تبیان، دستیار زندگی
میان دوست‌ها و فامیل هم بعضی‌ها از كار ما خجالت می‌كشند و حتی ترجیح می‌دهند با ما رابطه‌ای نداشته باشند. ولی این چیزها برای من مهم نیست.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : فهیمه کهتری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک کارگر: نان حلال گمشده‌ای پیدا شدنی است


میان دوست‌ها و فامیل هم بعضی‌ها از كار ما خجالت می‌كشند و حتی ترجیح می‌دهند با ما رابطه‌ای نداشته باشند. ولی این چیزها برای من مهم نیست.


کارگر شهرداری

مرد آرام قدم برمی‌داشت و طول خیابان را هم با همان آرامش طی می‌كرد. انگار مراقب بود هیچ زباله‌ای حتی به كوچكی یك برگ خشكیده یا یك تكه چوب، از چشمش مخفی نماند. همانطور كه آرام زیر لب آواز می‌خواند، جارویش را روی آسفالت‌های خیابان می‌كشید و پیش می‌رفت. او می‌رفت و پشت سرش خیابانی تمیز برجای می‌گذاشت.

خیابانی كه شن‌ریزه‌ها و سنگ‌های كوچك و بزرگ هم جایی در آن نداشتند. صبح بود و هنوز خیلی‌ها از خانه بیرون نیامده بودند اما او با دقت كارش را انجام می‌داد؛ یكی از خیابان‌های شمال شهر تهران را تمیز می‌كرد و پیش می‌رفت تا شهرمان تمیز و تمیزتر شود.

وقتی به او رسیدم، گوشه خیابان نشسته بود و داشت زباله‌ها را از كف خیابان جمع می‌كرد. دستكش سفیدش دیگر نشانی از سفیدی نداشت و اینقدر زباله جمع كرده بود كه بیشتر خاكستری به نظر می‌رسید. كیسه‌ای هم همراهش بود كه كم‌كم پر می‌شد از سنگ و زباله.  

وقتی به او نزدیك شدم تا از زندگی‌اش بپرسم، باز هم مشغول كار بود و همانطور كه برگ‌ها و سنگ‌ها را توی كیسه زباله می‌ریخت، جواب من را می‌داد. او حتی حاضر نشد چند دقیقه بایستد و به بهانه پاسخ دادن به سوال‌هایم نفسی تازه كند. می‌گفت بیشتر دوست دارد كارش را ادامه دهد و در همان حال صحبت كند.

اول كه او را دیدم فكر كردم سنش خیلی زیاد است ولی وقتی در مورد سن و سالش با او حرف زدم، فهمیدم دنیا پیرش كرده است و سنش آنقدرها هم بالا نیست.

خسته نباشید پدر جان؛ از ساعت چند اینجا هستید؟

زنده باشید؛ من از صبح اینجا هستم و دارم كار می‌كنم.

یعنی روزی چند ساعت كار می‌كنید؟

من 8 ساعت در روز كار می‌كنم؛ یعنی هر روز از 8 صبح تا 4 بعد از ظهر.

دوست دارم هیچ كس زباله‌هایش را در كوچه و خیابان نریزید. به خصوص آشغال‌هایی كه داخل جوی آب می‌ریزند و روزهای بارانی حسابی مشكل‌آفرین می‌شود.

پس هشت ساعت از روز را كه مشغول كار هستید، از خانواده‌تان دورید؟

بله تقریباً ولی گاهی بیشتر است و گاهی هم كمتر. اما خدا را شكر بچه‌هایم دیگر بزرگ شده‌اند و خیالم از آنها راحت است. (می‌خندد)

چند تا بچه دارید؟

5 تا بچه دارم كه شكر خدا همگی سالم و قدرشناس هستند. 4 تا دختر و یك پسر كه پسرم از همه كوچك‌تر است. دخترها همگی به خانه خودشان رفته‌اند و پسرم هنوز دارد درس می‌خواند و پیش خودمان است.

کارگر شهرداری

منظورتان از اینكه گفتید بچه‌ها قدرشناس هستند، چیست؟

یعنی اینكه از شغل من خجالت نمی‌كشند و آن را بد نمی‌دانند. نمی‌دونم شاید به دوستان‌شان نگویند من چه كاری انجام می‌دهم ولی جلوی خودم كه هیچ رفتار بدی نشان نمی‌دهند.

چرا باید رفتار بدی داشته باشند؛ داشتن یك پدر زحمت‌كش كه برای آرامش آنها كار می‌كند مایه افتخار است.

خیلی‌ها این كار را دوست ندارند و با ما خوب برخورد نمی‌كنند. مثلاً وقتی سوار اتوبوس می‌شوم، خیلی‌ها خودشان را از من دور می‌كنند. با این حال من خوشحالم كه این كار را انجام می‌دهم و هیچ وقت هم نان حرام به خانه‌ام نبرده‌ام.

چند سالتان است؟

45 سال.

میزان تحصیلات‌تان چقدر است؟

خیلی درس نخوانده‌ام ولی می‌توانم بخوانم و بنویسم.

در این سال‌ها كه مشغول انجام این كار هستید، تا به حال از رفتار مردم ناراحت شده‌اید یا آنها كاری كرده‌اند كه دلتان بشكند؟

بله؛ گاهی پیش می‌آید. مثلاً یك روز آقای جوانی كیسه زباله‌اش را از پنجره ماشین به طرف من پرتاب كرد و گفت آنها را جمع كنم. بعد هم خندید، گاز داد و با سرعت از من دور شد. راستش من خیلی ناراحت شدم كه چرا پسر جوانی در این سن و سال باید چنین رفتاری با من داشته باشد ولی چند دقیقه بعد یادم رفت و دوباره مشغول كار شدم.

البته برعكس این شرایط هم بوده و خیلی وقت‌ها مردم با رفتار خوب‌شان حس خوبی برای ما ایجاد كرده‌اند. روزی را یادم می‌آید كه خیلی هم خسته بودم و وقتی داشتم از خیابان رد می‌شدم، ماشینی با سرعت رد شد و زباله‌هایی را كه جمع كرده بودم در هوا پخش كرد ولی راننده سریع پیاده شد، معذرت‌خواهی كرد و حتی می‌خواست كمكم كند دوباره آنها را جمع كنم.

خلاصه اینكه همه جور آدمی در این دنیا پیدا می‌شود.

یك روز آقای جوانی كیسه زباله‌اش را از پنجره ماشین به طرف من پرتاب كرد و گفت آنها را جمع كنم. بعد هم خندید، گاز داد و با سرعت از من دور شد. راستش من خیلی ناراحت شدم كه چرا پسر جوانی در این سن و سال باید چنین رفتاری با من داشته باشد ولی چند دقیقه بعد یادم رفت و دوباره مشغول كار شدم.

كیسه‌ای كه الان دست‌تان است، سنگین نیست؟

نه خیلی، امروز سنگ‌های ریزی در این خیابان بود و برای همین زباله‌ها سنگین به نظر می‌رسد ولی همیشه اینطور نیست و این كیسه هم اصلاً وزنی ندارد.

تا به حال برای‌تان پیش آمده است كه در زباله‌ها شیء ارزشمندی پیدا كنید؟

نه تا به حال؛ البته وقتی می‌شنوم همكارانم اشیای گرانبها یا پول‌هایی را كه پیدا می‌كنند به صاحبان‌شان برمی‌گردانند خوشحال می‌شوم و دوست دارم برای خودم هم این موقعیت پیش بیاد ولی تا امروز كه چیز خاصی پیدا نكرده‌ام. نمی‌دانم حتماً خدا بهتر می‌داند چطور و چه زمانی ما را امتحان كند.

كار شما باید خیلی سخت باشد؛ درست است؟

(می‌خندد) كار كردن سخت است. این كار هم بله خوب، سختی‌های خاص خودش را دارد. گاهی رفتار مردم خیلی آزاردهنده است، به خصوص وقتی كه آنها با تحقیر با ما حرف می‌زنند و خودشان را از ما جدا می‌كنند.

در بین دوستان یا آشنایان‌تان هم شاهد چنین برخوردهایی بوده‌اید؟

برخورد هركس به رفتار و اخلاقش بستگی دارد. بله میان دوست‌ها و فامیل هم بعضی‌ها از كار ما خجالت می‌كشند و حتی ترجیح می‌دهند با ما رابطه‌ای نداشته باشند. ولی این چیزها برای من مهم نیست؛ همین كه كار دارم، خدا را شكر می‌كنم و خوشحالم دستم جلوی مردم دراز نشده است.

اگر بخواهید با مردم حرفی بزنید و نكته‌ای را به آنها بگویید، چه خواهید گفت؟

هیچی. (می‌خندد و با اصرار من بالاخره جواب می‌دهد) دوست دارم هیچ كس زباله‌هایش را در كوچه و خیابان نریزید. به خصوص آشغال‌هایی كه داخل جوی آب می‌ریزند و روزهای بارانی حسابی مشكل‌آفرین می‌شود.

مرد می‌خندد و آرام و آرام جلو می‌رود تا بقیه خیابان را جارو كند. صدای جارویش تا چند دقیقه در گوش‌هایم طنین می‌اندازد و با خودم فكر می‌كنم واقعاً این مرد چقدر باید خم و راست شود تا زباله‌هایی را كه از روی بی‌فكری در كوچه و خیابان رها شده است، جمع كند؟! كاش همه ما وقتی آشغال‌ها را بدون كوچك‌ترین فكری در خیابان رها می‌كردیم، كمی بیشتر به فكر این مردان زحمتكش بودیم؛ مردانی كه با غیرت كار می‌كنند تا شهری زیباتر و تمیزتر داشته باشیم.

زینب اسعدی‌بیگی

بخش اجتماعی تبیان