نامه ای به دوستانم برای اینکه بدانند

عشق را باید با هم بسازند                                                                                                                عشق را بازی میکنم         بازی میکنی بازی میکنیم    فکر می کنی برای این بازی قاعده ای است چون کودکی هستی که هنوز نمی دانی  این بازی بزرگان است پس اگر همبازی می شویفراموش کردی بازی بزرگان  است  اساسش چیستتوصیف  ها زیاد استاما دو یا سه تعریف دارم  خود نگریستن در آینه دیگرانفراموش کردن و دانستن سریع دنیا و خوداندیشدن و به کلام آوردن بازی عجیبی استزندگی چنین است پس عشق را باید بسازیم با هم باید با هم بتوانیم می توانیم  
دسته ها : حرفهای از تب
دوشنبه سوم 1 1388

مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید

                                              به دست آورید

      وگرنه مجبور خواهید شد

             چیزهایی را که بدست آورده اید دوست بدارید
دسته ها : حرفهای از تب
جمعه دوم 12 1387
یک نصیحت: مواظب خودت باش! یک خواهش: اصلاً عوض نشو! یک آرزو: فراموشم نکن! یک دروغ: تورو دوست ‏ندارم!!، یک حقیقت: دلم برات تنگ شده ؟؟
دسته ها : حرفهای از تب
جمعه دوم 12 1387
 ما زده بودیم رفته بودیم به سیم آخر رسیده بودیم نمی توانم ادامه بدهم نمی توانمحداقل اینجوری نمی توانم
دسته ها : حرفهای از تب
جمعه بیست و پنجم 11 1387
 دیگر چه مخواهم از این صبح و شام شبیه هم ؟پس پناه بی پایان من کجاست فراموشی و خاموشی من کجاست پس کی این دل آروم میگرد.
دسته ها : حرفهای از تب
جمعه بیست و پنجم 11 1387

نور به چه درد ما می خورد

 وقتی تاریکی نیست ..؟
دسته ها : حرفهای از تب
جمعه بیست و پنجم 11 1387
 قفل معما شده ام کلید ان بدست کیست ای که مرا نوشتی

نخوانده ماندنم ز چیست

دسته ها : حرفهای از تب
جمعه بیست و هفتم 10 1387
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف کین پوشانده ست

هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست .

 

جمعه سوم 8 1387


اونی که اسمش توی قلب من نوشته
واسه هر کی خاطره است ، مثله فرشته
اونی که بهار عشق و با خودش داشت
مثله پاییز اومده با برگا رفته
دیگه رفته دیگه رفته دیگه رفته
دیگه رفته که رفته اصلا رفته که رفته که رفته
بیاییم زنده ها رو دریابیم
واسه رفته هام فاتحه

 

دسته ها : حرفهای از تب
جمعه سوم 8 1387

برای آمدنت و رویت تصویر تو
تا چندین روز
سکوت میکنم
خاموش میمانم
شاید تو

دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه دهم 7 1387
سلام
یک سلام ناراحت
یک سلام با گریه های مکرر
یک سلام به وسعت تنهای تو
به تمام خوانندگان مطالب عبوس من ناراحت و گریه دارمن بچه ها راستی من خیلی نظرمیگرم یا با بچه های که همه توی تبیان هستنند چه بچه های که در بیرون وب باهاشون ارتباط دارم بهم میگن
چرا غمگین می نویسی
چرا نوشته هات ناامید کننده هستنند
سردن .
همیشه ناراحت هستنند
حتی بعضی ها از دوستان خوب خوب خوب عزیزم
بهم میگن در زندگیت مشگل داری
نه به این عزیزت نه
من نه مشگل دارم نه با خانواده ام مشگل دارم نه با کسی دیگه
ما در خونه دمکراتیم یعنی راحت راحت راحت ؟
بعضی موقها بخودم میگم مشگلات من نه مالی نه عاطفی من خودم دوست دارم برای خودم
مشگل درست کنم ناراحتی از غم خوشم میاد دیگه
عاشق غمم . تنهایم .تا بتونم از دنیا از مشگلات اجتماعی بگم
با زبان هیچکسی
به خدا من خودم مشگل ندارم مشگل من ادما دروبرم نمی دانم شاید مشگل ندارم و ذهنم آزاد از این فکرا میکنم نمی دانم ؟؟؟
من دلیگرم از دوروی زیاد
خیلی متنفرم از دروغ
بیزارم از ریا
تحمل دیدن فقر در کسی رو ندارم
من خودم هیچکسم هیچی نیستم ولی تا میتونم کمک میکنم
ولی کسای رو مبینم از من بالاتر ولی کمک نمیکنند
من نمی بینم با شک و تردید
من واقیعت میبینم
بابا من
وقتی میشنوم فعلا زوج کاروشون به دادگاه رسید اینو تا سه روز نمی تونم هضم کنم می ماند روی دلم
بابا راست میگم
اخه مگر میشه کسی که تا دیروز نگارو یار و معشوق هم بودن امروز با چنین قساوت و سنگدلی
تمام گذشته و اینده بچه هاشون رو زیر خنجره پیش امد بزران
نمی سازند . درک نمکنند . نمی شه. ندارند . باکسی
اینا مال هم نبودن از روز اول
اینا توی مخ کچی و یخی من نمیرند نمیرند
بابا اگر روز اوا مال هم نبودید چرا ازداوج کردید مگر کور بودید
چشمتو بازی میکردی
حال چرا اولاش خوب بود
مهربون با مرام درکم میکنه بیرون میریم هی از این حرف
تو پدر یا مادری
باید اینا رو بزاری کنار پدر یعنی فداکاری مادریعنی از خود گذشتن
دونستی تو باید از این مرحله سخت بری برای رسیدن به موفقیت
تو باید در یک کلام از خودت بگذری
در یک شب همه چیز خراب میشه
چقدر تحمل کنم از روز اولا اینجوری بود و طلاق (عاشق و معشوق های پفکی )
عشق تاوان داره عشق توی معنی هیچکسی یعنی نرسیدن
عشق نرسیده جاودان میماند قسم میخورم
هی بازم خودتون میدونید
اینا ست مشگل کار ما
من ناراحتم از قهر های خانوادگی . نمی تونم ببینم که برادری یا خواهری باهم قهرند
مگر میشه دوخواهریا برادر که از یک جنس هستنند از یک خون ازیک پدر مادر این چنین باشه
می دونید مشگل کار ما چیه
پس گوش باز کن بروی سخنم
اینو برای تمام انسانها ایران ایران ایران
عزیزم مینویسم اول یاد این شعر هیچکس بزرگ می افتم اینو بخون حالا

من تعصب دارم
وطن پرستم
توی ذهنم
از ایران یک بهشت تصور دارم

می بینی هیچکس چی میگه
توهم تعصب داشته باش

نه که اینو می نویسم بخواهم به دولت یا چیز دیگری گیر بدم اونا مثلشون با این فرق میکنه
اینا به خود ما مردم ربط داره اصلا حرف دولت نیست
من تو با.خانم..با.توم رامی..آقا.با.توم یا..خانوم...وبا توم اور خانوم با تو خشک باتوم سهی
یک زمانی بود یک ویروسی یا منو هک کردن بودن شاید یک فایل توی کامپیوترم ایجاد میشد
یک اگر همه پاکش میکردم بازم میامد و یک سری حرف ها توش بود
انها باماند در تنهای من برای من
ولی نوشته ای داشت که من رو به خود جالب میکرد
فینگلیشی نوشته بود
میگفت توی کشوری که همه به فکر راحتی خود باشند هیچکس راحت نیست
اما توی کشور ی که همه به فکر راحتی هم هستنند همه راحت و در رفاه زندگی میکنند
من شخصا چون به فکر رفاه بیقه هستم خودمم در رفا زندگی میکنم
بدون نگرانی بدون دالواپسی دلم گرم گرمه خیالمم راحت
پس شما هم اول فکر رفاه دیگری باشید تا کسی دیگر فکر رفاه شما
به هرچه خوبی و پاکی قسم توی دنیا یک میشیم به هرچی که میگی قسم میشه این کار رو کرد خیلی راحت
حالا تو بگو هیچگس تب داره
اره اینا از روی تب
ولی تو رو خدا تو باور کن من تب دارم اینا هم باوروشون میکنی
نمی دانم شاید بخواهم بنویسم با این وقت و این کامپیوتر خسته تر از من
تبیان باید چندین گیگا بایت فضا در اختیار هیچکس خوب وبد و زشت بزاره
من گاهی خیلی خوب گاهی خیلی بد
خدانکنه زمان ز...؟ دم دست باشید
بچه های سرو چشمتون درد اوردم
مشگلات من مشگلات همست شخصی نیستنند
مشگل تو دوست عزیزم هم هست فقط خودتون کنار نکشید لطفا بیاید وسط گود تا درست بشه
بابا دست یک نفر بگیری بسه اگر می دونی
همین
به همنوع خودتون خدمت کنید
که ارج که داره
گویند حد نداره
یادت نره
حرفهای هیچکست و

فکر کنم تب دیگه اومده پایین حالا بهتر چشمهایم رو ببدم و به چیز دیگر بی اندیشم
بچه اگر شماهم مثل من فکرمیکنی یک نظر بزارید که مافقم یا مخالفم همین کاربزرگی دارم باهتون

 

 

چهارشنبه بیست و هفتم 6 1387

ای
کاش
می شد به غیر از تو دیگری را هم دوست داشت ..؟؟؟

من این حرف و زدم یک سیلی خوردم شما تجربه نکنید
خوب من چیکار کنم دلم میگه منم می نویسشم میشه
دل نوشته  هیچکس

دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه بیست و هفتم 6 1387

بگوید رهایم کند
این بی حوصله گی
این فکر مخدوش
یا ذهن اشفته
بگوید رهایم کند.
می خواهم یک لحظه به این لحظه بیندیشم

دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه بیستم 6 1387

اینجا
چشم کدام خسته از آواز من
خواهد گریست

دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه بیستم 6 1387

آیا میان آن همه اتفاق
من از سر اتفاق زنده ام
؟
؟

دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه بیستم 6 1387

افاق آگر دیده ام
خوبان بسیار دیده ام
اما تو چیز دیگری

افاق آگر دیده ام
خوبان بسیار دیده ام
اما تو چیز دیگری

افاق آگر دیده ام
خوبان بسیار دیده ام
اما تو چیز دیگری

دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه ششم 6 1387

بسوی هردر رفتم بست ؟

بسوی هرکس رفتم کریست سخت

نمی دانم کیست که راهم رابست .نمی دانم !

ای کاش من آن بودم که فکر میکردی .ای کاش !

دریغا زگیتی برای دوست داشتن امده ا یم. دریغا !

اما زخود بی زاریم ار هرکه گویه که کس دوست دارم . اما.!!!!؟؟؟

دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه ششم 6 1387

میشود اینجا بنیشنم 2


می شود اینجا
گوشه ی همین گلیم کهنه بنیشنم
مسافرم
تازه از راه رسیده ام
پیشانی شکسته ام نشان می دهد
خسته ام نای ندارم
در راه مانده ام
من راه خونه خویش را گم کرده ام
کمک کنید
حقیقت و پیدا کنم
عجیب است . عجیب است
بعد از این همه سال تازه من گم شده ام
عجیباستعجیباستعجیباست.....................؟؟؟؟

دسته ها : حرفهای از تب
سه شنبه پنجم 6 1387
می گویم نمی شود یک شب بخواب و
صبح زود
یکی بیاید و بگوید
هر چه بود تمام شد به خدا ...........؟؟؟
دسته ها : حرفهای از تب
سه شنبه پنجم 6 1387
وقتی تو رفتی واسه ما روز عزا بود
تو ماتمی که گریه هاش چه بی صدا بود
وقتی تو رفتی نفس نداشتی
راه گریز از قفس نداشتی
مرگ تو اما اغاز ما بود
آغاز خط پراوز ما بود

تقدیم به کسانی که مادرشان در کنارشان نیست

دسته ها : حرفهای از تب
سه شنبه پنجم 6 1387
کسی در منه که غمگینه همیشه
دلی که تنها باشه جز این نمی شه
ه
دسته ها : حرفهای از تب
سه شنبه پنجم 6 1387

 خداواندا مرا در ظلم و تاریکی بسوزان
ولی نامرد را از من جدا کن
به هرجا میروم من کسی نمبینم
خدایا ناکسان را مبتلا کن

نمی خواهم در این دنیا بمانم
خداوندا توراه چاره باز کن

خداوندا در این دنیا که نامرد از سرو پا تور میسازد
خداوندا تو نامرد را سر از پا جدا کن

..........................................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تقدیم به غرق گناه

 

 

 

 

 

دسته ها : حرفهای از تب
دوشنبه چهارم 6 1387

قفل تنهای من
یه روز اخر وامیشه
اگر از اینجا برم
کلیدش پیدا می شه

دسته ها : حرفهای از تب
دوشنبه چهارم 6 1387
می نویسم می نویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
دسته ها : حرفهای از تب
دوشنبه چهارم 6 1387
سوته دلان

هنوز تو قصه های من
رنگ و ریا جا نداره
دروغ نمیگن آدما
دشمنی معنا نداره
هنوز توی قصه های من
هیچ کسی تنها نمیشه
کسی به جرم عاشقی
گریه سراپا نمی شه
هنوز توی قصه های من
دستی که دونه می پاشه
آلوده ی دام نمیشه
هنوز توی دنیای من
هر ادمی یه عالمه

 

دسته ها : حرفهای از تب
شنبه دوم 6 1387
خدایم . خدایم
آه ای خدایم
صدایت می زنم بشنو صدایم
شکنجه گاه این دنیاست جایم
به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
مرا بگذار با این ماجرایم
نمی پرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم
بشنو صدایم

گلویم مانده از فریاد فریاد فریاد فریاد ....

دسته ها : حرفهای از تب
شنبه دوم 6 1387
حق با شماست
من هیچگاه پس از مرگم
جرات نکرده ام در اینه بنگرم
و انقدر مرده ام
که هیچ چیز مرگ مرا دیگر
ثابت نمیکنه

دسته ها : حرفهای از تب
شنبه دوم 6 1387
تور و باید مث ماه رو قله ها نگاه کرد
با هر چی لب تو دنیاس تو رو باید صدا کرد
می خواهم تو را ببینم نه یک بار نه صد بار
به تعداد نفس هام
برای دیدن تو نیک چشم نه صد چشم
همه چشما رو می خوام
دسته ها : حرفهای از تب
شنبه دوم 6 1387
برای رویت تصویر تو اینا رو مینویسم

کسی از لایه غبار های شب آلود می اید
و شب این روز روشن میشود
و سفر را می اندازد
و نان را قسمت میکند
پول را قسمت میکند
بدبختی و خوشبختی را نیز قسمت می کند
همه با هم یکی میشن
پولدار دیندار. فقیر خوشبخت همه
کوچک و بزرگ ..؟
نمره مریض خانه رو قسمت میکنه
هر چه هست تو نیست را قسمت میکند
بین خالق خدا قسمت میکنه
هر کی سهمی
اندازه ای از دین و معرفت خداپرستی
مادیعات به اینا نمی رسه
باید در تقسیم معرفت دین هر چیز نیکوست
دوان دوان بریم
به هم سهمی میرسد
سهم ما را هم می دهد
من در خواب دیده ام ........

 

دسته ها : حرفهای از تب
شنبه دوم 6 1387
ای پرنده ی مهاجر !
ای مسافر من ای رفته به معراج
تو به اندازه ی قدرت پریدن
تو به اندازه ی دل بریدن از خاک
عزیزی
با دریغی سنگین
شعر امیخته با حسرت یک خاطره را
قصه حادثه ی برج و کبوتر را
یک بار دیگر می خوانم
دسته ها : حرفهای از تب
شنبه دوم 6 1387
برای انان که در دوستی به ادم میزنند
مثل غرق گناه

دستی که زخم میزند . ناپیداست
اما زخم
عریان تر از طلوع آینه در روز است
شاید تن به تیغ دوست شپردن
راهی به سوی توست ......
دوستی دیگر .دستی دیگر و....زخمی دیگر ............

هر چه از دوست رسد نیکوست
حالا زخم باش یا محبت یا هر چیزی
که باش .................

دسته ها : حرفهای از تب
شنبه دوم 6 1387
گفتگو
گفت : من نیستم
گفتم چرا ؟؟
گفت برای اینکه اشتباه زندگی را .اشتباها زیستم
میخواستم بپرسم که منظورت چیست
اما دیر شده بود
درست بهنگامیکه او میگفت (اشتباه زندگی را .اشتباها زیستم )
من بخاطر اشتپاه نمردن خودم _میگریستم


دسته ها : حرفهای از تب
جمعه اول 6 1387
سرد و صبور
به انتظار آمدن باران
تا نهایت ایستاده ام

اما نیست قطرهای از باران دل تو
در این غربت تنهائی کویر

دسته ها : حرفهای از تب
جمعه اول 6 1387
روزی تو خواهی آمد
از کوچه هی باران
تا از دلم بشویی
غمهای روزگار

اینو هر روز به این دل بهونه گیر میگم

روزی تو خواهی آمد
از سوی مهربانی
امازمن نبینی
دیگر به جا نشانی

 

دسته ها : حرفهای از تب
جمعه اول 6 1387
دنیا دروغ .غم دروغ .عشق دروغ
پس دردهایم بهر چه آمدند در این سرود

بهر بودن عشق و امید
یا نداشتن دلی از امید
امیدی و آروزی منی
پس با من بمان
تا
به امیدت زنده و با امدنت شادمان گردم

دسته ها : حرفهای از تب
جمعه اول 6 1387

یک نفر میاد که من منتظر دیدنش ام
یک نفر میاد که من تشنه ی بوییدنشم
خالی سفره مونو پر از شقایق میکنه
واسه موجای سیاه
دست ها رو قایق میکنه
مث یک معجزه اسمش توی کتاب اومده
همیشه غایب من
همیشه غایب من

همیشه غایب من
دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387

میخانه هم اگر ساقی صاحب نظری داشت
میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387
هرکه زیبا بود
زجرش دادن
هرکه بدی کرد
عجرش دادن

 

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387

در صدایت
موج دریا پیداست
بی نگاهت عشق بی پایان پابرجاست

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387

چشمهایم به راه است
گر بیای
روشن شود
دلی تاریک ما

 

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387

دستهائیت
نشانه ای گل سرخ
چشماهیت
رودی پاکی
و قلب دنیای امید
است بر من

 

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387

به دنبالت گر بیایم
نیستی
پس دیدی
سنگ دلی از ما نیست

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387
عکس تو چون شب در اینه بیافتد
تمام دلم
در تب می لرزه

 

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387

دیگه این قوزک پام یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره

 

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387


دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست

 

...................................................................................................

 

 

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم

 

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387

میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه

دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه

تقدیم به غرق گناه

 

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387

چون آدمک زنجیر بر دست و پایم

از پنجه ی تقدیر من کی رهایم

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387
ترسم اینکه دیر برسم
یکی دیگه فدات بشه
بجای من رغیب من
قربونی نگاهت بشه

 

دسته ها : حرفهای از تب
پنج شنبه سی یکم 5 1387
خدایا
نمی دانم که چرا روزگارم چنین شد
نمی دانم خدایا
تو خود بخشنده ای پس دست نیاز ما را هم ببین
از تو ای منجی عالم
ای بزرگوار
ای بی همتا
می خواهم که مرا از خطرات دور کنی
مرا هر روز نزدیکتر از دیروز به او کن
به او که شب بی یاد او شب نیست

در موقعی که ماه به خواب می رود
منتظرم تا آسمان از نور خورشید روشن شود
دلم باز می گیرد
چشم هائیم مگیرد
که امروز هم ندانم چه کنم در این دو دنیای مردم
خدایا
این وصال بی هجران را به سر بیار
که از وصال او
من دیوانه ام دیوانه شیدایم


دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه سیم 5 1387
همواره کشکی نفس بکش
که کشکی نفس کشیدن کشکی نیست

 

دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه سیم 5 1387

بگذارید . بگذرید
ببینید و دل مبندید
چشم بی اندازید و دل مبازید

که دیر یا زود
باید گذاشت و گذشت

دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه سیم 5 1387

اگر به مرگ خویش آرزو دارم
بحر نبودن توست
توی جان آ بی جان من
برای شبهای دلواپسی دل
توی نوری در شب های من
مرهمی به دل خسته من
دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه سیم 5 1387
امشب از خشم جنون دل خویش
بسوی تو خواهم روانه شد
شاید صفا و پاکی دل تو باشد
مرهمی به دل خسته و سوخته من

من ز روزگارم ندارم روز خوشی
شاید این باشد تقدیر دل خون من
ای خدا یا
ای بزرگوار
تو چنین نباش با بنده خویش ؟
رضایم
ولی این نیست
رسم روزگار من و ما
شاید فردا روشن باشد
شاید فردا امیدی باشد
برای اینده تاریکم
برای ..............؟؟؟؟

 

دسته ها : حرفهای از تب
چهارشنبه سیم 5 1387
اگر نمی شه تو را صدا کرد
اگر نمی شه تو را دید
اگر نمی شه تو را بوید
اگر نمی شه تو را برای همیشه داشت

لااقل امروز باش
که امیدی به فردا ندارم

فردای بی تو روزیست بی معنی و مفهوم
روزی سردو سخت
که باید در غم نبودنت حسرت خورد
و
با تمام سختیها به غروب به غروبی که بی تو رنگی نداره
اندیشید و نگاه کرد

کاشکه روز ها عمر با اسم و دست تو رقم بخوره

آروز بر جوانان ار نیست
یا مهدی
منو در صف اول یارانت قرار ده

 

دسته ها : حرفهای از تب
سه شنبه بیست و نهم 5 1387
می دانم سزایم این است که بی تو باشم
ولی تو خودت برای من بگو سزای تو چیست

تو که گناهی نداشتی
تو رو که جای من نمیکشند

تو خودت بگو
چرا در اتش من باید بسوزی
من گناهکارم تو چطوری
تو که .......

دسته ها : حرفهای از تب
سه شنبه بیست و نهم 5 1387
روی بر فال حافظ زدم
فال حافظ بحر چه بود
چون جز غم اندیشه حیران خویش چیزی نبود
کرد روزگار جوانیم را سیاه
جز تباهی روزگار چیزی نبود
جز خواری من چیزی نگفت
پس کن حافظ آ
من خدای دارم بزرگ
در هم حال و کار
دسته ها : حرفهای از تب
سه شنبه بیست و نهم 5 1387
دیگر به چه انگیزه ای می توان تلاش کرد

وقتی شیفتگان تلاش اینگونه صحنه زندگی را ترک می کنند

                ..<><> <><><><>..

دسته ها : حرفهای از تب
سه شنبه بیست و نهم 5 1387
بهترین راه خوشبختی اعتماد به نفس
............................................................................................................................

پول به عقل خدمت میکنه و بر احمقان حکومت
..........................................................................................................................

پنهان کردن دانش بهتر از آشکار کردن نادانی است
.........................................................................................................................

تمرین زیاد بهترین استاد
........................................................................................................................

جهان کتابی است بسیار عالی ولی برای کسی که خواندن بداند
...........................................................................................................................

وجدان صدای خداست
...........................................................................................................................

صبر بالاترین هنر است
........................................................................................................................

یک آدم بزرک عیب آدم کوچک رو نمیبینه
..........................................................................................................................

صرفه جوی خود منبع درامد بزرگی است
.......................................................................................................................

کار عبادت است
..........................................................................................................................

در جای که ترس نیست رحم هم نیست
.................................................................................................................................

خانه خود را نزدیک قصر ارباب نساز
.........................................................................................................................................
سه چیز ناخوانده وارده زندگی می شوند
عشق .پیری .مرگ
....................................................................................................................................
زنگ آهن را از بین می برد و غصه قلب را
...............................................................................................................................
سیری امروز گرسنگی فرداست
.......................................................................................................................
زیستن یعنی تلاش کردن
................................................................................................................
درشت ترین گردوها همیشه تو خالیند
......................................................................................................
کلمات تیز نیستن اما می توانند دل را بشکافند
............................................................................................
خلق و نیک .بال و پر انسان است
..................................................................................

 

دسته ها : حرفهای از تب
شنبه بیست و ششم 5 1387

می خواستم آروزئیم را برای تو بگویم
ولی چه کنم
تو خود آروزی منی

 

 

................................ 

 

 

با مهری که از مهر تو به دل خویشتن مهر ورزیدم
مهرهائیم همه به مهرهایت اونس گرفت

مهر های دل خویش فراموش کردم
که شاید بامهرهایت بنوانم دل مهربانت را به دست بیاورم

 

 

 

 

 

...................

دلم گرفت
قلبم شکست
چشمم بست وبه خواب رفت
راهم به بن بست رسیده است
از این همه در به دری روزگار خویش

 

اینا چون روز مهدی موعود بخاطر ان بالا مرد

امیدوارم همگی لیاقت اینو داشته باشیم که باشیم همین

خدا تو............. 

دسته ها : حرفهای از تب
شنبه بیست و ششم 5 1387
شبی در تب بالای هزار
آدما پاک وخوب مثل همه شما تبیان نت ها از این مطلب دورید خود شما میدونید این ادما کیان من دیگه اسم نمی برم ابروریزی میشه شما در همه خا با خالق خود باشید

امشب خون وغم و غصه همه به دل کوچک من ریخته خدا کنه که خلاصه بشم از این همه درد

در حالی که به سقف نیمه تاریک خانه نگاه می کردم کمکم از فشار خستگی روحی و ذهنی خویش چشم هایم را بستم تا راحتر و یا بهتر . واضح تر بگم میخواستم به اعماق خویش سفر کنم تا غرق
در افکار خویش شوم
تا چشمهائیم را بستم
دنیا . زندگیم .جوانیم .شادیم .غمم .عشقم. خودم .فکرم وجودم
صورتم که خط های به رویش افتاده
به مو هائیم که داره سفید میشه سفید همچون برف که دارم میروم بسوی قبر
در جلوی چشمم شروع به رژه رفتن می کنند ایا اینها همه خیال واهی اند
نه .نه عزیزم اینا تمام غم . قصه . درد .سختی .بدبختی . بیچارگی .پستی .نیستی . سستی
که نمزاره یه لحظه ارام بیگیرم .دارم دیوانه میشم آخ این زندگی تو بگو من چه دارم آخه
چی تو وجودت هست هنرم چیست به چه چیز علاقه دارم .حتی بعضی موقها فکر می کنم مبینم به تو هم علاقه ای ندارم
اخ چرا من باید اینجوری باشم می دونی چی رو میگم همین همین که نمی دانم لااقل مثل مردم عادی زندگی کنم باید همش به فکر اون این باشم
آخ این زندگی تو بگو چرا من باید نفهمم که چرا زنده ایم برای چه می دویم آخ تا کی باید عین این سگ های ولگرد به دنبال یک لقمه گوشت فرسنگ ها بدویم آخرش چی میشه مخواهی بدونی هیچی اخرش
باید با خون دل بخوریم اخ این زندگی تو بگو چرا من باید این فکرهارو بکنم تو مگی من دیوانه ام اره دیگه دیوانه ام که به فکر بدبخت بیچارها هستم می دانم تو مگی بی خیال بابا ولی من اینجوریم
و بر امثال من اینها بزرگترین دردند
هر چه به مغزم فکرم چشم فشار می اورم چیز تازه ای بینم یا بدونم یا فکر کنم نمشه همش درد. غصه سختی سردی
اره شاید من دل نازکم که اگر ببینم بچه ای اون چیزی که میخواد نتون بدست بیارهمن که مثل بعضیها کور نیستم که فقط فکر خودم باشم
آخ شما چه دل خوشی دارید که زنداه اید
بگید شاید عالی باشه منم استفاده کنم چرا نمگید بگید دیگه فکر کنم دلیل نداری مثل من و ما شما
همه سرسری زنده اید . اره می دونم زندگی همین اینه
همه اش به فکر پول مال سال ماه نان اب خوردن خوابیدن مثل سگ..زندگی کردن خوک صفت بودن
لاشخور بدنیا آمدن موش از دنیا رفتن
بابا جون من مدونم که برای شما اهمیتی ندارم بیاد جون عزیزتون به اون خدا. بابا جون هرکی که دوست دارید اینجوری نباشید
بیایید همه مثل هم باشیم .اگر آدمید .اگر هنوز انسانیت وجود داره بیاید اگر فکر مکنی حدافل به زندگی آرام روان شاد آزاد خوش بدونه غم که نمیشه ولی اینجوری باشید
بیایئد دست به دست هم دهیم و فقرو بدبختی ظلمت وتاریکی و اعتیاد رهای پیدا کنیم .
فقط بیاید باهم باشیم عقل دل دین قول شرف مردانگی عصمت و پاکی دست هایمان باید با همه باشه
سرتان را درد اوردم بخوام بنویسم اوه خیلی توی این مخ گچی بی خیال میشم ولی ما همه انسانیم یادتان نرود
حداقل دو روز زندگی رو با هم باشیم
چشمهائیم را باز کردم دیدم که خورشید داره روشنی خود را به اسمان میدهد احساس کردم کمی سبک شده ام
نکته : چندین مورد اسامی حیوانات بکار رفته فقط برای برگشت عدهای نوشتم که هیچ وقت به کسی کمک نمی کنند از نظر همه چیز من چاکرخواه هر چی ادام با معرفت بزگوارم اینا برای ادم بدهاست تا توی این دینا بیدار شود وگرنه خدا کریم. خدای اونا بزرگ ولی این دینا بهتر حال راحت باشو ببینن تو از کدام عدهای خوب یا بد به کارهای خود بی اندیش

 

 

دسته ها : حرفهای از تب
شنبه بیست و ششم 5 1387
با وقتی آزاد و ذهنی پر از درد و قصه به سراغم آمد و از بخت بد این دفتر و قلم(وبلاک) باید امروز
هم زحمت مرا تحمل نمایند و به درد و غصه دل من گوش کند .
نمی دانم این های که روی این کاغذ می نویسیم.کار خودم یا قلم یا دلم ولی این قلم با دردهای
من آشناست تا حدودی هم سواد نه چندان زیادی هم داره . خداکنه بدونه چطور سفره دل مارا باز کنه و از غم و درد من بکاهه........؟
انشا.......
خوب بنویس
بنویس ای قلم
بنویس ای دریای غم . بنویس از هرچه که روزی باید نوشت . بنویس از عدل و روشنی . برآشوب از ظلم و تاریکی .
بنویس از مرغان عاشق یا پریان سیه رو
بنویس از روزگار . سردی ایام بنویس از دوری یاران
بنویس که دگر م....تو دگر چیستی
پوچی . پوچ تر از هیچی
در پوچی محض باز برای بقای زندگی تیره و تار باید کوشید باید دوید
بنویس مقصد کوردلان عاشق چیست
بنویس . از هرچی که هست و نیست بنویس از صفائی سنگ سفید . بنویس از مینای دریا تا سیه رویان زیبا .بنویس از دیوانه زنجیری که آزاد تراز من باز خود اوست
بنویس از هرچی مرد بنویس از نامردان دربار بنویس از لحظه های بی کسی بنویس که نمی رسند به داد کسی .
بنویس خسته ام از دست تو ...بنویس راحتم بگذار ای چرت وپرت نویس
بنویس تمام کن بحث نا تمام بنویس که شاید نوشتی چند بیت اسیر
بنویس دگر بس است ای سنبله دردو غم بنویس خسته ام من خسته ام من خسته ام من
ز روزگار خویش

 

دسته ها : حرفهای از تب
جمعه بیست و پنجم 5 1387
کم بود

برای تو می گویم
غم عشق های سوخته در دل تو مال من بود
که خاطرات من ز خاطراتت جمع بود
و خاطرهای تو خاطرهای من بود.

که دل دادن به تو
سخن دل راز دل
گفتن بود
و
دل سپردن به تو
فکر کردن غلط در اندیشه خود بود
و
فریاد بلند تو را خواستن

در هیاهیوی زمانه کم بود

.......................................................................................................................



پا

پا به عرصه عشق نهادم
در دریائی بی کران عشق
همچون ذرهای کوچک

به دنبال بزرگتر از خودم لیاقتم

باز سرگردانم
که این سردرگمی من
همچون پرندگان بدونه آشیانه

که در غریبی من
سهم تنهائیم را داراست
که به ضجه های مکرر همچنان پایبند و استوار
مرا می آزارد

دسته ها : حرفهای از تب
دوشنبه بیست و یکم 5 1387
آنقدر ادامه خواهم داد
تا به بدبختی خودم ویارانم
بی افزایم تا شاید
روزگار و جهانیان
از من خسته شوند
شاید دست تقدیر افسانه بود
یا تقدیم دلهای سوخته بود

تا به انتظار
حقیقت افسانه شاد باش
همچون من بر امید زنده بودن
......................................................................................................................................

 


باز آ ای

باز شدهای رهائی
زنجیر تنهائی من

دسته ها : حرفهای از تب
دوشنبه بیست و یکم 5 1387
افسوس بر او نیست
افسوس بر من است
بر من که مانده ام ؟

او سوز عشق بود
او درد .رنج . غم بود
در این خرابه ناک گرانمیایه گنج بود

گنجی که ناشناخته به زیر خاک رفت
رنجی که داشت به خاک رفت

 


عالم

در این دو عالم ما یک حالیم
که دران بیکار بیماریم

به هر سو که رویم

محتاجیم
به نامردان دور از خدا

 

 

دسته ها : حرفهای از تب
دوشنبه بیست و یکم 5 1387
X