شبکه پایگاه های قرآنی
Quran.tebyan.net
  • تعداد بازديد :
  • 1435
  • چهارشنبه 1391/8/17
  • تاريخ :

ورزش در قرآن کریم(2)

مسابقه ورزشی، عذری موجّه 

در داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ و برادرانش ـ كه در قرآن آمده و خداوند متعال آن را نشانه‌های هدایت برای سۆال‌كنندگان و مطالعه‌كنندگان آن معرفی می‌كند ـ[1] به نكات آموزنده فراوانی در زمینه‌های مختلف زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... برمی‌خوریم. یكی از این نكات آموزنده، مسأله لزوم ورزش، بازی وتحرك، به ویژه برای جوانان و كودكان می‌باشد. 

قرآن

حضر ت یعقوب ـ علیه السلام ـ دوازده پسر داشت كه دو نفر از آنها (یوسف و بنیامین) از یك مادر بودند كه «راحیل» نام داشت.[٢] یعقوب به جهاتی نسبت به این دو فرزند، محبت‌ بیش‌تری ابراز می‌‌نمود و همین مسأله باعث برانگیخته شدن حس حسادت در سایر برادران شد. آنان به یكدیگر گفتند: با این كه ما ده برادر، گروهی نیرومند و تواناییم، ولی باز هم پدرمان به یوسف و برادرش بنیامین علاقة بیشتری دارد.[٣] 

از آن‌جا كه این علاقه نسبت به یوسف خیلی شدیدتر بود، براردان ناتنی تصمیم گرفتند یوسف را بكشند و یا این كه از پدر دورسازند. برای اجرای این نقشه، نزد پدر آمده و با قیافه‌های حق به جانب و زبانی نرم و همراه با یك نوع انتقاد ترحّم برانگیز گفتند: پدر جان! چرا تو هرگز یوسف را از خود دور نمی‌كنی و به ما نمی‌سپاری؟ چرا ما را نسبت به برادرمان امین نمی‌دانی، در حالی كه ما به طور قطع خیرخواه او هستیم؟![٤]

آن‌گاه ادامه می‌دهند: 

«اَرْ‌سِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ و یَلْعَب‏ وَ اَنّا لَهُ لَحافِظونَ[٥] ؛ 

او را فردا با ما (به خارج شهر) بفرست تا در چمن و متراتع بگردد و بازی كند و البته ما (از هر خطری) حافظ و نگهبان اوییم.» 

پدر از این كه مبادا یوسف در اثر غفلت آنان طعمة گرگ شود، ابراز نگرانی می‌كند، پسران در پاسخ می‌گویند: 

«لَئنْ اَكَلَهُ الذَّنْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنّا اذاً لَخاسِرونَ[6] ؛ 

اگر او را گرگ بخورد، با این كه ما گروه نیرومندی هستیم، ما از زیان‌كاران خواهیم بود (و هرگز چنین چیزی ممكن نیست). 

بالاخره پدر را قانع ساخته و یوسف را با خود به صحرا برده و در مخفیگاه چاه قرار می‌دهند، تا كاروانیان رهگذر او را با خود به دیاری دوردست برده و از یعقوب دور گردانند. 

گویا یك نحو ارتباط بین سلامتی و نیرومندی جسمانی و یادگرفتن حكمت و دانش وجود داشته باشد، و شنیده نشده كه هیچ یك از پیامبران الهی ـ كه تعداد آنها در روایات اسلامی 124000 نفر ذكر شده است ـ ضعیف و یا ناقص‌الخلقه بوده باشند.

اكنون كه از دست یوسف راحت شده‌اند، می‌باید عذر موجهی برای پدر بیاورند كه چرا یوسف را با خود نگردانده‌اند. نقشه‌ای كشیدند و آن این كه صحنه‌سازی به پدر وانمود می‌كنیم یوسف را گرگ دریده است. پیراهن یوسف را به خونی دروغین (از حیوانات یا پرندگان) آغشته و شب‌هنگام با چشمی گریان به سوی پدر بازگشتند: 

«وَجاۆُا اَباهُمْ عِشاءً یَبْكوُنَ[٧] ؛ 

و شب‌هنگام در حالی كه گریه می‌كردند به سراغ پدر آمدند». 

و برای این كه دلیل قانع كننده‌ای برای غفلت خود از یوسف ارائه دهند، گفتند: 

«یا اَبانا اِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا یُوسفُ عِنْدَ مَتاعِنا فَاكَلَهُ الذِّئْبُ [٨]؛ 

ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد!» 

و برای این كه این دروغ را به پدر بباورانند، پیراهن یوسف را كه به خون آلوده بودند، به عنوان سند و مدرك به پدر ارائه نمودند: 

«وَجاۆُا عَلی قَمیصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ[٩] ؛ 

و پیراهن او را با خونی دروغین (نزد پدر) آوردند». 

برخی از نكاتی كه از این داستان به دست می‌آید، عبارتند از: 

1. نیرومندی و ورزشكار بودن، یك مزیت و فضیلت است و به همین دلیل برادران یوسف در دو جا مطرح می‌كنند كه ما گروهی نیرومند و ورزش‌كاریم. 

الف) هنگامی كه برادران با یكدیگر توطئه می‌كنند، می‌گویند: «وَنَحْنُ عُصْبَةُ» و آن را دلیل برتری خویش از یوسف می‌دانند. 

ب) هنگامی كه پدر از این كه گرگ یوسف را بخورد ابراز نگرانی می‌كند، آنان در پاسخ می‌گویند: «وَنَحْنُ عُصْبَةًُ»[10] و داشتن نیرو و توان جسمی را مشخصة یك محافظ و پاسدار می‌دانند كه به خوبی می‌‌تواند به مأموریت پاسداری و حفاظت عمل كند. 

2. بازی كردن و تحرك را ـ كه خود نوعی ورزش است ـ برای كودكان لازم و ضروری می‌داند. به همین جهت، برادران یوسف به بهانه‌ بازی كردن، یوسف را از پدرش ـ كه خود یك پیامبر الهی و معصوم و دارای بینش كافی است ـ جدا می‌كنند و او به این كه بازی برای كودك لازم است، اعتراض نمی‌‌كند. 

3. بازی، تحرك و ورزش، بهتر است در هوای آزاد، محیط باز و فضای سبز صورت گیرد، نه در هوای آلوده و پر از دود گازوئیل و یا محیط دربسته و تنگ و به دور از طبیعت؛ بدین جهت برادران یوسف به پدر می‌گویند: «یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ؛ تا یوسف در چمن ومراتع بگردد و بازی كند.» 

4. در حالی كه برادران یوسف، بزرگ‌ترین و نابخشودنی‌ترین گناهان را مرتكب شده و به قول خودشان برادرشان را از روی غفلت به كشتن داده‌اند، بهترین و پیامبر پسندترین عذری كه ارائه می‌كنند، اشتغال به ورزش و مسابقة ورزشی است و می‌گویند: 

«یا اَبانا اِنّا ذَهَبنا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَاَكَلَهُ الذّئِبُ؛ 

ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاشتیم و گرگ او را خورد!» 

و آن پیامبر هم به آنان خرده نمی‌گیرد كه چرا به ورزش و مسابقة ورزشی پرداختید. 

حضرت موسی ـ علیه السلام ـ جوانی نیرومند 

در قرآن كریم، درباره حضرت موسی ـ علیه السلام ـ چنین آمده است: 

«وَلَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ وَاسْتَوی اتَیْناهُ حُكْماً وَ كَذلِكَ نَجْزی الْمُحسِنینَ[11] ؛ 

هنگامی كه (موسی) نیرومند وكامل شد، حكمت و دانش به او دادیم، و این گونه نیكوكاران را جزا می‌دهیم.» 

«اشد» از مادة شدت، به معنای نیرومند شدن است، و «استوی» از ماده استوا، به معنای كمال خلقت و اعتدال آن است.[12] 

گویا یك نحو ارتباط بین سلامتی و نیرومندی جسمانی و یادگرفتن حكمت و دانش وجود داشته باشد، و شنیده نشده كه هیچ یك از پیامبران الهی ـ كه تعداد آنها در روایات اسلامی 124000 نفر ذكر شده است ـ ضعیف و یا ناقص‌الخلقه بوده باشند. در مورد جانشینان دوازده گانة پیامبر عظیم‌الشأن اسلام نیز چنین است. به همین جهت است كه در آیه مذكور فرمود: هنگامی كه موسی نیرومند و كامل شد، حكمت و دانش به او دادیم. 

در ادامة این داستان می‌خوانیم كه موسی ـ علیه السلام ـ از قصر فرعون ـ‌ كه در خارج از شهر قرار داشت ـ خارج شده و وارد شهر می‌شود. به محض ورود به شهر، متوجه می‌شود یكی از پیروان او با یكی از مأمورین فرعون ـ كه می‌خواست از او بیگاری بكشد ـ درگیر شده و توان كافی برای دفاع از خویشتن را ندارد. 

هنگامی كه چشم شخص باایمان به موسی ـ علیه السلام ـ می‌افتد (و با توجه به این نكته كه می‌دانست موسی مردی نیرومند و ورزیده است) از او یاری می‌طلبد. 

«وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ‌ عَلَی حینِ غَفْلَة مِنْ اَهْلها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدٌوِّهِ فَاسْتَغائَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَی الَّذی مِنْ عَدُوِهِ[13] ؛ 

(موسی) در موقعی كه اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را دیدند كه در جنگ و نزاع مشغولند؛ یكی از پیروان او بود و دیگری از دشمنانش. آن یكی كه از پیروان او بود، از وی در برابر دشمنش تقاضای كمك كرد».

موسی كه دارای روحیه دفاع از مظلوم در برابر ظالم بود، بلافاصله به كمك مظلوم شتافته، با ظالم درگیر می‌شود. او تنها با زدن یك مشت به سینة‌ دشمن، او را از پای درمی‌آورد. 

نكته قابل توجه در این جا این است كه حضرت موسی ـ علیه السلام ـ قدرت و توان خویش را در جهت دفاع از مظلوم با ظالم به كار می‌گیرد، همان‌گونه كه شیر خدا، حضرت علی ـ علیه السلام ـ بود و به فرزندان خویش وصیت فرمود: 

«كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلوُمِ عَونا[14] ؛ 

همواره دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید 

آن‌گاه موسی به خاطر این قتل ناخواسته كه انجام داده به درگاه خدا استغفار می‌كند. 

پس از این كه توبه‌اش پذیرفته می‌شود، به شكرانة این نعمت، با خدای خویش پیمان می‌بندد كه هیچ‌گاه پشتیبان مجرمان نباشد؛ یعنی با فرعونیان همكاری نكند و در كنار ستمدیدگان باشد. 

پس از این ماجرا، موسی ـ علیه السلام ـ مجبور می‌شود از آن شهر بگریزد. وسیله نقلیه در اختیار ندارد و از طرفی باید به سرعت از شهر خارج شود. پیاده به راه می‌افتد و آن قدر پیاده‌روی می‌كند كه كفش‌هایش پاره می‌شود. با پای برهنه و شكم گرسنه به راه ادامه می‌دهد و این راه‌پیمایی، هشت روز به طول می‌انجامد. وی برای رفع گرسنگی، از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده می‌كند.[15] 

كم‌كم دورنمای شهر«مدین» در افق نمایان شده و موجی از آرامش بر قلب او می‌نشیند.

وقتی به نزدیك شهر مدین می‌رسد، گروهی از چوپانان را می‌بیند كه برای سیراب كردن چهارپایان خود، بر سر چاهی اجتماع كرده‌اند و پایین‌تر از آن‌ها دو زن را می‌بیند كه كناری ایستاده و از گوسفندان خود مراقبت می‌كنند، اما به چاه نزدیك نمی‌شود. وضع این دختران كه بسیار متین و با عفت نیز به نظر می‌رسند و در گوشه‌ای ایستاده‌اند و آن‌ها فرصت استفاده از آب داده نمی‌شود، توجه موسی ـ علیه السلام ـ را به خود جلب می‌كند؛ به سوی دختران رفته می‌پرسد: 

كار شما چیست؟ چرا پیش نمی‌روید و گوسفندان خود را سیراب نمی‌كنید؟ 

می‌‌گویند: ما گوسفندان خود را سیراب نمی‌كنیم تا چوپانان همگی حیوانات خود را آب دهند و بروند و ما از باقیماندة آب استفاده كنیم. 

موسی پیش رفته و چوپانان را از سر چاه كنار زده و به آنان اعتراض می‌كند. وضع چاه به گونه‌ای بود كه دارای یك سطل بزرگ بود كه آن را چندین نفره از چاه بالا می‌كشیدند و شاید دختران جوان نیز كه كناری ایستاده بودند، به همین خاطر بود كه نمی‌توانستند خود از آن چاه، آب بكشند و می‌بایست از آبی كه چوپانان دیگر بالا می‌كشیدند و اضافه می‌آمد استفاده می‌كردند. از این گذشته، سنگ بزرگی نیز بر سر چاه بود كه چوپانان برای محافظت از چاه، آن را بر روی آن می‌گذاشتند و برداشتن آن مستلزم نیروی هفت تا ده نفر جوان نیرومند بود.[16] 

چوپانان كه مطمئن بودند موسی ـ علیه السلام ـ به تنهایی نمی‌تواند از چاه آب بكشد، به كناری رفته و می‌گویند: بفرما، اگر می‌توانی آب بكش. موسی ـ علیه السلام ـ با این كه به شدت خسته و گرسنه بود،‌پیش رفته و با قدرت كم‌نظیر خویش سنگ را به سویی پرتاب می‌نماید و سپس به تنهایی و با همان سطل بزرگ برای گوسفندان آن دو دختر جوان (كه دختران حضرت شعیب پیامبر بودند) آب كشیده و گوسفندان آنها را سیراب می‌نماید. آن‌گاه از شدت خستگی و گرسنگی در زیر سایة درختی به استراحت پرداخته و از خداوند طلب خیر می‌كند.»[17] 

علامه طباطبائی می‌فرماید: 

اكثر مفسران، این گفته موسی را كه در دعای خود عرض كرد: «پروردگارا! هر خیر و نیكی بر من بفرستی، من به آن نیازمندم» چنین تفسیر كرده‌اند كه از خداوند متعال مقداری غذا درخواست كرد تا گرسنگی خود را با آن درمان نماید؛ بنابراین بهتر است مراد و منظور موسی از آن چیزی كه خداوند به او عطا فرموده را همان قوت و قدرت بدنی او بدانیم. همان قوتی كه كارهای خداپسندانه‌ای همچون دفاع از آن مرد اسرائیلی، فرار از دست فرعون و سیراب نمودن گوسفندان حضرت شعیب را با آن انجام می‌داد. پس اظهار فقر به این قدرت بدنی كه خدا به او عنایت فرموده، كنایه از اظهار فقر به آن غذایی است كه بتواند به وسیله آن، قدرت بدنی خود را حفظ نماید.[18] 

در این هنگام، ناگهان یكی از آن دو دختر ـ درحالی كه بانهایت حیا گام بر‌می‌داشت ـ به سراغ او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت می‌كند تا مزد سیراب كردن گوسفندان را به تو بپردازد.[19] 

دختر پیشاپیش حركت می‌كند و موسی از پی او روان می‌شود. در بین راه باد می‌وزید و لباس‌های دختر این سو و آن سو می‌رفت. موسی كه خدا را در نظر داشت و دوست نداشت به ناموس دیگران ـ ولو با نگاه كردن ـ خیانت كند، به دختر می‌گوید: من از پیش حركت می‌كنم و تو از پشت سر، راه را به من نشان بده. وقتی به خدمت حضرت شعیب ـ علیه السلام ـ می‌رسد، داستان خود را برای او تعریف می‌كند. آن گاه یكی از آن دو دختر به پدر پیشنهاد می‌كند كه موسی را استخدام نماید و در ادامه، دلیل این پیشنهاد و انتخاب را چنین بیان می‌كند: 

«اِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتأْجَرْت الْقَوِیُّ الاَمینُ[20] ؛ 

همانا بهترین كسی كه می‌‌توانی استخدام كنی، آن كسی است كه قوی و امین باشد.» 

می‌بینیم كه در این جا قوی بودن به عنوان یك مزیت و امتیاز برای حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به حساب آمده است. البته آن قوی بودنی كه با امین بودن همراه باشد. حضرت شعیب ـ علیه السلام ـ نیز با این پیشنهاد موافقت نموده، موسی ـ علیه السلام ـ را به استخدام خویش درآورده و یكی از دخترانش را نیز كه «صفوره» نام داشت به ازدواج وی در می‌آورد. 

نكتة مهم دیگر این كه، به طور معمول، انسان قوی و نیرومند بهتر می‌تواند امانت را حفظ نماید، و «امین بودن» با «قوی بودن» دارای ارتباط نزدیكی است؛ از این رو در آیه قرآن، دو كلمه «قوی» و «امین» در كنار یكدیگر به كار برده شده‌اند.

 

شبکه تخصصی قرآن

نویسنده:حسین صبوری


[١] . «لَقَدة كانَ فی یُوسفَ وَ اخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسّائلینَ؛ در (داستان) یوسف و برادرانش، نشانه‌های (هدایت) برای سۆال‌كنندگان بود». (یوسف (12) آیه 7). 

[٢] . ناصر مكارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 9، ص 321. 

[٣] . «اِذْ قالوُا لیُوسٌفَ و آخُوُهُ اَحَبُّ الی اَبینا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ؛ هنگامی كه (براردان) گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدر ما از ما محبوب‌ترند، در حالی كه ما نیرومندتریم». (یوسف (12) آیه 8). 

[٤] . یوسف (12)، آیه 11. 

[٥] . همان، آیه 12. 

[٦] . همان، آیه 14. 

[٧] . همان،‌ آیه 16. 

[٨] . همان، آیه 17. 

[٩] . همان، آیه 18. 

[10] . همان، آیه 14. 

[11] . قصص، (28)، آیه 14. 

[12] . تفسیر نمونه، ج 16، ص 39. 

[13] . قصص (28)، آیه 15. 

[14] . نهج‌البلاغه، فیض‌الاسلام، نامه 47. 

[15] . تفسیر نمونه، ج 16، ص 55.

[16]. نفسیر جوامع الجامع، ص 344. 

[17] . قصص (28) آیه 24. 

[18] . تفسیر المیزان، ص 25. 

[19] . قصص (28)، آیه 25. 

[20] . همان، آیه 26.

UserName