تبیان، دستیار زندگی
حسین علیه السلام به مرد نگاه کرد، نگاهی تاسف برانگیز؛ درخواست خود را تکرار کرد. مرد گفت: من اسب و شمشیر خودم را به شما هدیه می¬ دهم... امام زمان آهی کشید و فرمود: «اسب و شمشیرت بدون خودت ارزشی ندارد» و رفت.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : فاطمه قاسمی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اسب و شمشیرم برای شما، بدون خودم

فرج

شب ها و روزها به عبادت مشغول و پیشانی ‌اش از فرط عبادت پینه بسته بود. از امام احادیث زیادی در مورد عبادت شنیده بود. وقت زیادی از روز را به عبادت می گذراند. یک روز برایش خبری آوردند. گفتند: پسرعموی حسین علیه السلام آمده. بیعت می خواهد تا در مقابل یزید شارب الخمر قیام کند. بیا به مسجد کوفه برویم.

مرد گفت: «مقابل یزید؟! امیر مومنان؟! پسر فاطمه چرا تصمیم به این کار گرفته؟! این یک فتنه است. باید آن ها را نصیحت کنیم. نباید در این فتنه داخل شویم. خدایا بندگی تو چقدر سخت است. اینان اجازه نمی دهند من به عبادت و راز و نیاز با تو بپردازم. از من دور شو. مرا به این میدان وارد نکن. من زاهد و عابد هستم باید به عبادتم بپردازم. چرا من را از جنت رضوان دور می کنی. پناه بر خدا از شیطان رانده شده.»

شهر شلوغ شده بود. همه ‌جا زمزمه "لبیک یا حسین" پیچیده بود. همه دور و بر سفیر امام زمان جمع شده بودند، خوشحال از اینکه امام زمانشان درخواست آن ها را لبیک گفته. همه کوچه‌ها زمزمه بیعت با حسین علیه السلام است. مسلم به خانه بزرگان می ‌رود. بزرگان به دیدار مسلم می ‌آیند. همه در تکاپو هستند. نگاه ها به روی مرد سنگین شده است. مرد خود را بین دو راهی می ‌بیند. عبادت یا امام ‌زمان؟!

تصمیم خودش را گرفت. از شهر بیرون می ‌رود. نمی خواهد هیچ امری مزاحم عبادتش بشود، حتی امر امام حسین علیه السلام. به مسلم سفیر عشق پشت می کند و سر به بیابان می گذارد. «بیابان جای امنی است تا من به عبادتم برسم.»

هوا گرم و سوزان است. ریگ های بیابان هر روز به این طرف و آن طرف می ‌روند، بی هدف و سردرگم. کوچک هستند و غیرقابل اعتنا. کم اهمیت و بی ارزش. «خداوندا من عبادت تو را می کنم تا کوچک نباشم، تا بی ‌ارزش نباشم. خدایا هدف من در زندگی عبادت توست...». مرد به زندگی اش در بیابان ادامه داد. فارغ از اطراف، فارغ از مسلم، فارغ از حسین علیه السلام.

بر روی سجاده نشسته بود، صدایی از دور شنید. صدای زنگوله اشتران بود. کاروانی به منزلگاه او نزدیک می شد. کاروان، تجاری نبود. کاروان، کاروانِ نور است. کاروانِ باران، کاروانِ رحمت. زنگوله های اشتران از شادی به صدا درآمده ‌اند. اربابان خود را حمل می کنند.

سبک زندگی انسان بر مبنایی استوار است. این انتظار گزافی است که زندگی خود را بر مبنای خاصی پیش ببری اما از آن نتیجه دیگری طلب کنی. عبدالله زندگی خود را بر مبنای عبادت بدون تفکر بنا کرد، پس انتظار بیجاییست که از او معرفتِ همراهیِ با امام را طلب کنی

کاروان در حرکت است. مرد در حال عبادت است.

کاروان نزدیک می شود. مرد در حال عبادت است.

کاروان اُتراق می کند. مرد در حال عبادت است.

صدایی از پشت در به گوش می ‌رسد، اذن دخول می خواهد. مرد اذن می دهد. سفیری از جانب کاروان نزد مرد آمده و می ‌گوید: «این کاروان حسین بن علی بن ابی‌طالب علیهماالسلام است. ایشان مرا به سوی تو فرستاده و از تو دعوت کرده که به او بپیوندی.» مرد چهره در هم می کشد، می گوید: «إنا لله و إنا الیه راجعون».

چرا این جمله را گفت؟ این جمله هنگام مصیبت گفته می شود. سفیر تعجب می کند. مرد گفت: «من به خاطر فتنه از کوفه فرار کردم، فتنه به در خانه ام آمده. به اربابت حسین بگو من مشغول عبادت هستم، نمی ‌توانم عبادتم را ترک کنم.»

سفیر به نزد امام حسین علیه السلام رفت. پیغام مرد را به او رساند. امام برای مرد دلش به ‌درد آمد. طاقت نیاورد، او تشنه هدایت بندگان است. همه باید هدایت شوند، همه باید سعادتمند بشوند.

امام حسین علیه السلام پیش مرد رفت. «سلام بر مرد عابد».

«سلام بر پسر فاطمه، خوش آمدی. به منزل من نور و صفا آوردی».

حسین علیه السلام به روی او لبخند زد. مرد نگاهش را از او دزدید. امام به او گفت: «عازم کوفه هستم. مردم کوفه از من دعوت کردند تا در مقابل شرارت یزید قیام کنند. دعوت آن ‌ها را لبیک گفتم، اینجا آمدم تا تو را دعوت کنم به پسر رسول خدا بپیوندی.»

کربلا کا واقعہ

دل مرد لرزید، «پسر رسول خدا از من دعوت می کند؟! خدای من! من دعوت او را رد کرده بودم، به او پشت کرده بودم. حال، او خود به نزد من آمده. خود، از من دعوت می کند. خداوندا چرا این لحظه سخت را برای من آفریدی؟ من چه باید بکنم؟...»

رو کرد به امام حسین علیه السلام: «من مشغول عبادت هستم، نمی‌توانم آن ‌را ترک کنم. وگرنه حتماً با پسر شیر خدا همراهی می کردم.»

امام به مرد نگاه کرد. نگاهی تاسف برانگیز، درخواست خود را تکرار کرد. مرد تابِ مقاومت نداشت. گفت: «من اسب و شمشیر خودم را به شما هدیه می دهم، تا از آن در نبرد استفاده کنید.»

حسین علیه السلام آهی کشید. حجت را تمام کرده بود. برخاست و رفت.

مرد گفت: «صبر کنید. اسب و شمشیر من استثنائی است. در هر نبردی با من همراه بوده و رنگ شکست به خود ندیده است. بسیار گرانبهاست، من آن را به شما پیشکش می کنم.»

امام زمان فرمود: «اسب و شمشیرت بدون خودت ارزشی ندارد.» و رفت.

عبدالله بن حرّ جعفی همان خسران زده ایست که بعد از این اتفاقات به مدینه رفت، با پسران زبیر بیعت کرد و همراه با مصعب بن زبیر در کوفه به جنگ با مختار رفت و او را به شهادت رساند. [1]

و تو ای عزیز؛

بدان که معرفت امام، دُرِّ گرانبهائیست که به سادگی به دست نمی ‌آید. سبک زندگی انسان بر مبنایی استوار است. این انتظار گزافی است که زندگی خود را بر مبنای خاصی پیش ببری اما از آن نتیجه دیگری طلب کنی. عبدالله زندگی خود را بر مبنای عبادت بدون تفکر بنا کرد، پس انتظار بیجاییست که از او معرفتِ همراهیِ با امام را طلب کنی.

سبک زیست مسلمان، براساس اطاعت از خداوند بنا می شود، نه اطاعت از درخواست های نفسانی. محور این اطاعت، اطاعت از ولی خداست. آنان که ولی خدا را در روز عاشورا تنها گذاشتند، از اطاعت خداوند خارج شده اند. معرفت و شناخت امام، راهکاری است برای اطاعت از ایشان

امام صادق فرموده اند: «...در زمان غیبت طولانی امام مهدی علیه السلام باطل گرایان به شک و تردید گرفتار می شوند. زراره، از یاران خاص امام گفت: اگر آن زمان را شاهد بودم چه عملی انجام دهم؟» امام صادق فرمود: ...این دعا را بخوان: «اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک، اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک، اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی.» [2]

معرفت امام شناخت عمیق ایشان است و دانستن نام و نشان و نسب او برای این معرفت کفایت نمی کند. ایشان از عشق امام خود لبریز هستند و همواره در راه اطاعت او گام برمی دارند. پیامبر صلی الله علیه و آله در توصیف آن ‌ها فرموده است: «آن ها در اطاعت از امام خویش می کوشند.» [3]

سبک زیست مسلمان، بر اساس اطاعت از خداوند بنا می شود، نه اطاعت از درخواست های نفسانی. محور این اطاعت، اطاعت از ولی خداست. آنان که ولی خدا را در روز عاشورا تنها گذاشتند، از اطاعت خداوند خارج شده اند. معرفت و شناخت امام، راهکاری است برای اطاعت از ایشان. اینک تو؛ میزان پیروی از حجت خدا را در معرفتی که به ایشان داری، در خودت بسنج.

حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) همواره شیعیان خود را به آمادگی برای ظهور دعوت کرده است. آمادگی با شعار یا شمشیر حاصل نمی ‌شود. نفس و جانت را آماده ظهور امام زمانت کن.

پی نوشت:

1)    برگرفته از؛ آنچه در کربلا گذشت، ترجمه نفس المهموم، تالیف حاج شیخ عباس قمی، نشر آدینه سبز، صص174- 169.

2)    الغیبه نعمانی، ترجمه محمد جواد غفاری، 1376، باب10، فصل3، ح6، ص170.

3)    یوم الخلاص، کامل سلیمان، انصارالحسین الثقافیه، طهران، 1991م، ص223.

فاطمه قاسمی   

بخش مهدویت تبیان


مطالب مرتبط:

دیدار امام با عبدالله بن حرّ جعفی + فیلم

دیدار امام با عبدالله بن حرّ جعفی + صوت

از قیام مظلومانه حسینی تا غیبت غریبانه مهدوی

اشک مقدس عاشورایی، لبیکی به "حسینِ" زمانه

بصیرت، درس مهم عاشورا برای منتظران

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.