تبیان، دستیار زندگی
تعدادشان کم نیست. اغلب آنها از شمال کشور آمده اند. از شهرها و روستاهای کوچک استان گیلان ومازندران و گلستان. آنها به دنبال استخدام در ساختمان هایی هستند که سرایدار می خواهند. اگر در شمال شهر باشد که بیشتر تمایل دارند، هم حقوقش بهتر است و هم امکاناتش.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هجوم راغبان به سرایداری در شهر تهران

تعدادشان کم نیست. اغلب آنها از شمال کشور آمده اند. از شهرها و روستاهای کوچک استان گیلان ومازندران و گلستان. آنها به دنبال استخدام در ساختمان هایی هستند که سرایدار می خواهند. اگر در شمال شهر باشد که بیشتر تمایل دارند، هم حقوقش بهتر است و هم امکاناتش.

فاطمه ناظم زاده- بخش اجتماعی تبیان

هجوم راغبان به سرایداری در شهر تهران

رغبت به سرایداری در تهران به چه دلیل؟

بهترین شرایط و امکاناتی که ممکن است برایشان فراهم باشد، اتاقی بیست یا سی متری است که احتمالا چند کابینت دیواری دارد و حمامی کوچک و سرویس بهداشتی هم اغلب بیرون اتاق و در پارکینگ یا فضای باز قرار دارد. کل وسایلشان هم چند دست رختخواب و ظرف و ظروف است و اجاق گازی برای پخت و پز.

اما با وجود اینکه هر روز در اتاقی کوچک و بی نور، چشم باز می کنند و به انجام مسئولیت های مربوط به ساختمان، مشغول می شوند، باز هم این شرایط را ترجیح می دهند به زندگی در دیار خودشان و برخورداری از امکاناتی بهتر و آب و هوایی مرغوبتر از تهران...

سارا دختر بیست و هشت ساله ای است که در مدرسه ای غیرانتفاعی با همسر و تنها پسرش، سرایدارند. جای نسبتا خوب ومناسبی دارند در یکی از بهترین مناطق شمال شهر. پسرکوچکی دارد و مسئولیت شوهرش در مدرسه اجازه نمیدهد تا بتواند بچه را نزد او گذارد و کمک خرجی برای خانه باشد. معمولا بعد از ظهرها که مدرسه تعطیل می شود به انجام کارگری در خانه های اطراف می پردازد. مادرش فوت کرده و خواهرش هم در تهران ساکن است. او همواره از نداری و فقر شکایت دارد. به نظر می رسد یک مشکل بزرگش این است که در منازل مرفهی کار می کند که اغلب آنها، بچه های در سن و سال فرزند او دارند، و همین امر موجب می شود تا مدام خود را با آنها مقایسه کند. مقایسه هایش به جایی می رسد که پانصد هزار تومان وام می گیرد تا برای پسر سه ساله اش تولد خوبی برگزار کند.

معصومه زنی سی و دو ساله با دو فرزند است. از مینودشت مهاجرت کرده اند برای سرایداری در منزلی ویلایی در لواسانات.

سارا دختر بیست و هشت ساله ای است که در مدرسه ای غیرانتفاعی با همسر و تنها پسرش، سرایدارند. جای نسبتا خوب ومناسبی دارند در یکی از بهترین مناطق شمال شهر.

صاحب خانه خوبی دارند که به آنها رسیدگی می کند. او از سرایداری رضایت کامل دارد. روزها در منزل کار خانه می کند و همسرش هم سر کار می رود. از اینکه مهاجرت کرده خوشحال است و میگوید در شهر ما، همه پشت سرت حرف می زنند و در زندگی ات دخالت می کنند. از اینکه از شهرش دور است و با خانواده اش تنها هستند، احساس آرامش دارد و از همه مهمتر اینکه، حقوق دریافتی آنها در حدی است که در شهرشان هرگز چنین درآمدی نمی توانستند داشته باشند.

وقتی درباره اوضاع کار در شهرشان سوال میکنم، اینطور پاسخ می دهد: آنجا کار نیست. به سختی می توان زندگی را گذراند. به همین خاطر خیلی از فامیل هایمان به تهران می آیند، مدتی دستفروشی می کنند و پول خوبی به دست می آورند و برمی گردند شهرشان.

محبوبه، زنی بیست و شش ساله و اهل گلستان است. یک فرزند دارد و در آپارتمانی، حوالی منطقه سه، سرایدار هستند. ماهی یک میلیون می گیرند و دختری هفت ساله دارد که هر روز بعد از فرستادنش به مدرسه، برای انجام کار خانه، راهی می شود. حقوقش به بالای یک میلیون در ماه میرسد. از این شرایط راضی است و می گوید اگر در شهرمان بودیم به زور ماهی پانصد هزار تومان داشتیم. او می گوید که هفت سالی است به تهران مهاجرت کرده و بعد از او، خواهر و برادرش هم برای سرایداری به تهران آمده اند و فقط مانده پدر ومادرش هم بیایند تا دیگر حس تنهایی و غربت هم نداشته باشند. شب های تعطیل به خانه برادر و سایر اقوام سرایدار می روند و هوا که خوب باشد، دسته جمعی به پارک و مناطق خوش آب و هوا می روند.

تبعات مهاجرت های این چنینی

آنچه مشخص است اینکه تعداد افرادی که برای پذیرش شغل سرایداری و سایر کارها، از شهرستان های دور و نزدیک به تهران می آیند، روز به روز در حال افزایش است. این اتفاق، به طور تدریجی تبعات مخرب و زیان باری به دنبال خواهد داشت که سخن درباره آن، مجالی طولانی و مفصل می طلبد.

آنچه به نظر می رسد از سایر موارد مهمتر است، مجاور شدن فرهنگ و رسوم این افراد با اهالی کلان شهری همچون تهران، است که بار فرهنگی تازه ای را ایجاد می کند و آسیب هایی متعدد، به دنبال دارد.

به طور مثال، نحوه زندگی و فرهنگ حاکم بر زندگی روستایی، بسیار متفاوت از زندگی شهری است. حتی در شهر تهران هم، نحوه زندگی و فرهنگ، در مناطق مختلف دارای تفاوت هایی است. آنچه مشخص است ممزوج شدن این فرهنگ ها با یکدیگر، آسیب هایی به همراه خواهد داشت که نتایج آن، شاید چندین سال بعد نمایان شود.

از طرف دیگر، خالی شدن شهرستان های کوچک و روستاها از این اهالی، موضوع جالبی نیست که اکثر این افراد هم بعد از مهاجرت، هرگز به زادگاه خویش برنمی گردند و همین امر سبب می شود تا پایتخت به شهری هزار تکه با هزاران مشکل تبدیل شده که عده ای از بومیانش را وادار به مهاجرت به شهرستان های اطراف تهران کرده است. اگر شرایط کار در شهرستان ها و روستاها با حمایت نهادهای دولتی به صورت سازماندهی شده، وجود داشته باشد، شاید از میزان متقاضیان مشاغلی همچون سرایداری در تهران، کمی کاسته شود. ای کاش این امکان وجود داشت تا قانونی وضع شود که هر کسی نتواند به راحتی شهر و دیار خویش را ترک کرده و به جای دیگری رود...