• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 15639
تعداد نظرات : 1110
زمان آخرین مطلب : 3914روز قبل
اهل بیت

حدیثی از کتاب «نورالعین» نقل شده که در آن آمده:
سکینه علیهاالسلام، دختر امام حسین علیه السلام گوید:
شب عاشورا، شب مهتابی بود، من در میان خیمه نشسته بودم که ناگاه از پشت خیمه صدای گریه ای شنیدم. از ترس این که مبادا خواهران و سایر زنانی که مطلع نیستند، مطلع شوند، چیزی نگفتم، از خیمه بیرون آمدم و دلم گواهی خبر نمی داد، در راه دامن بر پایم می خورد و می افتادم و برمی خاستم، چون بیرون رفتم، دیدم پدرم نشسته و اصحابش دور او هستند، شنیدم که پدر به آنها می فرمود:
بدانید شما با من آمدید در حالی که می دانستید من به سوی جماعتی می روم که با من، با دل و زبان بیعت کردند، حال می دانید که شیطان بر آنان غالب شده و خدا را فراموش کرده اند.

«والان لیس لهم مقصد سوی قتلی، و قتل من یجاهد بین یدی، و سبی حریمی بعد سلبهم»؛
حال بدانید که ایشان را مقصدی سوای کشتن من و کسانی که در راه من جهاد می کنند و اسیر کردن زنان من و غارت آنها نیست.
می ترسم که شما از این امر آگاهی نداشته باشید، یا بدانید و شرم کنید، مکر و خدعه در نزد ما اهل بیت حرام است. پس هر کس از شما این امر را دوست نمی دارد در این شب برگردد. زیرا که شب، پرده ای است و کسی به کسی نیست... و هر کسی که ما را با جان خود یاری کند در درجات عالیه ی جنان با ما خواهد بود و به تحقیق که جد بزرگوارم خبر داد که:
«ولدی الحسین یقتل بأرض کربلاء غریبا وحیدا عطشانا (فریدا)، فمن نصره فقد نصرنی و نصر ولدی القائم (ولو نصرنا بلسانه فهو فی حزبنا یوم القیامة)»؛
فرزندم حسین در بیابان کربلا غریب، بی کس و تشنه کشته خواهد شد، پس کسی که او را یاری کند به تحقیق مرا یاری کرده است و در حزب ما خواهد بود و فرزندم قائم را یاری کرده، و اگر کسی به زبانش ما را یاری کرده است و در حزب ما خواهد بود و فرزندم قائم را یاری کرده، و اگر کسی به زبانش ما را یاری کند در قیامت در حزب ما خواهد بود.
سکینه علیهاالسلام می گوید:
«فوالله! ما أتم کلامه الا و تفرق القوم من نحو عشرة و عشرین»؛
به خدا قسم! هنوز کلام آن حضرت تمام نشده بود که جماعتی از بی وفایان که به طمع دنیا با آن سید هر دو سرا، همراهی داشتند، طریق بی وفایی را پیش گرفته و در وادی ضلالت منسلک شدند، دسته دسته در آن بیابان متفرق گشتند و کسی با آن غریب بیابان بلای ابتلا نماند، مگر گروهی قلیل که از هفتاد زیادتر و از هشتاد کمتر بودند.
در این هنگام پدر بزرگوارم را دیدم که سر به زیر انداخته در حزن و اندوه بود، چون این صحنه را دیدم بغض و گریه گلویم را گرفت، اما خود را حفظ کردم و رو به آسمان نمودم و گفتم:
«اللهم انهم خذلونا فاخذلهم (و لا تجعل لهم دعاء مسموعا و سلط علیهم الفقر، و لا ترزقهم شفاعة جدی یوم القیامة)»؛
خدایا! آنان ما را یاری نکردند تو نیز آنان را واگذار، و دعای ایشان را اجابت منما، و در زمین از برای ایشان سکنا قرار مده، و فقر را بر آنها مسلط کن، و آنان را از شفاعت جدم بی نصیب گردان.
سکینه علیهاالسلام می گوید: من به خیمه برگشتم و اشک از دیدگان من ریخت، عمه ام ام کلثوم علیهاالسلام مرا دید و گفت: به تو چه شده؟
قصه را برایش نقل کردم.
چون این سخن را شنید، ناله ی: «وا علیاه! وا حسیناه! وا قلة ناصراه!» برآورد و گفت: نمی دانم چگونه از دست دشمنان خلاص خواهیم شد؟ کاش آنها راضی می شدند که عوض برادرم، مرا بکشند.
زنان و مخدرات نیز با شنیدن ناله و گریه ی او جمع شدند و شروع به گریه کردند، صدای گریه از خیمه بلند شد. چون پدرم صدای گریه ی آنها را شنید برخاست و پا در دامن زنان و اشک از دیده ریزان به سوی خیمه آمد، و فرمود: چرا گریه می کنید؟
عمه ام پیش آمد و گفت: ای برادر! ما را به مدینه برگردان.
فرمود: چگونه می توان با این گروه دشمنان به مدینه برگشت؟
عمه ام گفت:
«أجل، ذکرهم محل جدک و أبیک وجدتک و امک و أخیک»؛
جلالت جد، پدر، مادر، برادر و جده ی خود را بیان کن، شاید تو را نشناخته اند.
پدرم فرمود:
«ذکرتهم فلم یذکروا، و وعظتم فلم یتعظوا، لم یسمعوا قولی، (فما غیر قتلی سبیل)»؛
به آنان گفتم گوش نکردند، آنها را موعظه کردم پند نپذیرفتند و گوش به سخن من ندادند و آنان جز کشتن من چیزی در نظر ندارند.
«و لابد أن ترونی علی الثری جدیلا...»؛
آه! آه! که چاره ای نیست مگر آن که مرا بر خاک افتاده ببینی، لکن شما را به تقوا و صبر وصیت می کنم، و این همان است که جد شما خبر داده و وعده ی او خلف نمی شود، و شما را به کسی می سپارم که هر گاه پرده ی کسی را بدرد کسی نمی تواند آن را بپوشاند. (1) .

پاورقی

(1) الدمعة الساکبه: 271/4 و 272، به نقل از نورالعیون.

http://www.ashoora.ir

پنج شنبه 2/9/1391 - 22:42
اهل بیت

در روایت شیخ مفید رحمه الله و سید بن طاووس رحمه الله آمده:
هنگامی که شب عاشورا نزدیک شد، آن حضرت اصحاب کرام خود را جمع فرمود، حضرت سید الساجدین علی بن الحسین علیهماالسلام می فرماید:
من بیمار بودم، لکن خود را به آنان نزدیک نمودم، تا بشنوم که آن درمانده ی وادی بلا و سردار اهل ابتلا با اصحاب خود چگونه سلوک می فرماید؟!

شنیدم که پدر بزرگوارم افتتاح سخن را به حمد و ثنای الهی و ملک معبود فرمود و طریق شکرگزاری حی ودود پیمود و فرمود:
أما بعد؛ فانی لا أعلم أصحابنا أوفی و لا خیرا من أصحابی، و لا أهل بیت أبر و أوصل من أهل بیتی؛ فجزاکم الله (تعالی عنی) خیرا؛
به راستی که من اصحابی را بهتر و باوفاتر از اصحاب خود نمی دانم و اهل بیتی نیکوتر و صله کننده تر از اهل بیت خود نمی دانم، پس خدای متعال شما را (از جانب من) جزای خیر دهد.


آگاه باشید که یک روز دیگر زیاده از عمر ما نمانده. من امشب شما را مرخص کردم و بیعت خود را از گردن شما برداشتم بر شما حرجی نیست، اینک ظلمت شب عالم را فراگرفته، آن را غنیمت دانسته هر یک به طرفی بروید.
و لیأخذ کل رجل منکم بید رجل من أهل بیتی و تفرقوا فی سواد هذا اللیل، و ذرونی و هؤلاء القوم، فانهم لا یریدون غیری؛
و هر یک از شما دست یکی از اهل بیت مظلوم مرا بگیرید و در این ظلمت شب بروید و مرا بگذارید با این گروه ستمکاری که آنان همه به جهت کشتن من جمع شدند، چرا که آنان غیر از مرا نمی خواهند.

شب عاشورا و اعلام وفاداری بنی هاشم برای یاری امام حسین

در این هنگام برادران، فرزندان، برادرزادگانش و اولاد عبدالله بن جعفر - که خواهرزاده ی آن حضرت بودند - زبان معذرت گشودند. جناب عباس علیه السلام به سخن درآمده و دیگران از او متابعت کردند، عرض کردند:
لم نفعل ذلک؟ لنبقی بعدک؟ لا أرانا الله ذلک أبدا؛
دست از یاری تو برداریم که بعد از تو زنده باشیم، خدا هرگز نخواهد که بعد از تو زنده باشیم، زندگی دنیا بی تو به کار نمی آید.
آن حضرت فرمود:
یا بنی عقیل! حسبکم من القتل بمسلم، فاذهبوا أنتم فقد أذنت لکم؛
ای اولاد عقیل! شهادت مسلم برای شما بس است، برگردید، من شما را اذن می دهم، بروید.
آنان جواب گفتند - و به روایت ابن بابویه: عبدالله بن مسلم در جواب گفت -:
آیا مردم چه می گویند که ما بزرگ و آقای خود و بنی عم خود را که بهترین بنی اعمام اند، تنها واگذاریم و حتی تیری با ایشان نیندازیم و شمشیر و نیزه بکار نبریم و ندانیم چه بر سر ایشان آمد. به خدا! هرگز چنین نکنیم. و لکن جان، مال و عیال خود را فدای تو خواهیم کرد، تا هر چه بر سر تو آید بر سر ما نیز آید؛ «فقبح الله العیش بعدک».


و به روایت شیخ مفید رحمه الله:
از سیدالساجدین علیه السلام مروی است که حضرت امام حسین علیه السلام در آن شب امر فرمود خیمه های حرم محترم را نزدیک یکدیگر زدند، طناب های آنها را از یکدیگر بیرون برند تا راه تردد مسدود گردد و بر دور آنها خندقی حفر نموده تا از هیزم پر کنند.
و به فرزند مظلومش علی اکبر علیه السلام امر فرمود که با جمعی به سوی فرات رفته مشکی چند آب بیاورند.
آن والا مقام با بیست سوار و بیست پیاده به سوی فرات رفتند و با نهایت خوف، چند مشکی آب آوردند.
حضرت فرمود: از این آب بیاشامید که آخرین توشه ی شماست و غسل کنید و جامه های خود را بشویید که کفن شما خواهد بود. (1) .
آه! آه! چه گویم؟ آن جامه هایی که پوشیده بودند و به جای کفن های خود اختیار فرموده بودند؛ در روز عاشورا با این که از چوب و نی و شمشیر و ناوک تیر، پاره پاره شده و به خون و خاک آغشته شده بودند، آنها را نیز از آن شهیدان مضایقه کردند و از بدن پاره پاره ی ایشان کندند و آن ابدان لطیفه و اجساد شریفه را عریان و برهنه بر روی خاک انداختند، تا از شدت حرارت آفتاب پژمرده گردیدند.
بأبی الجسوم العاریات علی الثری
ما سترها الا مثار غبار
پدر و مادرم به فدای آن بدن های برهنه ای باد که بر زمین افتاده بودند و برای آنها جز غبار و خاک، ساتری نبود.
بأبی الجسوم الضایعات وحیدة
ما انسها الا وحوش قفار

پدر و مادرم به فدای آن بدن های شریفه ای که آنها را ضایع کرده و تنها گذارده بودند و انیسی برای آنان جز وحشیان صحرا نبود.

پاورقی

(1) امالی شیخ صدوق: 221 مجلس 30.

http://www.ashoora.ir

پنج شنبه 2/9/1391 - 22:40
اهل بیت

حسین بن علی نوه محمد (ص) که از دختر محبوبش فاطمه (س) متولد شده ، تنها کسی است که در چهارده قرن پیش در برابر حکومت جور و ظلم قد علم کرد، اخلاق و صفاتی که در دوران حکومت عرب پسندیده و قابل احترام بود در فرزند مولای متقیان مشاهده می شد، حسین شجاعت و دلاوری را از پدر خود به ارث برده بود به دستورها و احکام اسلام تسلط کاملی داشت در سخاوت و نیکوکاری نظیر نداشت در نطق و بیان زبردست بود و همه را مجذوب بیانات خود می ساخت ، مسلمانان جهان عقیده و اراده زائدالوصفی به حسین (ع) دارند و هر ساله در ماه معینی (ماه محرم ) برای او عزاداری می کنند، کتاب های بسیاری از فضائل و مناقب حسین (ع) توسط مسلمانان نوشته شده است و از ملکات حسنه و سجایای پسندیده او گفت و گو می شود.

موضوعی را که نمی توان نادیده گرفت این است که حسین (ع) اول شخص سیاستمداری بود که تا به امروز احدی چنین سیاست مؤثری اختیار ننموده است . تاریخ عاشورا کاملاً نشان می دهد که هیچ یک از شهیدان کربلا عمداًخود را به کشتن نداده اند، یعنی هر یک از کشته شدگان را دشمنان بر سر آنان تاخته و مظلومانه از پای در آورده اند وبه اندازه مظلومیتشان بر عظمت و بزرگی اسلام افزوده شده است ولی شهادت حسین ازهمه مهمتر و از روی دانش و بصیرت و سیاست انجام گرفت و این شهادت و شهامت درتاریخ بشریت نظیر نداشته است .
مهم ترین اثر این نهضت این بود که ریاست روحانی که در عوالم سیاست اهمیت شایانی داشت ، مجدداًبه دست بنی هاشم افتاد؛ و به ویژه در بازماندگان حسین مسلم گردید، چندی طول نکشید که (حکومت ) ظلم و جور معاویه و جانشینان او منهدم شد و کمتر از یک قرن قدرت از بنی امیه سلب گردید. منهدم شدن (قدرت ) از بنی امیه به قسمی شد که امروز نام و نشان از آنها نمودار نیست و اگر در متن کتاب های تاریخی نامی از این قوم ذکر شده در تعقیب آن هزاران نفرین و ناسزا نوشته شده و این نیست مگر به واسطه قیام حسین (ع) و یاران با وفای او.

http://www.ashoora.ir

پنج شنبه 2/9/1391 - 22:39
اهل بیت

دلهای یاران امام، سرشار از ایمان بود؛ زیرا اباعبداللَّه علیه السلام آنان را با ارزشهای والایش گداخته و آنان فضایل و برتریهایش را دیده و شتافتن وی را به سوی حق، دیده بودند. و اینکه آن حضرت به هیچ روی به دنبال جاه یا ثروت و یا مقام نبود، بلکه هرگونه معامله به حساب امّت و دینش را رد کرده بود، این مسأله، در اعماق دلهایشان تأثیر گذاشته و زندگی را ناچیز شمرده و مرگ را به استهزا گرفته بودند، لذا فداکاری و جانبازی خود را در راه آن حضرت، اعلام نمودند که سخنان بعضی از آنان چنین بوده است:

پاسخ مسلم بن عوسجه

«مسلم بن عوسجه» در حالی که اشکهایش بر صورتش روان بود، پیش آمد و خطاب به امام گفت: «آیا ما تو را رها کنیم، پس به چه چیزی از ادای حقت نزد خداوند عذر خواهی نماییم، به خدا قسم! از تو جدا نمی شوم تا نیزه ام را در سینه هایشان فرو برم و مادام که شمشیرم در دست من باشد، با آن ضربه می زنم و اگر سلاحی به همراهم نمی بود، آنان را با سنگ می زدم تا وقتی که همراه تو بمیرم».
این سخنان، ایمان عمیق او را نشان می دهد؛ زیرا او معتقد بود که نسبت به ادای حق ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در برابر خداوند، مسؤول است و همه ی نیروهایش را در راه دفاع از آن حضرت، به کار خواهد برد.

 

پاسخ سعید بن عبدالله

«سعید بن عبداللَّه حنفی» به سخن آمد و وفاداری راستین خود را نسبت به امام اعلام نمود و گفت: «به خدا تو را رها نمی کنیم تا اینکه خداوند بداند که ما در وجود تو حرمت رسول او را حفظ کرده ایم... به خدا! اگر می دانستم کشته شوم و زنده کردم و سپس سوزانده گردم و خاکسترم را بر باد دهند و این کار، هفتاد بار در مورد من تکرار شود، از تو جدا نمی شدم تا اینکه در حمایت از تو جان دهم و چگونه این کار را نکنم در حالی که یک بار کشته شدن است و آنگاه کرامتی که هرگز پایانی برای آن نباشد».
در فرهنگ وفاداری، والاتر و صادق تر از این وفاداری نیست که او آرزو می کند هفتاد بار کشته شود تا فدای امام گردد و حرمت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را حفظ کند و چگونه مرگ در راه او را خوش نداشته باشد در حالی که یک بار بیشتر نباشد و سپس کرامتی خواهد بود که آن را پایانی نیست.

پاسخ زهیر بن قین

«زهیر بن قین» در همان خطی حرکت کرد که برادرانش اعلام نموده بودند، وی گفت:«به خدا! دوست داشتم کشته شوم و باز زنده گردم و سپس کشته گردم و هزار بار این چنین باشم و اینکه خدای عزوجل به وسیله ی آن کشته شدن را از جان تو و از جان این جوانان از اهل تو دور کند...».
این قهرمانان، به جایگاهی از بلند همتی رسیدند که هیچ انسانی بدان جایگاه نرسید، آنان درسهای افتخارآمیزی در فداکاری در راه حق داده اند.
دیگر یاران امام نیز مرگ در راه آن حضرت و جانبازی در فداکاری به خاطر حضرتش را خوش آمد گفتند، امام آنان را جزای خیر گفت (1) و برای همه ی آنان تأکید نمود که به شهادت خواهند رسید، آنان یکصدا فریاد برآوردند: «خدای را شکر که ما را به یاری تو کرامت بخشید و به کشته شدن همراه تو مشرّف
ساخت، آیا خرسند نباشیم از اینکه همراه تو در جایگاهت باشیم ای فرزند رسول خدا؟!»
امام آنان را آزمود و آنان را گزیده ترین مردان، در راستی و وفاداری یافت، جانهایشان به نور ایمان درخشیده و از همه ی مشغولیات زندگی، آزاد گشته و یقین نموده اند که به سوی فردوس برین می روند. بنا به گفته مورخان، تشنه ی شهادت بودند تا به نعمتهای آخرت رستگار شوند.

پاسخ محمد بن بشیر

از میان یاران امام که به بالاترین درجات ایمان رسیده بودند، «محمد بن بشیر حضرمی» بود که به وی خبر رسید پسرش در سرزمین ری، اسیر
گشته است. وی گفت: دوست ندارم او اسیر شود و من بعد از او زنده بمانم. امام از این سخنش دریافت که دوست دارد فرزنش را رها نماید، پس به وی اجازه رفتن داد و فرمود: تو آزاد هستی، پس برای آزاد نمودن پسرت کوشش کن.
آن قهرمان عظیم، تصمیم راستین خود را برای ملازمت امام و فداکاری در راه آن حضرت را اعلام نمود و گفت: «درّندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم...» (2) .
آیا این صادقانه ترین تمثال ایمان عمیق و فداکاری عظیم در راه امامی نیست که او را دوست داشتند و نسبت به وی اخلاص یافتند و مرگ را به خاطر وی ناچیز شمردند؟

پاورقی :

(1) المنتظم 338 /5. طبری، تاریخ 420 -419 /5.

(2) ابن‏عساکر، تاریخ 182 /14. تهذیب الکمال 407 /6. ترجمه امام حسین (ع) از طبقات ابن‏سعد، ص 70.

http://www.ashoora.ir

پنج شنبه 2/9/1391 - 22:38
اهل بیت

اقبال لاهوری


از نویسندگان مذهبی و یا غیر مذهبی اهل سنت هم که بگذریم ، چهره زنده یاد علامه اقبال لاهوری در میان شاعران اهل سنت که به ستایش از امام حسین (ع) و نهضت عاشورا پرداخته ، بیشتر از همه می درخشد و این اثر بخشی بسیار شدید و عمیق ،نهضت عاشورا را در تفکر نوی سیاسی اهل سنت و هنر و ادبیات آنان نشان می دهد

شاید اقبال در قرن اخیر بیش از هر شاعر اهل سنت دیگر، نهضت حسینی را با ملاحظاتی تفکرآمیز به ادب منظوم فارسی وارد کرده است . امام حسین از نظر اقبال ، یک شخص کامل برای برانگیختن و بیدار ساختن ملت های خوابیده مسلمان و نیز مبارزه مؤثر و شهادت فداکارانه اش ، تفسیر کننده رازهای پنهان قرآن می باشد.

هر که پیمان با هو الموجود بست گردنش از بند هر معبود رست
تیغ بهر عزت دین است و بس مقصد او حفظ آئین است و بس
خون او تفسیر این اسرار کرد ملّت خوابیده را بیدار کرد
رمز قرآن از حسین آموختیم زآتش او شعله اندوختیم

و همچنین اقبال به مادران امروز توصیه می کند که فرزندانی حسین وار تربیت کنند.

هوشیار از دستبرد روزگار گیر فرزندان خود در کنار
تا حسین (ع) شاخ تو بار آورد موسم پیشین به گلزار آورد

برای اقبال امام حسین (ع) مرکز پرگار عشق و کاروان سالار عشق است .

مریم از یک نسبت عیسی عزیز از سه نسبت حضرت زهرا(س) عزیز
مادر آن مرکز به کار عشق مادر آن کاروان سالار عشق

http://www.ashoora.ir

پنج شنبه 2/9/1391 - 22:36
اهل بیت

از زمانی که معنای کربلا را فهمیدم...

از زمانی که حسین را شناختم ...

همیشه آرزو کردم کاش امسال دیگر عاشورا نرسد...

کاش معجزه ی شود و صبح عاشورا طلوع نکند ...

اما امروز نیز آفتاب داغ عاشورا طلوع کرد ...

٢٣ سال است که با چشمانم طلوع آفتاب عاشورا را نظاره کرده ام ...

و هر سال چنان قلبم را سوزانده است که هر جا نام حسین را می شنوم بی اختیار آسمان چشمانم نمناک میشود...

امروز هم بعد یکسال باز آفتاب عاشورا طلوع کرد...

و باز قلب شیعیان از داغ مظلومیت کربلاییان شکست...

http://rozaneomid.niniweblog.com

پنج شنبه 2/9/1391 - 22:34
اهل بیت

خورشید خونرنگ عاشورا غروب كرد. دو روز پس از آن حادثه، پیكر مطهّر شهید بزرگ و سالار سپاه حسین(ع)، سقّای كربلا،علمدار سیدالشهدا، عباس‏بن علی(ع) توسّط گروهی از طایفة بنی اسد دركنار نهرعلقمه به خاك سپرده شد. امام سجاد(ع) كه خود را برای دفن پیكر شهدا به كربلا رسانده بود، نوبت دفن بدن امام حسین و عباس كه شد، شخصاً وارد قبر شد و آن دو پیكر خونین را درون قبر گذاشت.(1)

مدفن مقدّس حضرت ابوالفضل(ع) درفاصله‏ای حدود سیصد متردرشرق قبرمطهّرامام حسین، دریك بلندی در سرراه غاضریه قرار دارد و مزار او جدا از مرقد سیدالشهد است تا مركزیتی برای عاشقان معنویت باشد و قبله و بارگاه ملكوتی و با صفای او هم جایی باشد برای یاد خدا و دعا و نیایش تا دستهای پر نیاز و دعا خوان به درگاه پروردگار بلند شود و به نام اباالفضل، كه باب الحوائج است، متوسّل گردد.

مرقد حضرت عباس در كربلا همواره مورد توجّه شیفتگان حق بوده است و زائرانش با خضوع و خشوع و ادب، با چشمی اشگبار و با احترام به مقام والا و جایگاه رفیع این اسوة وفا و فتوّت، آن را زیارت می‏كرده و می‏كنند. و با ارج نهادن به وفا و فداكاری او، از زندگی و شهادت ان سرباز و سردار رشیدِ كربلا الهام میگیرند و درس غیرت می‏آموزند. این خط، همچنان در فرهنگ شیعی تداوم دارد.

عباس در دل و جان زائران موقعیتی ویژه دارد. او را به‏عنوان باب الوائجی كه در حرمش حاجت می‏دهد می‏شناسند. مهابت نام عباس در دل دوست و دشمن نهفته است، حتی دوستانش از قسم دروغ به نام او می‏ترسند و بدخواهان هم از بی احترامی به مزار و زائران و حرم اباالفضل هراس دارند و از قهر و غضب عباس حساب می‏برند.

چه بسیار بزرگانی كه با ادب در آستان اباالفضل به زیارت خاضعانه پرداخته‏اند وچه بسیارحاجتمندانی كه با توسّل به او، حاجت خویش را از خدا گرفته‏اند. زیارت او مورد سفارش وتأكید پیشوایان دین بوده و برای آن، آداب و دستورهای خاصّی گفته‏اند كه در كتابهای دعا و زیارت امده است.

محبوبیت اباالفضل العباس در دل شیعیان از محبّت و احترام ائمّه به آن حضرت سرچشمه میگیرد. آنان كه عاشقانه برای او نذر می‏كنند و اطعام می‏دهند، دلباختگان كرامت و جوانمردی و فتوّت اویند. حضرت زهرا عباس را همچون فرزند خود می‏داند و به او عنایت ویژه دارد.

یكی از مؤمنانی كه همه روزه حرم امام حسین(ع) را زیارت می‏كرده، امّا حرم حضرت عباس را هفته‏ای یك‏بار زیارت می‏كرده است، در خواب حضرت زهرا را می‏بیند. به آن حضرت سلام می‏دهد، امّا با بی‏اعتنایی آن بانوی پاك رو به رو می‏شود. میگوید: پدر و مادرم فدایت، چه كرده‏ام كه از من اعراض می‏كنی؟! می فرماید: چون تو از زیارت فرزندم اعراض می‏كنی. میگوید: من فرزندت را هر روز زیارت می‏كنم. حضرت زهرا می‏فرماید: پسرم حسین را زیارت می‏كنی، امّا پسرم عباس را كم زیارت می‏كنی.(1)

تعابیری كه از امام سجاد، امام صادق و حضرت ولی عصر عجل الله فرجه در گذشته دربارة قمر بنی هاشم نقل كردیم، جایگاه رفیع او را نشان می‏دهد و ما را مشتاق زیارتش می‏سازد.

امام صادق(ع) به سرزمین عراق رفت و پس از زیارت قبر حسین بن علی(ع) به سمت قبر عباس رفت، كنار آن مرقد ایستاد و زیارتنامه‏ای خطاب به او خواند(1) تا برای ما نیز الگویی برای عرض ادب به ساحت قمر بنی‏هاشم باشد. این زیارتنامه، كه به روایت ابوحمزة ثمالی، از زبان امام صادق(ع) نقل شده است و متنی برای زیارت قبر آن حضرت و ترسیمی از فضایل اخلاقی و جهادی علمدار كربلاست، مفاهیمی همچون تسلیم، تصدیق، وفا، خیرخواهی، جهاد، شهادت، استمرار راه شهدای بدر و... را مورد تأكید قرار داده است. دراین جا به ترجمة قسمتهایی از زیارتنامة آن حضرت اشاره می‏كنیم:

»سلام خدا و رسولان و بندگان صالح خداوند و همة شهیدان و صدّیقان بر تو باد، ای فرزند امیرالمؤمنین!

گواهی می‏دهم كه تو نسبت به حسین بن علی(ع) آن امام مظلوم وجانشین پیامبر، تسلیم بودی و صدق و وفا داشتی.

لعنت حق بر قاتلان تو باد، بر آنان كه حق تو را نشناختند و حرمت تو را زیر پا گذاشتند و میان تو و آب فرات، فاصله افكندند.

شهادت می‏دهم كه تو مظلومانه شهید شدی...

من تابع شمایم و نصرتم برای شما آماده است و دلم تسلیم شماست.

سلام بر تو ای بندة صالح و شایسته و مطیع خدا و رسول و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین ».

گواهی می‏دهم كه تو راهی را رفتی كه شهدای بدر، آن را پیمودند و مجاهدان راه خدا در ان راه با دشمنان دین جنگیدند و از دوستان خدا حمایت و دفاع كردند. خداوند، بهترین و بیشترین و كامل‏ترین پاداش به تو دهد.

گواهی می‏دهم كه تو نهایت تلاش را در این راه كردی. خداوند تو را در زمرة شهیدان محشور سازد و با رستگاران قرار دهد و بهترین جایگاه را در بهشت به تو عطا كند.

شهادت می‏دهم كه تو نه سست شدی و نه كوتاهی كردی، بلكه با بصیرت در كار خود عمل كردی، به صالحان اقتدا و از آنان پیروی كردی. خداوند بین ما و بین شما و پیامبرش و اولیایش در منزلهای بهشتیان جمع كند و ما را با شما محشور گرداند«.(1)

http://www.aviny.com

پنج شنبه 2/9/1391 - 22:31
اهل بیت

برای دلاورِ غیوری همچون عباس، دشوارترین مسؤولیت، ماندن برای نوبت آخر است. برای او كه جانی لبریز از ایمان و قلبی سرشار از شور و شهادت طلبی داشت، ماندن تا اخرین لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و یاران و غربت و مظلومیتِ سیدالشهدا بسیار سنگین بود، امّا تكلیفی بود كه بر عهده داشت.

نیروهای تحت فرمان عباس به شهادت رسیدند. او به‏عنوان فرمانده بی‏سپاه چه می‏توانست بكند؟ سردار تنها و بی‏لشكر، احساس تنهایی و دلتنگی كرد. وقتی دید كه چه ستاره‏های درخشانی بر زمین كربلا افتاده و چه قهرمانان آزاده‏ای به خون غلتیده‏اند و برادرن و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ریگزار تفتیدة كربلا بر خاك آرمیده‏اند، شوق پیوستن به آنان در درونش التهابی عجیب پدید آوردواشتیاق زایدالوصفی به شهادت، او را به حضور امام‏حسین كشید تا اجازة میدان و رخصتِ نبرد نهایی را بگیرد.

امّا امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحبُ لوائی؛ تو پرچمدار منی». یعنی اگر تو به میدان روی و كشته شوی، پرچم اردوی حسینی فرو خواهد افتاد. او به تنهایی برای امام حسین، مثل یك سپاه بود و حامی امام و مدافع خیمه‏ها و باز دارندة دشمنان از هجوم به زنان و كودكان.

امّا بی تابی عباس برای جهاد و شهادت، بیش از آن بود كه بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت میدان طلبید و گفت:از این منافقان دلم به تنگ آمده است، می‏خواهم انتقام خویش را از آنان بستانم.(1)

درست است. داغ آن همه شهید بر دل عباس نشسته است. دشوار است كه این شیر بیشة شجاعت و نمونة والای رشادت را نگه داشت. امّا كودكان هم تشنه بودند و صدای العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقایی و آب‏رسانی به خیمه‏ها را داشت.

عباس خود نیز تشنه بود، امّا وقتی نگاهش به بی‏تابی كودكان امام حسین(ع) و كاروان كربلا می‏افتاد و چهره‏های زرد و لبهای خشكیدة آنان و مشكهای خالی را می‏دید و ناله‏های «واعطشاه» را از آن خردسالانِ گریان می‏شنید، تشنگی خود را از یاد می‏برد.

امام از عباس خواست كه حال كه می‏خواهی بروی، پس آبی برای این كودكان تشنه فراهم كن: یا از دشمن بخواه یا از فرات بیاور؛ آنگاه این تو و این میدان و این نبرد با این فرومایگان پست.

اباالفضل به سوی سپاه كوفه رفت. آنان را موعظه كرد، از خشم خدا بیمشان داد و خطاب به ابن سعد گفت:

«ای پسر سعد، اینك این حسین، پسر دختر پیامبر است. یاران و خاندانش را كشتید. خانواده و فرزندانش تشنه‏اند. آبی به آنان بدهید كه عطش، دلهایشان را كباب كرده است و...«.

سخن عباس آنان را به تكاپو وا داشت. همهمه‏ای میانشان افتاد. برخی دلشان به رحم آمد و اشك در چشمشان نشست، امّا از آن میان «شمر» فریاد زد: ای پسر علی، اگر روی زمین همه آب باشد و در اختیار ما، هرگز یك قطره از آن هم به شما نخواهیم داد، مگر آن كه تن به بیعت با یزید بدهید.

عباس در برابر این همه فرومایگی و پستی و خبث، چه می‏توانست بگوید یا چه كند؟ نزد برادرش برگشت و طغیان و سركشی آنان را به عرض امام رسانید. در همین حال بود كه صدای كودكان را شنید: العطش... العطش! آب... آب.

عباس دید كه آنان در آستان هلاكتند، با این لبان خشكیده و چهره‏های رنگ لاریده و چشمان بی فروغ. عباس زنده باشد و حال كودكان امام، این چنین؟... سوار بر اسب شد، مشكی به دوش انداخت و شمشیر برگرفت و به سمت فرات تاخت وچنان حمله كرد كه حلقة محاصره را از هم درید و خود را به‏آب رساند. مشك را پر از آب كرد تا این مایة حیات و طراوت را به خیمه‏های بی آب و افسرده و لبهای خشكیده برساند.

سینه‏اش از عطش می‏سوخت. آب سرد و گوارای فرات هم پیش چشمانش موج زنان میگذشت. دست عباس رفت تا كفی از آب بردارد و بنوشد، امّا موج تند یك احساس انسانی، موجی از وفا در ضمیرش جوشید، به یاد وصیت علی(ع) درشب شهادتش و به یاد لبهای تشنة امام حسین و كودكان عطشان افتاد. بنوشد یا ننوشد؟ این‏جا بود كه صحنة ازمون وفا پیش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:

عقل گفتش تشنه كامی، نوش كن

عشق گفتش بحر غیرت جوش كن

آب گفتش بر صفای من نگر

قلب گفتش در وفای من نگر

عافیت گفتش كف ابی بنوش

عاطفت گفتش كه چشم از وی بپوش

تشنگی گفتش تو را سازم هلاك

رستگی گفتش كه از مردن چه باك؟(1)

جان عباس با جان حسین پیوند داشت، یك روح در دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، در حالی كه لبهای حسین از تشنگی خشكیده است؟ هرگز، این رسم وفا به برادر نیست. به خود خطاب كرد:

»ای نفس، پس از حسین زنده نباشی! این حسین است كه در آستانة مرگ و شهادت است و تو آب سرد می‏نوشی؟! به خدا سوگند، این هرگز رسم دینداری من نیست«.(1)

و آب را بر فرات ریخت. به یاد عطش حسین، آب ننوشید تا خودش نیز همچون برادرش لب تشنه شهادت را استقبال كند و به این صورت، آموزگار راستین وفا باشد.

آب می‏خواست ببوسد لبت، امّا هیهات

این سبك مایه، كم از همّت و مقدار تو بود

مشك را بر دوش افكند و راه خیمه‏ها را در پیش گرفت. امّا نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره‏ای جز نبرد با آنان نداشت. جنگی سخت میان سقای كربلا و آن فرومایگان در گرفت. عباس بن علی گوشه‏ای از شجاعت خویش را نشان داد. هیچ كس به تنهایی جرأت رویارو شدن با او را نداشت، از این‏رو به صورت گروهی بر او می‏تاختند تا در محاصره‏اش قرار دهند. او نمی‏خواست با آنان رسماً جنگ كند. هدفش آن بود كه آب را سالم به خیمه‏ها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشیر می‏زد و راه میگشود و پیش می‏آمد. رجز می‏خواند و آنان را از دور و بر خود می‏پراكند. امّا در این گیر و دار، تیغی كه بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع كرد. با از دست دادن یك دست، بی آن كه روحیهء مقاومتش را از دست بدهد به نبرد ادامه می‏داد و این گونه رجز می‏خواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كردید، من تا ابد از دینِ خود حمایت می‏كنم و از امام راستینی كه یقینی صادق دارد و فرزند پیامبر پاك و امین است«(1).

دستان او در راه شرف و مردانگی قلم شد تا قلم تاریخ، این فضیلتها را برای او در ساحل رودِ همیشه جاری خوبی‏ها بنگارد. آن دستی كه به حمایت از حق برافراشته شده و به یاری حسین بر خاسته بود و از آن دست، كرم و عطا و بزرگواری می‏تراوید و رفته بود تا برای خیمه‏ها آب بیاورد، قطع شد، ولی راه او قطع نشد؛ ایمانش استوار بود و هدفش باقی. عباس سوگند خورده بود كه همواره از«دین» و از«امام» پشتیبانی كند، بگذار دست هم فدای آن هدف شود. آن قدر كه به رساندن آب به خیمه گاه و سیراب كردن تشنگان علاقه و همّت داشت، برای حفظ جان خویش اندیشه نمی‏كرد.

اباالفضل، گاهی نعره می‏زد و خروش بر می‏آورد تا در دل مهاجمان هراس افكند و گاهی رجز می‏خواند. خروشهای عباس در میدان نبرد، عصارة همة فریادهای درگلو بشكستة حق طلبان بود. عباس، درحالی كه شمشیر را به دست چپ گرفته بود، به پیكار خویش ادامه داد.امّا یكی از نیروهای دشمن به نام حكیم بن طُفیل، كه پشت درخت خرمایی كمین كرده بود، ضربتی بر دست چپ اباالفضل فرود آورد و آن دست هم از كار افتاد. امّا عباس نه از تكاپو افتاد و نه امیدش را از دست داد و این گونه رجز خواند:

»ای نفس، از كافران نترس! تو را بشارت باد به رحمت پروردگار، همراه پیامبر برگزیدة خدا. اینان با ستم خویش دست چپم را قطع كردند. خدایا اتش دوزخ را به آنان بچشان«(1).

از آن پس، تیری هم به مشك خورد و آب مشك، همراه امید عباس بر خاك ریخت.

چشمم از اشك پر و مشك من از آب، تهی است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهی است

به روی اسب، قیامم به روی خاك، سجود

این نماز ره عشق است، از آداب، تهی است(1)

تیری بر سینة عباس فرود آمد. یك نفر هم از این فرصت استفاده كرده، گرزی آهنین بر سر ‎آن حضرت فرود آورد و لحظه‏ای بعد،عباس رشید از فراز اسب برزمین افتاد و در پی ضربات مهاجمان به شهادت رسید، درحالی كه 34 سال از عمرش میگذشت.

این گونه آن حیات نورانی به فرجام خونین شهادت انجامید وعباس، در كنار آب، پس از جهادی عظیم و نبردی حماسی جان باخت و پیكر خونین و فرق شكافته و دستان بریده‏اش در ساحل فرات، سندی برای وفای او شدند.

وقتی حسین بن علی(ع) خود را به بالین عباس رساند و علمدار خویش را غرق درخون و كشته یافت، فرمود: اكنون كمرم شكست و چاره و تدبیرم گسست.

پیكر عباس در میدان جنگ ماند و امام به خیمه‏ها بازگشت، با یك دنیا اندوه كه از شهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت تا خود را برای لحظة دیدار با خداوند آماده كند و با اهل‏بیت خویش، آخرین وداع را داشته باشد.

اینك كه از آن همه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حقگزاری، بیش از هزار و سیصد سال میگذرد، هنوز تاریخ، روشن از كرامتهای عباس بن علی(ع) است و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.

آن سردار فداكار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردی و وفایش نگذاشت كه او آب بنوشد و امام و اهل‏بیت و كودكان تشنه كام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به كودكان برساند.

خود از آب ننوشید و فرات را تشنة لبهای خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را كجا می‏توان یافت و این همه فداكاری مگر در واژه میگنجد و با كلام قابل بیان است؟

دستان اباالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوّت و مردانگی در تاریخ شد.(1

http://www.aviny.com

پنج شنبه 2/9/1391 - 22:30
اهل بیت

صبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسین بن علی(ع) همان یاران اندك خویش را كه به صد نفر نمی‏رسیدند سازماندهی كرد. «زهیر» را به فرماندهی جناح راست لشكر،«حبیب» را به فرماندهی جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بنی‏هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.(1)

علمداری در میدانهای نبرد قدیم نقشی حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابت‏ترین و مقاوم‏ترین نیروهای مؤمن انتخاب می‏كردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد كه قمر بنی‏هاشم، كفایت بیشتر و توان افزون‏تر برای حمل پرچم و مقاومت در میدان و استواری در رزم داشت و از دیگران شایسته‏تر بود.

عاشورا صحنة رساندن پیام، اتمام حجّت، بیم دادن وانذار بود. چندین بار امام و یاران ویژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شاید كه بر اثر این خطابه‏ها و موعظه‏ها وجدانشان بیدار شود و خون پسر پیامبر را نریزند. امّا دلهای آنان سنگتر از آن بود كه این موعظه‏ها و هشدارها در آن اثر كند.

فاصله خیمه گاه تا میدان چند صد متر می‏شد. در یكی از مراحلی كه امام به میدان رفت و خطاب به آن قوم سخنرانی كرد، حرفهای امام به خواهرش رسید. صدای گریه و شیون از زنان و كودكان برخاست. حضرت، عبّاس و علی اكبر را نزد آنان فرستاد كه آنان را ساكت كنند، چرا كه آنان از این پس گریه‏ها خواهند داشت.(1)

آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفین، دلیر مردانی قدم در میدان میگذاشتند و می‏جنگیدند. سپاه اندك و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دسته‏جمعی، با حمله‏های دلیرانة خویش دشمن را می‏پراكندند. زمین زیر گامهای استوارشان می‏لرزید. می‏رزمیدند، مجروح می‏شدند، بر زمین می غلتیدند، می‏كشتند و كشته می‏شدند و زیباترین حماسه‏های جاوید را می‏آفریدند.

عباس بن علی همچنان علم بر دوش، هدایت و فرماندهی می‏كرد و از بامداد عاشورا تا لحظة شهادت، یك نفس آرام نداشت. گاهی به مدد مجروحی می‏شتافت، گاهی به یاری یك رزمنده و نجات او از محاصرة دشمن می‏پرداخت، گاهی به حمله‏های برق آسا در میدان می‏پرداخت و صفوف دشمن را از هم می‏درید و چون شیر می‏غرّید و می‏خروشید.

در یك نوبت، چهار نفر از یاران امام كه ازكوفه آمده و به او پیوسته بودند و اسب نافع بن هلال در اختیارشان بود در میدان می‏جنگیدند و در محاصرة سپاه كوفه قرار گرفتند. این چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جنادة بن حارث. شرایطی بحرانی پیش امده بود و موقعیت، بازوی اباالفضل را می‏طلبید. حسین بن علی(ع) برادرش عباس را صدا كرد و او را به یاری آنان فرستاد. حملة عباس، محاصره كنندگان را فراری داد و ان چهار نفر از صحنه نجات یافتند. آنان زخمی بودند. عباس می‏خواست آنان را به پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را كجا می‏بری؛ ما تصمیم به شهادت گرفته‏ایم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله می‏كردند و علمدار كربلا هم همراهی‏شان می‏كرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آن‏قدر جنگیدند تا همه یكجا و كنار هم به شهادت رسیدند.(1)

هجوم دشمن هر لحظه افزایش می‏یافت و تعداد شهیدان جبهة امام نیز بیشتر می‏شد. هرگاه كه اوضاع نبرد تیره و تار می‏شد و هجوم سپاه كوفه شدید می‏شد عباس پا در ركاب می‏نهاد و با حملات خود كوفیان را تار و مار می‏كرد. مایة آرامش خاطر حسین بن علی(ع) بود. برادرانش را به جهاد تشویق می‏كرد. به سه برادر خویش گفت كه به میدان روند و از امام دفاع كنند.برادرانش هر سه به فیض شهادت رسیدند.(1)

روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. یاران امام تعدادی در خاك و خون غلتیده بودند. نافع بن هلال، عابس شاكری، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهیر بن قین، حنظله، عمروبن جناده و خیلی‏های دیگر شهید شده بودند. تشنگی بر اردوگاه امام حاكم بود.

نوبت به جوانان بنی هاشم رسیده بود. علی اكبر نخستین هاشمیی بود كه شربت شهادت نوشید. دیگران هم در پی او رفتند. مظلومیت، تنهایی و تشنگی بی‏تاب كننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سایه وار در پی امام حسین بود وخود را سپر حفاظتی او ساخته بود.

تشنگی بر حسین بن علی(ع) غلبه كرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندی مشرفِ بر آب بالا امد. می‏خواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش كند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه كوفه رسید كه مانع ورود امام به فرات شوند، چون می‏دانستند اگرامام آب بنوشد و رمقی تازه كند، تلفاتشان بسیار خواهد بود. گروهی در برابر امام صف آرایی كردند و تیراندازی به سوی امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هیاهو میان امام و عباس فاصله انداختند. گرد عباس را گرفتند و او را از حسین بن علی جدا كردند. امّا عباس به تنهایی با آنان درگیری شدیدی داشت و مجروح شد و خود را از آن جا به امام رساند.(1)

http://www.aviny.com

پنج شنبه 2/9/1391 - 22:29
اهل بیت

برای یاران ابا عبدالله شب عاشورا آخرین شب بود. فردایش روز فداكاری و حماسه آفرینی و روز به اثبات رساندن ادّعای صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، به خدا رسیدن، در راه دین عاشقانه جان دادن و از مرگ نهراسیدن و به‏روی مرگ لبخند زدن.

در آن شب، امام حسین(ع) آخرین سخنها و سخن آخر را با یاران در میان نهاد. همة اصحاب را در خیمه‏ای گرد آورد. پس از حمد و ثنای الهی، با صدایی رسا و پرحماسه، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شهادت سخن گفت و از این كه هركس بماند، شهید خواهد شد. از آنان خواست كه هركس می‏خواهد برود، مانعی نیست و این كه فردا هر شمشیری كه از نیام بر آید دگربار نیامش را نخواهد دید.

سپرها سینه‏ها هستند

شرابی نیست، خوابی نیست

كنار آب می‏جنگیم و آبی نیست

به پاس پاكی ایمان ز ناپاكان كافر، داد میگیریم

تمام دشت را یكبار

به زیر هیبت فریاد میگیریم

و پیروزی از ان ماست

چه با رفتن، چه با ماندن...(1)

و سكوت... تا هر كه می‏خواهد در تاریكی شب برود. رفتنی‏ها قبلا رفته بودند، آنان كه مانده‏اند گران عهد و وفادار و استوارند، با ایمان، شهادت طلب و آهنین اراده. سخن امام به پایان نرسیده، پاسخ وفا از یاران برخاست.

نخستین كسی كه برخاست و اعلام وفاداری و نبردتا آخرین قطرة خون كرد، عبّاس بود. دیگران هم لای در لای سخنانی همانگونه بر زبان آوردند و پاسخشان این بود كه:

چرا برویم، كجا برویم، برویم كه پس از تو زنده بمانیم؟! خداوند چنین روزی را هرگز نیاورد!(1) به مردم چه بگوییم؟ اگر نزد آنان برگشتیم، بگوییم سید و سرور و تكیه گاهمان را رها كردیم و در معرض تیرها و شمشیرها و نیزه‏ها گذاشتیم و طعمة درندگان ساختیم و به خاطرعلاقه به زندگی، گریختیم؟ معاذالله! بلكه باحیات تو زنده می‏مانیم و در ركاب تو می‏میریم.(1)

الا... فرزند پیغمبر،

سخن ازجان مگو، جان چیز ناچیز است

تو جان هستی،

أگر نابود گردی، بی تو جانی نیست

چه بی تو، پیروانت را امانی نیست.

پس از عباس، سخن یاران دیگر هركدام موجی از صداقت و وفا داشت. آنچه كه فرزندانِ عقیل گفتند، كلام شورانگیز مسلم بن عوسجه و سعید بن عبداللّه، سخنان حماسی زهیربن قین، وفاداری محمد بن بشیر، حتی آنچه قاسم نوجوان گفت و شهادت در ركاب عموجان را شیرین‏تر از عسل دانست، همه و همه جلوه‏هایی از ایمان سرشار آنان بود.

اصحاب امام به خیمه‏های خود رفتند: هم به آماده سازی سلاح خویش برای نبرد فردا مشغول شدند، هم به عبادت و تلاوت و نیایش پرداختند.

امّا عباس در این واپسین شب، مأموریت ویژه ای هم داشت. او چشمِ بیدارِ اردوگاه امام وقهرمان نستوه جبهة حق بود. كار كشیك و نگهبانی و حفاظت از خیمه‏ها بر عهدة او بود. سوار بر اسب، شمشیر را حمایل ساخته و نیزه‏ای در دست،اطراف خیمه‏ها میگشت(1) و در این آخرین شب می‏خواست كودكان و زنان، آسوده و بی هراس بخوابند و از تعرّض و تعدّی دشمن در امان باشند.

آن شب، دشمنان بیمناك بودند و فرزندان حسین آسوده به خواب رفتند. امّا شب یازدهم كه عباس شهیدشده بود، وضع بر عكس بود و ترس و بیم در دل كودكانِ اهل بیت خانه كرده بود.(1)

عباس بن علی در شب عاشورا پیوسته به یاد خدا بود و تا صبح پاسداری می‏داد. كسی جرأت نداشت به خیمه‏های اهل‏بیت نزدیك شود. آن شب گذشت، شبی اندوهبار و پرهراس تا فردایی پرحماسه و صبحی خونین طلوع كند، تا شاهد وفای عباس و حماسه آفرینی یاران خالص و خدایی اباعبد الله (ع) باشد.

http://www.aviny.com

پنج شنبه 2/9/1391 - 22:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته