و لک السّلام و الیک یعود السّلام
سلاااااااااام
*******
خدای من !
میدونم که منتظر بهونه ای برای تولّد بنده هات به سوی بندگی.
من هم دنبال بهونه ام ، سال نو را بهونه قرار میدم
هر چند چه بهونه ای بهتر از مهربونی و بزرگواری تو !
دستم بگیر ،
و دگرگون فرما حال ما را به بهترین حال ...
سال نو مباااااااااااااااااااااااارک
مبارک باشه به همه دوستای گل و نازنینم
به همه اونایی که همیشه باهمیم
حتی اگه پیش هم نباشیم و همدیگه رو ندیده باشیم
اما امروز داریم میریم ... میریم به همون جایی که دوست داشتم
آقا طلبیده و حالا من سر از پا نمیشناسم
سمت دیار طوس
دیار مهربونی
دیار شمس الشموس
خدایا ممنوووووون که ...
از پست قبلی تا این پست چه قدر همه چیز عوض میشه
الشالله اونجا نائب الزیاره باشم
حلالم کنید
دوستتون دارم
اونجا هم به یادتونم اگه قابل باشم
دعا کنید که این سفر ، سفر آدم شدن باشه
سال خوبی داشته باشید پر از آرزوهای قشنگ و به همه شون برسید
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
و لک السّلام و الیک یعود السّلام
سلام بر ربیح دل های ما
سلاااااااااام
*******
نمیدونم
نمیدونم از کجا بگم ... از کدومش بگم ....
آقا جونم دلم برای حرمت برای حرم قشنگت تنگ شده .... همش اون آخرین لحظه ای که بهت سلام دادیم جلوی چشمامه ... پارسال شب تولدت بود ... از اون موقع منتظرم .... بیش از اندازه ...
میشه ما رو بطلبی ...
من هنوز منتظرم ...
با دلتون این شعر رو بخونید
ایشالله زیارتش قسمتمون بشه
بدون فن غزل
در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه در اوج پر زدن داده ست
در آن کرانه که همواره یک نفر آن جاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده ست
در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد
بدون رنگ ز بازار حسن افتاده ست
همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است
سوال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیاد است
دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
همان دلی ست که جامانده در گهرشاد است
بدون فن غزل بی کنایه می گویم
دلم برای تو تنگ است ، شعر من ساده ست
شاعر : سید حمیدرضا برقعی
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
و لک السّلام و الیک یعود السّلام
سلاااااااااام
*******
فرشته ی من ، فقط چند ساعت دیگه مونده .
فرشته ی من ، فقط چند ساعت دیگه مونده .
می خوام تو رو بفرستم یه جای خیلی دور ، خیلی نزدیک !
بزار بهت بگم که جایی که داری می ری یه جای خوبه اگه خودت بخوایی ، اگه خودت خوب نقاشی اش کنی .
می خوام بهت یه قلمو بدم . یه قلمو با رنگ سبز که باهاش زندگی تو نقاشی کنی .
تو بزرگ می شی ، قد می کشی ، کم کم می افتی توی زندگی . اما یه وقت نترسی ها ! من باهاتم . هر جا که میری ، هر جا که هستی .
تو بزرگ میشی فرشته ی من و یاد می گیری . خوبی ها و بدی ها رو .
یاد می گیری که هیچ لذتی بالاتر از عشق به من نیست .
یاد می گیری که چقدر راحت می شه بخشید ! می شه بخشیده شد .
به تو نشون می دن که چقدر ساده می شه دل تو رو شکست ! و تو یاد می گیری که اشک بریزی .
تو می خندی .
تو بزرگ می شی .
و من توی قدم به قدم زندگیت همراهی ات می کنم .
فرشته ی پاک من ، روح تو تا زمانی که خودت بخوایی پـــاک می مونه . اجازه نده بدی ها ، سفیدی و پاکی قلبت رو بگیرن !
یادت باشه ! تو یه قلمو داری که میتونی باهاش زندگی تو رنگ بزنی .
توی کشیدن این نقاشی ، منم کمکت می کنم .
فرشته ی من ، هر بار که دلت برای من تنگ می شه ، بیا زیر آسمون . ستاره ها رو بشمار . مطمئن باش توی یکیش منو پیدا می کنی .
فرشته ی من ، هر وقت از دست دنیا گله ای داشتی ، برو زیر بارون و اشک بریز ...
فرشته ی پاک من ، یادت باشه هر روز ، هر لحظه ، من منتظرتم . تا بیایی و باهام حرف بزنی . بیایی و از خنده هات و شادی هات برام بگی .
فرشته ی کوچیک من یادت باشه ، تو یه فرشته ای .
اما هر چقدر که بزرگ می شی ، بالهات کوچیک تر می شه .
اما تو همچنان یه فرشته می مونی اگه خودت بخوایی !
اینو یادت باشه ! جایی که داری می ری شلوغه ! خیلی شلوغ .
مواطب باش یه وقت توی این شلوغی خودت رو گم نکنی !
با همه دوست باش .
همه رو دوست داشته باش و بی دلیل دوست داشته شدن رو هم به بقیه یاد بده .
چون منم تمام فرشته هامو بی دلیل دوست دارم .
یاد بگیر که به هر کسی که لیاقت قلب کوچیک تو رو نداره ، عشق نورزی !
من به تو عقل دادم . یاد بگیر که راه درست رو خودت انتخاب کنی .
یادت باشه اگه جایی احساس کردی قلبت به سختی می تپه ، اگه احساس کردی
که روح پاکت خاکستری شده ، با قلمویی که داری ، تپش هات رو سبز کن . روحت رو
پاک کن و انسان بودن رو یاد بگیر !
اینو یادت نره که کسی که تو رو بزرگ می کنه ، بهشت من زیر پاهاش قرار داره . تو اونو مــادر صدا می زنی .
و اما توی زندگیت یک نفر وجود داره ... همیشه در تمام سختی ها و مشکلات زندگیت
مثل یک کوه پشت سرت می ایسته . قدرشو بدون و اونو پــدر صدا کن ...
فرشته ی من تو از اینجا می ری ، اما برای یه مدت کوچیک . تو بازم برمی گردی .
اونوقت بازم میشی فرشته ی کوچیک من ...
برو دیگه . زندگیت داره آغاز می شه . خودم پشت و پناهتم .
قلموی زندگیت ســــــبــــز ، فرشته ی کوچولوی من ...
23 بهمن
ساعت 20 به وقت زندگی ...
و تــــپــــش آغـــــــــاز شــد ...
خدای مهربونم ! حالا این فرشته کوچولوی توئه که داره باهات حرف می زنه .
فرشته کوچولویی که حالا دیگه بزرگ شده !
اونقدر بزرگ که بعضی وقتها یادش می ره داره زندگی می کنه !!
امروز می خوام بشینم یه جمع و تفریق اساسی داشته باشم .
می خوام بزرگی و بخشندگی تو رو به خودم یاد آوری کنم .
آماده ای خدای من ؟
شروع می کنم . چند ساعت دیگه بیشتر نمونده . 0
_________2 ســـال !
خب ، 20 سال می شه 7300 روز !
تازه بدون محاسبه ی سالهای 366 روزی !
175200 ساعت !
که می شه 10512000 دقیقه !
وای خدای من !
630720000 ثانیه !
عجب عددی !کی می ره این همه راه رو ؟
تازه یه چیز جالب تر توی این همه دقیقه، 630720000 دفعه هم قلبم زده !
چه می کنه این اوسا کریم !
داره از این صفرها خوشم می یاد .
ولی خدایا ، یه چیزی رو نمی تونم حساب کنم !
7300 روز می شه چند تا لبخند ؟!
می شه چند تا قطره اشک ؟
قبول کن حساب کردنش سخته !
اینکه تو این همه سال چقدر زندگی کردم ؟
اونم زندگی به معنای واقعیش .
سخته بخوام حساب کنم چقدر خوب بودم ، چقدر بد ؟
یه جورایی گیج می شم وقتی فکر می کنم به اینکه توی 7300 روز چند تا ستاره دیدم و شمردم ؟
چند بار تو رو پیدا کردم ؟
اینکه بخوام حساب کنم چند بار زیر قطرات ناب بارون خیس شدم و نفس کشیدم .
اصلا به جز تو ، کی می دونه توی این 630720000 دفعه تپش چند بار عاشق شدم ؟
چند بار متنفر شدم ؟
چند بار بیزار شدم ؟
و چند بار دوست داشته شدم ؟
برام سخته اینکه بخوام حساب کنم چند بار دلم شکسته ؟
چند بار تو رو با تمام وجودم خواستم ؟
یا اینکه چند بار با بالهایی که حالا هر روز کوچیک و کوچیک تر می شه ، پرواز کردم ؟
خدایا اینا چیزایی هستند که فقط و فقط تو می تونی حساب کنی ...
فقط ممنونم برای همه چیز ...
امروز که روز تولدمه ازت ممنووووووونم برای همه چیز ... برای همه چیز
ممنووووون خدای مهربونم
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
و لک السّلام و الیک یعود السّلام
سلاااااااااام
*******
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
و لک السّلام و الیک یعود السّلام
سلاااااااااام
*******
7:15
صف نانوایی، غلغله است.
دو نفر، از روشهای براندازی میگویند.
یکیشان مبارزة فرهنگی را به نظامی ترجیح میدهد.
آن یکی میگوید: «هدف، مهم است و وسیله را توجیه میکند.»
خانمی از راه نرسیده از شریعتی میگوید. ...
سرش را برمیگرداند.
از صف نانوایی خبری نیست. نان تمام شده.
یکی میگوید: «شاطر عباس! بیزحمت،
نانهای خانه ما را بده به اینا که بینون ماندند!»
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
و لک السّلام و الیک یعود السّلام
سلاااااااااام
*******
7:00
دست و رو شسته نشسته،
بدون دید زدن در آینه،
لباسها را تندتند میپوشد.
پشت کفشها که بندشان باز شده را به زور بالا میکشد.
(ناشتا نرو! یک چیزی بخور!)
خرما را از دست ننه میقاپد. تندتند راه میرود.
خودکار بیک آبی و کاغذ کاهیها را میچپاند تو جیب اورکت.
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
و لک السّلام و الیک یعود السّلام
سلاااااااااام
*******
6:30
خوابآلود دستش دنبال رادیو بغل رختخواب میگردد.
پیچ را میچرخاند. خشخش، قیژ. موج بیبیسی را پیدا میکند.
(کسی به رادیو آمریکا یا جای دیگر اعتماد ندارد.
تلویزیون را هم که بابابزرگ 12 بهمن ـ سر پخش نکردن تصویر ورود امام ـ از پنجره پرت کرده بیرون.)
خمیازه میکشد. مثل همیشه دیر است.
(مامان! یادت نرود برای نون و حلوا، سنگک بخری.)
صدای رادیو را بلند میکند.
(10 کشتة دیگر به این آمار اضافه شد.)
بوی گلاب و زعفران، همه جا را برداشته.
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک
*******
فاطمه!اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک
*******
می خواهم از جوانی تو حرف بزنم. تو از نسل چندم حماسه ای؟! تو چندین سال فریاد در گلو مانده ای؟! تو چندین باغ پرنده پرپری؟!
می خواهم از جوانی تو حرف بزنم. جوانی تو که در حماسه قد می کشد، زیر رگبار گلوله متولد می شود، عاشق می شود و گاهی می میرد.
جوانی تو که در مبارزه خسته نیست، جوانی تو که با جرات است، که بی نهایت است، که تنهاست. من هم مثل تو بوی باروت را می شناسم، سکوت بی جواب قرن را می شناسم. نسل من یک پشت آن طرف تر به جنگ می رسد، نسل من با جنگ بیگانه نیست، با روزهای آتش و عطش بیگانه نیست، با فصل برگ و تگرگ بیگانه نیست.
من هم مثل تو از نسل حماسه ام، از نسل فریادم، نسل سوم یک انقلابم، می دانم ارزش یک سنگ در برابر گلوله چقدر است، حتی می دانم وقتی وجودت را مثل مین پیش دشمن جا می گذاری، وقتی از تمام خودت می گذری، تا ذره ای از دشمن را نابود کنی، چقدر بی نهایتی!
آرزوهایت را می دانم، گنجشکی توی سینه ات پرپر می زند، به هوای پریدن، بی هراس سنگ، بی هراس زخمی که در تیر و کمان، او را نشانه رفته است. آرزوهایت را می دانم، دانه گندمی برای روییدن، بی هراس داس ها و ملخ هایی که زمین تو را سهم خودشان می دانند. آرزوهایت را می دانم، سرزمین مادری ات مسجد الاقصی را.
در روزگار بی تفاوتی، من از سرنوشت متفاوت تو حرف می زنم، من از تفاوت تو با تمام جهان حرف می زنم. سنگی که در دست های توست، باید سکوت جهان را بشکند، بغضی که در نگاه توست باید آرامش عالم را بشکند. سکوت و آرامش مرا که می شکند، اما دنیا را نمی دانم.
تو همان تصویر چند سال قبل نیستی، فصل به فصل تازه می شوی، نسل به نسل فراتر می روی، بزرگ تر می شوی. جوانی تو ظلم را نمی پسندد، تعدی را دوست ندارد، زور نمی گوید، اما زور هم نمی پذیرد، فریاد می زند، خشمگین می شود، مشت می کوبد، سنگ می زند، جوانی تو تیر می خورد، زخمی می شود، حتی شهید می شود و تو خودت جوانی ات را روی دست بلند می کنی و با آن هم قسم می شوی، تا دوباره مبارزه، تا دوباره فریاد.
به تو که فکر می کنم به معنی جوانی می رسم که سرد و بی تفاوت نیست، که بی صدا و بی حرکت نیست، توی سایه نمی ایستد، مواظب نیست که یک وقت لباس هایش خاکی شود، نمی ترسد از این که خون روی پیراهن سفیدش بریزد، نمی ترسد از این که خون توی دستش فواره بزند، ملاحظه خودش را نمی کند، می دود به طرف هدفی که تمام هویت اوست، مهم نیست اگر خودش را زیر رگبار گلوله جا بگذارد.
آن چه مهم است فراتر است، آن چه مهم است از شیشه های غبار گرفته مسجدالاقصی پیداست. من به هدف بزرگ تو دلبسته ام، این که در حیاط خانه ات بهار باشد و بوی باروت نباشد، این که سکوت شب هایت را صدای سربی هیچ گلوله ای سوراخ نکند، این که هر بار که از خانه بیرون می آیی از خودت نپرسی این بار آخر است.
من به روزهای بی دلهره ات دلبسته ام، روزهایی که هیچ تفنگی راه را برای رفتن به خانه ات سد نکند، روزهایی که بدون هیچ هراسی به یکدیگر لبخند بزنید، روزهایی که آفتابش تو را به یاد مشت گره کرده نیندازد، روزهایی که دور نیست، این را برق چشم هایت می گوید، وقتی از پشت چهره نقاب زده به من نگاه می کنی و من از خودم می پرسم: جوانی تو شبیه جوانی هیچ کس نیست، جوانی تو شبیه جوانی همه است، گوش می دهم، فریاد تو جواب من است، مبارزه تا کی؟! مبارزه تا کجا؟! مهم نیست! هدف بالا و بلند آن سوتر از من و تو ایستاده است، مهم نیست حتی اگر به پای مبارزه پیر شوی، مهم نیست باشی یا نباشی تا نتیجه معلوم شود، تو در هر نقطه از این حرکت که ایستاده باشی، یک قطره از آبشار بلندی که بی مهابا فرود می آید، تا رهسپار باشد، یک قطره از آبشار بودن، یک نقطه از یک حرکت، یعنی سهم بزرگی از رفتن، بی تفاوت نبودن، تسلیم نشدن، یعنی سهم بزرگی از یک حماسه.
من به سرنوشت تو دلبسته ام، می دانم هیچ فریادی بی جواب نمی ماند، می دانم حتی اگر جهان مثل کوهی سرد و بی تفاوت باشد بالاخره صدای تو را بی جواب نمی گذارد، صدای تو، مشت تو، خشم تو، جهان را به سرانجام روشنی می رساند، سرانجام روشنی که مطمئنم فرا می رسد.
ما با قرارهای نگفته هم آشناییم، معنی انتفاضه را هم می دانیم و خوب می دانیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد. به امید آن روز موعود.
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
و لک السّلام و الیک یعود السّلام
سلاااااااااام
*******
ما روزهای انقلاب رو ندیدیم
نسل ما کمی دیر به دنیا اومد و به روزهای زندگی در شرایط انقلاب نرسید .
اون روزها رو ما فقط از طریق فیلم ها و عکس ها و داستان های پدرها و مارهامون شنیدیم ....
اما سبک زندگی در اون دوران چیزی ه که به آدم می باورونه که این روزها واقعا وجود داشته اند !
سبک زندگی انقلاب روزهای معمولی پدرها و مادرهای ماست که برای ما خییییلی غیر معمولی به نظر می رسه ...
پس همراه ما باشید ...
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک
*******
مرد ، خبر بزرگ است .
نبا عظیم و ما عادت داریم خبرهای بزرگ را تکذیب کنیم و دل ببندیم به خبرهای کوچک .
به این که امروز چی ارزان شده ؟ یا در کدام اداره میز می دهند یا ...
ما خبر بزرگ را تکذیب می کنیم ، علی را ، نبا عظیم را باور نمی کنیم و علی مجبور می شود نفرینمان کند ...
چه نفرینی ...
خدایا مرا از اینها بگیر .
از این بالاتر نمی شد چیزی گفت .
مردمی که بودن او را نمی فهمند ، باید به نبودنش گرفتار شوند .
می گوید :
" خدایا من از اینها خسته ام ، این ها از من . مرا از این ها بگیر . "
نهج البلاغه ، خطبه 25
و ما تا ابد در تاریکی بعد از این نفرین دست و پا می زنیم .
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک
*******
در شب قدر که از چشمه ی نور
آیه هایی روشن
جلوه هایی جانسوز
تا سحرگاه فرو می بارد
وای اگر از وزش نفحه خیر
و از این ریزش فیض
بهره هایی نبری
می رسد لحظه ی دیدار و دعا
وادی ایمن و منزلگه دوست
گرچه دورست ولی
اینقدر هست که بانگ جرسی می آید
حیف اگر در شب قدر ، قدر خود نشناسی
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک
*******
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجاو هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
****
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
****
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
****
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
****
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
****
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
سلام
الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک
*******
حراج گنج
روی شیشه نوشته " قیمت ها شکسته شد " ما پشت ویترین صف می کشیم تا شاید کلاهی یا پیراهنی را ارزانتر از آن چه می ارزد بفروشند .صف می کشیم و نوبت می گذاریم . هول می زنیم از هرکدام دو تا می خریم برای روز مبادایی که گاهی اصلا نمی آیند.
********
مردی گنجی را حراج کرده است . گنجی را بی بها می فروشد . گفته لازم نیست چیزی بدهید ، یعنی اگر گفته بود لازم است ، ما چیزی در خور این معامله نداشتیم . گفته فقط ظرف بیاورید ، ظرف !
حجمی که در آن بشود چیزی ریخت . گنجایش گنج . هیچ کس نمی آید . هیچ کس صف نمی بندد . مرد فریاد می زند : " کیلا بغیر ثمن لو کان له وعاء ; بی بها پیمانه می کنم اگر کسی را ظرفی باشد . " * و ظرف نیست و گنجایش گنج در هیچ کس نیست .
********
ما از کنار این حراج بزرگ خیلی ساده می گذریم و می دویم به سمت جایی که جورابی را به نصف قیمت معمولش می فروشند . ظرف های ما این این دل های انگشتانه ای است چی در آن جا می شود که او بخواهد بی بها به ما ببخشد ؟
ما به اندازه یک پیاله گندم عشق هم جا نداریم . کف دستی دانایی اگر در ما بریزند پر می شویم . سر ریز می کنیم و غرور از چشم ها و زبان هامان بیرون می تراود .
با ما چه کند این مرد که گنجی را حراج کرده است ؟
*نهج البلاغه خطبه 70
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
سلام
الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک
*******
سلام خدا
چقدر دوست داشتنی هستی !
میدانم که بنده ی خوبی برایت نبوده ام . گرچه همیشه تمام سعیم را میکنم که بهترین باشم . هم برای تو و هم برای بندگان تو . چقدر خوشحالم که میتوانم راحت به تو بگویم : " دوستت دارم خدا " و مثل همیشه بعد از آن سرم را به طرف آسمان بلند میکنم که تو چشمک بزنی و بگویی " مابیشتر " . وای چقدر دوست دارم تو را و این چشمک های عاشقانه ات را .
چقدر مهربانی خدا !
لابه لای کتابهایم پر شده از نامه هایی که برایت نوشته ام . هر بار که میخوانم آرام گریه ام میگیرد ، اینکه تو استجابتشان کردی و من باز فراموش کردم که سپاسگذاری کنم از تو . و تو باز مهربانی خود را به رخم کشیدی !
چقدر صبوری خدا !
وقتهایی که دلم از زمین و زمان میگرفت ، وقتی هایی که دلم از خودم میگرفت ، وقتهایی که گریه امانم نمیداد ، تو با صبوری به حرفها و ناله ها و درد دل های من گوش دادی . گاهی بدجوری ناراحتت کردم خدا . مرا ببخش .
چقدر بخشنده ایی خدا !
بهترین ها را به من دادی . بهترین دوستان را ، بهترین پدرو مادر را ، بهترین خواهرا رو ، بهترین همنشین ها و همراز ها را به من دادی . بهترین آرزوهایم را استجابت کردی برایم . بهترین چیزها را به من دادی . من گاهی صبور نبودم ؛ گاهی از امتحان های تو ناراحت میشدم ؛ گاهی رد میشدم ؛ گاهی از تو شاکی میشدم ؛ تویی که میدانم بهترین صلاح بنده ات را میخواهی . اما گاهی کودکی کردم ، نفهمیدم ، ناسپاسی کردم . چقدر تو بخشنده ایی خدا .
آخر خدا ، چرا اینقدر به فکر بنده هایت هستی ؟ اینقدر ما را شرمنده نکن خدا . برای بازگشت ، برای توبه ، برای بهترین شدن همیشه به ما فرصت میدهی . گاهی نابینا میشویم و نمی بینم . گاهی مبینیم و انگار هرگز ندیده ایم ، گاهی نمی بینیم که نمی بینیم .
خدایا ! ممنونتم بابت فرصت هایی که به ما میدهی . ممنونم بابت صبوری ات .
خدایا ! دستم را مانند کودکی خردسال ، مثل همیشه بگیر و کمکم کن .
خدایا ! رمضان آمد . حس و حال آشنایی که دوستش داریم . ماهی که روزها و شب هایش بوی تو را دارد . روزه هایم را ، نمازهایم را ، دعاهایم را قبول کن خدا .
منتظر تماس خدا باش .
گاهی خدا درگوشی با تو حرف میزند ؛ خوب گوش کن عزیزم !
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
سلام
الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک
******
میدانم روزی خواهی آمد
و دلهایمان را لبریز از سرور و عشق خواهی کرد،
پس از امروز روزه بوسه خواهم گرفت
تا هنگامی که آمدی بر قدومت افطار کنم.
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
سلام
الحمدلله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک
*****
بهترین کسى که مىتواند بیمارى ما را تشخیص دهد، خودمان هستیم.
بیاورید روى کاغذ. بنویسید : حسد .
بنویسید :بخل .
بنویسید : بدخواهى براى دیگران؛
وقتى کسى به خیرى مىرسد، ما ناراحت مىشویم .
بنویسید : تنبلى در کار .
بنویسد : روح بدبینى به نیکان و صالحان .
بنویسید : بىاعتنایى به وظایف .
بنویسید : علاقه به خود؛ شدیداً به خودمان علاقه داریم .
ماه رمضان فرصتى است که یکىیکى این بیماریها را تا آنجایى که بشود، برطرف کنیم.
مقام معظم رهبری - روز اول ماه مبارک رمضان 4/12/71
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق
سلام
الحمد لله الذی اکرمنی بک ایها الشهر المبارک
******
دوباره آمدی و من نشناختمت.
تو گویی همان گمشده ای هستی که می تواند مرا متحول کند.
خسته از این دنیای ماشینی به دنبال آرامشی که با ذات تو سرشته شده.
تو همانی که می تواند مرا از رذایل به سوی فضایل سوق دهد.
تو می توانی دستم را بگیری و به خدا نزدیکم کنی.
برکات و نعمت هایت شهره خاص و عام است.
تو ماه منی. تو ماه بندگان خدایی...
تو همان «شهر رمضان» ی هستی که خداوند در حقت فرمود:
« الذی انزل فیه القرآن»
اللهم عجل لولیک الفرج
ماندگار باشید
یا حق