روز شمار رویدادهای دهه اول محرم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روز شمار رویدادهای دهه اول محرم - نسخه متنی

علی اصغر ظهیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روز شمار رويدادهاي دهه اول محرم

روز دوم

1. امام حسين عليه‏السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجري به كربلا وارد شد.1 عالم بزرگوار «سيد بن طاووس» نقل كرده است كه: امام عليه‏السلام چون به كربلا رسيد، پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ همينكه نام كربلا را شنيد فرمود: اين مكان جاي فرود آمدن ما و محل ريختن خون ما و جايگاه قبور ماست. اين خبر را جدم رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به من داده است.2

2. در اين روز «حر بن يزيد رياحي» ضمن نامه‏اي «عبيداللّه‏ بن زياد» را از ورود امام عليه‏السلام به كربلا آگاه نمود.3

3. در اين روز امام عليه‏السلام به اهل كوفه نامه‏اي نوشت و گروهي از بزرگان كوفه ـ كه مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در كربلا آگاه كرد. حضرت نامه را به «قيس بن مسهّر» دادند تا عازم كوفه شود.4 اما ستمگران پليد اين سفير جوانمرد امام عليه‏السلام را دستگير كرده و به شهادت رساندند. زماني كه خبر شهادت قيس به امام عليه‏السلام رسيد، حضرت گريست و اشك بر گونه مباركش جاري شد و فرمود:

«اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِيعَتِنا عِنْدكَ مَنْزِلاً كَريما واجْمَعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ، اِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْي‏ءٍ قَديرٌ؛

خداوندا! براي ما و شيعيان ما در نزد خود قرارگاهِ والايي قرار ده و ما را با آنان در جايگاهي از رحمت خود جمع كن، كه تو بر انجام هر كاري توانايي.»5

روز سوم

1. «عمر بن سعد» يك روز پس از ورود امام عليه‏السلام به سرزمين كربلا يعني روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهي از اهل كوفه وارد كربلا شد.6

2. امام حسين عليه‏السلام قسمتي از زمين كربلا كه قبر مطهرش در آن واقع مي‏شد را از اهالي نينوا و غاضريّه به شصت هزار درهم خريداري كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي زيارت راهنمايي نموده و زوّار او را تا سه روز ميهمان كنند.7

3. در اين روز «عمر بن سعد» مردي بنام «كثير بن عبداللّه‏» ـ كه مرد گستاخي بود ـ را نزد امام عليه‏السلام فرستاد تا پيغام او را به حضرت برساند. كثير بن عبداللّه‏ به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهيد در همين ملاقات حسين را به قتل برسانم؛ ولي عمر نپذيرفت و گفت: فعلاً چنين قصدي نداريم.

هنگامي كه وي نزديك خيام رسيد، «ابو ثمامه صيداوي» (همان مردي كه ظهر عاشورا نماز را به ياد آورد و حضرت او را دعا كرد) نزد امام حسين عليه‏السلام بود. همين‏كه او را ديد رو به امام عرض كرد: اين شخص كه مي‏آيد، بدترين مردم روي زمين است. پس سراسيمه جلو آمد و گفت: شمشيرت را بگذار و نزد امام حسين عليه‏السلام برو. گفت: هرگز چنين نمي‏كنم.

ابوثمامه گفت: پس دست من روي شمشيرت باشد تا پيامت را ابلاغ كني. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پيغامت را به من بسپار تا براي امام ببرم، تو مرد زشت‏كاري هستي و من نمي‏گذارم بر امام وارد شوي. او قبول نكرد، برگشت و ماجرا را براي ابن سعد بازگو كرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پيكي ديگر از امام پرسيد: براي چه به اينجا آمده‏اي؟ حضرت در جواب فرمود:

«مردم كوفه مرا دعوت كرده‏اند و پيمان بسته‏اند، بسوي كوفه مي‏روم و اگر خوش نداريد بازمي‏گردم... .»8

روز چهارم

در روز چهارم محرم، عبيداللّه‏ بن زياد مردم كوفه را در مسجد جمع كرد و سخنراني نمود و ضمن آن مردم را براي شركت در جنگ با امام حسين عليه‏السلام تشويق و ترغيب نمود.

به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه كه عبارت بودند از:

1. شمر بن ذي الجوشن با چهار هزار نفر؛

2. يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر؛

3. حصين بن نمير با چهار هزار نفر؛

4. مضاير بن رهينه مازني با سه هزار نفر؛

به سپاه عمر بن سعد پيوستند.9 بهم پيوستن نيروهاي فوق از اين روز تا روز عاشورا بوده است.

روز پنجم

1. در اين روز عبيداللّه‏ بن زياد، شخصي بنام «شبث بن ربعي»10 را به همراه يك هزار نفر به طرف كربلا گسيل داد.11

2. عبيداللّه‏ بن زياد در اين روز دستور داد تا شخصي بنام «زجر بن قيس» بر سر راه كربلا بايستد و هر كسي را كه قصد ياري امام حسين عليه‏السلام داشته و بخواهد به سپاه امام عليه‏السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان اين مرد 500 نفر بودند.12

3. در اين روز با توجه به تمام محدوديتهايي كه براي نپيوستن كسي به سپاه امام حسين عليه‏السلام صورت گرفت، مردي به نام «عامر بن ابي سلامه» خود را به امام عليه‏السلام رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسيد.13

روز ششم

1. در اين روز عبيداللّه‏ بن زياد نامه‏اي براي عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز كرده‏ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براي من مي‏فرستند.

2. در اين روز «حبيب بن مظاهر اسدي» به امام حسين عليه‏السلام عرض كرد: يابن رسول اللّه‏! در اين نزديكي طائفه‏اي از بني اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم و آنها را به سوي شما دعوت نمايم.

امام عليه‏السلام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را برايتان آورده‏ام، شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت مي‏كنم، او ياراني دارد كه هر يك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسليم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكري انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشيره من هستيد، شما را به اين راه خير دعوت مي‏نمايم... .

در اين هنگام مردي از بني‏اسد كه او را «عبداللّه‏ بن بشير» مي‏ناميدند برخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت مي‏كنم و سپس رجزي حماسي خواند:




  • قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا
    اَنِّي شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ
    كَاَنَّنِي لَيْثُ عَرِيْنٍ باسِلٌ



  • وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
    كَاَنَّنِي لَيْثُ عَرِيْنٍ باسِلٌ
    كَاَنَّنِي لَيْثُ عَرِيْنٍ باسِلٌ



«حقيقتا اين گروه آگاهند ـ در هنگامي كه آماده پيكار شوند و هنگامي كه سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمنده‏اي] شجاع، دلاور و جنگاورم، گويا همانند شير بيشه‏ام.»

سپس مردان قبيله كه تعدادشان به 90 نفر مي‏رسيد برخاستند و براي ياري امام حسين عليه‏السلام حركت كردند. در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردي بنام «ازْرَق» را با 400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با يكديگر درگير شدند، در حالي كه فاصله چنداني با امام حسين عليه‏السلام نداشتند. هنگامي كه ياران بني‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاريكي شب پراكنده شدند و به قبيله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.

حبيب بن مظاهر به خدمت امام عليه‏السلام آمد و جريان را بازگو كرد. امام عليه‏السلام فرمودند: «لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ»14

روز هفتم

1. در روز هفتم محرم عبيد اللّه‏ بن زياد ضمن نامه‏اي به عمر بن سعد از وي خواست تا با سپاهيان خود بين امام حسين و ياران، و آب فرات فاصله ايجاد كرده و اجازه نوشيدن آب به آنها ندهد.15

عمر بن سعد نيز بدون فاصله «عمرو بن حجاج» را با 500 سوار در كنار شريعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسي امام حسين عليه‏السلام و يارانش به آب شدند.

2. در اين روز مردي به نام «عبداللّه‏ بن حصين ازدي» ـ كه از قبيله «بجيله» بود ـ فرياد برآورد: اي حسين! اين آب را ديگر بسان رنگ آسماني نخواهي ديد! به خدا سوگند كه قطره‏اي از آن را نخواهي آشاميد، تا از عطش جان دهي!

امام عليه‏السلام فرمودند: خدايا! او را از تشنگي بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.

حميد بن مسلم مي‏گويد: به خدا سوگند كه پس از اين گفتگو به ديدار او رفتم در حالي كه بيمار بود، قسم به آن خدايي كه جز او پروردگاري نيست، ديدم كه عبداللّه‏ بن حصين آنقدر آب مي‏آشاميد تا شكمش بالا مي‏آمد و آن را بالا مي‏آورد و باز فرياد مي‏زد: العطش! باز آب مي‏خورد، ولي سيراب نمي‏شد. چنين بود تا به هلاكت رسيد.16

روز هشتم

1. «خوارزمي» در مقتل الحسين و «خياباني» در وقايع الايام نوشته‏اند كه در روز هشتم محرم امام حسين عليه‏السلام و اصحابش از تشنگي سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراين امام عليه‏السلام كلنگي برداشت و در پشت خيمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمين را كَند، آبي گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به عبيداللّه‏ بن زياد رسيد، پيكي نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه حسين چاه مي‏كَند و آب بدست مي‏آورد. به محض اينكه اين نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين عليه‏السلام و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستور وي را عمل نمود.17

2. در اين روز «يزيد بن حصين همداني» از امام عليه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: اي مرد همداني! چه چيز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان مي‏پنداري پس چرا بر عترت پيامبر شوريده و تصميم به كشتن آنها گرفته‏اي و آب فرات را كه حتي حيوانات اين وادي از آن مي‏نوشند از آنان مضايقه مي‏كني؟

عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت: اي همداني! من مي‏دانم كه آزار دادن به اين خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسي قرار گرفته‏ام و نمي‏دانم بايد چه كنم؛ آيا حكومت ري را رها كنم، حكومتي كه در اشتياقش مي‏سوزم؟ و يا دستانم به خون حسين آلوده گردد، در حالي كه مي‏دانم كيفر اين كار، آتش است؟ اي مرد همداني! حكومت ري به منزله نور چشمان من است و من در خود نمي‏بينم كه بتوانم از آن گذشت كنم.

يزيد بن حصين همداني بازگشت و ماجرا را به عرض امام عليه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ري به قتل برساند.18

3. امام عليه‏السلام مردي از ياران خود بنام «عمرو بن قرظة» را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند.

شب هنگام امام حسين عليه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسين عليه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس» و فرزندش «علي‏اكبر» را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش «حفص» و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص كرد.

در اين ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام عليه‏السلام كه فرمود: آيا مي‏خواهي با من مقاتله كني؟ عذري آورد. يك بار گفت: مي‏ترسم خانه‏ام را خراب كنند! امام عليه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را مي‏سازم. ابن سعد گفت: مي‏ترسم اموال و املاكم را بگيرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زياد بيمناكم و مي‏ترسم آنها را از دم شمشير بگذراند.

حضرت هنگامي كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نمي‏گردد، از جاي برخاست در حالي كه مي‏فرمود: تو را چه مي‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در قيامت نيامرزد. به خدا سوگند! من مي‏دانم كه از گندم عراق نخواهي خورد!

ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.19

4. پس از اين ماجرا، عمر بن سعد نامه‏اي به عبيداللّه‏ نوشت و ضمن آن پيشنهاد كرد كه حسين عليه‏السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه يا به حجاز برمي‏گردم يا به مملكت ديگري مي‏روم. عبيداللّه‏ در حضور ياران خود نامه ابن سعد را خواند، «شمر بن ذي الجوشن» سخت برآشفت و نگذاشت عبيداللّه‏ با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.20

روز نهم

1. در روز نهم محرم (تاسوعاي حسيني) شمر بن ذي الجوشن با نامه‏اي كه از عبيداللّه‏ داشت از «نُخيله» ـ كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود ـ با شتاب بيرون آمد و پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبيداللّه‏ را براي عمر بن سعد قرائت كرد.

ابن سعد به شمر گفت: واي بر تو! خدا خانه ات را خراب كند، چه پيام زشت و ننگيني براي من آورده‏اي. به خدا قسم! تو عبيداللّه‏ را از قبول آنچه من براي او نوشته بودم بازداشتي و كار را خراب كردي... .21

2. شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبيداللّه‏ بن زياد امان نامه‏اي براي خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس عليه‏السلام گرفته بود كه در اين روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ايشان نپذيرفت.

شمر نزديك خيام امام حسين عليه‏السلام آمد و عباس، عبداللّه‏، جعفر و عثمان (فرزندان امام علي عليه‏السلام كه مادرشان ام‏البنين عليها‏السلام بود) را طلبيد. آنها بيرون آمدند، شمر گفت: از عبيداللّه‏ برايتان امان گرفته‏ام. آنها همگي گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟!22

3. در اين روز اعلان جنگ شد كه حضرت عباس عليه‏السلام امام عليه‏السلام را باخبر كرد. امام حسين عليه‏السلام فرمود: اي عباس! جانم فداي تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدي دارند؟

حضرت عباس عليه‏السلام رفت و خبر آورد كه اينان مي‏گويند: يا حكم امير را بپذيريد يا آماده جنگ شويد.

امام حسين عليه‏السلام به عباس فرمودند: اگر مي‏تواني آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداي خود راز و نياز كنيم و به درگاهش نماز بگذاريم. خداي متعال مي‏داند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.23

حضرت عباس عليه‏السلام نزد سپاهيان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با اين درخواست ترديد داشت، سرانجام از لشكريان خود پرسيد كه چه بايد كرد؟ «عمرو بن حجاج» گفت: سبحان اللّه‏! اگر اهل ديلم و كفار از تو چنين تقاضايي مي‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كني.

عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس عليه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مي‏دهيم، اگر تسليم شديد شما را به عبيداللّه‏ مي‏سپاريم وگرنه دست از شما برنخواهيم داشت.24

چهار حادثه مهم شب عاشورا

1. در شب عاشورا به «محمد بن بشير حضرمي» يكي از ياران امام حسين عليه‏السلام خبر دادند كه فرزندت در سرحدّ ري اسير شده است. او در پاسخ گفت: ثواب اين مصيبت او و خود را از خداي متعال آرزو مي‏كنم و دوست ندارم فرزندم اسير باشد و من زنده بمانم. امام حسين عليه‏السلام چون سخن او را شنيد فرمود: خدا تو را بيامرزد، من بيعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد كردن فرزندت بكوش.

محمد بن بشير گفت: در حالي كه زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنين كنم و از تو جدا شوم.

امام عليه‏السلام پنج جامه به او داد كه هزار دينار ارزش داشت و فرمود: پس اين لباسها را به فرزندت كه همراه توست بسپار تا در آزادي برادرش مصرف كند.25

2. امام حسين عليه‏السلام در سخنراني شب عاشورا خبر از شهادت ياران خود داد و آنان را به پاداش الهي بشارت داد. در اين مجلس «قاسم بن الحسن» به امام عليه‏السلام عرض كرد: آيا من نيز به شهادت خواهم رسيد؟ امام با عطوفت و مهرباني فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض كرد: اي عمو! مرگ در كام من از عسل شيرين‏تر است. امام عليه‏السلام فرمودند: آري تو نيز به شهادت خواهي رسيد بعد از آنكه به رنج سختي مبتلا شوي، و همچنين پسرم عبداللّه‏ (كودك شيرخوار) به شهادت خواهد رسيد.

قاسم گفت: مگر لشكر دشمن به خيمه‏ها هم حمله مي‏كنند؟ امام عليه‏السلام به ماجراي شهادت عبداللّه‏ اشاره نمودند كه قاسم بن الحسن تاب نياورد و زارزار گريست و همه بانگ شيون و زاري سر دادند.26

3. امام عليه‏السلام در شب عاشورا دستور دادند براي حفظ حرم و خيام، خندقي را پشت خيمه‏ها حفر كنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاكي كه در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و اين تدبير امام عليه‏السلام بسيار سودمند بود.27

4. مرحوم شيخ صدوق در كتاب ارزشمند «امالي» نوشته است: شب عاشورا حضرت علي‏اكبر عليه‏السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام عليه‏السلام از شريعه فرات آب آوردند. امام عليه‏السلام به ياران خود فرمود: برخيزيد، غسل كنيد و وضو بگيريد كه اين آخرين توشه شماست.28

روز عاشورا

و اينك ميداني دوباره، اينك 72 يار و هزاران دشمن كينه‏توزي كه رحم و مروّت را از ازل نياموخته‏اند. اينك عاشورا كه هر چه از آن بگوييم كم گفته‏ايم، از برخوردهاي جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، يا عنايات و الطاف سيدالشهداء عليه‏السلام .

سرداراني، سپاه عظيمي را به سوي جهنم رهبري مي‏كردند و امام معصومي لشكر كم تعداد خود را به بهشت بشارت مي‏داد... و سرانجام شهادت، خون، نيزه، عطش و اطفال، تازيانه و سرهاي بريده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...




  • تا به قتلت عدو شتاب گرفت
    ريخت خون مقدّست به زمين
    ابر خون ماه عارضت پوشاند
    ناله مصطفي به گوش رسيد
    شد سيه رنگ آسمان از خشم
    آن تن پاره پاره را دربر
    شست زينب زاشك جسمت را
    بر تن پاره پاره داد سلام
    هردم از زخم بي‏حساب تَنَتْ
    خم شد و بوسه بي‏حساب گرفت29



  • چرخ را سخت اضطراب گرفت
    آسمان زاشك آب گرفت
    همه گفتند آفتاب گرفت
    موج خون زچشم بوتراب گرفت
    كه زخونت زمين خضاب گرفت
    گه سكينه گهي رباب گرفت
    بلكه از چشم خود گلاب گرفت
    زآن بريده‏گلو جواب گرفت
    خم شد و بوسه بي‏حساب گرفت29
    خم شد و بوسه بي‏حساب گرفت29




1. الامام الحسين و اصحابه، ص194؛ البدء والتاريخ، ج6، ص10.

2. اللهوف، ص35.

4. مقتل الحسين مقرّم، ص 184.

5. بحارالانوار، ج44، ص381.

6. ارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص84.

7. مستدرك الوسايل، ج14، ص61؛ مجمع البحرين، ج5، ص461.

8. تاريخ طبري، ج5، ص410.

9. بحارالانوار، ج44، ص386.

10. او پيامبر را درك كرد، ولي مرتد شده و خود را به عنوان مؤذّن فردي بنام «سجاح» كه ادعاي نبوّت كرده بود قرار داد و سپس به اسلام بازگشت و سرانجام در صفّين بر عليه امام علي عليه‏السلام جنگيد و در كربلا نيز از لشكريان يزيد بود.

11. عوالم العلوم، ج17، ص237.

12. مقتل الحسين(مقرّم)، ص199.

13. همان.

14. بحارالانوار، ج44، ص386.

15. انساب الاشراف، ج3، ص180.

16. ارشاد شيخ مفيد، ج2، ص86.

17. وقايع الايام، ج5، ص27؛ مقتل الحسين، خوارزمي، ج1، ص244.

18. كشف الغمة، ج2، ص47.

19. بحارالانوار، ج44، ص388.

20. ارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص82.

21. همان، ج2، ص89.

22. انساب الاشراف، ج3، ص184.

23. الملهوف، ص38.

24. ارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص91.

25. الملهوف، ص39.

26. نفس المهموم، ص230.

27. الامام الحسين و اصحابه، ص257.

28. امالي شيخ صدوق، مجلس30.

29. شعر از غلامرضا سازگار.

/ 1