تو ای آهن كه خود را آلت جور و جفا كردی
نكردی هیچگه جوری كه در دشت بلا كردی
ز حرف اولت ای آهن آه آمد پدید از آن
كه عالم را سیاه از ناله خیر النساء كردی
حروفت بانوا آمد مقابل زانكه عالم را
ز قتل بینوایان تا قیامت در نوا كردی
سوا گشتی تو تا از سنگ ای سنگین دل از جورت
بجای اشك خون جاری ز چشم ما سوا كردی
شدی گه خنجر و در دست شمر دون نمودی جای
بده ضربت جدا راس حسین را از قفا كردی
گهی شمشیر كین گشتی و كردی چارده جا شق
سر شاهی كه جا هر دم بدوش مصطفی كردی
گهی گشتی سنان و با سنان همدست گردیدی
دم مردن به پهلوی حسین تا سینه جا كردی
نمودی خویش را گه نعل از ضرب سم مركب
تن فرزند زهرا را بسان توتیا كردی
شدی گه پاره تیغ و شدی با ساربان همدم
جدا دست حسین از بند تو از راه جفا كردی
شدی گه تیغ و كردی قوم حق نشناس را یاری
دو دست حضرت عباس را از تن جدا كردی
گهی گشتی سلاح رزم اندر بزم شاه دین
زخون رنگین دو دست قاسم پا در خبا كردی
نمودی خویش را گاهی عمود و فرق اكبر را
بیك ضربت دو تا همچون سر شیر خدا كردی
شدی گه نوك تیز و از كمان حرمله جستی
بچالاكی بحلق اصغر بی شیر جا كردی
گهی زنجیر گردیدی برای بازوی زینب
گهی غل گشته عابد را بصد غم مبتلا كردی
ز آهن جودیا قطع سخن كردی نمیدانم
مگر یاد از سر ببریده و طشت طلا كردی
مرحوم میرزا عبدالجواد جوادی
http://zajje.blogfa.com
در دشت كین چو پا شه دین در ركاب كرد
ز اشك ملك بساط فلك را خراب كرد
سلطان دین بخانه زین چون گرفت جای
گفتی مكان ببرج اسد آفتاب كرد
آورد چون سمند بجولان سپهر گفت
قصد هلاك خیل عدو بو تراب كرد
چون ذو الفقار شیر خدا از میان كشید
شیر فلك ز صولت او زهره آب كرد
آمد كنار معركه لب خشك و دیده تر
با آن گروه كفر شعار این خطاب كرد
كای قوم من مگرنه حسینم كه جبرئیل
از كائنات خدمت من انتخاب كرد
جدم مگر نه احمد و بابم نه حیدر است
كان مه دو نیم كرده و او فتح باب كرد
من آن نیم كه از غم یكتار موی من
زهرا مدام گریه بسان سحاب كرد
تقصیر من چه و گنهم چیست ای گروه
كه امروز تشنگی جگرم را كباب كرد
رحمی كنید و قطره آبی به من دهید
كاندر حرم سكینه غش از بهر آب كرد
در مهد ناز اصغرم از سوز تشنگی
ناخن ز خون سینه مادر خضاب كرد
جودی خموش باش كزین نظم گریه خیز
سیل سرشك خانه عالم خراب كرد
مرحوم میرزا عبدالجواد جودی
http://zajje.blogfa.com
مگر بكرببلا آب قیمت جان بود
كه از عطش به فلك ناله یتیمان بود
كفن دریغ مگر بود بهر شاه شهید
كه تا سه روز تنش روی خاك عریان بود
به زیر سایه چتر زر ابن سعد لعین
عزیز فاطمه در آفتاب سوزان بود
زكینه فرقه بی آبرو زدند آتش
سرادقیكه در او جبرئیل دربان بود
بروی نعش علی اكبر جوان لیلا
چون موی خویشتن آشفته و پریشان بود
گلوی جمله تر از آب خوشگوار فرات
بحلق خشك علی اصغر آب پیكان بود
ز آب و نان همه سیرو ز كربلا تا شام
سكینه تشنه آب و گرسنه نان بود
سپاه شام سراسر سوار بر مركب
پیاده عابد بیمار زار و نالان بود
به شام جمله خلایق بخواب خوش همه شب
ز شام تا بسحر زینب اندر افغان بود
نهاد خولی بی دین بروی خاكستر
سریكه مهر رخش رشگ باغ رضوان بود
فغان كه ریخت یزید شراب خوار شراب
بر آن رخی كه لبش به ز آب حیوان بود
چه آتشی است بنظم تو جودیا كه بدهر
بهر كه دیدمی از آتش تو سوزان بود
مرحوم میرزا عبدالجواد جودی
http://zajje.blogfa.com
این مثنوى از مثنویهاى بهشت است
این بیتها ابیات عشق و سرنوشت است
این شعر از اشعار نغز راز دلهاست
این شاهكار عشق و چاره ساز دلهاست
اینك دل شاعر ز رازى بیقرار است
آغاز فصل عاشقى از این قرار است
یاران خطابم با شما مىخوارگان است
این رازها دور از همه دلمردگان است
اینك سخن از جام اسرار الستى است
بحث از عجایب خلقت بازار هستى است
صحبت سر عشق است و معشوق است و عاشق
آن عاشق صادق كه شد بر عشق لایق
آندم كه بحث عشق اول بار شد طرح
آموزگار عشق میداد عشق را شرح
آندم كه معشوق عرضه در بازار غم شد
عشاق در نازلترین ارقام كم شد
آن باده گردان سراى جاودانى
مىگشت در عرش و نمىجست عاشقانى
بر هر كه مىزد سنجش جام محك را
پیدا نمىكرد عاشق معشوقِ تك را
كون و مكان را سربسر دلدار گردید
بسیار در هستى پى یك یار گردید
تا اینكه در اثناء دور كائناتش
این عشق یكجا شعله ور مىشد چو آتش
از بین مخلوقات تنها یك بشر بود
وان سومین معصوم از اثنى عشر بود
كز آفرینش آفرین بگرفت از عشق
مى اولین و آخرین بگرفت از عشق
او زاده حیدر امیرالمومنین بود
نور دل زهرا و ختمالمرسلین بود
فرزند اسماعیل بود آن عشق پیشه
از نسل ابراهیم بود آن مرد بیشه
او كز مى قالوابلى قلبش جلى بود
خون خدا یعنى حسینابن على بود
چون عشق بر او عرضه شد اقبال مىكرد
او بى درنگ از عشق استقبال مىكرد
چون باز گفتند از برایش ماجرا را
برداشت مى بگذاشت هر چون و چرا را
در پاسخ هر پرسشى كز او روا بود
تنها جوابش جمله قالوابلى بود
گفتند عشق عاشق كش است او گفت عشق است
عاشق بوقت غم خوش است او گفت عشق است
گفتند این جامبلا گفتا بنوشم
گفتند جان خواهد بها گفتا فروشم
گفتند این تیغ است و جان گفتا شنیدم
عشق است دُرّى بس گران گفتا خریدم
گفتند بینى صد جفا گفتا چه بهتر
گردى ذبیحاً بالقفا گفتا چه خوشتر
گفتند تنها مىشوى گفتا غمى نیست
دریاى غمها مىشوى گفتا غمى نیست
گفتند مىگردى غریب او گفت به به
بى طفل و سقا و حبیب او گفت به به
گفتند پر خون مىشوى گفتا رضایم
از كعبه بیرون مىشوى گفتا رضایم
گفتند بى رحم است عدو گفتا چه باك است
گفتند تیغ است و گلو گفتا چه باك است
گفتند گردى سرجدا گفتا چه خوب است
بر نى تو را خواهد خدا گفتا چه خوب است
گفتند دارى راه دور او گفت غم نیست
جایت شود كنج تنور او گفت غم نیست
گفتند آن وادى است طف گفتا چه مشكل
خشك است و بى آب و علف گفتا چه مشكل
گفتند باشد پر عطش گفتا بدانم
پاى سه ساله پر ز خش گفتا بدانم
گفتند چوب است و لبت گفتا چه زیبا
گردد اسیرت زینبت گفتا چه زیبا
گفتند بگذر از پسر گفتا گذشتم
وز پاره قلب و جگر گفتا گذشتم
گفتند شش ماهه بده گفتا كه دادم
هستیت الساعة بده گفتا كه دادم
گفتند مرگت طالبى فرمود آرى
با شدت تشنه لبى فرمود آرى
گفتش مبین جان و جهان گفتا اطاعت
باید هم این سوزى هم آن گفتا اطاعت
گفتند پس آزادهاى؟ گفتاكه هستم
بر عشق حق دلدادهاى؟ گفتاكه هستم
گفتند تو پیغمبرى فرمود هرگز
گفتند آیا حیدرى فرمود هرگز
گفتند پس نامت بگو گفتا حسینم
گفتند اصحاب تو كو گفتا دو عینم
گفتند بر چه كشتهاى گفتا كه بر اشك
گفتند گریان از چهاى گفتا به یك مشك
گفتش علمدار تو كیست او گفت عباس
سقا و سالار تو كیست او گفت عباس
گفتند غمخوار تو كیست او گفت زینب
بعد از تو سالار تو كیست او گفت زینب
گفتند فرزند كهاى گفتا پیمبر
گفتند از نسل كه گفت زهرا و حیدر
گفتند خوش رخشیدهاى گفتا منم نور
غم را چه خوش بگزیدهاى فرمود منظور
گفتند دشوار است غم گفتا جمیل است
دشمن فراوان یار كم گفتا جمیل است
گفتند گو تا غم رود گفتا چه حاجت
تا هر كست فرمان برد گفتا چه حاجت
گفتند برگرد از رهت فرمود هیهات
هر كوى گردد درگهت فرمود هیهات
گفتند حاجاتت بگو گفتا هو الحق
ذكر مناجاتت بگو گفتا هو الحق
آخر ملائك باز ماندند از سوالات
او عشق را هم خسته كرد از این مناجات
در پاسخ هر پرسش و فرمان و هر پیك
گفتا به هل من ناصرِاَللَّه لبیك
لبیك لبیك اى سروش باده نوشان
لبیك اى باده فروش مىفروشان
خوش باده گردانى كن اى ساقى رحمت
آنجا عطش غم نیست اینجا هست محنت
وقت است تا اسرار خلقت فاش گردد
با خون سرخم عاشقى كنكاش گردد
من آن مسلمانم كه تسلیم ولایم
سلطان عشقم من خداى كربلایم
آن جرعه نوشم كز غمت اعجاز دارم
خواهمكه عشقم را به تو ابراز دارم
داغ مسلمانى به زیر پوست دارم
اسلام را با داغهایش دوست دارم
من شاهكار خلقت سالار عشقم
هم داستان با عشق بانوى دمشقم
اى اهل عالم من حسین سر جدایم
در انتظار ذكر لبیك شمایم
هر كس حسینى زندگى خواهد نماید
با جان خدا را بندگى باید نماید
میلاد من میلاد عشق است و قیام است
هركس بود عاشق حسین او را امام است
آماده اقدام باشید اى محبان
تاثبت سازم نامتان جزء شهیدان
http://zajje.blogfa.com