• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4150روز قبل
اهل بیت
نویسنده: محمد تقی صرفی پور

تولد:

تولد این‌ امام‌ در روز دوشنبه‌ هفدهم‌ ربیع‌ الاولی‌ سال‌ هشتاد وسه‌هجری‌ در مدینه‌ واقع‌ شد.مادرش‌ اُم‌ّ فروه‌ وپدرش‌ امام‌ باقر(علیه السلام‌) بوده‌است‌.
نام‌ مباركش‌،جعفر والقابش‌،صادق‌،صابر،فاضل‌وطاهر بوده‌ وكنیه‌ اش‌ابوعبدالله است‌.در سن‌ سی‌ ودوسالگی‌ به‌ مقام‌ امامت‌ رسید وسی‌ وسه‌سال‌ مقام‌ امامت‌ را به‌ عهده‌ داشت‌.عاقبت‌ در سن‌ شصت‌ وپنج‌ سالگی‌بدست‌ منصور دوانقی‌ بشهادت‌ رسید.مرقد شریفش‌ در قبرستان‌ بقیع‌است‌.
مذهب‌ شیعیان‌ ومذهب‌ اهل‌ بیت‌(علیهم السلام‌) به‌ نام‌ جعفری‌ مزیّن‌ شده‌ است‌زیرا آن‌ حضرت‌ از فرصتها استفاده‌ كرد وعلم‌ اهل‌ بیت‌(علیهم السلام‌‌) را كه‌ از زمان‌رحلت‌ پیامبر،مورد ظلم‌ قرار گرفته‌ بود،منتشر كرد وشاگردان‌ زیادی‌تربیت‌ نمود ودرمحضرش‌ چهارهزار نفر حاضر می‌ شدند.

عبادت‌ ومكارم‌ اخلاق‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)

مالك‌ بن‌ انس‌ گفت‌: حضرت‌ از سه‌ حال‌ بیرون‌ نبود.یا روزه‌ بود ویا مشغول‌ عبادت‌ بود ویابذكر خدا مشغول‌ بود.او از بزرگان‌ عابد واز عظیم‌ترین‌ زاهدان‌ بود.
ابان‌ بن‌ تغلب‌گوید: خدمت‌ امام‌ درحالیكه‌ مشغول‌ نماز بود،رسیدم‌.ذكرهای‌ ركوع‌ وسجده‌اورا شمردم‌، از شصت‌ بار بیشتربود.
«عبدالله بن‌ سنان‌ می‌ گوید:به‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌) عرضكردم‌:پسرعموئی‌دارم‌ كه‌ هرچه‌ با او می‌ پیوندم‌ او از من‌ می‌ بُرد! لذا من‌ تصمیم‌ گرفته‌ ام‌ كه‌اگر از من‌ بُرید منهم‌ از او ببُرم‌.بمن‌ اجازه‌ می‌ فرمائید كه‌ منهم‌ با او قطع‌رابطه‌ كنم‌؟ فرمود:اگر با او ارتباط‌ داشته‌ باشی‌ واو از تو ببُرد،خدای‌عزّوجل‌ شمارا باهم‌ می‌ پیوندد.واگر تو از او ببُری‌ واو هم‌ از تو ببُرد،خدااز هر دوی‌ شما ببُرد.» بحارج‌74
«شخصی‌ به‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)گفت‌:همسایه‌ای‌ دارم‌ كه‌ اهل‌ غنااست‌.وقتی‌ من‌ برای‌ قضاء حاجت‌ به‌ دستشوئی‌ می‌روم ‌، برای‌ شنیدن‌ ازصداهای‌ غنای‌ همسایه‌،بیشتر می‌مانم‌!آیا این‌ اشكال‌ دارد؟
امام‌ فرمود: نباید بیشتر بمانی‌ كه‌ خدا فرموده‌ است‌:همانا گوش‌ وچشم‌ودل‌ مورد سؤال‌ واقع‌ می‌شوند.«اسراء36»
او گفت‌:گویا تاكنون‌ این‌ آیه‌ را نشنیده‌ بودم‌ وانشاءالله توبه‌ می‌كنم‌!
امام‌ فرمود:حال‌ بلند شو ونماز بخوان‌ كه‌ گناهت‌ بزرگ‌ است‌ واگر درچنین‌ حالی‌ اجلت‌ رسیده‌ بود،خیلی‌ برایت‌ بد بود»9-
علم‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌)محقق‌ حلی‌ دركتاب‌ معتبر نوشته‌ است‌ كه‌:
از امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)در زمینه‌ علوم‌ آنقدر منتشر شده‌ است‌ كه‌ عقلها به‌حیرت‌ می‌افتد. فقط‌ یك‌ نفر راوی‌ ازحضرت ‌، سی‌ هزار روایت‌ از امام‌نقل‌ كرده‌ است‌.همچنان‌ كه‌ خود امام‌ فرمود: ابان‌ بن‌ تغلب‌ از من‌ سی‌هزار حدیث‌ نقل‌ كرده‌ است‌.
معلّی‌ بن‌ خنیس‌ می‌گوید: دیدم‌ كه‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌) با كیسه‌ای‌ بردوش‌ به‌ جائی‌ می‌رود.اجازه‌ گرفتم‌كه‌ ایشان‌ را همراهی‌ كنم‌.با حضرت‌ به‌ محله‌ فقراء رفتیم‌ وامام‌ بربالای‌سرآنان‌ كه‌ همگی‌ درخواب‌ بودند ، مقداری‌ غذا می‌گذاشت‌. من‌ پرسیدم‌كه‌ اینها شیعه‌ هستند؟امام‌ فرمود: اگر شیعه‌ بودند كه‌ ما هرچه‌ داشتیم‌حتی‌ نمكمان‌ را با آنها نصف‌ می‌نمودیم‌.«منتهی‌ الامال‌ ج‌2 ص‌244»
ابوجعفر خثعمی‌ گوید: امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)كیسه‌ای‌ پول‌ بمن‌ داد و فرمود: این‌ را به‌ فلان‌ سید بده‌ ولی‌ نگو چه‌ كسی‌ آن‌ را داده‌ است‌.
منهم‌ آن‌ را به‌ شخصیكه‌ امام‌ معرفی‌ كرده‌ بود دادم‌. اوگفت‌:خدا جزای‌خیر به‌ این‌ كسیكه‌ همیشه‌ بمن‌ كمك‌ كند، بدهد ولی‌ جعفربن‌ محمدحتی‌ یك‌ درهم‌ هم‌ بمن‌ كمك‌ نمی‌كند!«منتهی‌ الامال‌ ج‌2ص‌244»
«امام‌ ششم‌(علیه السلام‌‌):عده‌ای‌ به‌ محضر پیامبر آمدند وگفتند: ما عازم‌ مسافرت‌به‌ شام‌ هستیم‌. بما سخنی‌ بیاموز!حضرت‌ فرمود: شب‌ هنگام‌،هركجابرای‌ استراحت‌ توقف‌ نمودید ، وقتی‌ به‌ بستر رفتید،قبل‌ ازخواب‌،تسبیح‌ فاطمه‌(علیها السلام‌‌) وآیة‌ الكرسی‌ را بخوانید كه‌ شمارا از هر چیزی‌حفظ‌ می‌كند.
آنها رفتند وهنگام‌ خواب‌ دستور حضرت‌ را بكار بستند.در آن‌ حوالی‌راهزنانی‌ بودند كه‌ این‌ عده‌ را زیر نظر گرفته‌ ومنتظر بودند كه‌ شب‌ بشودوبه‌ اینها دستبرد بزنند.وقتی‌ شب‌ شد یكی‌ از راهزنان‌ برای‌ آگاهی‌ ازموقعیت‌ مسافرین‌، به‌ محل‌ استراحت‌ آنان‌ آمد ولی‌ غیر از دیوار بلندی‌كه‌ دور تا دور آن‌ محل‌ را فرا گرفته‌ بود،چیزی‌ ندید!برگشت‌ واین‌ قضیه‌رابه‌ راهزنان‌ خبر داد.راهزنان‌ سخن‌ اورا قبول‌ نكرده‌ وگفتند:تو آدم‌ضعیفی‌ هستی‌ واز ترس‌ این‌ حرف‌ را می‌زنی‌! امّا وقتی‌ خود به‌ محل‌آمدند وآن‌ دیوار بلند را دیدند،بناچار برگشتند.
فردا صبح‌ باز به‌ آن‌ محل‌ رفتند وازدیوارخبری‌ نبود ومسافرین‌ آنجابودند.راهزنان‌ از مسافرین‌ پرسیدند:شما دیشب‌ كجابودید؟گفتند:همین‌ جا!راهزنان‌ گفتند:دیشب‌ ما آمدیم‌ ولی‌ جز دیواربلندی‌ چیزی‌ ندیدیم‌!قصة‌ شما چیست‌؟آنان‌ گفتند:پیامبر بما سفارش‌كرده‌ است‌ كه‌ شب‌ قبل‌ از خواب‌، تسبیح‌ فاطمه‌(علیها السلام‌‌) وآیة‌ الكرسی‌ را بخوانیم‌ وماهم‌ همینكار را كردیم‌.راهزنان‌ گفتند:شما آزادید وبه‌ هركجاكه‌ می‌خواهید بروید كه‌ بخدا سوگند!ما هرگز شمارا تعقیب‌ نمی‌كنیم ‌و بدانید كه‌ تازمانیكه‌ بدستور پیامبرتان‌ عمل‌ می‌كنید ، هیچ‌ راهزنی‌نمی‌تواند بشما آسیب‌ برساند!»ص336
«روایت‌ شده‌ كه‌ در وقت‌ سوار شدن‌ به‌ كشتی‌ این‌ دعا را بخوانند:بسم‌اللّه‌ المَلِك‌ الحق‌ّ وماقدروا اللّه‌ حق‌ّ قدره‌ والارض‌ جمیعاً قبضته‌ یوم‌القیلمة‌ والسماوات‌ مطویات‌ٌ بیمینه‌.سبحانه‌ وتعالی‌ عما یشركون‌.بسم‌اللّه‌ مجراها ومُرساها.ان‌ّ ربّی‌ لغفورٌ رحیم‌ٌ.»
«عده‌ای‌ مهمان‌ِ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)شدند.حضرت‌ از آنها خوب‌ پذیرائی‌نمودوموقعی‌ كه‌ می‌خواستند بروند،امام‌ برای‌ آنها توشه‌ سفر تهیه‌دید.ولی‌ وقت‌ خارج‌ شدن‌ آنها،به‌ غلامانش‌ فرمود:موقع‌ رفتن‌ در بردن‌ِ بارهایشان‌ كمك‌ نكنید! آنها در هنگام‌ خداحافظی‌ به‌ امام‌ گفتند:یا بن‌رسول‌ اللّه‌!تو خوب‌ از ماپذیرائی‌ نمودی‌ واموالی‌ بما بخشیدی‌ ! ولی‌ چرابه‌ غلامانت‌ دستور دادی‌ كه‌ در بردن‌ بارها مارا كمك‌ نكنند؟امام ‌فرمود:ما خاندانی‌ هستیم‌ كه‌ به‌ رفتن‌ مهمان‌ كمك‌ نمی‌كنیم‌.»

جسارت‌ به‌ مادر

ابامهزم‌ گوید:شبی‌ ازخدمت‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)مرخص‌ شدم‌ وبه‌ همراه‌ مادرم‌ به‌ خانه‌ام‌در مدینه‌ می‌رفتیم‌.در بین‌ راه‌ بامادرم‌ مشاجره‌ كردم‌ ومن‌ به‌ او تندی‌نمودم‌!
روزبعد وقتی‌ خدمت‌ امام‌ رفتم‌،امام‌ فرمود:ای‌ ابامهزم‌!بین‌ تو ومادرت‌چه‌ پیش‌ آمد؟آیا شب‌ گذشته‌ به‌ او تندی‌ نمودی‌؟آیا نمی‌دانی‌ كه‌شكمش‌ محل‌ سكونت‌ تو ودامنش‌ محل‌ استراحت‌ تو وسینه‌اش‌ ظرف‌نوشیدنی‌ تو بوده‌ است‌؟
گفتم‌:آری‌!
فرمود: هیچگاه‌ براو تندی‌ نكن‌!«بحارج‌4ص‌72»
***
«شخصی‌ خدمت‌ امام‌ ششم‌(علیه السلام‌‌)آمد واز درد وزخم‌ معده‌ شِكوه‌ كرد.امام‌فرمود:صبحانه‌ وشام‌ بخور! ولی‌ دربین‌ این‌ دو چیزی‌ نخور!كه‌ خدا درتوصیف‌ غذاخوردن‌ اهل‌ بهشت‌ می‌فرماید: لهم‌ رزقهم‌ فیها بُكرة ‌ًوعشیّاً یعنی‌: صبح‌ وشام‌ به‌ رزق‌ الهی‌ مشغولند.»

زنده‌ شدن‌ پرندگان‌ ذبح‌ شده‌!

یونس‌ بن‌ ظبیان‌ می‌گوید:
باعدة‌ زیادی‌ در خدمت‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)بودیم‌ كه‌ شخصی‌ سؤال‌ كرد:یابن‌ رسول‌ الله ! پرندگانیكه‌ در قرآن‌ آمده‌،در آن‌ جائیكه‌ خطاب‌ به‌ابراهیم‌(علیه السلام‌‌)فرموده‌ است‌:(«خُذ اربعة‌ً من‌ الطیر فصُرهن‌َّ الیك‌ ثم‌ّاجعل‌ علی‌" كل‌ّ جبل‌ٍ منهن‌ّ جزءاً»یعنی‌: چهارپرنده‌ را ذبح‌ كرده‌وگوشتشان‌ را باهم‌ مخلوط‌ كرده‌ وهر قسمتی‌ را بر سركوهی‌ بگذار!)

آیا از یك‌ نوع‌ بودند یا باهم‌ فرق‌ داشتند؟

امام‌ فرمود: می‌خواهید مثل‌ آن‌ معجزه‌ را بشما نشان‌ بدهم‌؟همه‌گفتیم‌:آری‌!
امام‌ دستورداد كه‌ طاوس‌ وباز وكبوتر وكلاغی‌ را آوردند وآنها را ذبح‌كردند وباهم‌ مخلوط‌ كرده‌، در چهار طرف‌ اطاق‌ گذاشتند.سپس‌ امام‌ابتدا طاوس‌ را صدازدند! ناگاه‌ اجزایش‌ از چهارگوشه‌ جدا شده‌ وبهم ‌پیوستند وزنده‌ شد.سپس‌ كلاغ‌ ودوتای‌ دیگر را زنده‌ كرد.«حدیقة‌الشیعة‌»

سخنانی‌ از امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)

1-«شاكر به‌ شخصی‌ گویند كه‌ خدارا بر هرنعمتی‌ كه‌ به‌ او داده‌ از قبیل‌خانواده‌ وثروت‌،شكر گوید وحقوق‌ الهی‌ نسبت‌ به‌ اموالش‌ را ادا نماید.»
2-«خدا رحمت‌ كند شیعیان‌ مارا كه‌ از زیادی‌ گِل‌ ما خلق‌ شدند وبا آب‌محبت‌ ما خمیر مایه‌ شده‌اند.در شادی‌ ما شاد ودر عزای‌ ما عزادارند.»
3-«درهرنفس‌ كشیدنی‌ یك‌ شكر بلكه‌ هزارشكر وبیشترلازم‌ است‌وپائین‌ترین‌ درجة‌ شكر آنست‌ كه‌ نعمت‌ را فقط‌ از خدا بداند وبه‌ آنچه‌خدابه‌ او داده‌ راضی‌ باشد وخدارا با نعمتش‌ معصیت‌ نكند(مثلاً باچشم‌گناه‌ نكند)ودرامر ونهی‌ الهی‌ با نعمت‌ خدا با خالق‌ خود مخالفت‌ننماید.پس‌ درهرحالی‌ بندة‌ شكرگذار خداباش‌، تاخدارا در هرحالی‌كریم‌ بیابی‌.»
4-«مَثَل‌ دنیا مثل‌ آب‌ دریاست‌ كه‌ هرچه‌ بیشتر از آن‌ می‌نوشید، بیشترتشنه‌ می‌شوید!»
5-«هرگاه‌ یكی‌ از شما بیاد نعمتی‌ از نعمتهای‌ خداوند عزوجل‌ّافتاد،پیشانیش‌ رابرای‌ شكرگزاری‌،بر روی‌ خاك‌ بگذارد.واگر سواره‌بود،پیاده‌ شود وسجده‌ كند.واگر بخاطر انگشت‌ نماشدن‌ نمی‌تواند پیاده‌شود،پیشانیش‌ را برزین‌ اسب‌(درزمان‌ مافرمان‌ ماشین‌) بگذارد واگراینهم‌ نشد،پیشانیش‌ را بركف‌ دست‌ بگذارد وخدارا برنعمتهایش‌ شكركند.»
6-«عذاب‌ كسیكه‌ نطفه‌ اش‌ را در رحِم‌ِ زن‌ نامحرم‌ بریزد از همه‌ بیشتراست‌.»
7-«فردی‌ مقداری‌ آب‌ می‌خورد وبا آن‌ بهشت‌ برایش‌ واجب‌می‌شود.زیرا موقع‌ نوشیدن‌ آب‌ وقتی‌ ظرف‌ آب‌ را نزدیك‌ دهانش‌می‌برد ، بسم‌ الله می‌گوید. سپس‌ مقداری‌ می‌خورد وحمدمی‌كند. دوباره‌ می‌ نوشد وحمد می‌كند . برای‌ بارسوم‌ مقداری‌ می‌نوشد وحمد الهی‌می‌كند.بوسیلة‌ این‌ یك‌ بسم‌ الله وسه‌ بار حمد ، بهشت‌ برا یش‌ واجب ‌می‌شود.»
8-«ای‌ میسر! اگر می‌ خواهی‌ عمرت‌ زیاد شود به‌ پدر ومادرپیرت‌ نیكی‌كن‌.»
9-«مراد از علمی‌ كه‌ پیامبر فرمود كه‌ طلب‌ آن‌ علم‌ برهر مرد و زنی‌واجب‌ است‌،علم‌ تقوی‌ ویقین‌ است‌.»وعلامه‌ مجلسی‌ در توضیح‌ علم‌تقوی‌ ویقین‌ می‌نویسد:مراد از علم‌ تقوی‌،علم‌ به‌ واجبات‌ ومحرمات‌وتكالیف‌ است‌ ومراد از علم‌ یقین‌،علم‌ به‌ اصول‌ دین‌ واعتقادات‌می‌باشد»
10-«خدا می‌داند بنده‌اش‌ چه‌ می‌خواهد ولی‌ دوست‌ دارد كه‌ حاجتهاگفته‌ شود.»
11-«دعای‌ مخفی‌ معادل‌ هفتاد دعای‌ آشكار است‌»
12-«خواندن‌ قرآن‌ از روی‌ مصحف‌ باعث‌ تخفیف‌ عذاب‌ پدر ومادراگرچه‌ كافرباشند، می‌شود»
13-«صلة‌ رحم‌باعث‌ تأخیر اجل‌ وزیاد شدن‌ ثروت‌ وایجاد محبت‌ دربین‌ خانواده‌ می‌ شود»
14-«زن‌ قابل‌ ارزش‌ گذاری‌ نیست‌! نه‌ خوبش‌ و نه‌ بدش‌. امّا زنهای‌خوب‌ ارزششان‌ طلا و نقره‌ نیست‌، بلكه‌ او از طلا و نقره‌ بالاتر است‌. وامّا زنهای‌ بد، ارزششان‌ خاك‌ هم‌ نیست‌! خاك‌ از او بهتر است‌.»
15-«شخصی‌ از امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)پرسید:آشكار نمودن‌ نعمت‌ كه‌ خدابدان‌ در آیه‌«وامّا بنعمت‌ ربّك‌ فحدّث‌»آمده‌ چیست‌؟ فرمود:لباس‌ تمیز بپوشد. بوی‌ خوش‌ استعمال‌ نماید.خانه‌اش‌ را سفیدكاری‌ كند.درب‌خانه‌اش‌ را جاروب‌ نماید.»
16-«یكی‌ از عوامل‌ فشار قبر،اهمیت‌ ندادن‌ به‌ طهارت‌ ونجاست‌ است‌»
خبیث‌ترین‌ مخلوق‌ خدائ ، غنا است‌.وبدترین‌ مخلوق‌ خدا غنا است‌ كه ‌باعث‌ فقر ونفاق‌ می‌شود.»
17-«خانه‌ای‌ كه‌ در آن‌غنا باشد،از فاجعه‌ ایمن‌ نمی‌باشد ودعا در این‌خانه‌ مستجاب‌ نمی‌شود وملائكه‌ به‌ این‌ خانه‌ وارد نمی‌گردند.»
18-«فحش‌ دادن‌ ظلم‌ است‌ وظالم‌ در آتش‌ جهنم‌ است‌»
19-«در عیب‌ رفیقت‌ تعجیل‌ نكن‌ شاید خدا اورا بیامرزد وبر عیبهای‌خود ایمن‌ نباش‌ شاید بخاطر آن‌ عذاب‌ شوی‌!»
20-«امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)در تفسیر آیة‌«پیامبران‌ را به‌ ناحق‌ می‌كشند»فرمود:بخدا سوگند!پیامبران‌ را با شمشیر نكشتند،بلكه‌ اسرار آنان‌را فاش‌ كردند وآنهاكشته‌ شدند.»
21-«اصل‌ حُسن‌ ظن‌ از حُسن‌ ایمان‌ وسالم‌ بودن‌ دل‌ است‌ كه‌ هركه‌ رامی‌بیند پاك‌ وخوب‌ می‌پندارد واحتمال‌ حیاء وامانت‌ وصیانت‌ وراستی‌به‌ او می‌دهد.»
22-«خوردن‌ وآشامیدن‌ وپوشیدن‌ وازدواج‌ وسوار مركب‌ شدن‌ اگر بامیانه‌ روی‌ باشد،حلال‌ والاّ حرام‌ است‌ چون‌ خدادر سوره‌ انعام‌آیه‌141فرموده‌ است‌:اسراف‌ نكنید كه‌ خدا مسرفین‌ را دوست‌ ندارد.»
هرساختمانی‌ كه‌ بیش‌ از مقدار نیاز باشد،درآخرت‌ وبال‌ گردن‌ صاحبش‌می‌شود»
23-«عده‌ای‌ از شیعیان‌ نزد امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌) بودند كه‌ امام‌ سه‌ بار سوگندخورد: بخدای‌ كعبه‌ سوگند! و فرمود: اگر بین‌ موسی‌(علیه السلام‌‌) و خضر(علیه السلام‌‌) بودم‌به‌ آنها می‌گفتم‌ كه‌ من‌ از آنها عالم‌ترم‌. و به‌ آنهامطالبی‌ را كه‌ نمی‌دانستند،می‌گفتم‌. زیرا به‌ موسی‌(علیه السلام‌‌) و خضر(علیه السلام‌)، علم‌ گذشته‌ داده‌ شد. ولی‌ علم‌آینده‌ تا قیامت‌ را نمی‌دانستند. ولی‌ ما این‌ علم‌ را از رسولخدا(صلی الله علیه واله‌) به‌ارث‌ برده‌ایم‌. »
24-«اسحاق‌ بن‌ عمار از امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)راجع‌ به‌ مردیكه‌ لباسهای‌مختلفی‌ دارد وچندتای‌ از آنان‌ را برای‌ پوشاندن‌ بدن‌ خود وچندتا برای‌زینت‌ كردن‌ وشیك‌ شدن‌ قرار داده‌ آیا اسراف‌ است‌؟فرمود:خیراسراف‌نیست‌! زیرا خدا در قرآن‌ فرموده‌ است‌:هركه‌ زندگیش‌ وسعت‌ داردباندازة‌ توانائیش‌ خرج‌ كند«طلاق‌7»»
25-«درخانه‌ای‌ كه‌ طفلی‌ وجود دارد، با همسر خود مقاربت‌ نكنید،كه‌آن‌ طفل‌ زناكار می‌شود و یا فرزندیكه‌ بدنیا می‌آید ، زناكار می‌شود.»
26-«دزدها سه‌ دسته‌اند.اول‌ كسیكه‌ زكات‌ نمی‌دهد.دوم‌ كسیكه‌ مهرزنش‌ را نمی‌پردازد.سوم‌ كسیكه‌ قرض‌ كرده‌ ولی‌ قرضش‌ را نمی‌پردازد.»
27-«اگر شخصی‌ چشمش‌ به‌ زنی‌ نامحرم‌ بیافتدواز اوچشم‌ بردارد وبه‌آسمان‌ نظر كند ویا چشم‌ خودرا ببندد، هنوز چشم‌ برهم‌ نزده‌ كه‌ خداوندحورالعینی‌ به‌ او تزویج‌ كند.»
28-«شخصی‌ به‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)گفت‌:من‌ دوست‌ دارم‌ بازنی‌ ازدواج‌كنم‌.ولی‌ پدرم‌ مایل‌ است‌،بازنی‌ دیگر ازدواج‌ كنم‌.حضرت‌ فرمود:با آنكه‌خود دوست‌ می‌داری‌ ازدواج‌ نما و آنكه‌ پدرت‌می‌خواهد را رها نما!»
29-«چهار چیز از چهار چیز سیر نمی‌شوند:زمین‌ از باران‌،چشم‌ ازنگاه‌،زن‌ از مرد وعالم‌ از علم‌!»
30-«اسحاق‌ بن‌ عمّار از امام‌ ششم‌(علیه السلام‌‌)پرسید:حق‌ّ زن‌ بر شوهر چیست‌؟
امام‌ فرمود: مرد باید شكم‌ همسرش‌ را سیر كند.بدنش‌ را بپوشاند.اگرنادانی‌ كرد از او بگذرد.ابراهیم‌ خلیل‌ از تند خوئی‌ ساره‌ به‌خداوند شكایت‌ كرد!خدا به‌ او وحی‌ كرد:زن‌ همانند استخوان‌ دنده‌است‌!اگر بخواهی‌ راستش‌ بكنی‌،می‌شكند واگر با او همچنان‌ مداراكنی‌،از او بهره‌مند می‌شوی‌!»

فرزندان‌:

1-امام‌ موسی‌ كاظم‌(علیه السلام‌‌) 2-اسماعیل‌ كه‌ درزمان‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌) رحلت‌كرد ولی‌ بعد از مرگش‌ عده‌ ای‌ معتقد شدند كه‌ او نمرده‌ واو همان‌ امام‌عصر(علیه السلام‌‌) می‌ باشد.وفرقه‌ اسماعیلیه‌ را تشكیل‌ دادند.3-عبدالله افطح‌ كه‌ادعای‌ امامت‌ می‌ كرد ومی‌ گفت‌ بعد از امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)او امام‌است‌.روزی‌ امام‌ كاظم‌(علیه السلام‌‌) اورا دعوت‌ كرد ودستور داد تنور را روشن‌كردند.آنگاه‌ وارد تنور شد.واز همانجا با مردم‌ حرف‌ می‌ زد.سپس‌ بیرون‌آمد وبه‌ عبدالله فرمود:اگر گمان‌ می‌ كنی‌ تو امام‌ هستی‌،وارد تنور شو!امام‌عبدالله با عصبانیت‌ از خانه‌ حضرت‌ خارج‌ شد وامام‌ فرمود:عبدالله ارادان‌ لا یعبدالله!عبدالله می‌ خواهد خدا عبادت‌ نشود.4-اسحاق‌ شوهرسیده‌ نفیسه‌ كه‌ قبر این‌ بانو در مصر به‌ عنوان‌ زیارتگاه‌ است‌.5-محمدمعروف‌ به‌ محمد دیباج‌ 6-عباس‌ 7-علی‌ كه‌ مرقدش‌ در قم‌ است‌ وازفقهاء بزرگ‌ می‌ باشد.8-اسماء 9-فاطمه‌ 10-ام‌ فروه‌

اصحاب‌:

1-زرارة‌ بن‌ اعین‌ كه‌ ابتدا مسیحی‌ بود وسپس‌ مسلمان‌ شد ودر مكتب‌امام‌ صادق(علیه السلام‌‌)از بزرگان‌ فقهاء می‌ باشد.2-برید عجلی‌ 3-محمدبن‌مسلم‌ كه‌ او هم‌ از بزرگان‌ فقیه‌ است‌.4-لیث‌ بن‌ بختری‌ 5-ابابصیر كه‌بسیار از امام‌ باقر(علیه السلام‌‌) وامام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌) روایت‌ كرده‌ است‌.6-صفوان‌ بن‌مهران‌ 7-مؤمن‌ الطاق‌ كه‌ دشمنان‌ به‌ او شیطان‌ می‌ گفتند.8-هشام‌ بن‌حكم‌ كه‌ هنوز مو بر صورتش‌ نروئیده‌ بود ولی‌ در مباحثات‌ عقیدتی‌بسیار ماهر بود وامام‌ به‌ او احترام‌ ویژه‌ ای‌ می‌ گذاشت‌.9-هشام‌ بن‌ سالم‌10-ابوحمزه‌ ثمالی‌ كه‌ وقتی‌ شنید امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌) رحلت‌ كرده‌است‌،فریادی‌ كشید وبیهوش‌ شد.11-معاویة‌ بن‌ عمار 12-عبدالله بن‌یعفور 13-ابوجعفر احول‌ 14-جابربن‌ یزید جعفی‌ كه‌ هفتادهزار روایت‌در سینه‌ داشت‌.15-مفضل‌ بن‌ عمرو 16-مفضل‌ بن‌ قیس‌ 17-عبداللهبن‌ عجلان‌ 18-ابراهیم‌ بن‌ مهزم‌ 19-ابوبكر حضرمی‌ 20-ابان‌ بن‌ تغلب‌21-حمران‌ بن‌ اعین‌ و..ضمنا ابوحنیفه‌ رئیس‌ حنفی‌ ها وشافعی‌ ومالك‌رؤسای‌ شافعی‌ ها ومالكی‌ ها در نزدآن‌ حضرت‌ درس‌ خواند ه‌ اند.

شهادت‌ امام‌ جعفرصادق‌(علیه السلام‌‌)

درایام‌ شهادت‌ حضرت‌،شخصی‌ خدمت‌ امام‌ مشرّف‌ شد ومشاهده‌ كرد كه‌ آن‌ حضرت‌ چنان‌ لاغر وضعیف‌ شده‌ است‌ كه‌گویا جز سر نازنینش‌،هیچ‌ از آن‌ بزرگوار باقی‌ نمانده‌ است‌!او بادیدن‌ این‌ صحنه‌ به‌ گریه‌ افتاد.امام‌ به‌ او فرمود:چرا گریه‌ می‌كنی‌؟گفت‌:چگونه‌ نگریم‌ درحالیكه‌ شمارا به‌ این‌ حال‌ می‌ بینم‌!
فرمود:چنین‌ مكن‌!همانا هرچه‌ برای‌ مؤمن‌ پیش‌ بیاید،خیراست‌ واگر اعضای‌ او بریده‌ شوند،بازهم‌ برای‌ او خیراست‌!واگر مالك‌ شرق‌ وغرب‌ شود، برای‌ او خیر است‌.
از كنیز امام‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌:درحال‌ احتضار حضرت‌، نزدش ‌بودم‌ كه‌ حال‌ اغماء به‌ امام‌ دست‌ داد وبیهوش‌ شد.وقتی‌ بهوش‌آمد، فرمود:به‌ حسن‌ بن‌ علی‌ افطس‌، هفتاد اشرفی‌ بدهید ! به ‌فلان‌ وفلان‌ هم‌ همین‌ مقدار بدهید!
من‌ گفتم‌:می‌ فرمائید به‌ شخصی‌ پول‌ بدهند كه‌ با كارد بشماحمله‌ كرد ومی‌ خواست‌ شمارا بكشد؟امام‌ فرمود:می‌ خواهی‌از كسانی‌ نباشم‌ كه‌ خدا بخاطر صلة‌ رَحِم‌،آنان‌ را مدح‌ كرده‌ودروصف‌ آنان‌ فرموده‌ است‌:والّذین‌ یَصِلون‌ مااَمرَاللّه‌ُ بِه‌ِاَن‌ْ یُوصَل‌َوَیَخْشون‌َرَبَّهَم‌ وَیَخافُون‌َ سُوءَالحِساب‌«رعد21»یعنی‌:«مؤمنین‌ آنانی‌ هستند كه‌ به‌ آنچه‌ خدا امر به‌ صلة‌ آن‌نموده‌ است‌،صله‌ می‌ كنندوبخاطر سختی‌ حساب‌ روز جزاء،از خدا می‌ ترسند.»
سپس‌ فرمود:ای‌ سالمه‌!بدرستیكه‌ خداوند بهشت‌ را خلق‌ كردوآنرا خوشبو گردانید،بطوریكه‌ بوی‌ آن‌ از مسیر دوهزار سال‌ ، بمشام‌ می‌ رسد! ولی‌ عاق‌ والدین‌ وقطع‌ كنندة‌ رحم‌، بوی‌بهشت‌ را احساس‌ نمی‌ كنند!
ابوبصیر می‌ گوید:بعد از شهادت‌ امام‌ جعفرصادق‌(علیه السلام‌‌) ، نزد ام‌ّحمیده‌ رفتم‌.دیدم‌ او می‌ گرید.منهم‌ به‌ گریه‌ افتادم‌.او گفت‌:درهنگام‌ شهادت‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام‌‌)امر عجیبی‌ پیش‌ آمد!امام‌چشمهای‌ خودرا گشود وگفت‌: هركسیكه‌ بین‌ من‌ واو ،خویشی‌وقرابتی‌ است‌،را نزد من‌ جمع‌ كنید! همه‌ جمع‌ شدند.آن‌ جناب ‌نگاهی‌ به‌ آنان‌ انداخت‌ وفرمود : اِن‌َّ شفاعتنا لاتنال‌ مستخفاًبالصلوة‌!یعنی‌:شفاعت‌ ما به‌ كسیكه‌ نماز را سبك‌ بشمارد، نمی‌رسد!«منتهی‌ الامال‌»
منبع: زندگی الگوهای نورانی
پنج شنبه 20/11/1390 - 12:18
اهل بیت
نویسنده: محمد صدیق فهیمى
قال الله تبارك و تعالى فى كتابه "قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فى القربى"؛ « بگو اى پیامبر، من از شما چیزى در برابر دعوتم جز دوستى نزدیكانم نمى‎طلبم.»
سپاس و ستایش خداوند یكتا را سزد كه وعده‎هایش همواره صادق بوده و هست و خواهد بود و سعادت و خوشبختى ابدى را در صداقت صادقان وعده فرموده و درود بر روان پاك و مطهر سرور كائنات حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله كه اصدق الصادقین است و با به ارمغان آوردن صداقت، كذب را از اعماق سینه‎ها بیرون كشید و روح انسانى را در قالب صدق، با صفا و محبت آشنا ساخت. و درود بر اهل‎بیت علیهم السلام گرانقدرش كه چون ذبیح الله صادقانه راه سعادت و نجات را در مدرسه عشق و وفا و دوستى و محبت و زهد و پارسایى به بشر آموختند.
در طول تاریخ بشر همواره كسانى بوده‎اند كه پس از وفاتشان خلاء نبودِ آنها كاملاً حس شده است، اما اندیشمندان پس از آنها آن خلاء را به نوعى پر كرده‎اند، ولى كم هستند كسانى كه پس از حیاتشان اندیشه خود آنها به كمك جامعه آمده و بر جامعه حاكم شود به گونه‎اى كه اندیشمندان بعد از او پیرامون محور فكرى او بیندیشند. و امام جعفر صادق علیه السلام یكى از معدود كسانى است كه خلاء وجودى حضرتش را جز اندیشه‎هاى والا و بلند او نتوانسته است پر كند. لذا او نه چون شمع است كه از سوز و گدازش صحبت شود تا پروانه‎ها گرد آیند و نه چون خورشید است كه از تابش نورش حرفى زده شود تا عوام راه جویند كه او اظهر من الشمس است كه پیران طریقت براى شناخت خود نیازمند مصاحبت وجود شریف اویند.
لذا لزوماً براى شناخت بهتر او به دنبال راهروان راه كمال كه از راه پیمودن طریقه‎ى مقدسه‎ى سلوك حضرتش به اوج قله سعادت دست یازیده‎اند و بهره وافر برده‎اند و در نهایت از بلنداى آن قله عظیم، معرفت و عشق را درك كرده و اعتراف به بزرگى و عظمت شخصیت شریفش نموده‎اند طى طریق خواهیم نمود و در این رهگذر از زبان معترف سالكان طریقتش سخن خواهیم گفت. و با استفاده از عنوان «ما قاله الاعلام فى فضائل الامام الصادق(علیه السلام)» ثمره نخل بارورش را بر تنگدستان خواهیم بخشید و با بر تن كردن جامه تقوى چون پاك باختگان، راه عزت و شرافت را خواهیم پیمود و تمام سعى و تلاش خود را در راه خدمت به خلق خدا به خاطر رضاى حق تعالى به كار خواهیم گرفت و در این آشفته بازار محبت و صداقت را پسندیده و با قلبى مطمئن به مسیر آخرت قدم خواهیم گذاشت.
و اما از بزرگان علم و معرفت و محبان اهل بیت(علیهم السلام) زیادند كسانى كه از محضر شریف حضرتش مستقیماً و یا غیر مستقیم بهره برده‎اند و درباره ایشان سخن‎ها گفته‎اند و مقالات با ارزش به رشته تحریر كشیده‎اند ولى ما در اینجا به اختصار از كتب اهل سنت به طور مستند و مستدل نظر تنى چند از اعلام ایشان را درباره‎ى آن حضرت ذكر مى‎كنیم.

امام مالك بن انس

محمد بن زیاد ازدى گفت: شنیدم كه مالك بن انس مى‎گوید بر جعفر بن محمد الصادق (علیه‎السلام) وارد شدم به گونه‎اى كه زیاد از من قدرشناسى مى‎كرد و مى‎فرمود: «اى مالك تو را دوست دارم» و من از این بابت مسرور مى‎گشتم و خدا را سپاس مى‎گفتم و هیچگاه نشد كه ایشان را ببینم مگر این كه یا روزه داشتند و یا نماز مى‎خواندند و یا مشغول به ذكر خداوند تبارك و تعالى بودند.»
و نیز گفته‎اند: «هیچگاه ندیدم ایشان را مگر بر سه خصلت نیك یا نماز مى‎خواند و یا روزه‎دار بود و یا به تلاوت قرآن مشغول بود و هیچگاه ایشان را بى وضو ندیدم.»

امام ابوحنیفه

و ابوحنیفه فرموده است: «فقیه‎تر از جعفر بن محمد به چشم ندیده‎ام.»

امام شافعى

ابن حجر عسقلانى گفته است: اسحاق بن راهویه گفت به شافعى گفتم: جعفر بن محمد نزد تو چگونه است؟ شافعى گفت: «ثقة».
یعنى «مورد اعتماد و اطمینان كامل من است.»

عمرو بن المقدام

ابونعیم اصفهانى در كتابش به نام حلیة الاولیاء از عمرو بن المقدام نقل مى‎كند كه گفت: «كنت اذا نظرت الى جعفر بن محمد علمت انه من سلالة النبیین»؛ «چون نگاه به جعفر بن محمد مى‎كردم مى‎دانستم كه او از سلاله پیامبران است.»

ابن حبان

و باز ابن حجر عسقلانى از قول ابن حبان درباره امام صادق علیه السلام مى‎گوید:
ابن حبان گفته: «وى از سادات اهل بیت است كه فقیه و علیم و فاضل بود و به سخنش نیازمند بودیم.»
و در روایت دیگرى آمده است كه وى تنها كسى بود كه همه فقها و علما و فضلا محتاج و نیازمند سخنش بودند.

ابوحاتم

و ذهبى در كتاب خود موسوم به تذكرة الحفاظ مى‎نویسد قال ابوحاتم «ثقة لایسأل عن مثله»؛ «امام صادق آنگونه مورد اطمینان است كه از كسى همانند او سئوال نمى‎شود.»

ابن ابى حاتم

و در جاى دیگر ابن حجر عسقلانى در كتاب تهذیب التهذیب از ابن ابى حاتم نقل مى‎كند كه گفت از قول پدرش: (جعفر الصادق) ثقة لایسأل عنه.
یعنى: «امام جعفر صادق(علیه السلام) شخصیت مورد اطمینانى است كه نیاز نیست درباره او از كسى پرسش شود.»

شهرستانى

وى در كتاب خود موسوم به الملل و النحل درباره عظمت و بزرگى حضرت صادق (علیه‎السلام) مى‎نویسد: «وى به جهت شدت محبتى كه به اُنس با خدا داشت، وحشت داشت كه با مردم تماس داشته باشد و همواره از مردم دورى مى‎گزید و معتقد بود هر كس با غیر از خدا مأنوس شد متوجه وسواس مى‎شود.»

ابن حجر هیثمى

وى كه یكى دیگر از مؤلفین به نام اهل تسنن بشمار مى‎آید در كتاب خود موسوم به الصواعق المحرقه موضوعى را در رابطه به این كه شش فرزند از سلاله پاك محمد بن على (علیهم السلام) به دنیا آمدند كه افضل و كامل‎تر از همه آنها امام جعفر صادق (علیه السلام) بودند كه پس از وى خلیفه و وصى ایشان شدند و مردم از علوم منتشره ایشان به تمامى شهرها سخن گفته‎اند و پیشوایان بزرگى از او حدیث روایت كرده‎اند.

عبدالرحمن بن الجوزى

ابن جوزى كه خود از عرفاء به نام اهل تسنن مى‎باشد و از مؤلفین مشهور جهان اسلام است در كتابش موسوم به صفة الصفوة مى‎نویسد: «كان (جعفر بن محمد) مشغولا بالعبادة عن حب الریاسة»؛
یعنى: جعفر بن محمد شخصیتى بود كه مشغولیت فراوانش به عبادت او را از عشق ریاست بازداشته و سیراب كرده بود.

شبلنجى

این عارف بزرگ ربانى نیز كه یكى دیگر از مؤلفین مشهور اهل تسنن است در كتاب معروفش به اسم نورالابصار نوشته است: «كان جعفر الصادق(رضی الله عنه) مستجابا لدعوة و اذا سأل الله شیئاً لم یتم قوله الا و هو بین یدیه.»
یعنى: جعفر صادق (رضی الله عنه) مستجاب الدعوه بود و دعایش همیشه مورد قبول حق تعالى واقع مى‎شد و چون از خداوند چیزى مى‎خواست هنوز قولش پایان نیافته بود چیز مورد نظر برایش مهیا بود.

ابن خلكان

این مؤلف مشهور و به نام اهل تسنن نیز در كتاب خود موسوم به وفیات الاعیان اظهار داشته است: «و كان من سادات اهل البیت و لقب بالصادق لصدقه فى مقالته... و كان تلمیذه ابوموسى جابر بن حیان الصوفى الطرسوسى قد ألف كتاباً یشتمل على ألف ورقة تتضمن رسائل جعفر الصادق و هى خمس مأة رسالة.»
یعنى: حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) از سادات اهل بیت(علیهم السلام) بشمار مى‎رود و به دلیل راستگویى در گفتارش ملقب به صادق شده است ... و ابوموسى جابر بن حیان یكى از شاگردان اوست كه كتابى مشتمل بر هزار برگ تألیف نموده كه متضمن رساله‎هاى امام جعفر صادق (علیه‎السلام) است كه مقدار آنها به پانصد رساله مى‎رسد.

خیر الدین الزركلى

وى یكى دیگر از مؤلفین به نام اهل تسنن مى‎باشد كه تألیفات ارزشمندى را از خود به یادگار گذاشته است او در كتاب الاعلام درباره امام جعفر صادق (علیه السلام) نوشته: «كان من أجلّاء التابعین و له منزلة رفیعة فى العلم. أخذ عنه جماعة، منهم الإمامان ابوحنیفة و مالك و لقب بالصادق لأنه لم یعرف عنه الكذب قط له اخبار مع الخلفاء من بنى العباس و كان جریئاً علیهم صداعاً بالحق.»
یعنى: امام جعفر صادق (علیه السلام) از بزرگان تابعین بشمار مى‎رود و در علم و دانش داراى منزلتى رفیع است و جماعت زیادى از او كسب علم كرده‎اند كه از جمله آنها دو نفر از پیشوایان اهل تسنن امام ابوحنیفه و امام مالك هستند و لقبشان صادق است به خاطر این كه هرگز كسى از او كذب نشنیده است و در خبرهاى مربوط به او آمده است كه وى براى اعتلاء حق پیوسته علیه خلفاى بنى عباس در ستیز بوده و به مبارزه پرداخته است.

محمد فرید وجدى

این نویسنده به نام نیز كه یكى از اندیشمندان بزرگ اسلام و صاحب تألیفات متعددى مى‎باشد در دائرة‎المعارف مشهور خود از امام جعفر صادق علیه السلام صحبت به میان آورده و به عنوان یك سنى مذهب مى‎نویسد: «ابوعبدالله جعفر الصادق بن محمدالباقر بن على زین العابدین ابن الحسین بن على ابن ابیطالب هو احد الأئمة الأثنى عشر على مذهب الامامیة كان من سادات اهل البیت النبوی، لقب الصادق لصدقه فی كلامه كان من افاضل الناس.»
یعنى: ابوعبدالله جعفر الصادق فرزند محمد باقر فرزند على زین العابدین فرزند حسین فرزند على فرزند ابیطالب یكى از ائمه دوازده‎گانه مذهب امامیه است وى از سادات نبوى (صلى الله علیه و آله) مى‎باشد و به دلیل صداقت در گفتارش به صادق ملقب شده است و یكى از بزرگان زمان خود در میان مردم است.

ابو زهره

محمد ابوزهره از دیگر نویسندگان جهان اسلام و از اندیشمندان به نام در كتابى كه به نام الامام الصادق به رشته تحریر كشیده است درباره حضرت مى‎نویسد: «امام صادق(علیه السلام) در طول مدت زندگى پر بركتش همیشه در طلب حق بود و هرگز پرده‎اى از ریب و شك و تردید بر قلب او مشاهده نشد و كارهایش به مقتضیات كج‎اندیشى سیاستمداران زمانش رنگ نباخت و لذا هنگامى كه رحلت فرمود عالم اسلامى فقدان او را كاملا حس كرد زیرا كه یاد او هر زبانى را عطرآگین مى‎ساخت و همه علماء و اندیشمندان بر فضل او اجماعاً معترفند.»
و اضافه مى‎كند «علماء اسلام در هیچ مسأله‎اى آنگونه كه بر فضل امام صادق و دانش او اجماع نموده‎اند علیرغم اختلاف طوائفشان در امرى به این شكل اجماع ننموده‎اند و تعداد زیادى از ائمه اهل تسنن هستند كه معاصر با ایشان بودند و هم عصر با ایشان زیسته و از محضر مباركشان فیض برده‎اند و بدین سان وى به پیشوایى علمى زمانش كاملا شایسته بوده همچنان كه این شایستگى را قبل از او پدر و جدش و نیز عمویش زید رضى الله عنهم اجمعین داشته‎اند.
و همه پیشوایان راه هدایت به آنها اقتداء نموده و از حرف‎هاى آنها اقتباس نموده‎اند.»

ابن الصباغ مالكى

این نویسنده نامدار اهل تسنن نیز كه در كتاب خود به نام الفصول المهمة در ارتباط با مناقب امام جعفر صادق (علیه السلام) مطالب قابل توجهى را ذكر نموده است در این باره مى‎نویسد: «مناقب جعفر الصادق (علیه السلام) فاضلة أو صفاته فى الشرف كاملة، و شرفه على جبهات الأیام سائلة، و أندیة المجد و الغر بمفاخره و مآثره آهلة.»

عبدالله بن شبرمة

ابونعیم اصفهانى در كتاب معروفش به نام حلیة الأولیاء به نقل از ابن شبرمة در باب احتجاج امام صادق (علیه السلام) مى‎نویسد: «امام جعفر به هنگامى كه من و ابوحنیفه به محضر ایشان وارد شدیم به ابن ابى لیلى فرمودند چه كسى با شماست؟ پس از معرفى ابوحنیفه (رضی الله عنه) بین امام جعفر الصادق (علیه السلام) و ابوحنیفه سؤالاتى رد و بدل شد و در قسمتى از آن سؤالات امام جعفر صادق (علیه السلام) به ابوحنیفه گفت: «كدام یك از جهت كیفر و عقاب عظیم‎تر است؟ آدم‎كشى یا زنا؟» ابوحنیفه جواب داد: آدم‎كشى. امام فرمود: «پس به درستى كه خداوند عزّ و جلّ شهادت دو نفر در آدم‎كشى پذیرفته و در زنا نپذیرفته مگر این كه چهار نفر باشند.
سپس گفت: «كدام یك از این دو عبادت عظیم‎ترند. نماز یا روزه؟» ابوحنیفه جواب داد: نماز. فرمود: «پس چگونه است كه حائض قضاى روزه دارد اما نمازهایش قضا نمى‎شود!» لذا به صراحت ابوحنیفه را از قیاس دین با رأى خودش بازداشت و فرمود: «از خدا بترس و دین را به رأیت قیاس مكن.»
و باز ابونعیم اصفهانى در همین كتاب به نقل از ابن بسطام مى‎نویسد: «كان جعفر بن محمد یطعم حتى لایبقى لعیاله شیءٌ.»
یعنى: جعفر بن محمد به هنگام اطعام، فقیران را به گونه‎اى طعام مى‎داد كه چیزى براى خانواده‎اش باقى نمى‎گذاشت.
و در جلد سوم این كتاب در صفحه 198 نوشته است: تعداد زیادى از تابعین از امام صادق (علیه‎السلام) حدیث روایت نموده‎اند كه از میان آنها مى‎توان یحیى بن سعید الأنصارى، و ایوب سختیانى و أبان بن تغلب و ابوعمرو بن المعلاء و یزید بن عبدالله بن بن الهاد را نام برد. مضافاً این كه ائمه و أعلام اهل تسنن مانند مالك بن انس و شعبة بن الحجاج و سفیان ثورى و ابن جریح و عبدالله بن عمر و روح بن القاسم و سفیان بن عیینة و سلیمان بن بلال و اسماعیل بن جعفر و حاتم بن اسماعیل و عبدالعزیز بن مختار و وهب بن خالد و مسلم بن حجاج نیز از ایشان حدیث روایت نموده‎اند.
وى به گونه‎اى كه ذهبى در كتاب تذكرة الحفاظ یاد كرده است فرزند محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‎طالب (علیهم السلام) است. و از قبیله بنى‎هاشم است. روز یكشنبه و بنا به روایت دیگرى روز دوشنبه در حالى كه سیزده شب از ماه ربیع‎الاول باقى بود در سال 83 هجرى در مدینه منوره دیده به جهان گشود و همزمان با روز ولادت رسول اعظم حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله علیه و آله) مى‎باشد و در سال 148 هجرى در سن 68 سالگى به دست منصور دوانیقى به شهادت رسیده و به دیار باقى شتافتند و در جنة البقیع در كنار قبرى كه پدر بزرگوارشان امام باقر (علیه السلام) و جدشان امام على زین العابدین (علیه السلام) قرار داشتند مدفون گردیدند.
منبع:مرکز جهانی اطلاع‎رسانی آل البیت علیهم السلام، شبکه امام صادق علیه السلام
پنج شنبه 20/11/1390 - 12:17
اهل بیت
نویسنده: محمد حسین مظفر
در كتاب "مجموعه شهید اول (ره)" از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است كه فرمودند:
1- طلبتُ الجنة، فوجدتها فى السخاء :بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در بخشندگى و جوانمردى یافتم.
2- و طلبتُ العافیة، فوجدتها فى العزلة: و تندرستى و رستگارى را جستجو نمودم، پس آن را در گوشه‏گیرى (مثبت و سازنده) یافتم.
3- و طلبت ثقل المیزان، فوجدته فى شهادة »ان لا اله الا الله و محمد رسول الله»: و سنگینى ترازوى اعمال را جستجو نمودم، پس آن را در گواهى به یگانگى خدا تعالى و رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) یافتم.
4- و طلبت السرعة فى الدخول الى الجنة، فوجدتها فى العمل لله تعالى: سرعت در ورد به بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در كار خالصانه براى خداى تعالى یافتم.
5- و طلبتُ حب الموت، فوجوته فى تقدیم المال لوجه الله: و دوست داشتن مرگ را جستجو نمودم، پس آن را در پیش فرستادن ثروت (انفاق) براى خشنودى خداى تعالى یافتم.
برگ عیشى به گور خویش فرست كس نیارد ز پس، تو پیش فرست .
6- و طلبت حلاوة العبادة، فوجدتها فى ترك المعصیة: و شیرینى عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در ترك گناه یافتم.
7- و طلبت رقة القلب، فوجدتها فى الجوع و العطش: و رقت (نرمى) قلب را جستجو نمودم، پس آن را در گرسنگى و تشنگى (روزه) یافتم.
8- و طلبت نور القلب، فوجدته فى التفكر و البكاء: و روشنى قلب را جستجو نمودم، پس آن را در اندیشیدن و گریستن یافتم.
9- و طلبت الجواز على الصراط، فوجدته فى الصدقة: و (آسانى) عبور بر صراط را جستجو نمودم، پس آن را در صدقه یافتم.
10- و طلبت نور الوجه، فوجدته فى صلاة اللیل: و روشنى رخسار را جستجو نمودم، پس آن را در نماز شب یافتم.
11- و طلبت فضل الجهاد، فوجدته فى الكسب للعیال: و فضیلت جهاد را جستجو نمودم، پس آن را در به دست آوردن هزینه زندگى زن و فرزند یافتم.
12- و طلبت حدب الله عزوجل، فوجدته فى بغض اهل المعاصى: و دوستى خداى تعالى را جستجو كردم، پس آن را در دشمنى با گنهكاران یافتم.
13- و طلبت الرئاسة، فوجدتها فى النصیحة لعبادالله: و سرورى و بزرگى را جستجو نمودم، پس آن را در خیرخواهى براى بندگان خدا یافتم.
14- و طلبت فراغ القلب، فوجدته فى قلة المال: و آسایش قلب را جستجو نمودم، پس آن را در كمى ثروت یافتم.
15- و طلبت عزائم الامور، فوجدتها فى الصبر :و كارهاى پر ارزش را جستجو نمودم، پس آن را در شكیبایى یافتم.
16- و طلبت الشرف، فوجدته فى العلم: و بلندى قدر و حسب را جستجو نمودم، پس آن را در دانش یافتم.
17- و طلبت العبادة فوجدتها فى الورع: و عبادت در جستجو نمودم، پس آن را در پرهیزكار یافتم .
18- و طلبت الراحة، فوجوتها فى الزهد:و آسایش را جستجو نمودم، پس آن را در پارسایى یافتم.
19- و طلبت الرفعة، فوجدتها فى التواضع: برترى و بزرگوارى را جستجو نمودم، پس آن را در فروتنى یافتم.
20- و طلبت العز، فوجدته فى الصدق: و عزت (ارجمندى) را جستجو نمودم، پس آن را در راستى و درستى یافتم.
21- و طلبت الذلة، فوجدتها فى الصوم: و نرمى و فروتنى را جستجو نمودم، پس آن را در روزه یافتم.
22- و طلبت الغنى، فوجدته فى القناعة: و توانگرى را جستجو نمودم، پس آن را در قناعت یافتم.
قناعت توانگر كند مرد را خبر كن حریص جهانگرد را
23- و طلبت الانس، فوجدته فى قرائة القرآن: و آرامش و همدمى را جستجو نمودم، پس آن را در خواندن قرآن یافتم.
24- و طلبت صحبة الناس، فوجدتها فى حسن الخلق: و همراهى و گفتگوى با مردم را جستجو نمودم، پس آن را در خوشخویى یافتم.
25- و طلبت رضى الله، فوجدته فى برالوالدین: و خوشنودى خدا تعالى را جستجو نمودم، پس آن را در نیكى به پدر و مادر یافتم.
منبع: مستدرك الوسائل
پنج شنبه 20/11/1390 - 12:16
اهل بیت
نویسنده: محمد حسین مظفر
چه بسیار حوادث و رویدادهائى كه امام راجع به آنها سخن گفته و بعداً واقع شده‏اند و چه جریاناتى كه امام درباره آنها صحبت فرموده و همانگونه شده‏اند كه امام فرموده بود، چنانكه بطور مكرر پیرامون حكومت و سلطنت عباسیان سخن گفته است پیش از آنكه آنها قدرت را به دست بگیرند. ابومسلم خراسانى نزد امام آمد و در گوشى با امام صحبت كرد و اظهار داشت كه مردم را به حكومت ایشان دعوت مى‏كند و انبوهى از جمعیت هم پاسخ مثبت داده‏اند. امام صادق (ع) به او فرمود: آنچه تو به آن اشاره مى‏كنى نشدنى است. حتماً بچه‏هاى عباس با حكومت بازى خواهند كرد.
ابو مسلم نزد عبدالله بن حسن رفته او را دعوت كرد و عبدالله هم خانواده‏اش را گرد آورد و قیام كرد و امام صادق (ع) را نیز براى مشورت فرا خواند. وقتى امام حاضر شد و میان سفاح و منصور نشست و مورد مشورت قرار گرفت، دست مباركش را بر دوش سفاح گذاشت و فرمود: نه به خدا سوگند! ابتدا این سلطنت مى‏كند. - سپس دست خود را بر شانه منصور نهاد و فرمود: - و فرزندان این با حكومت و سلطنت بازى مى‏كنند. سپس برخاست و از مجلس بیرون رفت. 1
بار دیگر عبدالله بن حسن امام را دعوت كرد تا با پسرش محمد بیعت كند. امام فرمود: به خدا سوگند این كار نه براى تو است و نه براى فرزندان تو، بلكه به سفاح و سپس به منصور مى‏رسد و بعد به فرزندان او.
وقتى امام از مجلس خارج شد ابوجعفر منصور به دنبال امام بیرون آمد و پرسید: آیا مى‏دانید چه مى‏گوئید؟
امام پاسخ داد: آرى، به خدا سوگند مى‏دانم چه مى‏گویم و این كار خواهد شد. 2

اخبار دیگر راجع به حكومت بنى عباس‏

امام صادق (ع) راجع به قتل محمد و ابراهیم دو پسر عبدالله بن حسن بارها صحبت كرده بود. روزى فرمود: مروان آخرین سلطان بنى امیه است و اگر محمد بن عبدالله قیام كند كشته خواهد شد.3
روزى به محمد كه براى امام ژست گرفته بود و فخر مى‏فروخت فرمود: گویا مى‏بینم كه سرترا آورده‏اند و آن را روى سنگ زنابیر نهاده‏اند و خون از آن فرو مى‏چكد.
محمد نزد پدر آمد و كلام امام صادق (ع) را بازگو كرد. پدر گفت: خداوند درباره مصیبت تو مرا پاداش دهد، جعفر (ع) به من هم گفته كه تو صاحب سنگ زنابیر هستى.4
روزى دیگر همین جریان را به امّ الحسین دختر عبدالله بن محمد بن على بن الحسین (ع) در پاسخ سؤال ازوضع محمد خبر داد و فرمود: آشوبى مى‏شود و محمد كنار خانه یك رومى كشته مى‏شود و برادر ابى و امى‏اش هم در عراق در حالى كشته مى‏شود كه سمهاى اسبش توى آب قرار دارد. 5
و به عبدالله بن جعفر بن مسبور فرمود: آیا صاحب رداى زرد را مى‏بینى؟ (یعنى ابو جعفر منصور را).
گفتم: آرى .
امام: ما همچون مى‏بنییم كه او محمد را خواهد كشت.
عبدالله: براستى محمد كشته خواهد شد؟
امام: آرى.
عبدالله مى‏گوید: در دل خود گفتم به خداوند كعبه سوگند كه او نسبت به محمد حسودیش شده است. اما به هر حال نمردم تا با چشم خود دیدم كه محمد به قتل رسید.
همین جریان را به پدر آنان عبدالله بن حسن نیز اطلاع داده و فرمود: منصور، محمد را روى سنگهاى زیتون مى‏كشد و بعد برادرش را در كنار شط به قتل مى‏رساند، در وضعى كه سمهاى اسبش در آب قرار داشته باشد .6
خلاصه آنكه همه آنچه كه امام صادق (ع) راجع به بنى عباس و محمد و ابراهیم فرموده بود تحقق پیدا كرد و هیچكدام خلاف در نیامد.
روزى امام (ع) به شعیب بن میثم با كنایه و اشاره از نزدیك شدن مرگ و اجل او سخن گفت و فرمود: اى شعیب! چقدر زیباست كه وقتى مردى مى‏میرد ما خاندان را دوست بدارد و از دشمن ما دورى جوید.
شعیب پاسخ داد: به خدا سوگند مى‏دانم كه اگر كسى چنین باشد در بهترین حال مرده است .
امام فرمود: اى شعیب! در حق خود نیكى كن و با خویشاوندانت ارتباط داشته باش و با دوستان و برادرانت رفت و آمد كن و ثروتى نیندوز به این بهانه كه براى روز مبادا و اهل و عیالت ذخیره مى‏كنى؛ چون آنكه آنان را آفریده روزى ایشان را هم خواهد داد.
شعیب مى‏گوید: «در دل خویش گفتم امام از مرگ من خبر مى‏دهد». و اتفاقاً شعیب یك ماه بعد درگذشت .7
روزى امام به اسحاق بن عمار صیرفى كه از اصحاب مورد وثوقش بود فرمود كه او در ماه ربیع خواهد مرد. توضیح جریان آنكه اسحاق به امام عرض كرد كه سرمایه ما پراكنده و در دست این و آن است و بیم از آن دارم كه اگر اتفاقى بیفتد سرمایه ما از دست برود. فرمود: براى ماه ربیع همه سرمایه و ثروت خود را گرد بیاور! همانگونه كه امام خبر داده بود اسحاق در ماه ربیع درگذشت .8
یك سال پیش از آنكه معلى بن خنیس به دست داود بن على عباسى كشته شود امام همه جریانات را اطلاع داده بود.
امام از ابو بصیر، احوال ابوحمزه را پرسید. او گفت كه صحیح و سالم بود امام فرمود: وقتى نزد او رفتى از قول ما به وى سلام برسان و به او اطلاع بده كه در فلان وقت و فلان ساعت خواهى مرد.
ابو بصیر مى‏گوید: برگشتم و نزد ابو حمزه بودم. اتفاقاً او در همان روز و همان ساعت درگذشت. 9
و هنگامى كه امام از قتل زید مطلع شد و اینكه پسر او یحیى به خراسان فرار كرده است و مردم آنجا دور او را گرفته‏اند، فرمود: یحیى نیز مانند پدرش كشته و به دار آویخته مى‏شود.
از قضا او هم در جوزجان كشته و به دار آویخته شد. 10
این بود شمه‏اى از گزارش و اخبار امام از حوادث و جریانات آینده كه آنگونه واقع شدند كه امام فرموده بود.
امّا جریاناتى كه واقع شده بودند واحدى از آنها مطلع نبود و فقط امام مطلع شده و خبر داد، بسیار زیاد است كه چند مورد را یادآور مى‏شویم.
میان مهزم بن ابى بریده اسدى كوفى كه از راویان و اصحاب امام بوده و مادرش مشاجره‏اى رخ داده بود. او مادرش را براى زیارت خانه خدا آورده و در مدینه با وى تندى كرده بود. صبح كه حضور امام صادق (ع) شرفیاب شد، امام بدون مقدمه فرمود: اى مهزم! چرا دیشب با مادرت آنگونه تند رفتارى كردى؟ مگر نمى‏دانى كه شكم او منزلى بوده كه تو در آن سكونت كرده‏اى و در دامن او پرورش یافته‏اى و ازسینه و پستانهاى او شیر نوشیده‏اى. پس با او آنگونه تندى و خشونت مكن! 11
مردى از آشنایان امام وارد مدینه شده و در خانه‏اى كه فرود آمده بود، دختركى زیبا بود. وقتى آن مرد، شبانه وارد خانه شده و آن دختر در را باز كرده بود، مرد دست دراز كرده و پستانهاى او را گرفته بود. امام تا او را دید، فرمود: از كار دیشبى‏ات زود توبه كن. 12
مردى از اهل كوفه وارد خراسان شد و مردم را به ولایت امام صادق (ع) دعوت كرد و اختلاف پیش آمد. برخى به آن مرد گرویدند و بعضى منكر شدند و بعضى هم بى تفاوت و بى طرف ماندند. هر گروه نماینده‏اى انتخاب كردند و نزد امام صادق (ع) فرستادند. اتفاقاً یكى از آن نمایندگان، در میان راه با كنیزكى خلوت كرد. وقتى نزد امام حاضر شدند و از مقصودشان اطلاع دادند، امام به سخنگوى آنان كه همان مرد گناهكار بود، فرمود: تو ازكدام گروه هستى؟
او گفت : من از پرواداران كه احتیاط كرده‏ام.
امام فرمود: پس چرا در فلان روز و فلان ساعت احتیاط نكردى و به آن دخترك نزدیك شدى؟
و مرد سكوت اختیار كرد (13) به جانم سوگند، اگر آن مردم طالب حقیقت بودند، این بهترین نشان امامت و حقانیت امام صادق (ع) بوده است .
عبدالله نجاشى، زیدى مذهب بوده و نزد عبداللّه بن حسن آمد و شد داشته است. روزى حضور امام صادق (ع) رسید. امام به وى فرمود: یادت مى‏آید روزى از درخانه شخصى مى‏گذشتى و از ناودان خانه، آب مى‏رخت و تو پرسیدى، گفتند كه آب ناپاكى است و تو خودت را با لباس به نهر انداختى و آب از سر و صورت تو مى‏ریخت؛ بچه‏هإ؛ّّ دورت جمع شدند و فریاد مى‏زدند و بر تو مى‏خندیدند؟!
عبدالله وقتى از حضور امام بیرون آمد، گفت: امام و رهبر من این است و نه دیگران.
و طى چند روایت آمده است كه ابو بصیر بر امام صادق (ع) وارد شد، در حالیكه جنب بود و امام او را توبیخ فرمود كه چرا با این حال نزد او آمده است.
خود ابوبصیر مى‏گوید: براى اینكه امامت حضرت صادق (ع) براى من روشن شود، با حالت جنابت نزد او آمدم.
فرمود: اى ابا محمد! با حالت جنابت حضور ما مى‏آیى؟
ابو بصیر: عمداً این كار را كردم.
امام: آیا ایمان نیاورده‏اى؟
ابوبصیر: چرا، براى حصول اطمینان و یقین.
و در دل گفتم كه بى شك او امام و رهبر است .14

پی نوشت


1- اثبات الوصیه مسعودى، ص 141.
2- مقاتل الطالبیین .
3- اثبات الوصیه.
4- اعلام الوردى، ص 273.
5- مقاتل الطالبیین.
6- همان كتاب.
7- مدینة المعاجز.
8- اعلام الورى، ص 270.
9- رجال كشى، ص 177.
10- ینابیع الموده، ص 381.
11- بحارالانوار، ج 47، ص 27 نقل از بصائر الدرجات.
12- اعلام الورى، ص 268.
13- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 221.
14- وسائل الشیعه، ج 1، ص 490، حدیث 3.

پنج شنبه 20/11/1390 - 12:16
اهل بیت
نویسنده: محمد حسین مظفر
هدف خداوند از آفرینش انسان آن است كه او شناخته شود و مقصود از شناخته شدنش آن است كه او مورد پرستش قرار گیرد:
و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. 1
و من جن و انس را نیافریدم مگر كه مرا به یكتائى پرستش كنند.
آفریده‏هاى خدا نشانه‏هاى هستى اویند و زیبائیهاى آفرینش و وجود عقل و تدبیر، دلیل واحدنیت و یگانگى اوست و در نهاد انسان عقل را رهنمونى براى این مقصد قرار داده است. اما عقل به تنهائى به چگونگى پرستش خدا راه ندارد و طریق بندگى او را نمى‏شناسد و این خود خداست كه باید چگونگى بندگى و عبادت را بیان دارد و لذا انبیاء را براى این هدف فرستاده است تا آنان راه بندگى و چگونگى فرمانبرى را به بشر یاد دهند.
از سوى دیگر، آیا عقل مى‏تواند ادعاى هر صاحب دعوى را در زمینه پیامبرى بپذیرد بى آنكه از او معجزه و دلیل بطلبد؟ بنابراین انبیاء و رسولان الهى باید به هنگام ادعاى پیامبرى، برهان و دلیل بیاورند و ما كسى را پیامبر و رسول مى‏شناسیم كه حجت و دلیلى قاطع دارد. مگر نه آن است كه بیشتر مردم با وجود دلایل و معجزات، پیامبران خدا را انكار كردند وایشان را تصدیق ننمودند؟! تا چه رسد كه اینان دلیل و برهانى اقامه نكنند و ناگفته پیداست كه دعوى نبوت بدون اقامه دلیل و وجود معجزه، قابل تصدیق نیست، بلكه نبودن حجت و دلیل، خود گواه نادرستى دعوى خواهد بود.
معجزه چیست؟ این سؤال، شایسته دقت و توجه است؛ زیرا تصدیق نبوت موقوف بر وجود معجزه مى‏باشد.
به نظر نگارنده پاسخ این سؤال با ملاحظه آنچه كه در این باره در قرآن آمده است، چندان دشوار نیست. شما وقتى در مورد آیاتى كه قرآن به موسى (علیه السلام) نسبت داده - ید بیضا و عصا - و آنچه به عیسى (علیه السلام) نسبت داده - بهبود بخشیدن كورى و برص، زنده كردن مردگان و آفریدن پرندگان - و در معجزه حضرت محمد صلى الله علیه و آله - یعنى قرآن - دقت كنید، خواهید دانست كه معجزات انبیاء چیزهائى بودند كه بشر با وجود علم و نیروئى كه داشته، از آوردن مانند آنها عاجز و ناتوان بوده است .
كدام انسان دانشمند و نیرومندى است كه بتواند آتش سوزان را سرد و سلامت كند؟ یا پرنده‏اى را قطعه قطعه نماید و هر قسمت آن را روى قله كوهى قرار دهد و سپس آنها را فرا خواند و اجزاء به سوى او حركت كرده، دوباره به هم بپیوندند و پرنده اولى شود؟ یا كف دستش همچون نورافكنى نور دهد، بى آنكه صدمه‏اى داشته باشد؟ یا عصایش به صورت مارى درآید و همه بازیهاى دروغین جادوگران را ببلعد؟ یا كور و بیمار مبتلا به برص را سلامت بخشد؟ یا مرده را زنده كند؟ یا از گِل، شكل پرنده‏اى بسازد و سپس در او بدمد و به صورت پرنده‏اى حقیقى درآید؟ و یا كیست كه بتواند در همه خصوصیات قرآن با آن برابرى كند؟ و معجزات دیگرى كه در قرآن حكیم آمده ناطق است.
با این بیان، فرق میان معجزه و جادو آشكار مى گردد و نیز فرق بین معجزه و صنعت و تكنیك عصر حضار نیز معلوم مى شود ؛ زیرا معجزه آن عمل خارق العاده و خارج از نظام طبیعى است كه در حد ذات خود عملى ممكن و شدنى است (زیرا امر محال اصولاً نشدنى است) و اینگونه اعمال و معجزات جز به دست افراد معینى از بشر كه صاحبان دعوت به سوى خداوند تعالى هستند، تحقق نمى یابد. چون فرض بر این است كه آن كارها خارج از سطح نیروى بشرى قرار دارد؛ پس جز با موهبتى از سوى خدا امكان تحقق آنها نیست و او این موهبت را به هر كه از بندگان مقرب خود كه بخواهد، مى بخشد. اما جادو كه فن و شیوه‏اى است، هر كس آن را یاد بگیرد مى تواند انجامش دهد؛ زیرا نوعى تردستى و خیالپردازى و گمراهى است و از حقیقت و واقعیت به دور. و صنعت و تكنیك هم دانشى است بر پایه قوانین طبیعت كه هر كس آن دانش را فرا گیرد و بیاموزد و طبیعت پدیده‏ها و تركیب عناصر را بشناسد ، قادر به انجام آن خواهد بود.
سؤال: دانش روز معجزه را رد مى‏كند، زیرا آن را امرى مى‏داند برخلاف قوانین طبیعى و اسباب و علل عادى و هیچ امرى بر خلاف علل و اسباب عادى، امكان تحقق ندارد! پاسخ به این سؤال و اشكال به ترتیب زیر است :
اولاً : قرآن با صراحت تمام بیان مى كند كه پیامبران، آن كارهاى خارق‏العاده و امور غیر طبیعى را انجام داده‏اند، مثل سلامت و خنكى آتش براى ابراهیم و حركت پرندگان تكه تكه شده به سوى او، ید بیضاى موسى بدون كوچكترین ناراحتى و صدمه ومار شدن عصاى او، بهبودى بیماریهائى توسط عیسى كه علم پزشكى از درمان آنها ناتوان بوده است،مانند كورى مادرزاد و بیمارى برص و بزرگتر از همه زنده كردن مردگان وآفرینش پرندگان و غیر آن. و ارزش دانشى كه مخالف قرآن است ،چه مى تواند باشد؟! بلكه چنین دانشى، دانش نیست و مسلماً اشتباه است، چون در برخى مقدماتش خطا وجود دارد.
ثانیاً : این معجزات و كارها، در حد ذات. خود ممكن هستند. پس چرا ما منكر آنها شویم؟ در صورتیكه همه آنها ممكن مى باشند و احتیاج به آنها نیز وجود دارد و قدرت خداوند متعال نیز شامل و عام است و هرگز نقص و عجز به او راه ندارد، كه او بر همه چیز قادر و توانا است .
البته ما كارهائى را كه اصولاً محال و ناممكن هستند - ذاتاً یا عرضاً - مثل ایجاد شریك بارى، جمع بین دو ضد و دو نقیض و قرار دادن دنیا با همین بزرگى در میان تخم مرغى با وصف خردیش ، نشدنى مى‏دانیم ، چون محل صالح نیست . پس نقص از سوى مقدور است نه از جانب قدرت. امام سخن گفتن سنگریزه و پاره شدن ماه و راه رفتن درخت و امثال آن كه هم محل قابل است و هم قدرت خدا شامل آن مى‏شود، هیچ منعى از تحقق آنها نیست.
ثالثاً : اگر معجزات و نشانه‏هاى انبیا غیر ممكن و نشدنى باشند ، پس به چه وسیله مى توان صدق ادعاى انبیا را فهمید؟ و اگر دعوى نبوت بدون ارائه دلیل و معجزه باشد، پس همه مى‏توانند چنین ادعائى بكنند. پس چه امتیازى است براى پیامبر صادق ؟! و فرق میان صادق و كاذب چیست؟
بدیهى است كه نبوغ ، زیركى، فصاحت، دانش، امانت و صداقت هر چند كه موجب آن مى شوند كه فرد آراسته به آنها ، فردى ممتاز و برجسته باشد، اما كافى نیستند كه به خاطر وجود آن صفات در پیامبر، مردم او را تصدیق كنند؛ زیرا بیشتر مردم براى صفات مزبور وزنه‏اى قائل نبوده ، بلكه قادر به تشخیص آنها نیستند، تا چه رسد كه به وجود آنها در شخص پیامبرى بطور كامل پى ببرند.
پس ناگزیر باید علامت و چیزى محسوس به دست انبیا رخ دهد و پدید آید كه دیگر انسانها از انجام آن عاجزند، تا بدین وسیله عذر و بهانه مردم تمام شود و همه مردم اعم از دانایان و جاهلان و عاقلان و هوشیاران ، همگى در برابر آن كار، خاضع و خاشع باشند.
رابعاً: چرا دانش و علم از تحقق امور غیر طبیعى مانع است؟ آیا آفریدگار امور عادى و غیر عادى یكى نیست؟ پس آن خداوندى كه مى‏تواند پدیده‏ها را براساس علل و اسباب عادى تحقق بخشد، مى‏تواند آنها را به علل و اسبابى دیگر برتر از فكر و سطح قدرت ما جامه وجود بپوشاند. و اصولاً ما وقتى برخى پدیده‏هاى الهى را مورد نظر قرار دهیم مى‏بینیم كه آنها جز براساس و علل عادى تحقق یافته‏اند، مثل آغاز خلقت.
به نظر شما قوانین طبیعى در آفرینش آدم و حوا و آغاز خلقت آسمانها و زمین، درختان، جویبارها، معادن، فلزات و امثال آنها چه بوده است؟ خداوند آنها را بدون وجود ماده قبلى آفریده و بدون الگو و نقشه خلقت فرموده و اگر قانون طبیعى در آفرینش ابتدائى اشیاء مذكور همان عناصر و مواد تركیبى آنهاست، پس قانون طبیعى و عادى در خلقت و آفرینش خود این مواد و عناصر چه بوده است ؟
آرى، ما در مورد آفریده‏ها به دنبال قوانین طبیعى هستیم، زیرا عادتاً در آفرینش پدیده‏ها، آن قوانین و نوامیس طبیعى را حاكم مى‏بینیم؛ اما به هر حال كلیت این قوانین را در مورد همه پدیده‏ها قبول نداریم، چون آفریدگار قوانین طبیعى و غیر طبیعى را یكى مى‏دانیم ؛ بویژه كه خداوند در اقدام به آفرینش از طریق غیر عادى و بر خلاف قوانین طبیعى هدف و غرضى دارد و آن اتمام حجت بر بندگان و ارشاد آنها و راهنمائیشان به سوى الوهیت و قدرت خود و صدق دعوى انبیاى خویش است .
پس ما در تصدیق این نشانه‏ها و معجزات كه بطور غیر عادى و بر خلاف قوانین طبیعى رخ مى‏دهد، اگر حضور داریم، باید مشاهده و احساس كنیم و اگر در آن زمان نبوده‏ایم، باید از طریق نقل و روایت صحیح و معتبر در جریان آنها قرار بگیریم.
این معجزات و كرامات همچنانكه به دست پیامبران صورت مى‏گیرد، به همان دلیل و به همان هدف و غرض توسط اوصیاى آنان نیز انجام مى‏پذیرد ؛ زیرا مگر نه آن است كه بعثت انبیاء براى ارشاد مردم به شناخت خداوند و عبادت اوست؟ تعیین اوصیاء و امامان نیز به همین هدف صورت مى‏پذیرد. پس همانگونه كه طرح رسالت نیاز به ارائه معجزه دارد، در دعوى وصایت نیز احتیاج به آوردن معجزه است. بنابراین، پس از آنكه به معجزه نیاز افتاد - كه در حد ذات خود یك كار عملى و ممكن است - فرقى میان مصادیق مختلف آن مانند احیاى مردگان، آفرینش پرندگان، به سخن آوردن سنگ و درخت و غیر آنها نخواهد بود؛ زیرا عموم و شمول قدرت خداوند در همه موارد یكسان است و نزد خداوند آفریدن یك ذرّه با ایجاد یك تل و خلقت آسمان با آفرینش حشرات هیچ فرقى نمى‏كند. پس هیچ انسان بینا و با بصیرتى صدور كارهائى مثل احیاى مردگان، طلاسازى خاك و اخبار از غیب را از پیامبران و اوصیاى ایشان بعید نمى‏شمارد، همچنانكه كارهاى نسبتاً آسانترى چون جارى ساختن آب، فرود آوردن باران، حاضر كردن انگور در غیر فصل و امثال آن را بعید نمى‏شمرد؛ زیرا همه این كارها و اعمال، در تحت پوشش قدرت خداوند قرار دارند و در امكان تحقق و مورد نیاز بودن یكسانند.
بنابراین، امام صادق (علیه السلام) نیز پس از آنكه امام معصومى است كه از سوى خدا تعیین شده و براى پیشبرد رسالت اسلام منصوب گشته است، ناگزیر باید براى اثبات امامتش معجزه ارائه كند آنگاه كه نیاز است و از خطر ایمن مى‏باشد، آنگونه كه بر پیامبر به هنگام دعوت به اسلام ارائه معجزه لازم و واجب بود و این نظریه و اعتقاد شیعه امامیه است .
اما به نظر اهل سنت! امام صادق (علیه السلام) نزد آنان از عترت پاك پیامبر است، كه همه فضائل وكمالات را یكجا حایزند، چنانكه سخنان بزرگان علماى اهل سنت بر این معنى دلالت دارد وما در یكى از فصول همین نوشته پاره‏اى از اظهارات و كلمات دانشمندان سنى را درباره امام صادق (علیه السلام) آورده‏ایم. 2 پس به عقیده آنان نیز صدور نشانه‏ها و كرامات برجسته از امام صادق (علیه السلام) غرابتى ندارد، چنانكه خود، نقل و روایت كرده‏اند و ما اینك به برخى از آنها اشاره مى‏كنیم و ناگفته نماند كه صاحب كتاب «مدینة المعاجز» در حدود سیصد كرامت و منقبت راجع به امام صادق (علیه السلام) روایت و نقل كرده و ما برخى از آن كرامات را كه دركتابهاى ارزنده و تألیفات ارزشمند علما آمده و مورد اتفاق هر دو مذهب تشیع و تسنن مى‏باشد، مى‏آوریم .

استجابت دعاى امام صادق (علیه السلام)

در «اسعاف الراغبین» مى‏نویسد: امام صادق (علیه السلام) مستجاب الدعوه بود. هرگاه چیزى از خداوند مى‏طلبید تا سخنش به پایان نرسیده و از جاى دعا بلند نشده بود، خواسته‏اش بر آورده مى‏شد.
در «لواقح الانوار» مى‏نویسد: او (امام صادق) سلام الله علیه اگر به چیزى احتیاج پیدا مى‏كرد عرض مى‏كرد: اى پروردگار من! من به چنین و چنان نیازمندم و هنوز كلامش تمام نمى‏شده خواسته‏اش را در كنار خود مى‏دید.
و این (و گواهى از دو نویسنده و دانشمند، نه تنها دلیل آن است كه امام مستجاب الدعوه بوده، بلكه به سرعت استجابت دعاى امام نیز دلالت دارد كه حتى مثل اینكه مسؤولٌ عنه در كنار و در پیشاپیش او حضور داشته است. و این دانشمند كه مطلب را به این قاطعیت و به این صورت مطرح كرده‏اند جز براى این نیست كه نزد آنان روایات و دلایل فراوان در این زمینه وجود داشته و در سینه‏ها مطالب فراوان در آن مورد، فراهم بوده است به حدى كه استجابت دعاى امام و سرعت آن نزد این نویسندگان دانشمند در ردیف مطالب مسلم و محسوس و قطعى قرار گرفته است .
1- از جمله دعاهاى مستجاب امام، دعائى است كه به هنگام قصد شوم منصور درباره آن حضرت رخ داده است. او كه بیش از یك بار تصمیم به قتل امام گرفت ، خداوند به بركت دعاى امام، میان او و امام مانع شد بلكه حالش دگرگون گشت و بر خلاف تصمیم و آهنگ نامیمونش به استقبال امام شتافت و بیش از حد در احترام و بزرگداشت او كوشید. 3
حكم بن عباس كلبى ضمن دو بیت شعر گفته بود:
ما زید را بر چوبه دار زدیم و هرگز دیده نشده است كه مهدى به دار آویخته شود. و شما از روى سفاهت و بى خردى عثمان را با على قیاس كردید، در حالیكه عثمان از على پاكتر و پاكیزه‏تر است !
وقتى امام صادق (علیه السلام) این شعر كلبى را شنید، دست به دعا برداشت و عرض كرد: خدایا! درنده‏اى از درندگانت را بر او مسلط گردان كه او را از هم بدَرَد و بخورد.
از قضا بنى امیه او را براى مأموریتى به كوفه اعزام كردند، و در راه، شیرى او را از هم درید و خورد.4
2- داود بن على عباسى كه از سوى منصور والى مدینه بود، معلى بن خنیس پیشكار و كارگزار امام صادق (علیه السلام) را دستگیر كرد و او را به شهادت رسانید و به این اكتفا نكرد، مى‏خواست به امام هم سوء قصد كند، كه امام صادق (علیه السلام) به خشم آمد و داود را نفرین فرمود و شنیده شد كه امام فرمود: «هم اكنون، هم اكنون».
هنوز نیازیش امام به پایان نرسیده بود كه سر و صدا از خانه داود بلند شد و گفتند كه او در جا و دفعتاً مرده است. 5
3- آرى، مردم با استفاده از دعاهاى مستجاب امام صادق (علیه السلام) شفا پیدا مى‏كردند كه از آن جمله است حبابه والبیه كه از زنان بافضیلت بوده است. او حضور امام مى‏رسید و مسائلى در زمینه حلال و حرام مى‏پرسید و مردم حاضر از طرح اینهمه مسائل توسط یك بانو در شگفت مى‏ماندند؛ زیرا آنان كمتر دیده بودند كه آنگونه زیبا سؤال طرح شود. پس از تمام شدن سؤال و جواب، امام احساس مى‏كند كه حبابه مى‏گرید و سرشك ازدیدگانش سرازیر مى‏شود.
امام: چرا گریه مى‏كنى؟
حبابه: اى فرزند رسول خدا! درد بدى دارم؛از آن دردها و ابتلاهائى كه به انبیا و اولیا علیهم السلام عارض مى‏شده است. خانوداه و خویشاوندان نزدیك من مى‏گویند حبابه به بیمارى بدن گرفتار شده و اگر رهبر و امام او آنگونه كه او مى‏گوید امام مفترض الطاعه‏اى است، چرا دعا نمى‏كند تا بیماریش بهتر شود؟ اما من از این بیمارى و مرض ناراضى نیستم و مى‏دانم كه وسیله آزمایش من و كفاره گناهانم است و مى‏دانم كه این بیمارى، بیمارى صالحان است.
امام: درد بدى دارى؟
حبابه: آرى، اى فرزند رسول خدا!
آنگاه امام لبهایش را تكان داد و معلوم نبود كه آیا دعا مى‏خواند یا چه مى‏گوید. بعد به حبابه فرمود: بلند شو و به اندرونى و میان بانوان برو و به بدن خود نگاه كن كه آیا اثرى از آن مرض و بیمارى مى‏بینى؟
حبابه مى‏گوید: وارد اندرونى امام شدم و لباسهایم را كنار زدم و در سینه و بدنم اثرى از آن بیمارى زجرآور ندیدم. امام فرمود: حالا برو به آنان بگو اینگونه بوسیله امام خویش به خدا تقرب مى‏جویم.
و این حبابه همان دختر جعفر اسدى است و «والبیه» نسبت به «بنى والبه» است كه شاخه‏اى از قبیله اسدند و این همان بانوى صاحب سنگریزه‏هائى است كه امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشان امامت بر روى آنها زد و همان زنى است كه زیاد عمر كرد تا امام رضا (علیه السلام) را هم دید و به روزگار او درگذشت و در میان پیراهن امام پیچیده شد و دفن گردید. او تنها یك كرامت از امام ندیده است. قبلاً هم نزد امام حسین (علیه السلام) آمده و بیمارى برص گرفته بوده و به دعاى آن حضرت بیمارى برص او بهتر شده است و در یكصد و سیزده سالگى نزد امام سجاد (علیه السلام) حضار شده كه از شدت پیرى مى‏لزیده است. امام را در حال نماز دیده و مى‏خواسته برگردد كه امام با اشاره انگشت جوانى او را به وى باز گردانیده است و هنگامى كه نزد امام رضا (علیه السلام) شرفیاب شد آن حضرت هم جوانى او را دوباره به وى برگردانید و به روایتى او مرگ را برگزید و در خانه امام از دنیا رفت .
4- بانوئى دیگر حضور امام صادق (علیه السلام) آمد و عرض كرد: جانم به قربان شما! پدر و مادر و خانواده‏ام همگى شما را دوست مى‏داریم .
امام: راست مى‏گوئى! حالا چه مى‏خواهى؟
بانو:قربانت گردم! اى فرزند رسول خدا! برص دربازوى من پیدا شده دعا كنید كه بر طرف شود.
امام:
اللَهّم انّك تُبرء الأكمة و الأبرصَ و تحیى العظامَ و هى رمیمّ اَلبِسها عَفْوك و عافیتَك.
خدایا! تو كور مادرزاد و بیمار پیسى گرفته را بهبود مى‏بخشى و استخوانهاى پوسیده را زنده مى‏كنى؛ این زن را ببخش و لباس عافیت بر وى بپوشان.
از او سؤال شد كه اثر دعا چه شد؟
بانو:به خدا سوگند ازجاى خود برخاستم در حالیكه كوچكترین اثرى از آن مرض در من نبود.7
5- بكربن محمد ازدى مى‏گوید: در راه مكه به یكى ازخویشاوندان من جنون عارض شد و دیوانه گردید. وقتى به حضور امام صادق (علیه السلام) رسیدیم عرض كردیم كه او را دعا بفرماید و امام دعا فرمود و من دیدم در همانجا كه آن مرد دیوانه شده بود در همانجا بهبودى حاصل كرد و شفا یافت. 8
6- هنگامى كه امام صادق (علیه السلام) همراه عده‏اى از یارانش در كنار كعبه و زیر ناودان بیت قرار داشت پیرمردى جلو آمد و سلام گفت و سپس عرض كرد: اى فرزند رسول الله! من شما اهل بیت را دوست مى‏دارم و از دشمنانتان بیزارم. و من گرفتار بیمارى شده‏ام و به خانه خدا پناه آورده‏ام، بلكه این مرض من بهتر شود.
آنگاه به گریه افتاد و خم شد سروپاهاى امام را مى‏بوسید و امام خود را كنار مى‏كشید، به حدى كه امام خود به گریه افتاد و دلش به حال آن بیمار سوخت. بعد به یارانش فرمود: این برادر دینى شما به شما پناه آورده دست به دعا بردارید!
و خود امام هم دستهایش را بلند كرد و عرض كرد: خدایا! تو انسانها را از طینت و سرشتى خالص آفریده‏اى و اولیاى خود و دوستان اولیاى خود را هم از آن طینت خالص خلق كرده‏اى؛ اگر بخواهى مى‏توانى آفتها و مرض‏ها را از ایشان دوربفرمائى. خدایا! ما به بیت محترم تو پناهنده شده‏ایم كه همه چیز به آن پناه مى‏آورد و این مرد هم به ما پناه آورده است و من از تو مى‏خواهم - اى خدائى كه با نور خود از آفریده‏هایش پوشیده مانده - از تو مى‏خواهم به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسین - اى آرزوى غصه‏مندان، درماندگان و گرفتاران! - اینكه به این مرد شفا دهى و گرفتارى و بلا را از او دور سازى و نارحتى را از او برطرف فرمائى، اى ارحم الرحمین!
وقتى دعاى امام تمام شد مرد راه افتاد و به در مسجد نرسیده بود كه برگشت و گریه سر داد و گفت: «خدا مى‏داند كه رسالت خود را كجا قرار دهد». به خدا سوگند، اثرى از بیمارى در تن من نیست .9
7- در صورت یونس بن عمار برص پیدا شد امام كه نظرش به روى او افتاد دو ركعت نماز گزارد و بعضى دعاها خواند و در اثر دعاى امام آثار برص كاملاً رفع شد و وقتى از مدینه بیرون مى‏رفت بهبودى حاصل كرده بود. 10
8- طرخان نخاس مى‏گوید: در حیره حضور امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شدم. امام پرسید: كار شما چیست؟
عرض كردم: چهار پا معامله مى‏كنم.
فرمود: براى ما یك قاطرى بخر سیاهرنگ كه زیر شكمش سفید و رانهایش نیز سفید و پوزه‏اش هم سفید باشد.
گفتم: من قاطرى با این ویژگیها ندیده‏ام.
به هر حال از حضور امام بیرون آمدم و به میدان مالفروشان رفتم. جوانى را دیدم كه قاطر و استرى را آب مى‏دهد كه درست همان خصوصیاتى را داشت كه امام فرموده بود. پرسیدم: اى جوان! این استرمال كیست؟
گفت: مال سرور و آقاى من است .
پرسیدم : آیا آن را مى‏فروشد؟
گفت: نمى‏دانم.
با او راه افتادم تا نزد صاحب استر رسیدیم و آن را از او خریدم و برگشتم و گفتم: قربانت گردم! این همان استرى است كه شما مى‏خواستید. پس مرا دعا بفرمائید.
امام فرمود: خداوند مال و ثروت و فرزند و اولادت را زیاد گرداند.
آن مرد مى‏گوید: من در میان مردم كوفه، ثروتمندترین و فرزنددارترین آنان بودم. 11
9- حمادبن عیسى از امام صادق (علیه السلام) خواست كه در حق او دعا بفرماید و از خدا بخواهد كه زیارت خانه خدا را فراوان به او قسمت كند و ملك و خانه زیبا و همسرى صالح و شایسته از بهترین خانواده‏ها و فرزندانى نیكوكار به او روزى فرماید. امام صادق (علیه السلام) نیز او را دعا فرمود و این خواسته‏هایش را مطرح ساخت و ضمن دعا، پنجاه بار زیارت خانه خدا را براى او خواست. خداوند نیز همه خواسته‏هاى او را داد و پنجاه بار به زیارت خانه خدا توفیق پیدا كرد. وقتى نوبت پنجاه و یكمین رسید و به سرزمین جحفه آمد (جائى میان مكه و مدینه) سیلى به راه افتاد و او غرق شد و به همین سبب غریق جحفه لقب گرفت.12
10- زید شحام مى‏گوید: به اطراف كعبه طواف مى‏كردم و دستم در دست ابوعبدالله (علیه السلام) بود. امام در حالیكه سرشك از دیدگانش سرازیر بود فرمود: اى شحام! مى‏دانى خداى من براى من چه كارى كرد؟
باز به گریه افتاد و بعد فرمود: اى شحام! من از خدا خواستم كه سدیر و عبدالسلام را كه زندانى سیاست هستند، آزاد فرماید و خداوند لطف كرد و دعاى مرا اجابت فرمود و آنان را آزاد نمود. 13
11- منصور عباسى، عبدالحمید 14 را زندانى كرده بود این خبر را عصر روز عرفه به امام اطلاع دادند. پس ام دست به دعا برداشت و ساعتى به نیایش پرداخت. بعد نگاهى به محمد بن عبدالله انداخت و فرمود: به خدا سوگند دوست تو (عبدالحمید) از زندان آزاد شد.
محمد مى‏گوید: بعدها از عبدالحمید پرسیدم تو كى آزاد شدى؟ گفت عصر روز عرفه. 15
این دو كرامت اخیر علاوه بر اشعار بر مستجاب الدعوه بودن امام، اخبار از غیب را نیز در بردارد.
اینها برخى از دعاهاى مستجاب امام بود كه در كتابها آمده است و راویان آنها را در سینه‏ها نگاه داشته‏اند و ملاحظه مى‏شود كه امام غالباً در این دعاها خیر مردم را خواسته است، فقط گاهى كه صلاح دیده نفرینى هم كرده است؛ ولى بطور كلى امام بسیار مهربان و نرمخو بوده كه حتى در برابر رفتار بد دشمنان كه احیاناً كوهها از تحمل آن نوع رفتارها ناتوانند، صبر پیشه كرده و كسى را نفرین نفرموده است جز داود بن على و حكم كلبى و یكى از مأموران چاه زمزم را. 12- روزى امام صادق (علیه السلام) همراه یارانش غذا مى‏خوردند. به خدمتكارش فرمود: برو از زمزم براى ما آب بیاور!
خادم راه افتاد، اما بدون آب برگشت و گفت: یكى از مأموران چاه، مرا از برداشتن آب منع كرد و گفت: آیا براى خداوند عراق آب مى‏برى؟!
رنگ رخسار امام ابوعبدالله (علیه السلام) از شنیدن این كلام دگرگون شد و دست از طعام كشید و لبهایش را تكان مى‏داد. بعد به خادم فرمود: برو براى ما آب بیاور!
و شروع كرد به تناول كردن غذا. اندكى نگذشت كه خادم برگشت در حالیكه رنگش پریده بود. امام سؤال فرمود: جریان چه بود؟
گفت: آن مأمور چاه در چاه افتاد و تكه تكه شد و مردم او را بیرون مى‏آورند.
امام خدا را سپاس گفت .
روزى دیگر امام، غلام و خدمتكارش را فرستاد تا از چاه زمزم آب بیاورد. حاضران شنیدند كه امام مى‏گفت:
اللهم اعم بصره اللهم اخرس لسانه اللهم اصم سمعه.
خدایا! چشم او را كور كن؛ زبانش را لال، و گوشش را كرو ناشنوا قرار بده!
خدمتكار آمد در حالیكه مى‏گریست. امام پرسید: چه شده است؟
عرض كردم: فلان كس مرا زد و مانع از برداشتن آب گردید.
امام فرمود: برگرد كه من او را از سر راه برداشتم.
خدمتكار برگشت دید كه مأمور چاه كور، كرد و لال شده و مردم در اطرافش گرد آمده‏اند. 16

پى نوشت:

1- الذاریات /56.
2- نگاه كنید به فصل «امام از دیدگاه برخى مورخان و محدثان» از همین نوشته.
3- نگاه كنید به «نورالابصار» از شبلنجى، «مطالب السؤل از ابن طلحه شافعى، «صواعق محرقه» از ابن حجر، «تذكرة الخواص» از سبط بن جوزى، «فصول مهمه» از ابن صباغ مالكى، «ینابیع المودة» از شیخ سلیمان قندوزى و جز اینها. و ما بخشى از این مطالب را در فصل «گرفتاریهاى امام» آوردیم. مراجعه شود.
4- نگاه كنید به «نورابصار»، «صواعق محرقه» و «فصول مهمة».
5- همان كتابها.
6- نگاه كنید به اسعاف الراغبین، مطالب السؤل، صواعق محرقه، كشف الغمه و صفوة الصفوه.
7- امالى شیخ طوسى، مجلس چهارده.
8- بحارالانوار، ج 47، ص 63.
9- بحارالانوار ، ج 47، /122.
10- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 232.
11- بحارالانوار، ج 47، ص 152.
12- خرائج و جرائح.
13- رجال كشى، ص 183.
14- در «كشف الغمه» تصریح مى‏كند كه او محمد بن عبدالله بن ابى العلاء ازدى سمین كوفى بوده است كه از اصحاب و یاران امام مى‏باشد.
15- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 234 و بحارالانوار، ج 47، ص 143.
16- خرائج و جرائح.

پنج شنبه 20/11/1390 - 12:16
اهل بیت
نویسنده: محمد حسین مظفر
مردى از امام صادق (علیه السلام) اندرزى درخواست نمود! آن حضرت به او فرمودند:
1- اگر خداى تعالى روزى را به عهده گرفته است غصه خوردنت براى چیست؟!
2- اگر روزى تقسیم شده است، حرص و آز براى چیست؟!
3- و اگر سنجش (در قیامت) حق است، پس ثروت اندوزى براى چیست؟!
4- و اگر عوض دادن خداى تعالى حق است، پس بخل ورزیدن براى چیست؟!
5- و اگر كیفر الهى آتش دوزخ است، پس گناه براى چیست؟!
6- و اگر مرگ حق است، پس شادمانى براى چیست؟!
7- و اگر (كارنامه) اعمال بر خدا عرضه مى‏شود، پس فریب براى چیست؟!
8- و اگر گذر كردن بر صراط حق است، پس خودپسندى براى چیست؟!
9- و اگر تمام چیزها به قضا و قدر است، پس اندوه براى چیست؟!
10- و اگر دنیا ناپایدار است، پس اعتماد و آرامش به آن براى چیست؟!
منبع: خصال صدوق
پنج شنبه 20/11/1390 - 12:15
اهل بیت
نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
منبع:داستان دوستان
امام صادق (ع) به غلامی داشت كه هر گاه امام به مسجد می رفت ، همراه امام بود و استر امام را نگه می داشت تا امام از مسجد بیرون آید، به این ترتیب سعادت ملازمت با امام صادق (ع) نصیب او شده بود. اتفاقا در آن ایام ، جمعی از شیعیان خراسانی برای زیارت به مدینه آمده بودند، یكی از آنها نزد آن غلام آمد و گفت : من اموال بسیار دارم ، حاضرم بجای تو غلامی امام كنم و تو صاحب همه آن اموال گردی ، نزد امام برو از او خواهش كن تا غلامی مرا بپذیرد، و سپس به خراسان برو و همه آن اموال مرا برای خود ضبط كن . غلام به حضور امام صادق (ع) آمد و عرض كرد: فدایت شوم ، می دانی كه خدمتكار مخلص هستم و سالها است بر این خدمت می گذرد، حال اگر خداوند خیر و بركتی به من برساند، آیا شما از آن جلوگیری می كنید؟ امام فرمود: اگر آن خیر نزد من باشد به تو می دهم ، و اگر دیگری به تو رسانید هرگز از آن جلوگیری نخواهم كرد. غلام قصه خود را با ثروتمند خراسانی بیان كرد.
امام فرمود: مانعی ندارد اگر تو بی میل شده ای ، ولی او خدمت را پذیرفته است ، او را بجای تو پذیرفتم و تو را آزاد نمودم . آن غلام برای خداحافظی نزد امام آمد و خداحافظی نمود، و حركت كرد كه برود، چند قدم كه برداشت ، امام (ع) او را طلبید و به او فرمود: به خاطر طول خدمتی كه نزد ما داشتی ، می خواهم كه یك نصیحت به تو بكنم ، آنگاه مختار هستی ، آن نصیحت این است كه وقتی روز قیامت شود، رسول خدا(ص) به نور خدا چسبیده ، و علی (ع) به رسول خدا(ص) چسبیده و ما امامان به امیرمؤمنان علی (ع) چسبیده ایم ، و شیعیان ما به ما آویخته اند، آنگاه هر جا ما وارد گردیم آنها نیز وارد گردند. غلام تا این نصیحت را شنید، پشیمان شد و گفت : من در خدمت خود باقی می مانم ، و آخرت را به دنیا نمی فروشم ، سپس نزد آن مرد خراسانی آمد، مرد خراسانی از قیافه غلام دریافت كه پشیمان شده ، به او گفت : این گونه كه چهره ات نشان می دهد، آمادگی جابجائی نداری . غلام ، نصیحت امام را نقل كرد و گفت : این نصیحت مرا منقلب كرد و از تصمیم خود برگشتم ، آنگاه غلام ، مرد خراسانی را نزد امام صادق (ع) برد، امام از محبت مرد خراسانی تقدیر كرد، و مقام ولاء و دوستی او را پذیرفت ، سپس دستور داد هزار دینار به غلام دادند.
پنج شنبه 20/11/1390 - 12:15
اهل بیت
نویسنده:حسن نجفی
منبع : راسخون
سخن گفتن در باره رئیس مذهب جعفری و ششمین پیشوای شیعیان امام جعفرصادق و بررسی افق وسیع حیات ایشان کاری بسیار دشوار و نیاز به بینش عمیق و دانش گسترده ای دارد. لکن در معرفی اجمال ایشان به صفحاتی چند بسنده می کنیم و از خداوند تبارک و تعالی توفیق معرفت روز افزون نسبت به معارف اهل سنت را خواهانیم.

ولادت، کینه و القاب:

ششمین پرچمدار ولایت و تشیع حضرت جعفربن محمدالصادق علیه السلام در روز جمعه هفدهم ماه ربیع الاول سال 83 هجری در مدینه منوره متولد شند.(1) نام مبارک ایشان «جعفر» و کنیه اش «ابوعبدالله» که مشهورتر همان است.ایشان لقبهای زیادی درند مانند: صابر، فاضل، طاهر، (2) قائم، کامل، منجی،(3)باقی، فاطر، صادق، قاهر، که لقب صادق از همه مشهورتر می باشد.(4)
نکته ای که می توان اشاره کرد اینست که با وجود اینکه اسم مبارک ایشان جعفر است اما ایشان به صادق مشهور گردیدند.مرحوم شیخ صدوق در علل الشرایع ص 234 در این باره حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ذکر می کند که فرمودند: هنگامی که فرزندم جعفربن محمدبن علی ابن الحسین بن علی بن ابیطالب متولد شد، نام او را «صادق» بگذارید زیرا به زودی در میان فرزندان او کسی متولد خواهد شد که همنام اوست و بدروغ ادعای امامت خواهد کرد و «کذّاب» نامیده می شود.(5)
و حدیثی نیز از امام سجاد علیه السلام روایت شده که: ابن خالد گوید از امام چهارم علیه السلام سؤال کردم امام بعد از شما کیست؟ فرمود: فرزندم محمد که شکافنده علوم است، پس از او جعفر که نام او نزد اهل آسمان صادق است عرض کردم با اینکه همه شما ائمه صادق هستید چرا فقط نام او صادق است؟ فرمود: پدرم نه پدرش خبر داد که رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: هر گاه فرزندم جعفربن محمد تولد یافت نام او را صادق بگذارید برای اینکه پنجمین نفر از فرزندان او کسی است که نام وی جعفر است و به جعفر کذاب مشهور می باشد....(6)

مادر بزرگوار و دانشمند:

مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است که امام صادق از طرف نسب مادری به ابی بکر می رسد. ایشان در باره مادر بزرگوارشان فرمودند: و کانت أُمی ممن آمنت و اتّقت و احسنت والله یحب المحسنین: مادر من ا ز کسانی است که ایمان آورد و تقوای الهی پیشه ساخت و کار نیک انجام داد و خدا نیکوکاران را دوست می دارد.(7)
مسعودی در اثبات الوصیه ص 178 می نویسد: أُم فروه از تمامی زنان زمان خود با تقواتر بود و احادیث فراوانی از علی بن الحسین(ع) روایت کرده است.(8)

سیمای نورانی امام صادق علیه السلام:

امام ششم شیعیان سیمایی بسیار نورانی و ملکوتی داشتند.عمروبن ابی مقدام می گوید: هرزمان به چهره جعفربن محمد می نگریستم یقین می کردم که او از دودمان پیامبران است.(9) این سیمای نورانی و ملکوتی در تمام ائمه معصوم ما وجود داشت که رسول خداصلی الله علیه و آله در اوج و کمال این سیما بودند و عامل جذب و دلربایی مردم می گشتند و بسیاری از دشمنان بدلیل همین هیبت سیمای وجودی جرأت نزدیک شدن به ایشان را نداشتند.آنچه که این شهر آشوب در مناقب ذکر می کند به همین اصل مربوط است. او می نویسد: مفصل بن عمر گفت چندین بار منصور تصمیم گرفت امام صادق علیه السلام را به قتل برساند اما هر گاه کسی دنبال حضرت می فرستاد که ایشان را بیاورد به محض اینکه به امام نگاه می کرد وحشت او را فرا می گرفت واز قتل امام صرف نظر می کرد...(10) از این دسته روایات در باره سایر امامان معصوم نیز ذکر شده است که جای بررسی دارد.
امام جعفر صادق علیه السلام از نظر شمایل جسمانی مردی معتدل و متوسط القامه،زیباروی و خوش سیما و دارای موی مشکی و مجعّد بود و میان استخوان بینی اش کمی برجستگی داشت.در قسمت بالای پیشانی اش خالی از مو و بر گونه اش خالی مشکین و در بدنش چند خال سرخ وجود داشت و نازک پوست بود.(11)

دوران حیات سیاسی:

امام جعفر صادق علیه السلام حدود سی سال پیش از امامت خویش در دوران جدشان امام سجاد و پدر بزرگوارشان امام باقر علیه السلام سپری شد که حدود 19 سال از زندگانی ایشان در دوران امامت پدر بزرگوارشان امام باقر(ع) بود که همراه پدر دست به فعالیتهای سیاسی و فرهنگی می زدند و پایه های بزرگ نهضت فرهنگی علمی را پی زیزی می نمودند که هدف تثبیت اصول و مبانی اعتقادی اسلام و گسترش اسلام ناب محمدی در جامعه اسلامی بود.و همین نهضت فرهنگی باعث شد تا مکتبی اصیل در اسلام شکل گیرد و هزاران اسوه علم و تقوا در این مسیر تربیت شوند.
فعالیتهای وسیع و گسترده ایشان همزمان با حکمرانی چندین خلیفه اموی بود که به ترتیب عبارتند از: 1-هشام بن عبدالملک 2-ولیدبن یزیدبن عبدالملک 3-ابراهیم بن ولیدبن عبدالملک 4-مروان بن محمد معروف به«مروان حمار»آخرین خلیفه اموی.
علاوه بر این حضرتش با تنی چند از خلفای عباسی مانند عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس معروف به سفّاح و برادرش منصور دوانیقی همعصر بود.

مکارم اخلاق:

نهاد و سرشت پاک ائمه اطهار بدلیل عصمت بر همگان آشکار است واین عصمت از رسول خدا(ص) سرچشمه می گیرد و تا وجود پاک چهاردهمین معصوم ادامه دارد.بنابراین وصف قرآن کریم به داشتن خُلق عظیم برای رسول خداصلی الله علیه و آله بدون شک بر فرزندان معصوم جانشینان به حق ایشان نیز صدق می کند. در جایی امام صادق(ع) توصیه می نمایند که:
کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم لیروا منکم الورع والاجتهاد الصلوة والخیر فإنّ ذلک داعیة.«با غیر زبان دعوت کننده مردم به سوی حق باشید تا آنان از شما ورع، کوشش، نماز، و کار خیر را ببینند زیرا این روش بهتری روش دعوت کردن آنها به سوی حق است.»(12)
مالک بن اُنس پیشوای مذهب مالکی می گوید:جعفربن محمد در زندگی اش از یکی از سه حالت بیرون نبود، یا روزه بود یا نماز می گزارد و یا ذکر می گفت او از عابدان بلند مرتبت و زاهدان والا مقامی بود که از خدا می ترسید... سالی در سفر حج در محضر حضرتش بودم، زمانی که مرکبش به میقات رسید تا می خواست تلبیه بگوید صدایش در حلقوم می برید و نزدیک بود که از مرکب بر زمین افتد.عرض کردم ای پسر رسول خدا ناگزیر از گفتن تلبیه هستید فرمود ای پسر ابوعامر در محضر خدا جسارت کنم و لبیک اللهم لبیک بگویم در حالی که بیم دارم خداوند در پاسخم بفرماید لا لبیک و لاسعدیک(13) حضرتش به هنگام نماز و تلاوت آیات الهی چنان حالی پیدا می کرد که گویی با پرودگارش حضوری گفتگو می کرد. وی یکبار در نماز و در حال قرائت حمدو سوره بیهوش شد و چون پس از نماز از علت بروز چنین حالتی از او پرسیدند فرمود:من پیوسته آیات الهی را تکرار می کرد.تا آنکه حالی به من دست داد که احساس کردم آیات را از خداوند به صورت شفاهی می شنوم.(14)
ایشان در زیر لباسهایش پیراهنی زبر و خشن می پوشید و روی آن جبّه ای پشمین و بر روی آن پیراهنی زبر بر تن می کرد و در این مورد تأسی به سیره اجدادخویش می نمود و راجع به زهد در دنیا می فرمود:من زهّد فی الدنیا أثبت الله الحکمة فی قلبه وانطق بها لسانه و بصّره عیوباالدنیا، داءها و دواءها وأخرجه من الدنیا سالماً الی دارالسّلام «هر کسی در دنیا زهد ورزد خداوند حکمت را در دل او جایگزین و زبانش را بدان گویا می کند و او را نسبت به عیبهای دنیا، دردها و درمانهایش بینا می سازد و سالم به سوی دارالسلام خارج می کند.(15)
جود و بخشش و سخاوت سیره عملی وهمیشگی ائمه اطهار بوده است و منحصر به امام خاصی نیست. آن حضرت نیز همواره به نیازمندان کمک می نمود.روزی نیازمندی از حضرت تقاضای کمک کرد امام هر چه در اختیار داشت به وی داد.فرد نیازمند مبلغ را گرفت و پس از سپاس از امام رفت. بعد از چند قدمی امام او را صدا زدند و به وی فرمودند:رسول خداصلی الله علیه وآله فرموده است: بهترین بخشش آنست که طرف را بی نیاز کند.با این بخشش تو را بی نیاز نکردیم.بنابراین نگین انگشتری را بگیر و دقت کن که برای آن ده هزار درهم داده ام به هنگام نیازمندی آن را به همین قیمت بفروش.(16)
هشام بن سالم می گوید:روش امام صادق علیه السلام این بود که چون پاسی از شب می گذشت مبلغی پول بر می داشت و کیسه ای نان و گوشت بر دوش می گرفت و برای نیازمندان مدینه می برد.(17)
ایشان در مورد صدقه بسیار سفارش می نمودند، هارون بن عیسی گوید:امام صادق علیه السلام به پسرش محمد فرمود: از پولی که برای مخارج خانه گذاشته ایم چقدر باقی مانده؟ عرض کرد:چهل دینار، فرمود:تمام آن را به عنوان صدقه به مستمندان بده.عرض کرد:جز همین چهل دینار چیزی نمانده است حضرت فرمود:تمام آنرا صدقه بده.خدای متعال به جای آن خواهد فرستاد آیا نمی دانی هر چیزی کلیدی دارد و کلید روزی صدقه است.محمد همه آن چهل دینار را صدقه داد.بیش از ده روز نگذشت که از جایی برای امام صادق علیه السلام چهار هزار دینار رسید.حضرت فرمود:پسرم: ما چهل دینار به خدا دادیم و ا و در عوض چهل هزار دینار به ما داد.(بحارالانوار ج47 ص38) از حدیثی که امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه دارند فهمیده می شود که صدقه روزی را زیاد می نماید.ایشان می فرمایند:إذا املقتم فتاجروا الله باصّدقة:چون تنگدست شدید با صدقه دادن با خدای معامله کنید.

شرایط سیاسی:

دوران امام صادق علیه السلام از نظر سیاسی-اجتماعی با فراز و نشیبها و تحولات مهمی روبرو بود.
در واقع امام صادق علیه السلام نتیجه کامل یک قرن پس از رسول خدا بودند که با همه تحولات علمی و فرهنگی وسیع که در این دوران شکل گرفت، در نظر مورخان دوران بی ثباتی سیاسی و بروز فتنه ها و آشوبها در جامعه اسلامی است.بنی امیه حکومت را موروثی می دانستند و بدعتهایی در این بوجود آوردند و بطور علنی به مخالفت با قرآن و سنت پیامبر برخاستند.سوء استفاده از بیت المال و گرایش به تجمل و سرگرم شدن به ساز و آواز و ظلم و تعدی به شیعیان عوامل انقاض آنان بود.
با سقوط حکومت اموی در هیجد همین سال امامت امام صادق علیه السلام عباسیان بر مسند خلاقت تکیه زدند آنان پس از استوار ساختن پایه های حکومت خود در مقابل اسلام علوی و رهبران آن در بعضی ابعاد ظلم و جنایت بر بنی امیه پیشی گرفتند.تا جایی که کسانی که هر دو عصر را درک نموده بودند چنین آرزو می کردند:
یا لیتَ عدل بنی العباس عادلنا
أنَّ عدل بنی عباس فی النّار
«کاش ستم مروانیان برای ما باز می گشت و عدالت عباسیان در آتش می افتاد.»
از جمله ویژگی های برجسته سیاسی این دوره پیدایش و گسترش شورشها و قیامها علیه حکومتداران است که می توان بطور خلاصه به آن اشاره کرد.
1-قیامها در دوران امویان:شورش حارث بن سریج سال 116 در خراسان قیام کرد و مردم را به بیعت برای «الرضا من آل محمد» فرا خواند، قیام زیدبن علی در سال 121 ه در کوفه که در جنگی نابرابر پس از دو روز مقاومت به شهادت رسیدند.(18)به گفته مورخان زید از نظر علم، زهد، شجاعت، تقوا و دینداری از بزرگان و چهره های سرشناس خاندان هاشمی بود. هشام از قیام او فوق العاده وحشت داشت و مصممم بود بشدت با خطرات او مقابله کند. امام صادق علیه السلام فرمود:خدا عمویم زید را رحمت کند، هرگاه پیروز می شد به قرار خود وفا می کرد، عمویم زیر مردم را به رهبری شخص برگزیده ای از آل محمد دعوت می کرد وآن شخص منم.(19)
قیام یحیی بن زید که به انگیزه انتقام خون پدر و ادای تکلیف در دوران ولیدبن یزید به سال 125 صورت گرفت .،قیام عبدالله بن معاویه علوی در سال 127 در کوفه رخ داد.

قیامها در دوران عباسیان:

بنی عباس هر چند با شعارهای علویان و حمایت مردمی توانستند حکومت را قبضه کنند اما از آن جایی که سنگ بنای حکومتشان بر باطل بود در اندک زمانی پس از حکومت چهره ضد اسلامی و ضد علوی خویش را نشان دادند.مهمترین قیامهایی که در دوران امام صادق علیه السلام رخ داد عبارتست از:
شورش مردم جزیره در سال 133 علیه حکومت سفاح، شورش مردم موصل در 123 علیه سفاح، قیام محمدبن عبدالله بن حسن معروف به نفس زکیّه در سال 141 در مدینه، قیام ا براهیم بن عبدالله بن حسن در سال 145 در بصره و پس از تسلط بر بصره نمایندگانی به ا هواز، فارس فرستاد و نهضتی شکل گرفت.(20)

تأسیس دانشگاه جعفری یا حوزه علمیه:

شاگردان امام باقر(ع) پس از درگذشت آن حضرت به گرد شمع وجود امام صادق(ع) حلقه زدند. امام علیه السلام نیز با جذب شاگردان جدید به تأسیس یک نهضت عظیم فکری و فرهنگی و بالنده مبادرت ورزید، به گونه ای که طولی نکشید مسجد نبوی در مدینه منوره و مسجد کوفه در شهر کوفه به دانشگاهی عظیم تبدیل شد.در گیری شدید بین بنی عباس و بنی امیه، آنان را چنان به خود مشغول کرده بود، که فرصتی طلایی برای امام صادق(ع)و یارانش به دست آمد، آن حضرت با استفاده از این فرصت به بازسازی و نوسازی فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شیفتگان مکتب حق از اطراف و اکناف، از بصره، کوفه، واسط، یمن و نقاط مختلف حجاز به مرکز اسلام؛ یعنی مدینه، سرازیر شدند و چون پروانگانی دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق(ع) تجمع کردند.
روز به روز به تعداد شاگران می افزود، به گونه ای که تعداد آنها به چهار هزار نفر رسید.
شیخ طوسی(وفات یافته460 ه.ق)در رجال خود تعداد شاگردان ا مام صادق(ع)را 3197 مرد و 12 زن نام می برد.
«حسن بن علی بن زیاد وشاء» که خود از اساتید حدیث، و از شاگردان امام رضا(ع)است، می گوید:«من در مسجد کوفه نهصد استاد حدیث را دیدم که از امام صادق(ع)نقل حدیث می کردند، و مکرر می گفتند:قال الصادق، قال جعفربن محمد(ع»).
این دانشگاه عظیم صدها مجتهد، استاد، دانشمند و محققق تربیت شدند، که هر کدام از شخصیت های بزرگ علمی به شمار می آمدند، و گروهی از آنان دارای آثار علمی و شاگردان متعدد شدند.شیخ مفید(وفات یافته 413 ه.ق)می نویسد:«به قدری علوم ا ز امام صادق(ع) نقل شده که در همه جا پخش شده، و زبان به زبان به گردش درآمده است، و از هیچ یک از افراد خاندان رسالت، آن همه علم و حدیث، نقل نشده است.»
با توجه به این که شاگردان امام صادق(ع) به شیعیان انحصار نداشتند، بلکه دیگران نیز از خرمن فیض او خوشه می چیدند.مالک، پیشوای فرقه «مالکی»در ضمن گفتاری گوید:«در علم و عبادت و پاک زیستی، برتر از جعفربن محمد(ع)هیچ چشمی ندیده، و هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ بشری خطور نکرده است.»ا بوحنیفه پیشوای فرقه حنفی، دو سال شاگرد امام صادق(ع)بود، به طوری که ا ین دو سال را اساس و سرمایه اصلی علوم خود دانسته و می گوید:«لولا السنتان لهلک نعمان؛ اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک می شد.» از گفتنی ها این که:روزی منصور دوانیقی طاغوت عصر امام صادق(ع)، ابوحنیفه را احضار کرد و به او گفت:مردم شیفته جعفربن محمد شده اند و او را دارای شاگردان بسیار شده است، یک سری مسائل دشواری را نزد خود در نظر بگیر، تا در ملأ عام از او بپرسی، تا او در پاسخ فروماند، و از نظر چشم مردم ساقط شود.
ابوحنیفه می گوید:چهل مسأله مشکل نزد خودم ردیف کردم، و به مجلس منصور دوانیقی در «حیره» حاضر شدم، دیدم جعفربن محمد(ع) در سمت راست منصور نشسته است، همین که چشمم به آن حضرت افتاد آن چنان تحت تأثیر شکوه و جلال او قرار گرفتم که خود را باختم، سلام کردم و با اشاره منصور نشستم، منصور به ا مام رو کرد و گفت: «این ابوحنیفه است.» امام فرمود: آری او را می شناسم. سپس منصور به من رو کرد و گفت: «ای ابوحنیفه! مسائل خود را از جعفربن محمد(ع بپرس.» من سؤال های خود را مطرح کردم، هر سؤالی که از آن حضرت می پرسیدم، او بی درنگ پاسخ می داد، و ابعاد مسأله را بیان می کرد، و می گفت:عقیده شما در باره این مسأله چنین است، و به عقیده مردم مدینه چنان است و به عقیده ما چنین می باشد، در بعضی از موارد نظر آن حضرت با عقیده من موافق بود و در بعضی موارد با نظر اهل مدینه توافق داشت و گاهی با هر دو مخالف بود، و به این ترتیب به چهل سؤال مطرح شده من پاسخ داد، آن گاه ابوحنیفه گفت: «أءلیس ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس؛
مگر نه این است که دانشمندترین مردم آن کسی است که آگاه ترین آنها به اختلاف مردم به فتواها و مسائل فقهی باشد.از حوزه علمیه امام صادق(ع)شاگردان برجسته ای که خود بعدها به عنوان استاد و اسطوانه جهان تشیع به شمار می آمدند و هر کدام مؤسس کلاسهای بزرگ علمی، و صاحب تألیفات شدند بروز نمودند؛ مانند هشام بن حکم، جابربن حیان، زراره بن اعین، ابان بن تغلب، مفضل بن عمر، هشام بن سالم ، مؤمن الطاق و...
هشام بن حکم علامه عصر خود بود و تعداد تألیفات او را که بیش تر در محور معارف و عقائد بویژه در باره مسأله امامت بود، تا 31 کتاب ذکر نموده اند.
جابربن حیان که او را پدر علم شیمی می خوانند، یکی از شاگردان امام صادق(ع)بود که کتابی در هزار صفحه، شامل پانصد رساله در علوم مختلف تألیف نمود.
کوتاه سخن آن که: تاریخ نویس و تحلیل گر مشهور «ابن خلکان» می نویسد:
«جعفربن محمد(امام صادق(ع)یکی از امامان دوازده گانه بر اساس مذهب امامیه، از بزرگان خاندان پیامبر(ص) است که به خاطر راستی و درستی رفتار و کردار و گفتارش، او را صادق نامند، فضایل و کمالاتش مشهورتر از آن است که نیاز به توضیح باشد.» سپس به عنوان نمونه یکی از شاگردانش، جابربن حیان را معرفی می کند.(21)

شهادت امام جعفر صادق علیه السلام

در اصول کافی، ارشاد شیخ مفید، کشف الغمه و برخی کتابهای دیگر، از رحلت امام صادق علیه السلام به لفظ «مضی» «مات» و «قبض» تعبیر شده است.
ظاهر این لفظها نشان می دهد امام به مرگ طبیعی جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمه و مصباح کفعمی (به نقل مجلسی در بحار) نیز در کتابهای دیگری آمده است: امام را زهر خوراندند.
ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابوجعفر منصور او را زهر خورانید و بایست چنین باشد، زیرا با کینه ای که منصور از او داشت و بیمی که از روی آوردن مردم بدو در دل وی راه یافته بود، آسوده نمی نشست.آنان که با تاریخ زندگی این مرد آشنایند، می دانند او را به کسانی که برای رسانش به مسند خلافت هر کوشش را به کار بردند، رحم نکرد و از جمله آنان ابومسلم بود که بر پایی دولت عباسیان مرهون رنجهایی است که او در این باره بر خود نهاد.گناه ابومسلم چنان که از اسناد تاریخی برمی آید، این است که هنگام خلافت سفاح، به منصور چنان که باید حرمت نمی نهاد، پس طبیعی است کسی را که از او می ترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نکند.ولی چنان که خواهیم دید، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دریغ می خورد.
کلینی به اسناد خود از ابو ایوب روایت کند:نیم شبی منصور مرا خواست چون بر او درآمدم، بر کرسی نشسته بود و شمعی پیش روی داشت و نامه ای می خواند و می گریست.بر او سلام کردم. نامه را به سوی من ا نداخت و گفت:از محمدبن سلیمان است.از مرگ جعفربن محمد خبر می دهد و سه بار «انا لله و انا الیه راجعون»را بر زبان آورد و گفت:کجا مانند جعفر یافت می شود؟سپس گفت: بنویس! در بالای نامه نوشتم اگر شخص معینی را وصی قرار داده گردن او را بزن.چون پاسخ نامه رسید، معلوم شد پنج تن را وصی خود کرده است:منصور، محمدبن سلیمان، عبدالله، موسی و حمیده.و در روایت دیگری به جای محمدبن سلیمان، محمدبن جعفر است و به جای حمیده، مولایی از موالی ابوعبدالله و اضافه دارد:منصور گفت اینان را نمی توان کشت.
یعقوبی از اسماعیل بن علی بن عبدالله بن عباس روایت کند:بر منصور درآمدم، دیدم ریش او از اشک چشمش نمناک است. سبب پرسیدم، گفت: نمی دانی به خاندان تو چه رسیده است.
-امیر مؤمنان چه شده؟ سید و عالم و باقی مانده گزیدگان آنان در گذشت.
-امیر مؤمنان چه کسی؟
-جعفربن محمد!
-خدا امیر مؤمنان را مزد دهد و او را برای ما باقی گذارد.
-جعفر از آنان بود که خدا در باره شان گفته است:«ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا» او از کسانی بود که خدایش گزید و از سابقان در خیرات بود.
ابن فضال روایت کند:نزد اُم حمیده رفتم تا او را به رحلت امام تعزیت دهم.گریست و من از گریه او به گریه درآمدم.پس گفت:اگر ابوعبدالله را هنگام مرگ می دیدی چیزی شگفت مشاهدت می کردی.چشم خود را گشود و گفت:هر کس را با من خویشاوندی دارد گرد آورید.همه را گرد آوردیم.بدانها نگریست و گفت: شفاعت ما به کسی نمی دسد که نماز را سبک بدارد.
کلینی به روایت خود از امام موسی بن جعفر روایت کند: من پدرم را در دو جامه شطوی کفن کردم که آن دو، جامه احرام او بود و در جامه ای از جامه هایش و عمامه ای که از علی بن الحسین بود برای آنکه آن را به چهل دینار خریده بود.
یکی از اصحاب آن حضرت گفته است:بر او درآمدم موسی بن جعفر پیش روی او نشسته بود و او وی را وصیت می کرد .آنچه از آن وصیت به یاد دارم این است:
پسرکم وصیت مرا بپذیر و گفتارم را به خاطر سپار.اگر آن را به خاطر سپاری خوشبخت زندگی خواهی کرد و ستوده خواهی مرد.
پسرکم!آنکه بدانچه خدا بدو داده قناعت کند بی نیاز بود، و آنکه دیده به مال دیگری دوزد مستمند می میرد.آنکه بدانچه خدای عزوجل بدو داده خرسند نباشد خدا را در قضای او متهم کرده است.آنکه گناه خود را خرد داند گناه جز خود را بزرگ شمارد.و آنکه گناه دیگری را خرد به حساب آرد، گناه خود را بزرگ انگارد.آنکه پرده از عیب دیگری برگیرد، عیبهای درون خانه اش آشکار شود.آنکه شمشیر ستم کشد، بدان کشته شود.آنکه برای برادر خود چاهی کند، خود در آن بیفتد.
آنکه با سفیهان بیامیزد حقیر شود و آنکه با علما نشیند وقار یابد.آنکه در جاهای بد درآید متهم شود. پسرکم حق را بگو!به سودت باشد یا به زیانت.از سخن چینی بپرهیز که آن کینه را در دلهای مردم می کارد.پسرکم!اگر جستجوی بخشش می کنی به معدنهای آن روی آور.(22)

پی نوشت:

1-مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص297،اصول کافی چاپ بیروت ج1 ص472
2-بحارالانوار ج47 ص10
3-الامام الصادق، محمد حسین مظفر، نجف ج2 ص105
4-کشف الغمه ج2 ص155، بحارالانوار ج47 ص11
5-جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری و عموی حضرت مهدی(عج)می باشد که ادعای امامت بعد از برادر خویش کرد و به کذاب معروف بود.
6-احتجاج طبرسی ج1 ص49
7-اصول کافی ج1 ص472
8-پرتوی از زندگانی امام صادق(ع)-نورالله علیدوست خراسانی
9-کشف الغمه ج2 ص210
10-مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص238
11ی-همان ج4 ص281
12-اصول کافی ج1 ص78
13-بحارالانوار ج47 ص16
14-همان ج67 ص320
15-کافی ج2 ص128
16-بحارالانوار ج47 ص61
17-همان ج47 ص38
18-مقاتل الطالبین ص95
19-سفینةالبحار ج1 ص578
20-تاریخ یعقوبی ج32 ص377
21-امام صادق(ع)از دید دیگران، حجة الاسلام محمد محمدی اشتهاردی
22-زندگانی امام صادق(ع) (سید جعفر شهیدی) ص85

پنج شنبه 20/11/1390 - 12:13
اهل بیت
نویسنده: میثم سنگچاركی

مقدمه

بدون تردید، علوم حضرات معصومین علیهم‏السلام اكتسابی نیست و آن‏چه از ذهن شفّاف و نورانی آن بزرگواران انعكاس می‏یابد، اشعه‏هایی از انوار الهی است كه از پیامبر خاتم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تا معصوم چهاردهم(عجل الله تعالی فرجه) نسلی بعد از نسل، به یادگار مانده و زمینیان را بهره‏مند ساخته است. اگر غیر از این بود، می‏بایست علوم آن‏ها مقطعی و زودگذر باشد و جز درعصر خویش كاربردی ـ آن هم در همه زمینه‏ها، بدون كمترین تخلّف ـ نداشته باشد و در برخورد با شخصیت‏های علمی هم عصر خود و عالمان قرون بعد، منفعل گردد.
جستجوی مفصل این نكته را به عهده خوانندگان محترم گذاشته و تنها مناظره زیر راـ كه به علم پزشكی امام صادق علیه‏السلام اشاره دارد.ـ نقل به مضمون می‏كنیم.
روزی امام صادق علیه‏السلام به مجلس منصور دوانیقی وارد شد. طبیب هندی كنار خلیفه نشسته بود. او كتابهایی كه در موضوع «علم طب» نگاشته شده بود را برای خلیفه می‏خواند تا ضمن سرگرم ساختن او بر معلومات خلیفه بیفزاید.
امام صادق علیه‏السلام درگوشه‏ی مجلس نشست. بارانی از هیبت و ابهت از چهره حضرت می‏بارید. مدتی گذشت. هنگامی كه طبیب از خواندن كتابها فارغ شد، نگاه‏اش به امام صادق علیه‏السلام دوخته شد. لحظاتی مشغول تماشای سیمای حضرت شد. ابهت و صلابت امام تنش را لرزاند. نگاه‏اش را به سوی خلیفه برگرداند و با این سؤال سكوت را شكست:
ـ این مرد كیست؟
ـ او عالم آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است.
ـ آیا میل دارد از اندوخته‏های علمی من بهره‏مند گردد؟
نگاه خلیفه روی امام قرار گرفت. قبل از این كه چیزی بگوید، امام لب به سخن گشود:
ـ نه!
طبیب كه از پاسخ امام شگفتش زده بود، پرسید:
ـ چرا؟
ـ چون بهتر از آنچه تو داری، در اختیار دارم.
ـ چه چیز در اختیار داری؟
ـ گرمی را با سردی معالجه می‏كنم و سردی را با گرمی، رطوبت را با خشكی درمان می‏كنم و خشكی را با رطوبت و آنچه را كه پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرموده به كار می‏بندم و نتیجه كار را به خداوند وا می‏گذارم.
سپس به سخن جدّش رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله اشاره كرده، افزود: «معده خانه هربیماری و پرهیز، سرّ هردرمان است.»
طبیب هندی برای این كه سخنان امام را سبك جلوه دهد، پرسید:
مگر طب غیر از این‏ها است كه گفتی؟!
امام فرمود:
گمان می‏كنی من ـ مثل تو ـ این‏ها را از كتابهای طبّی آموخته‏ام؟!
ـ حتماً، غیر از این، راهی برای فراگیری علم طب وجود ندارد.
ـ نه، به خدا سوگند، جز از خداوند، از دیگری نیاموخته‏ام. اكنون بگو كدام یك از من و تو در علم طبّ داناتریم؟
ـ كار من طبابت است و حتماً در طبّ از شما عالم‏ترم.
ـ پس لطفاً به سؤالهایم پاسخ گویید.
ـ بپرسید.
ـ چرا سر آدمی یك پارچه نیست و از قطعات مختلف به وجود آمده است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا پیشانی مانند سرِ انسان از مو پوشیده نیست؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا بر روی پیشانی خطوط مختلفی نقش بسته است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا ابروها در بالای دیدگان انسان قرار گرفته است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا چشمهای انسان به شكل لوزی ساخته شده است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا بینی میان دو چشم قرار گرفته است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا سوراخهای بینی در زیر آن خلق شده است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا لب فوقانی و سبیل در قسمت بالای دهان آفریده شده است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا دندانهای جلوی، تیز و دندانهای آسیاب، پهن و دندانهای انیاب (نیش)، دراز آفریده شده است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا كف دست و پا، مو ندارد؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا مرد ریش دارد ولی زن فاقد ریش است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا ناخن و موهای سر انسان روح ندارند؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا قلب، صنوبری شكل آفریده شده است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا ریه در دو قسمت آفریده شده و در جای خود متحرك است؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا كلیه‏ها مانند لوبیا خلق شده‏اند؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا كاسه زانوها رو به جلو قرار دارد؟
ـ نمی‏دانم.
ـ چرا میان كف پا، گود است و با زمین تماس ندارد؟
ـ نمی‏دانم.
ـ ای طبیب هندی! ولی من به فضل خداوند، به حكمت و پاسخ این سؤالها آگاه‏ام.
طبیب كه چاره‏ای جز تسلیم شدن نداشت، گفت:
ـ پاسخها را بگویید تا بهره‏مند گردم.
آن‏گاه امام علیه‏السلام به ترتیب به یكایك سؤالهای مطرح شده، چنین پاسخ گفتند:
ـ به این جهت سر از قطعات مختلف تشكیل شده و شكافهایی برایش قرار داده شده است تا صداع (سردرد) آن را نیازارد.
ـ خداوند مو را بالای سر رویانده تا به وسیله آن روغن لازم به مغز برسد و بخار مغز از طریق موها خارج شود. همین طور، پوششی برای سرما و گرما باشد. ولی در پیشانی مو نیافریده تا چشم‏ها مزاحمی نداشته باشند و بتوانند به راحتی نور بگیرند.
ـ ابروها را بالای چشم قرار داد تا به اندازه كافی به چشم‏ها نور برسد و نیز از رسیدن نور زیاد جلوگیری كند. چون زیادی نور، چشم را آزار داده و زمینه معیوب شدن آن را فراهم می‏سازد.
ـ چشم‏ها به شكل لوزی آفریده شده تا داروهایی كه با سرمه استعمال می‏شود، به آسانی وارد چشم شده، چرك و مرض به آسانی از آن به وسیله اشك خارج شود.
ـ به این جهت بینی را میان دو چشم قرار داده است كه بینی نور را به دو قسمت مساوی تقسیم می‏كند تا نور به طور اعتدال به چشم‏ها برسد.
ـ سوراخهای بینی را در پایین آن آفریده تا چرك‏های انباشته شده در مغز از این سوراخها بیرون شده و بوهای معطر كه به وسیله هوا متصاعد می‏گردد، از آن، بالا رود.
ـ لب و سبیل را به این جهت روی دهان قرار داده است تا از ورود كثافات دماغ به داخل دهان جلوگیری كند. و نیز مانع آلوده شدن خوراكی‏ها گردد.
ـ دندانهای جلو را تیزتر آفریده تا غذا را قطعه قطعه سازند. دندانهای آسیاب را پهن خلق كرده تا غذا به‏وسیله آن‏ها كوبیده و نرم گردند. دندانهای انیاب را درازتر آفریده تا میان دندانهای آسیاب و دندانهای پیشین، چون ستونی استوار باشند.
ـ كف دست و پاها مو ندارند تا بتوانیم اشیاء را به‏وسیله آن‏ها لمس نموده، از قوّه لامسه به اندازه كافی استفاده نماییم.
ـ برای مرد ریش قرار داده تا به پوشاندن صورت محتاج نباشد و نیز از زن بازشناخته گردد.
ـ به مو و ناخن‏های تن انسان روح نداده تا چیدن و بریدن آن‏ها دردآور و ناراحت كننده نباشد.
ـ قلب، صنوبری شكل آفریده شده است تا هنگام آویختگی، نوك باریكش وارد ریه شده و از نسیم آن خنك گردد و نیز مغز سر از حرارت آن آسیب نبیند.
ـ ریه را در دوقسمت آفریده تا قلب میان فشارهای آن دو (هنگام باز و بسته شدن) داخل شده و هوا بگیرد.
ـ كلیه‏ها مانند لوبیا ساخته شده‏اند، برای این كه «منی» از كلیه‏ها قطره قطره به سمت مثانه می‏چكد. اگر كلیه‏ها كروی و یا به شكل چهارگوش بودند، قطرات منی كه همواره در حال انبساط و انقباضند، به یكدیگر برخورد كرده و در نتیجه هنگام خروج، موجب التذاذ نمی‏شود.
ـ این كه كاسه زانوها به سمت جلو قرار گرفته، به این جهت است كه انسان رو به جلو حركت می‏كند. سنگینی بدن انسان رو به جلو است. وقتی زانوها به عقب خم شوند، تعادل انسان حفظ شده، راه رفتن و حركات انسان ناموزون و لرزان نمی‏شود.
ـ این كه كف پاها را گود و قوسی‏مانند، خلق كرده به این جهت است كه تمام كف‏پاها با زمین تماس پیدا نكند. زیرا اگر تمام كف پاها به زمین تماس پیدا كند، پا، چشم و اعصاب صدمه می‏بینند.
طبیب كه تاكنون سكوت كرده و به سخنان امام گوش می‏داد، با تعجّب پرسید:
ـ این‏ها را از كجا می‏دانی؟!
ـ از پدرانم فراگرفته‏ام؛ پدرانم از رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آموخته‏اند؛ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال فرا گرفته است.
طبیب هندی كه چنین شخصیت علمی را در عمرش ندیده بود، به فكر فرو رفت. آنگاه در حالی كه محو تماشای سیمای امام بود، چنین لب به سخن گشود:
ـ تصدیق می‏كنم و شهادت می‏دهم كه جز خدای یگانه، خدایی نیست و محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرستاده اوست. به خدا سوگند، تاكنون كسی را در طبّ، عالم‏تر از تو ندیده‏ام.(1)

پی نوشت :

1ـ طبّ الصادق، تحقیق علامه عسكری، ص 21، به نقل از بحارالانوار، ج 14، ص 478؛ مناظرات علمی بین شیعه و سنی، ص 98، به نقل از طبّ الصادق، محمدعلی خلیلی، ص 64.

پنج شنبه 20/11/1390 - 12:13
اهل بیت

مناظره ابوحنیفه و امام صادق (علیه السلام) ‏

روزى ابو حنیفه - یكى از پیشوایان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اى از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق علیه السلام وارد شد و اظهار داشت :
یابن رسول اللّه ! فرزندت ، موسى كاظم علیه السلام را دیدم كه مشغول نماز بود و مردم از جلوى او رفت و آمد مى كردند؛ و او آن ها را نهى نمى كرد، با این كه رفت و آمدها مانع معنویّت مى باشد؟!
امام صادق علیه السلام فرزند خود موسى كاظم علیه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنیفه چنین مى گوید كه در حال نماز بودى و مردم از جلوى تو رفت و آمد مى كرده اند و مانع آن ها نمى شدى ؟
پاسخ داد: بلى ، صحیح است ، چون آن كسى كه در مقابلش ایستاده بودم و نماز مى خواندم ، او را از هر كسى نزدیك تر به خود مى دانستم ، بنابر این افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستایش خود در مقابل پروردگار متعال نمى دانستم .
سپس امام جعفر صادق علیه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد، كه نگه دارنده علوم و اسرار الهى و امامت هستى .
بعد از آن خطاب به ابو حنیفه كرد و فرمود: حكم قتل ، شدیدتر و مهمّتر است ، یا حكم زنا؟
ابو حنیفه گفت : قتل شدیدتر است .
امام علیه السلام فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته ؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است ؟!
سپس حضرت به دنباله این پرسش فرمود: بنابر این باید توجّه داشت كه نمى توان احكام دین را با قیاس استنباط كرد.
و سپس افزود: اى ابوحنیفه ! ترك نماز مهمّتر است ، یا ترك روزه ؟
ابو حنیفه گفت : ترك نماز مهمّتر است .
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا زنان نمازهاى دوران حیض و نفاس را نباید قضا كنند؛ ولى روزه ها را باید قضا نمایند، پس احكام دین قابل قیاس نیست .
بعد از آن ، فرمود: آیا نسبت به حقوق و معاملات ، زن ضعیف تر است ، یا مرد؟
ابوحنیفه در پاسخ گفت : زنان ضعیف و ناتوان هستند.
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است ، با این كه قیاس برخلاف آن مى باشد؟!
سپس حضرت افزود: اگر به احكام دین آشنا هستى ، آیا غائط و مدفوع انسان كثیف تر است ، یا منى ؟
ابو حنیفه گفت : غائط كثیف تر از منى مى باشد.
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا غائط با قدرى آب یا سنگ و كلوخ پاك مى گردد؛ ولى منى بدون آب و غسل ، تطهیر نمى شود، آیا این حكم با قیاس سازش دارد؟!
پس از آن ابوحنیفه تقاضا كرد: یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم ، حدیثى براى ما بیان فرما، كه مورد استفاده قرار دهیم ؟
امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم از پدرانش ، و ایشان از حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام روایت كرده اند، كه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال میثاق و طینت اهل بیت رسول اللّه صلوات اللّه علیهم را از اعلى علّیین آفریده است .
و طینت و سرشت شیعیان و دوستان ما را از خمیر مایه و طینت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلایق جمع شوند، كه تغییرى در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست .
بعد از آن كه امام صادق علیه السلام چنین سخنى را بیان فرمود ابو حنیفه گریان شد؛ و با دوستانش كه همراه وى بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند. اختصاص شیخ مفید: ص 189

مناظره امام صادق (علیه السلام) با منكر خدا

‏در كشور مصر؛ شخصى زندگى مى كرد به نام عبدالملك ؛ كه چون پسرش عبدالله نام داشت ؛ او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند؛ عبدالملك منكر خدا بود؛ و اعتقاد داشت كه جهان هستى خود به خود آفریده شده است ؛ او شنیده بود كه امام شیعیان ؛ حضرت صادق (علیه السلام ) در مدینه زندگى مى كند؛ به مدینه مسافرت كرد؛ به این قصد تا درباره خدایابى و خداشناسى ؛ با امام صادق (علیه السلام ) مناظره كند وقتى كه به مدینه رسید و از امام صادق (علیه السلام ) سراغ گرفت ؛ به او گفتند: امام صادق (علیه السلام ) براى انجام مراسم حج به مكه رفته است ؛ او به مكه رهسپار شد؛ كنار كعبه رفت دید امام صادق (علیه السلام ) مشغول طواف كعبه است ؛ وارد صفوف طواف كنندگان گردید؛ (و از روى عناد) به امام صادق (علیه السلام) تنه زد؛ امام با كمال ملایمت به او فرمود:
نامت چیست ؟
او گفت : عبدالملك (بنده سلطان)
امام : كنیه تو چیست ؟
عبدالملك : ابو عبدالله (پدر بنده خدا)
امام : این ملكى كه (یعنى این حكم فرمائى كه ) تو بنده او هستى چنانكه از نامت چنین فهمیده مى شود) از حاكمان زمین است یا از حاكمان آسمان ؟
وانگهى (مطابق كنیه تو) پسر تو بنده خداست ؛ بگو بدانم او بنده خداى آسمان است ؛ یا بنده خداى زمین ؟ هر پاسخى بدهى محكوم مى گردى .
عبدالملك چیزى نگفت ؛ هشام بن حكم ؛ شاگرد دانشمند امام صادق (علیه السلام ) در آنجا حاضر بود؛ به عبدالملك گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟
عبدالملك از سخن هشام بدش آمد؛ و قیافه اش درهم شد.
امام صادق (علیه السلام ) با كمال ملایمت به عبدالملك گفت : صبر كن تا طواف من تمام شود؛ بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو كنیم ؛ هنگامى كه امام از طواف فارغ شد؛ او نزد امام آمد و در برابرش نشست ؛ گروهى از شاگردان امام (علیه السلام )] نیز حاضر بودند؛ آنگاه بین امام و او این گونه مناظره شروع شد:
آیا قبول دارى كه این زمین زیر و رو و ظاهر و باطل دارد؟
- آرى .
آیا زیرزمین رفته اى ؟
- نه .
پس چه مى دانى كه در زمین چه خبر است ؟ چیزى از زمین نمى دانم ؛ ولى گمان مى كنم كه در زیر زمین ؛ چیزى وجود ندارد.
گمان و شك ؛ یكنوع درماندگى است ؛ آنجا كه نمى توانى به چیزى یقین پیدا كنى ؛
آنگاه امام به او فرمود: آیا به آسمان بالا رفته اى ؟
- نه .
آیا مى دانى كه آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟ نه .
عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى ؛ نه به داخل زمین فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى ؛ و نه بر صفحه آسمانها عبور كرده اى تا بدانى در آنجا چیست ؛ و با آنهمه جهل و ناآگاهى ؛ باز منكر مى باشى (تو كه از موجودات بالا و پائین و نظم و تدبیر آنها كه حاكى از وجود خدا است ؛ ناآگاهى ؛ چرا منكر خدا مى باشى ؟) آیا شخص عاقل به چیزى كه ناآگاه است ؛ آن را انكار مى كند؟.
- تاكنون هیچكس با من این گونه ؛ سخن نگفته (و مرا این چنین در تنگناى سخن قرار نداده است .
بنابراین تو در این راستا؛ شك دارى ؛ كه شاید چیزهائى در بالاى آسمان و درون زمین باشد یا نباشد؟ آرى شاید چنین باشد (به این ترتیب ؛ منكر خدا از مرحله انكار؛ به مرحله شك و تردید رسید.
كسى كه آگاهى ندارد؛ بر كسى كه آگاهى دارد؛ نمى تواند برهان و دلیل بیاورد.
از من بشنو و فراگیر؛ ما هرگز درباره وجود خدا شك نداریم ؛ مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمى بینى كه در صفحه افق آشكار مى شوند و بناچار در مسیر تعیین شده خود گردش كرده و سپس باز مى گردند؛ و آنها];ّّ در حركت در مسیر خود؛ مجبور مى باشند ؛اكنون از تو مى پرسم : اگر خورشید و ماه ؛ نیروى رفتن (و اختیار) دارند؛ پس چرا بر مى گردند؛ و اگر مجبور به حركت در مسیر خود نیستند؛ پس چرا شب ؛ روز نمى شود؛ و به عكس ؛ روز شب نمى گردد؟
به خدا سوگند؛ آنها در مسیر و حركت خود مجبورند؛ و آن كسى كه آنها را مجبور كرده ؛ از آنها فرمانرواتر و استوارتر است ."
- راست گفتى.
بگو بدانم ؛ آنچه شما به آن معتقدید؛ و گمان مى كنید دهر (روزگار) گرداننده موجودات است ؛ و مردم را مى برد؛ پس چرا دهر آنها را بر نمى گرداند؛ و اگر بر مى گرداند؛ چرا نمى برد؟ همه مجبور و ناگزیرند؛ چرا آسمان در بالا؛ و زمین در پائین قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمین نمى افتد؟ و چرا زمین از بالاى طبقات خود فرو نمى آید؛ و به آسمان نمى چسبد؛ و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!.
وقتى كه گفتار و استدلالهاى محكم امام به اینجا رسید؛ عبدالملك ؛ از مرحله شك نیز رد شد؛ و به مرحله ایمان رسید) در حضور امام صادق (علیه السلام ) ایمان آورد و گواهى به یكتائى خدا و حقانیت اسلام دارد و آشكارا گفت : آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماى زمین و آسمانها است ؛ و آنها را نگه داشته است .
حمران ؛ یكى از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود؛ به امام صادق (علیه السلام ) رو كرد و گفت : فدایت گردم ؛ اگر منكران خدا به دست شما؛ ایمان آورده و مسلمان شدند؛ كافران نیز بدست پدرت پیامبر ـ صلی الله علیه واله ایمان آورند.
عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به عنوان شاگرد؛ بپذیر!. امام صادق (علیه السلام) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش) فرمود: عبدالملك را نزد خود ببر؛ و احكام اسلام را به او بیاموز.
هشام كه آموزگار زبردست ایمان ؛ براى مردم شام و مصر بود؛ عبدالملك را نزد خود طلبید؛ و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت ؛ تا اینكه او داراى عقیده پاك و راستین گردید؛ به گونه اى كه امام صادق (علیه السلام ) ایمان آن مؤمن (و شیوه تعلیم هشام ) را پسندید .

مناظره ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)

ابن مقفع و ابن ابى العوجا؛ دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق (علیه السلام) بودند؛ و خدا و دین را انكار مى كردند و به عنوان دهرى و منكر خدا؛ با مردم بحث و مناظره مى نمودند
در یكى از سالها؛ امام صادق (علیه السلام ) در مكه بود؛ آنها نیز در مكه كنار كعبه بودند؛ ابن مقفع به ابن ابى العوجا رو كرد و گفت : این مردم را مى بینى كه به طواف كعبه سرگرم هستند؛ هیچ یك از آنها را شایسته انسانیت نمى دانم ؛ جز آن شیخى كه در آنجا اشاره به مكان جلوس امام صادق (علیه السلام ) كرد نشسته است ؛ ولى غیر از او؛ دیگران عده اى از اراذل و جهال و چهارپایان هستند.
- چگونه تنها این شیخ (امام صادق - علیه السلام -) را به عنوان انسان با كمال یاد مى كنى ؟.
براى آنكه من با او ملاقات كرده ام ؛ وجود او را سرشار از علم و هوشمندى یافتم ؛ ولى دیگران را چنین نیافتم .
- بنابراین لازم است ؛ نزد او بروم و با او مناظره كنم و سخن تو را در شأن او بیازمایم كه راست مى گویى یا نه ؟.
به نظر من این كار را نكن ؛ زیرا مى ترسم ؛ در برابر او درمانده شوى ؛ و او عقیده تو را فاسد كند.
- نظر تو این نیست ؛ بلكه مى ترسى من با او بحث كنم ؛ و با چیره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او؛ سست كنم .
اكنون كه چنین گمانى درباره من دارى ؛ برخیز و نزد او برو؛ ولى به تو سفارش مى كنم كه حواست جمع باشد؛ مبادا لغزش یابى و سرافكنده شوى مهار سخن را محكم نگهدار؛ كاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهى و درمانده نشوى ...
برخاست و نزد امام صادق (علیه السلام) رفت و پس از مناظره ؛ نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت : واى بر تواى ابن مقفع ! ما هذا ببشروان كان فى الدنیا روحانى یتجسد اذا شأ ظاهراً؛ و یتروح اذا شأ باطناً فهو هذا...
: این شخص بالاتر از بشر است ؛ اگر در دنیا روحى باشد و بخواهد در جسدى آشكار شود؛ و یا بخواهد پنهان گردد همین مرد است .
او را چگونه یافتى ؟
- نزد او نشستم ؛ هنگامى كه دیگران رفتند و من تنها با او ماندم ؛ آغاز سخن كرد و به من گفت : اگر حقیقت آن باشد كه اینها (مسلمانان طواف كننده ) مى گویند؛ چنانكه حق هم همین است ؛ در این صورت اینها رستگارند و شما در هلاكت هستید؛ و اگر حق با شما باشد كه چنین نیست ؛ آنگاه شما با آنها (مسلمانان ) برابر هستید (در هر دو صورت ؛ مسلمانان ؛ زیان نكرده اند).
- من به او (امام ) گفتم :خدایت رحمت كند؛ مگر ما چه مى گوئیم و آنها (مسلمانان ) چه مى گویند؟ سخن ما با آنها یكى است .
فرمود: چگونه سخن شما با آنها (مسلمین ) یكى است ؛ با اینكه آنها به خداى یكتا و معاد و پاداش و كیفر روز قیامت ؛ و آبادى آسمان و وجود فرشتگان ؛ اعتقاد دارند؛ ولى شما به هیچیك از این امور؛ معتقد نیستید و منكر وجود خدا مى باشید.
- من فرصت را بدست آورده و به او (امام ) گفتم: اگر مطلب همان است كه آنها (مسلمانان ) مى گویند و قائل به وجود خدا هستند؛ چه مانعى دارد كه خدا خود را بر مخلوقش آشكار سازد؛ و آنها را به پرستش خود دعوت كند؛ تا همه بدون اختلاف به او ایمان آورند؛ چرا خدا خود را از آنها پنهان كرده و بجاى نشان دادن خود؛ فرستادگانش را به سوى آنها فرستاده است ؛ اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مى گرفت ؛ طریق ایمان آوردن مردم به او نزدیكتر بود.
او (امام) فرمود: واى بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اینكه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است ؛ قبلاً هیچ بودى ؛ سپس پیدا شدى ؛ كودك گشتى و بعد بزرگ شدى ؛ و بعد از ناتوانى ؛ توانمند گردیدى ؛ سپس ناتوان شدى ؛ و پس از سلامتى ؛ بیمار گشتى ؛ سپس تندرست شدى ؛ پس از خشم ؛ شاد شدى ؛ سپس غمگین ؛ دوستیت و سپس دشمنیت و به عكس ؛ تصمیمت پس از درنگ ؛ و به عكس ؛ امیدت بعد از ناامیدى و به عكس ؛ یاد آوریت بعد از فراموشى و به عكس و... به همین ترتیب پشت سرهم نشانه هاى قدرت خدا را براى من شمرد؛ كه آنچنان در تنگنا افتادم كه معتقد شدم بزودى بر من چیره مى شود؛ برخاستم و نزد شما آمدم.

مناظره دیگر ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)

عبدالكریم معروف به ابن ابى العوجا؛ روز دیگر به حضور امام صادق (علیه السلام ) براى مناظره آمد؛ دید گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند؛ نزدیك امام آمد و خاموش نشست).
- گویا آمده اى تا به بررسى بعضى از مطالبى كه بین من و شما بود بپردازى .
- آرى به همین منظور آمده ام اى پسر پیغمبر!
از تو تعجب مى كنم كه خدا را انكار مى كنى ؛ ولى گواهى مى دهى كه من پسر پیغمبر هستم و مى گویى اى پسر پیغمبر! عادت ؛ مرا به گفتن این كلام ؛ وادار مى كند.
پس چرا خاموش هستى ؟
- شكوه و جلال شما باعث مى شود كه زبانم را یاراى سخن گفتن در برابر شما نیست ؛ من دانشمندان و سخنوران زبردست را دیده ام و با آنها هم سخن شده ام ؛ ولى آن شكوهى كه از شما مرا مرعوب مى كند؛ از هیچ دانشمندى مرا مرعوب نكرده است .
اینك كه تو خاموش هستى ؛ من در سخن را مى گشایم ؛ آنگاه به او فرمود: آیا تو مصنوع (ساخته شده ) هستى یا مصنوع نیستى ؟
- من ساخته شده نیستم .
بگو بدانم ؛ اگر ساخته شده بودى ؛ چگونه بودى ؟
- مدت طولانى سردرگریبان فرو برد و چوبى را كه در كنارش بود دست به دست مى كرد؛ و آنگاه (چگونگى اوصاف مصنوع را چنین بیان كرد) دراز، پهن ، گود، كوتاه ، با حركت ، بى حركت ؛ همه اینها از ویژگیهاى چیز مخلوق و ساخته شده است .
اگر براى مصنوع (ساخته شد) صفتى غیر از این صفات را ندانى ؛ بنابراین خودت نیز مصنوع هستى و باید خود را نیز مصنوع بدانى ؛ زیرا این صفات را در وجود خودت ؛ حادث شده مى یابى .
- از من سؤالى كردى كه تاكنون كسى چنین سؤالى از من نكرده است و در آینده نیز كسى این سؤال را نمى كند.
فرضاً بدانى كه قبلاً كسى چنین پرسشى از تو نكرده ؛ ولى از كجا مى دانى كه در آینده كسى این سؤال را از تو نپرسد؟ وانگهى تو با این سخنت گفتارت را نقض نمودى ؛ زیرا تو اعتقاد دارى كه همه چیزاز گذشته و حال و آینده مساوى و برابرند؛ بنابراین چگونه چیزى را مقدم و چیزى را مؤخر مى دانى و در گفتارت گذشته و آینده را مى آورى.
توضیح بیشترى بدهم . اگر تو یك همیان پر از سكه طلا داشته باشى وكسى به تو بگوید در آن همیان سكه هاى طلا وجود دارد؛ و تو در جواب بگوئى نه ؛ چیزى در آن نیست ؛ او به تو بگوید: سكه طلا را تعریف كن ؛ اگر تو اوصاف سكه طلا را ندانى ؛ مى توانى ندانسته بگویى ؛ سكه در میان همیان نیست .
- نه ؛ اگر ندانم ؛ نمى توانم بگویم نیست .
درازا و وسعت جهان هستى ؛ از همیان بیشتر است ؛ اینك مى پرسم شاید در این جهان پهناور هستى مصنوعى باشد؛ زیرا تو ویژگیهاى مصنوع را از غیر مصنوع نمى شناسى .
وقتى كه سخن به اینجا رسید؛ ابن ابى العوجا؛ درمانده و خاموش شد؛ بعضى از هم مسلكانش مسلمان شدند و بعضى در كفر خود باقى ماندند.
روز سوم ؛ ابن ابى العوجا تصمیم گرفت به میدان مناظره با امام صادق (علیه السلام ) بیاید و آغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد؛
- نزد امام (علیه السلام ) آمد و گفت : امروز مى خواهى سؤال را من مطرح كنم .
هرچه مى خواهى بپرس .
- به چه دلیل ؛ جهان هستى ؛ حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است ؟).
هر چیز كوچك و بزرگ را تصور كنى ؛ اگر چیزى مانندش را به آن ضمیمه نمایى ؛ آن چیز بزرگتر مى شود؛ همین است انتقال از حالت اول (كوچك بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همین است ) اگر آن چیز؛ قدیم بود (از اول بود) به صورت دیگر در نمى آمد؛ زیرا هر چیزى كه نابود یا متغیر شود؛ قابل پیدا شدن و نابودى است ؛ بنابراین با بود شدن پس از نیستى ؛ شكل حادث شد (و همین بیانگر قدیم نبودن اشیا است )؛ و یك چیز]؛ّّ نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قدیم .
- فرض در جریان حالت كوچكى و بزرگى در گذشته و آینده همان است كه شما تقریر نمودى ؛ كه حاكى از حدوث جهان هستى است ؛ ولى اگر همه چیز؛ به حالت كوچكى خود باقى بمانند؛ در این صورت دلیل شما بر حدوث آنها چیست ؟
محور بحث ما همین جهان موجود است كه در حال تغییر مى باشد حال اگر این جهان را برداریم و جهان دیگرى را تصور كنیم و مورد بحث قرار دهیم ؛ باز جهانى نابود شده و جهان دیگرى به جاى آن آمده ؛ و این همان معنى حادث شدن است ؛ در عین حال به فرض تو (كه هر كوچكى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم ؛ مى گوئیم فرضاً هر چیزى كوچكى به حال خود باقى باشد؛ در عالم فرض صحیح است كه هر چیز كوچكى را به چیز كوچك دیگرى مانند آنها ضمیمه كرد؛ كه با ضمیمه كردن آن ؛ بزرگتر مى شود؛ و روا بودن چنین تصورى ؛ كه همان روا بودن تغییر است بیانگر حادث بودن است ؛ اى عبدالكریم ! در برابر این سخن ؛ دیگر سخنى نخواهى داشت .

مرگ ناگهانى ابن ابى العوجا

یك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام ) در مكه گذشت ؛ باز سال بعد ابن ابى العوجا كنار كعبه به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد؛ یكى ازشیعیان به امام عرض كرد: آیا ابن ابى العوجا مسلمان شده است ؟
- قلب او نسبت به اسلام ؛ كور است ؛ او مسلمان نمى شود.
هنگامى كه چشم ابن ابى العوجا به چهره امام صادق (علیه السلام) افتاد؛ امام به او فرمود :
- چرا اینجا آمده اى ؟
- به رسم و معمول آئین وطن ؛ به اینجا آمده ام تا دیوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را كه در مراسم حج انجام مى دهند بنگرم .
- تو هنوزبه سركشى و گمراهى خود باقى هستى ؟
ابن ابى العوجا همین كه خواست سخن بگوید؛ امام صادق (علیه السلام ) به او فرمود: مجادله و ستیز در مراسم حج روا نیست ؛ آنگاه امام عبایش را تكان داد و فرمود: اگر حقیقت آن است كه ما به آن معتقد هستیم ـ چنانكه حقیقت همین است ـ در این صورت ما رستگاریم نه شما؛ و اگر حق با شما باشد ـ چنانكه چنین نیست ـ و ما و هم شما رستگاریم ؛ بنابراین ما در هر حال رستگاریم ؛ ولى شما در یكى از دو صورت ؛ در هلاكت خواهید بود؛ در این هنگام حال ابن ابى العوجا منقلب شد؛ و به اطرافیان خود رو كرد و گفت : در قلبم احساس درد مى كنم ؛ مرا برگردانید وقتى كه او را باز گرداندند؛ از دنیا رفت ؛ خدا او رانیامرزد.

مناظره پیرامون زهد

روزى سفیان ثورى امام را دیدار كرد و مشاهده نمود كه آن حضرت لباسى بر تن دارد سفید، همچون سفیده تخم مرغ .گفت: این لباس ، برازنده شما نیست !
- امام فرمودند: گوش كن ! چیزى برایت مى گویم كه اگر بر حق و سنت بمیرى نه بر بدعت و گمراهى ، براى دنیا و آخرتت مفید و سودمند خواهد بود . این را بدان كه رسول الله (صلی الله علیه واله ) در عصرى زندگى مى كرد كه فقر و ندارى بر آن حاكم بود. اما پس از آنكه دوران فقر و تنگدستى جامعه پایان یافت و فراوانى و وفور نعمت پیش آمد، شایسته ترین اشخاص براى این نعمتها ، نیكوكارانند نه بدكاران ، مؤمنانند نه منافقان ، مسلمانانند نه كافران . پس تو چه مى گوئى اى سفیان ؟! به خدا سوگند با اینكه مى بینى اینگونه لباسى نفیس و سفید پوشیده ام ؛ مع ذلك از آن روزى كه به حد ؛ تكلیف رسیده ام ، صبح و شامى فرا نرسیده است كه در میان اموال و دارائى من حق خدائى بوده باشد و من آن را به جاى خود پرداخت نكرده باشم (1)
- روزى دیگر عده اى از مردمان صوفى مسلك و متظاهر به زهد كه داعیه اى هم داشتند و مردم را به مرام و مسلك خود مى خواندند و مى خواستند همه مثل آنها ظاهرى ژولیده ، كثیف و پریشان داشته باشند، نزد امام صادق (علیه السلام) آمدند و گفتند : دوست ما نتوانست با شما حرف بزند و دلایل آماده نبود و نتوانست مطرح سازد. (2)
اكنون دلایل خود را مطرح كنید.
- دلایل ما از خود قرآن است .
بسیار خوب ، بیان كنید كه آیه هاى قرآن شایسته ترین چیزى است كه ما باید آن را پیروى كنیم و برنامه عمل خود قرار دهیم .
- خداوند تبارك و تعالى درباره قومى از یاران پیامبر چنین مى گوید:
(3) و یوثرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة و من یوق شحّ نفسَه فاولئك هم المفلحون آنان بر نفس خود ایثار مى كنند و هر چند كه خود فقیر و نادارند دیگران را مقدم مى دارند . و كسانى كه جلوى طمع و حرص نفس خویش را مى گیرند، اینان رستگارند.
و در جاى دیگر فرمود : و یطعمون الطعام على حبّه مسكینا و یتیماً و اسیراً(4).
آنان طعام و خوراكى را با اینكه به آن علاقمند هستند و نیاز دارند ، به فقیر، یتیم و اسیر مى بخشند.
همین دو آیه به عنوان دلیل مسلك ما كافى است .
یكى دیگر از آنان كه در گوشه اى نشسته بود، معترضانه به امام گفت : ما مى بینیم شما به خوددارى از طعامهاى پاكیزه دعوت مى كنید، مع ذلك به مردم دستور مى دهید از دارائیشان بیرون روند، تا خود شما از آنها لذت ببرید و بهره مند گردید(5)
- این حرفهاى بى فایده را كنار بگذارید و به من بگوئید ببینم شناخت شما نسبت به قرآن چگونه است ؟ آیا ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را كه تمام گمراهیها و تباهیها در میان امت مسلمان از همین نقطه آغاز مى شود، مى دانید؟ قسمتى را آرى و نه همه را.
- گرفتارى شما از همین جا شروع مى شود(كه ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را نمى فهمید) و احادیث رسول خدا هم همینطور هستند.
اینكه گفتید خداوند برخى یاران پیامبر را ستوده و از عملكرد نیكویشان ما را خبر داده است ، كار آنان وقتى بوده كه نهى و منعى از آن نبوده وپاداشى هم از این نوع ایثار (6) مى بردند.
بعد خداوند(جلّ و عزّ) فرمانى برخلاف فرمان اول صادر كرد. پس این فرمان ، آن اولى را از بین برد و این فرمان دوم لطف و رحمتى بود از سوى خداوند در حق مؤمنان تا خود و خانواده و عیالشان به ضرر و زحمت نیفتند و در خانواده ها به بچه هاى كوچك ، پیرمردان و پیرزنان ستم نشود كه آنان حوصله و تحمل گرسنگى را ندارند(و از طریق زهد نان آورشان صدمه و آسیب نبینند).
اگر من كه فقط یك قرص نان دارم ، ایثار كرده و آن را به دیگرى بدهم پس فرزندان من چه بخورند؟ آیا آنها از بین بروند و هلاك شوند؟ لذا رسول خدا فرمود: پنج عدد خرما، گرده نان ، دینار و یا درهمى كه انسان دارد و مى خواهد خرج كند بهترین مورد ، خرج و انفاق بر پدر و مادر است ؛ بعد اهل و عیال خود آدمى و در مرحله سوم براى خویشاوندان فقیر و نزدیك و بعد براى همسایگان نادار و محتاج و در پنجمین مرحله كه پائین ترین درجه و كم ثواب ترین همه است ، خرج در راه خدا (بطور كلى ) مى باشد.
روزى پیامبر درباره یكى از انصار كه به هنگام مرگ ، همه دارائى اش را كه منحصر به پنج یا شش برده بوده آزاد كرده و كودكان خردسال هم از خود باقى گذاشته بود، فرمود: اگر مرا از این جریان آگاه مى ساختید نمى گذاشتم او را در كنار مسلمانان دفن كنید كه او با این كارش بچه هاى گدا وسائل به كف از خود باقى گذاشته و رفته است .
- پدرم حدیث كرد كه رسول خدا مى فرمود: در خرج و انفاق ، اول باید از اهل و عیال شروع كنى ؛ سپس هر كسى نزدیكتر باشد، اولویت با اوست و این سخن قرآن است و مطلبى است كه برخلاف پندار شما از سوى خداوند عزیز و حكیم مقرر گشته است:
(7) والّذین اذا انفقوا لم یُسرِفوا و لمَ یْقتروا و كان بین ذلك قواماً)آنان كه به هنگام انفاق اسراف نمى كنند و سخت هم نمى گیر ند، بلكه روشى میانه دارند.) خداوند عمل كسانى را كه اصلاً چیزى براى خود باقى نمى گذارند و همه چیز را به دیگران مى بخشند و باصطلاح شما ایثار مى كنند، اسراف نامیده و در بیش از یك جا فرموده : ان الله لا یحب المسرفین (8) خداى تعالى مؤمنان را از اسراف و زیاده روى در خرج و انفاق نهى نمود، چنانكه از سختگیرى و امساك نیز منع فرمود، اما به روش میانه فرمان داد؛ یعنى انسان نباید همه آنچه را كه دارد خرج و یا انفاق كند؛ آنگاه از خدا بخواهد كه به وى روزى دهد كه چنین دعائى مستجاب شدنى نیست ، به علت حدیثى كه از رسول خدا به ما رسیده است كه فرمود: دعاى چند صنف و گروه از امت من مستجاب نمى شود: مردى كه پدر و مادرش را نفرین كند و علیه آنها دعا نماید؛ مردى كه بدهكارش را كه از پرداخت بدهى خوددارى مى كند و یا منكر مى شود، نفرین كند، در حالیكه مى توانست نوشته اى از او بگیرد و یا شاهدى اقامه كند؛ مردى كه زنش را نفرین كند، چون خداوند راه خلاصى گذاشته و طلاق را حلال دانسته و او مى تواند بدین وسیله خود را رها سازد؛ مردى كه در خانه اش مى نشیند و بدون اینكه حركتى كند و بیرون رود و به جستجو بپردازد، از خدا روزى بطلبد كه خداوند جل جلاله فرماید: اى بنده من ! آیا تو راهى براى جستجوى روزى ندارى و من تن سالم به تو ندادم كه مى توانى در روى زمین حركت كنى و تلاش و كوشش نمائى كه در این صورت پیش من معذور بودى كه به فرمان من رفتى ؟ و براى اینكه بارى بر دوش خانواده ات نباشى ، اگر خواستم برایت روزى مى دهم و اگر خواستم از دادن روزى امساك مى كنم ، ولى به هر حال تو معذور نیستى كه تلاش نكنى ؛ و مردى كه خداوند به او روزى فراوان و مال كلان داده است ، اما همه را بى رویه خرج كند و بعد رو به خدا نموده و گوید: پروردگارا! به من روزى بده ، كه خداوند در جواب گوید: آیا من به تو روزى گسترده ندادم ؟ چرا با اقتصاد و تدبیر خرج نكردى و آنگونه كه فرمان داده بودم ، عمل ننمودى ؟ چرا اسراف كردى ؟ مگر من تو را از اسراف و ولخرجى منع نكرده بودم ؟؛ و بالاخره مردى كه درباره قطع رحم و خویشاوندان نزدیكش دعا كند كه این دعا هم مستجاب نخواهد شد.
خداوند به پیامبرش یاد داد كه چگونه انفاق و خرج كند، بدین ترتیب كه روزى پیامبر هفت مثقال طلا داشت و دوست نداشت كه بخوابد و آن را انفاق و خرج ننماید؛ لذا شبانه آن را صدقه داد. صبح كه شد چیزى براى خود نداشت .
اتفاقاً مرد بینوائى از او كمك خواست ، ولى پیامبر چیزى نداشت كه به او بدهد گدا پیامبر را ملامت كرد و پیامبر از این جریان غمگین شد كه چرا چیزى ندارد كه به او بدهد؛ زیرا كه پیامبر بسیار دلنازك و مهربان بود. در اینجا خداوند رسولش را ادب فرمود و چنین دستور داد:
ولا تَجعلْ یَدك مَغلُولةً الى عُنقكَ ولاَ تبسطها كلَّ البسطِ فَتقُعدَ مَلوماً مَحسوراً (9) دستت را به گردن مبند (زیاد ممسك مباش ) و آن را زیاد هم نگشا (ولخرجى نكن )! پس در نتیجه ملامت شده ، حسرت خورده و از مال بیرون آمده مى نشینى .) خداوند مى خواهد به رسول خویش بفرماید كه گاهى مردم از تو چیزى مى خواهند و تو را در ندادن معذور نمى دانند اگر همه آنچه را كه دارى یكجا خرج كنى و از دارائى بیرون آئى حسرت مى خورى . اینها احادیثى است كه قرآن صحت آنها را تأیید مى كند ؛ قرآن هم كه مورد تصدیق مؤمنان و مردان خدائى است . ...(10)
- پس از او مى دانید كه سلمان و ابوذر داراى چه فضیلت و ارزشى در اسلام هستند كه رضوان خدا بر ایشان باد.
روش زندگى سلمان چنان بوده است كه وقتى سهم خود را از بیت المال مى گرفت هزینه سالانه اش را كنار مى گذاشت تا سال بعد فرا رسد و دوباره سهم خود را بگیرد.
عده اى به سلمان اعتراض كردند كه تو با این زهدى كه دارى ، چرا چنین مى كنى ؟ تو از كجا مى دانى ؟ شاید امروز یا فردا بمیرى !
او در پاسخ گفت : چرا شما امیدى براى زنده ماندن من ندارید، همچنانكه بیم دارید كه من بمیرم ؟ اى بى خبران ! نمى دانید كه نفس انسانى در صورت عدم تأمین معیشتش مضطرب و نگران مى شود، اما وقتى كه هزینه زندگى اش تأمین باشد، آرامش پیدا مى كند؟
اما ابوذر، او چندین بچه شتر و بره گوسفند داشت . شیر آنها را مى دوشید و موقعى كه خانواده اش هوس گوشت مى كردند، از آنها سر مى برید. و نیز هنگامى كه مهمانى به او مى رسید و یا از همشهریانش كسانى احتیاج به گوشت پیدا مى كردند، شترى نحر مى كرد و گوشت آن را تقسیم مى نمود و خود هم سهمى به اندازه دیگران نه كم و نه زیاد بر مى داشت . پس چه كسى از اینها زاهدتر است ؟ اینان كسانى هستند كه رسول الله درباره شان آنگونه تعریف كرده است ؛ مع ذلك آنان در زندگى خود روزى نبوده كه مالك هیچ چیز نباشند. آیا شما مى گوئید مردم لوازم زندگى خود را دور بریزند و دیگران را در استفاده از]؛< آنها بر خود و خانواده شان مقدم بدارند؟
- اى جماعت صوفى ! شنیدم پدرم به روایت از پدرانش از رسول خدا فرمود: <آنگونه كه من از وضع مؤمن در شگفت مى مانم ، از هیچ چیز دیگر تعجب نمى كنم : او اگر در دنیا با قیچى قطعه قطعه شود، آن را براى خود خیر مى داند و اگر مالك همه آنچه میان مشرق و مغرب است باشد، آن را نیز براى خود خیر و صلاح مى داند. به هر حال ، هر چه خداوند برایش بخواهد او آن را براى خود خیر و صلاح مى داند>.
- اى كاش مى دانستم آیا همین اندازه صحبت براى شما كافى است یا بیشتر توضیح دهم ؟! آیا نمى دانید كه خداوند عزوجل در امر جهاد، نخست هر یكنفر مؤمن را با ده نفر كافر برابر دانسته و واجب كرده بود كه یك مؤمن به تنهائى در برابر ده تن كافر بایستد و پیكار كند و اگر به آنها پشت كند و فرار نماید، مستحق آتش مى شود؟ سپس خداوند در حق مؤمنان لطف كرد و به جاى ده مرد، دو مرد منظور فرمود.
- پس دو مرد، ده مرد را نسخ نمود و آن تخفیفى بود از سوى خداوند عزوجل در حق مؤمنان .
زمانى كه مسلمانان از مكه به مدینه هجرت كردند آنان در ابتداى ورود به مدینه هیچ چیز نداشتند، نه مسكن و پناهگاهى و نه خورد و خوراكى . لذا ایثار براى انصار یك تكلیف ضرورى و لازم بود تا اینكه كم كم مهاجرین خود را جستند و وضع زندگیشان نسبتاً سامان یافت .
- در این موقع بود كه حكم ایثار با فرمان میانه روى در انفاق نسخ گردید .
(امام صادق (علیه السلام) لزوم جهاد یك مؤمن را با ده كافر در بدو امر كه مسلمانان اندك بودند و نسخ آن را با لزوم جهاد و پیكار با دو مرد كه تخفیفى بود درباره مؤمنان ، به عنوان مثال مطرح فرموده است ).
- به من بگوئید ببینم حكم قاضیان خود را در اینكه نفقه زن را بر شوهر واجب مى دانند، اما شوهر مى گوید من زاهد هستم و چیزى ندارم ، حكم عادلانه مى دانید یا ظالمانه ؟ اگر آن قضاوت را، قضاوت جور بدانید و حكمشان را هم حكمى ظالمانه تلقى كنید، مردم خود شما را ظالم و ستمگر مى شناسند و اگر آن قضات را جائر ندانید و حكمشان را عادلانه بدانید، حرف خود را نقض كرده اید كه هر انسانى لازم است هزینه زندگى خود و خانواده اش را داشته باشد. و همچنین این قضاوت وصیت و احسان انسان را در بیش از یك سوم مالش مردود مى دانند.
- به من بگوئید ببینم اگر مردم ، زاهد پیشه باشند به آن معنى كه شما مى پندارید، پس این همه كفاره ها، نذورات و زكات طلا و نقره و خرما و كشمش و دیگر چیزهائى را كه به عنوان زكات واجب مى شود، مانند شتر، گاو و گوسفند چه كسانى بگیرند؟ (مگر نه این است كه برداشت شما از زهد آن است كه انسان گرسنه بماند و برهنه و كثیف زندگى كند؟) چون به نظر شما، هیچكس نمى تواند مال دنیا را براى خود داشته باشد و هر چند كه خود نیازمند و فقیر باشد، باید آنرا به دیگرى دهد.
- پس چه مسلك بدى دارید شما! و چقدر نسبت به قرآن و سنت و احادیث رسول خدا كه مورد تصدیق قرآنند اما شما روى ندانم كارى آنها را مردود مى دانید، جاهلید! شما در آیه هاى غریب قرآن و در ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهى آن دقت نمى كنید و به آنها توجه ندارید.
- به من بگوئید ببینم سلیمان بن داود را چگونه مى شناسید؟ او از خدا براى خود سلطنت خواست ؛ سلطنتى كه پس از او شایسته براى هیچكس نباشد. (11)
و خداوند هم به او چنین حكومت و سلطنتى را داد و او حق مى گفت و به حقیقت عمل مى كرد و ما مى بینیم خداوند این تقاضا و این زندگى را براى او عیب نگرفت و براى هیچ مؤمنى هم آن را عیب و ننگ نمى داند. قبل از سلیمان ، پدر او داود را در نظر بگیرید كه چه حكومت ، قدرت و سلطنت محكمى داشت . و همچنین یوسف كه به پادشاه مصر گفت : مرا خزانه دار خود قرار بده كه من مردى امین و دانا هستم . و قدرت او چنان گسترش یافت كه تمام كشور مصر را تا سرزمین یمن فرا گرفت و همه در سالهاى خشكى و قحطى ، از او طعام مى گرفتند. او نیز حق مى گفت و حق عمل مى كرد و كسى را نمى شناسیم كه این زندگى را براى او ننگ و عار بداند.
پس اى مدعیان زهد و تصوف ! از آداب الهى و اصول تربیتى خدائى درباره مؤمنان ، ادب آموزید و به امر و نهى خدا بسنده كنید و امور مشتبه را رها نمائید و علم چیزى را كه نمى دانید به اهل آن واگذارید كه در پیشگاه خدا تبارك و تعالى معذور خواهید بود و پاداش هم خواهید برد و درصدد دانستن ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن باشید و حلال را از حرام بازشناسید كه آن ، شما را به خداوند نزدیكتر مى كند و شما را از جهل و نادانى دور مى سازد و جهالت را به اهل آن واگذارید كه جاهل در جهان كم نیست . این اهل علم و دانشند كه اندكند و خداوند فرمود: فَوقَ كلّ ذِى علمٍ عَلیٌم (12)

پی‌نوشت‌ها:

1-كافى ، ج 5 ص 65
2-معلوم مى شود اینان یكبار هم جلوتر نزد امام آمده ، ولى قادر به سخن و بحث نشده بوده اند.
3-الحشر 10
4-الدهر 8
5-گواینكه همیشه افرادى پر مدعا و بى ادب وجود دارند كه پا از گلیم خود فراتر مى گذارند و نسبت به بزرگان دین اسائه ادب مى كنند و ندانسته به آنان خرده مى گیرند و كاتولیك تر از پاپ مى شوند.
6-یعنى انسان با وجود فقر و مسكنت خود و خانواده اش ، دیگران را مقدم بدارد و هزینه زندگى خود و]؛< خانواده را به آنها ببخشد و خود گرسنه بماند.
7-الفرقان 67
8-الانعام 141الاعراف 31
9-بنى اسرائیل 31
10-مؤلف در اینجا قسمتى از حدیث را حذف كرده است . مراجعه كنید به فروع كافى ، ج 5 ص 68
11-وهَب لى مُلكاً لا یَنبغى لاِ حدٍ من بَعدى ص36
12-یوسف 38

منبع:سایت شهید آوینی

پنج شنبه 20/11/1390 - 12:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته