جمعيت پيروان و هم مسلكان تو را در گمراهى آشكارى مى بينم » (انى اريك وقومك فى ضلال مبين ).چـه گـمـراهـى از اين آشكارتر كه انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد, وموجود بى جان و بى شعورى را پناهگاه خود بپندارد و حل مشكلات خود را از آنهابخواهد.جمعى از مفسران سنى , آزر را پدر واقعى ابراهيم مى دانند, در حالى كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه معتقدند آزر پدر ابراهيم نبود, بعضى او را پدر مادر وبسيارى او را عموى ابراهيم دانسته اند.

همانطوركه ابراهيم را از زيانهاى بت پرستى آگـاه سـاخـتيم همچنين مالكيت مطلقه و تسلطپروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم و هـدف مـا اين بود كه ابراهيم اهل يقين گردد وكذلك نرى ابرهيم ملكوت السموات والا رض وليكون من المؤمنين

دلايل توحيد در آسمانها!.

در تـعـقـيـب نـكـوهشى كه ابراهيم از بتها داشت , قرآن به مبارزات منطقى ابراهيم با گروههاى مختلف بت پرستان اشاره مى كند; نخست مى گويد: «همانطوركه ابراهيم را از زيانهاى بت پرستى آگـاه سـاخـتيم همچنين مالكيت مطلقه و تسلطپروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم » (وكذلك نرى ابرهيم ملكوت السموات والا رض ).و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: «و هـدف مـا اين بود كه ابراهيم اهل يقين گردد»(وليكون من المؤمنين ).شـك نـيـسـت كـه ابـراهيم يقين استدلالى و فطرى به يگانگى خدا داشت , اما بامطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سرحد كمال رسيد.

هنگامى كه پرده تاريك شب جهان را در زير پوشش خود قرار دادستاره اى در برابر ديـدگـان او خودنمايى كرد, ابراهيم صدا زد اين خداى من است !اما به هنگامى كه غروب كرد با قاطعيت تمام گفت : من هيچ گاه غروب كنندگان رادوست نمى دارم فلما جن عليه الليل را كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الا فلين از ايـن بـه بـعد موضوع فوق را بطور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم را از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مى سازد.مـى گـويد: «هنگامى كه پرده تاريك شب جهان را در زير پوشش خود قرار دادستاره اى در برابر ديـدگـان او خودنمايى كرد, ابراهيم صدا زد اين خداى من است !اما به هنگامى كه غروب كرد با قاطعيت تمام گفت : من هيچ گاه غروب كنندگان رادوست نمى دارم » و آنها را شايسته عبوديت و ربوبيت نمى دانم (فلما جن عليه الليل را كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الا فلين ).

هنگامى كه ابراهيم ماه را ديد, صدا زد اين است پـروردگار من ! اما سرانجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق فـرو كـشـيد, ابراهيم جستجوگرگفت : اگر پروردگار من , مرا به سوى خود رهنمون نشود در صف گمراهان قرارخواهم گرفت فلما را القمر بازغا قال هذا ربى فلما افل قال لئن لم يهدنى ربى لا كونن من القوم الضالين بار ديگر چشم بر صفحه آسمان دوخت , اين بار قرص سيم گون ماه با فروغ و درخشش دلـپـذيـر خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود «هنگامى كه ابراهيم ماه را ديد, صدا زد اين است پـروردگار من ! اما سرانجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق فـرو كـشـيد, ابراهيم جستجوگرگفت : اگر پروردگار من , مرا به سوى خود رهنمون نشود در صف گمراهان قرارخواهم گرفت » ! (فلما را القمر بازغا قال هذا ربى فلما افل قال لئن لم يهدنى ربى لا كونن من القوم الضالين ).

همين كه چشم حقيقت بين ابراهيم بر نور خيره كننده آن افتاد صدا زد خداى من اين است ؟ ! اين كه از همه بزرگتر و پرفروغتر است !, اما با غروب آفتاب و فرورفتن قرص خورشيد (در دهان هيولاى شب , ابراهيم آخرين سخن خويش را ادا كـرد و)گـفـت : اى جـمـعـيـت , مـن از هـمـه ايـن مـعـبـودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار داده ايـدبـيـزارم فـلما را الشمس بازغة قال هذا ربى هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم انى برئ مما تشركون در ايـن هنگام شب به پايان رسيده بود و پرده هاى تاريك خود راجمع كرده و از صحنه آسـمـان مـى گـريخت , خورشيد از افق مشرق سر برآورده و نورزيبا و لطيف خود را همچون يك پـارچـه زر بافت بر كوه و دشت و بيابان مى گسترد,«همين كه چشم حقيقت بين ابراهيم بر نور خيره كننده آن افتاد صدا زد خداى من اين است ؟ ! اين كه از همه بزرگتر و پرفروغتر است !, اما با غروب آفتاب و فرورفتن قرص خورشيد (در دهان هيولاى شب , ابراهيم آخرين سخن خويش را ادا كـرد و)گـفـت : اى جـمـعـيـت , مـن از هـمـه ايـن مـعـبـودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار داده ايـدبـيـزارم » (فـلما را الشمس بازغة قال هذا ربى هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم انى برئ مما تشركون ).

من روى خود رابه سوى كسى مى كنم كه آسـمـانها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمى دهم , من موحد خالصم و از مشركان نيستم انى وجهت وجهى للذى فطرالسموات والا رض حنيفا وما انا من المشركين اكـنـون كـه فـهـميدم در ماوراى اين مخلوقات متغير و محدود و اسيرچنگال قوانين طـبـيـعت , خدايى است قادر و حاكم بر نظام كائنات «من روى خود رابه سوى كسى مى كنم كه آسـمـانها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمى دهم , من موحد خالصم و از مشركان نيستم » (انى وجهت وجهى للذى فطرالسموات والا رض حنيفا وما انا من المشركين ).در اين كه چگونه ابراهيم موحد و يكتاپرست , به ستاره آسمان اشاره كرده ومى گويد: «هذا ربى » (اين خداى من است ) بايد بگوييم ابراهيم (ع ) اين را به عنوان يك خبر قطعى نگفت , بلكه به عنوان يك فرض و احتمال براى تفكر و انديشيدن ,اين سخن را بر زبان جارى كرد.و يا مفهوم آن اين است كه «به اعتقاد شما اين خداى من است ».

قوم ابراهيم با او به گفتگو و محاجه پرداختند چرا در باره خداوند يگانه با من گفتگو ومخالفت مى كنيد, در حالى كـه خداوند مرا در پرتو دلايل منطقى و روشن به راه توحيد هدايت كرده است من هرگز از بتهاى شما نمى ترسم زيرا آنها قدرتى ندارند كه به كسى زيان برسانند مگر اين كه خداچيزى را بخواهد علم و دانش پروردگار من آن چنان گسترده و وسيع است كه همه چيز را در بر مى گيرد آيابا اين همه باز متذكر و بيدار نمى شويد وحاجه قومه قال اتحاجونى فى اللّه وقد هدين ولا اخاف ما تشركون به الا ان يشا ربى شيئا وسع ربى كل شى علما افلا تتذكرون قرآن در باره ادامه گفتگوى ابراهيم با قوم و جمعيت بت پرست مى گويد:«قوم ابراهيم با او به گفتگو و محاجه پرداختند» (وحاجه قومه ).ابراهيم در پاسخ آنها گفت : «چرا در باره خداوند يگانه با من گفتگو ومخالفت مى كنيد, در حالى كـه خداوند مرا در پرتو دلايل منطقى و روشن به راه توحيد هدايت كرده است » ؟ (قال اتحاجونى فى اللّه وقد هدين ).از ايـن آيه به خوبى استفاده مى شود كه جمعيت بت پرست قوم ابراهيم تلاش و كوشش داشتند كه به هرقيمتى كه ممكن است او را از عقيده خود باز دارند.لـذا او را تـهـديـد بـه كيفر و خشم خدايان و بتها كردند, و او را از مخالفت آنان بيم دادند, زيرا در دنـبـاله آيه از زبان ابراهيم چنين مى خوانيم : «من هرگز از بتهاى شما نمى ترسم زيرا آنها قدرتى ندارند كه به كسى زيان برسانند مگر اين كه خداچيزى را بخواهد» (ولا اخاف ما تشركون به الا ان يشا ربى شيئا).گـويـا ابـراهيم با اين جمله مى خواهد يك پيشگيرى احتمالى كند و بگويد اگردر گير و دار اين مـبارزه ها فرضا حادثه اى هم براى من پيش بيايد هيچ گونه ارتباطى به بتها ندارد, بلكه مربوط به خواست پروردگار است . سپس مى گويد: «علم و دانش پروردگار من آن چنان گسترده و وسيع است كه همه چيز را در بر مى گيرد» (وسع ربى كل شى علما).و سرانجام براى تحريك فكر و انديشه , آنان را مخاطب ساخته مى گويد: «آيابا اين همه باز متذكر و بيدار نمى شويد» ؟ (افلا تتذكرون ).

چگونه ممكن است من از بتها بترسم و در برابرتهديدهاى شما وحشتى به خود راه دهـم با اين كه هيچ گونه نشانه اى از عقل و شعورو قدرت در اين بتها نمى بينم , اما شما با اين كه بـه وجـود خـدا ايـمـان داريد و قدرت وعلم او را مى دانيد, و هيچ گونه دستورى به شما در باره پرستش بتها نازل نكرده است , با اين همه از خشم او نمى ترسيد من چگونه از خشم بتها بترسم اكـنـون انـصاف بدهيد كدام يك از اين دو دسته (بت پرستان و خداپرستان )شايسته تر به ايمنى (از مجازات ) هستد اگر مى دانيد وكيف اخاف ما اشركتم ولا تخافون انكم اشركتم باللّه مالم ينزل به عليكم سلطانا فاى الفريقين احق بالا من ان كنتم تعلمون در ايـن آيه منطق و استدلال ديگرى را از ابراهيم بيان مى كند كه به جمعيت بت پرست مـى گـويد: «چگونه ممكن است من از بتها بترسم و در برابرتهديدهاى شما وحشتى به خود راه دهـم با اين كه هيچ گونه نشانه اى از عقل و شعورو قدرت در اين بتها نمى بينم , اما شما با اين كه بـه وجـود خـدا ايـمـان داريد و قدرت وعلم او را مى دانيد, و هيچ گونه دستورى به شما در باره پرستش بتها نازل نكرده است , با اين همه از خشم او نمى ترسيد من چگونه از خشم بتها بترسم » ؟ (وكيف اخاف ما اشركتم ولا تخافون انكم اشركتم باللّه مالم ينزل به عليكم سلطانا).اكـنـون انـصاف بدهيد كدام يك از اين دو دسته (بت پرستان و خداپرستان )شايسته تر به ايمنى (از مجازات ) هستد اگر مى دانيد» ! (فاى الفريقين احق بالا من ان كنتم تعلمون ).در واقـع مـنطق ابراهيم در اينجا يك منطق عقلى براساس اين واقعيت است كه شما مرا تهديد به خشم بتها مى كنيد در حالى كه تاثير وجودى آنها موهوم است ,ولى از خشم خداوند بزرگ كه من و شما هر دو او را پذيرفته ايم ـو هيچ گونه دستورى از طرف او در باره پرستش بتها نرسيده ـ ترس و وحشتى نداريد.

آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختندامنيت براى آنهاست , و هدايت مخصوص آنان الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الا من وهم مهتدون در اين آيه , پاسخى از زبان ابراهيم به سؤالى كه خودش در آيه قبل مطرح نمود نقل شده اسـت و اين يك شيوه جالب در استدلالات علمى است كه گاهى شخص استدلال كننده سؤالى از طـرف مـقـابل مى كند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مى پردازد اشاره به اين كه مطلب به قدرى روشن است كه هر كس پاسخ آن را بايد بداند.مـى گويد: «آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختندامنيت براى آنهاست , و هدايت مخصوص آنان » (الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الا من وهم مهتدون ).