تبیان، دستیار زندگی
آقایون وقتی دیر به خونه میان ، چند راهکار برای آرام کردن همسرشون دارن ، راه هایی که خلاقیت زیادی توش نیست...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقتی شوهرتان دیر می آید! (طنز)


آقایون وقتی دیر به خونه میان، چند راهکار برای آرام کردن همسرشون دارن، راه هایی که خلاقیت زیادی توش نیست...

مرد و ساعت

چه ساعت دهی؟! چه شب تولدی؟! مگه اعصاب واسه آدم می مونه. مثلا قرار بود هفت خونه باشه واسه بچه، خودمون دو تایی تولد بگیریم. ساعت هفت شد ساعت ده شب. دویست دفعه بهش زنگ زدم همه اش خارج از دسترس بود. سعی می کردم مثبت اندیشی کنم مثل اینکه خدایی نکرده تصادف کرده وگرنه امکان نداشت که دیر کنه و اهمیت نده ...

ولی نه... اگه کوچکترین دلیل قانع کننده ای برای این کارش داشت تلفنشو با قاطعیت جواب می داد. منصور همیشه لنگ یه دلیل موجهه که تا یه سال ازش استفاده کنه...

تا ساعت هفت و نیم هنوز پایبند اخلاقیات بودم و شعارهای شیک و مثبت سرچ می کردم که بتونم گذشت کنم.

بین هفت و نیم تا هشت، هی با خودم متن بعضی از کتابایی که خونده بودمو مثل «چگونه آرامش خود را حفظ کنیم»، ...«مدیریت خشم»، ... «خشونت ممنوع»، و...  مرور می کردم. اما بعد از هر تماس بی پاسخ حافظم ضعیفتر می شد.

بعد از نه و نیم شب اونم وقتی که بچم طفلک، بی تولد خوابش رفت، دیگه هیچی به جز بدیها و بدقراریها و دروغاش تو ذهنم دم دست نبود.

ساعت پنج دقیقه به ده بود که صدا ماشینشو شنیدم. منتظر بودم ببینم چه فیلمی می خواد بازی کنه. . البته  می تونستم حدس بزنم چطوری برخورد می کنه معمولا از یکی از این سه روش استفاده می کنه:

1- روش پرویی سیصد و شصت درجه ای: در چنین حالتی عصبانی تر و طلبکارتر از منه. اصلا اونه که دعوا داره که چرا خودش دیر اومده! در این روش با اولین کلمه ی اعتراض، کار به آخرین مرحله ی دعوا می کشه ...

خلاصه خودمو برای مقابله با هر روشی آماده کرده بودم، جز اینکه در باز بشه و آقا با مادربزرگم بیاد تو. دیگه هیچی نمی تونستم بگم. تازه فهمیدم هنوز آقا منصور برای غافلگیر کردن من چیزهای جدیدی داره

2- روش مظلوم رنج کشیده: در چنین موضعی یک شرایط خاص عجیب و غریبی براش پیش اومده که طفلک نه تنها راهی جز دیر اومدن نداشته بلکه بهترین کار رو انجام داده و الان باید ازش دلجویی هم بشه.

3- موضع چرب زبونی و مزه ریزی: گرچه بسیاری از کلکاش لو رفته ولی هنوز می تونه یه جوری حرف بزنه که من فکر کنم: من که انقدر خشکل و خانم و با سلیقه ام، چرا اصلا از اول عصبانی شدم!... اصلا چه اشتباهی کردم که واسه یه اتفاق به این بی ارزشی ناراحت شدم... اصلا چه اهمیتی داره که دیر اومده مهم اینه که دوستم داره ... حد اقل دو روز بعد می فهمم چه کلاه گشادی سرم رفته. هر چی فکر کردم روش دیگه ای یادم نیومد. منصوری که من می شناسم این سه تا راهو بلده. که البته همش هم تشکیل شده از نود و هفت درصد دروغ و سه درصد خلاقیت!

خلاصه خودمو برای مقابله با هر روشی آماده کرده بودم، جز اینکه در باز بشه و آقا با مادربزرگم بیاد تو. دیگه هیچی نمی تونستم بگم. تازه فهمیدم هنوز آقا منصور برای غافلگیر کردن من چیزهای جدیدی داره.

به خاطر مادر بزرگم مجبور بودم خوشحال هم جلوه کنم. همه چی آرومه ما چه خوب بدبختیم... و ساعت ده چه ساعت خوبی واسه دیر اومدنه!

ضمنا دیگه همه ی جواباش هم لو رفته بود. مادربزرگمو که از روستا آورده بود، سورپریز تولد بود، تولد هم منتقل شد به فردا صبح جمعه.ولی با همه ی اینها اومد از کنارم رد بشه یه جوری با عصبانیت نگاش کردم اونم بی معطلی و زیر زبونی  گفت: چیه؟

یعنی حق با منه، یعنی همون موضع پرویی سیصد و شصت درجه ای، یعنی الان بدهکار هم شدم! حیف که به خاطر مادربزرگم نمی تونستم هیچی بگم.

 نوش آبادی

بخش خانواده ایرانی تبیان