امام رضا(ع)در کلام اهل سنت - امام رضا (ع) در کلام اهل سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام رضا (ع) در کلام اهل سنت - نسخه متنی

محمد محسن طبسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام رضا(ع)در کلام اهل سنت

1. حسن بن هانى معروف به ابونواس (196ق)

روزى بعضى از اصحاب ابونواس به وى گفتند: فردى وقيح‏تر از تو را نديده‏ام. تو درباره هر چيزى حتى شراب شعر سروده‏اى؛ در حالى که در زمان تو على بن موسى الرضا هست و تو درباره او هيچ نه سروده‏اى؟!

ابونواس در پاسخ گفت: به خدا قسم، شعر نگفتن من به علت بزرگوارى ايشان است؛ چرا که من در آن حدّ نيستم که درباره چنين شخصيتى شعر بسرايم. با اين حال بعد از لحظاتى درباره امام‏(ع)چنين سرود:




  • قيل لى: انْتَ احسن الناس طرّا
    لک جُنْدٌ من القريض جيد مديح‏
    فعلامَ تَرَکتَ مدحَ ابن موسى‏
    قُلْتُ لا استطيعُ مَدحُ امام‏
    کان جبريل خادما لابيه[1]



  • فى فنون من المقال الکلام البنيه‏
    يثْمِرُ الدُّرَّ فى يدَي مُجتَنيه‏
    و الخصال التى تَجَمَّعْن فيه؟
    کان جبريل خادما لابيه[1]
    کان جبريل خادما لابيه[1]



ترجمه: «به من گفته شد تو در رشته سخن از همه مردم برترى. تو ثناگويان بسيارى دارى. کسى که پاى سخن تو بنشيند، گويا درّ و جواهر مى‏چيند. با اين اوصاف چرا با آن همه کمالات و خصلت‌هاى نيکوى فرزند موسى بن جعفر، مدح او را ترک کرده‏اى؟ در جواب گفتم: من هرگز توان مدح شخصيتى را که جبرئيل خادم پدرش بود، ندارم».

سيدعباس مکى حسينى که از ادباى اهل سنت است، با شگفتى در عظمت اين شعر مى‏گويد: «لا شَک ان ناظم هذا العقد الجوهر يغْفِرُ اللَّه ما تقدّم مِنْ ذَنْبِه و ما تأخر؛[2] هيچ شکى نيست که خداوند متعال، گناهان قبل و بعد سراينده اين شعر گران‌بها را (بسبب سرودن اين شعر) مورد بخشش قرار مى‏دهد».

در سال 201 يا 202 نيز در مدح اهل بيت‏(ع) چنين سرود:




  • مطهّرون نقيات جيوبهم‏
    مَنْ لمْ يکنْ عَلَوياً حِينَ تَنْسَبُه‏
    اللَّه لما برأ خلقا فاَتْقَنَه‏
    فانْتم الملأ الأعلى‏ و عِنْدکم‏
    عِلمُ الکتاب و ما جائت به السور[3]



  • تجري الصلاة عليهم أينما ذُکروا
    فما له في قديم الدهر مُفْتَخر
    صفاکم و اِصْطفاکم ايها البشر
    عِلمُ الکتاب و ما جائت به السور[3]
    عِلمُ الکتاب و ما جائت به السور[3]



ترجمه: «اينان پاک سرشتان و پاکدامنانى هستند که هر کجا نامشان برده شود، بر آنان درود و صلوات نثار مى‏شود. هر کس که نسبش به آل على نرسد، هيچ چيزى براى فخر و افتخار نخواهد داشت. هنگامى که خداوند عزوجل مخلوقات را آفريد، خاندان شما را از ميان اين مخلوقات برگزيد. شماييد افراد والا مقام و نمونه که علم کتاب و تفسير قرآن نزد شماست.

امام رضا(ع)پس از شنيدن اين شعر، ابونواس را تشويق کرد و سيصد دينار به وى هديه داد.[4]

2. محمد بن عمر واقدى (207 ق)

او مي‌گويد:

«و کان ثقة يفتي بمسجد رسول اللَّه و هو ابن نيف و عشرين سنة؛[5] على بن موسى الرضا فردى ثقة و مورد اطمينان بود. وى در حالى که بيست و اندى سن داشت، در مسجد رسول خدا فتوا مى‏داد».

3. حسن بن سهل (215 ق)

گفته است:

«قد جعل (مأمون) على بن موسى ولى عهده من بعده و انه نظر فى بنى العباس و بنى على فلم يجد افضل و لا اورع و لا اعلم منه...؛[6] مأمون على بن موسى الرضا را وليعهد خود قرار داد. وى در ميان بنى عباس و بنى على فردى را برتر و با تقواتر و عالم‏تر از على بن موسى نيافت...».

4. مأمون (218 ق)

او که قاتل امام رضاست، درباره ايشان، خطاب به وزير خود فضل بن سهل مى‏گويد:

«و ما أعلم أحدا أفضل من هذا الرجل؛[7] من احدى را برتر از اين مرد (امام رضا) نمى‏شناسم».

5) عباس (قرن سوم هجري) ‏:

ابراهيم بن عباس مي‌گويد: شنيدم که عباس (يکى از معاصرين امام رضا) درباره على بن موسى الرضا(ع)چنين مى‏گفت: «ما سُئِل الرضا عن شي‏ء إلا عَلِمَه و لا رأيتُ أعْلَمُ منه بما کان في الزمان إلى‏ وقت عصره و کان المأمون يمْتِحَنه بالسؤال عن کل شي‏ء فيجيبُه الجواب الشافي و کان قليل النوم، کثير الصوم لا يفوته صيام ثلاثة أيام في کل شهر و يقول ذلک صيام الدهر و کان کثير المعروف و الصدقة سرّاً و أکثر ما يکون ذلک منه في الليالي المظلمة و کان جلوسه في الصيف على‏ حصير و في الشتاء على مسح؛[8] هر چه از على بن موسى الرضا(ع)پرسيده مى‏شد، جواب مى‏داد و من تا به حال فردى را عالم‏تر از وى در اين دوران نديده‏ام. مأمون آن حضرت را با سؤالات مختلف امتحان مى‏کرد و على بن موسى‏(ع)با جواب قانع کننده‏اى پاسخ مى‏داد. على بن موسى کم خواب بود و بسيار روزه مى‏گرفت، هيچ گاه سه روز روزه ماهيانه ايشان ترک نمى‏شد و مى‏فرمود: اين سه روز روزه، معادل روزه يک سال است. آن حضرت کارهاى خير زيادى انجام مى‏داد، صدقه پنهانى مى‏داد و اکثر اين صدقات در تاريکى شب انجام مى‏گرفت. در تابستان بر حصير و در زمستان بر پوستين مى‏نشست».

6. ابراهيم بن عباس (218 ق)

زمانى که مأمون ولايتعهدى را بر امام‏(ع)تحميل کرد، ابراهيم بن عباس به عنوان تبريک به امام رضا(ع)چنين سرود:

اَزالَتْ عزاءُ القلْب بعد التجلّد

مصارع اولاد النبي محمد(ص)[9]

ترجمه: «بسبب اعطاى ولايتعهدى به امام رضا(ع)، تمامى دردها و مصائب اهل بيت، زايل شد».

همچنين در فراغ امام رضا(ع)و عظمت و جلالت آن حضرت چنين سروده است:




  • إِنّ الرزية يابن موسى لم تَدَعْ‏
    و الصَبْر يحْمَدُ في المواطن کلّها
    و الصبرُ أن نبْکي عليک و نجْزعا[10]



  • في العين بَعْدَک للمصائب مُدْمِعاً
    و الصبرُ أن نبْکي عليک و نجْزعا[10]
    و الصبرُ أن نبْکي عليک و نجْزعا[10]



بعد از مصيبت از دست دادن تو (امام رضا(ع)) مصيبتى نيست که ما را بگرياند. گرچه صبر امرى نيکو است ولى صبر در مصيبت تو اين است که شيون و گريه کنيم».

7. عبدالجبار بن سعيد (229 ق)

روزى بر فراز منبر رسول اللَّه‏(ص) رفت و در مدح على بن موسى الرضا(ع)و خاندان پاکش‏: چنين سرود:




  • ستةُ آبائهم ما هُم هُم‏
    خيرُ من يشربُ صوبَ الغمام[11]



  • خيرُ من يشربُ صوبَ الغمام[11]
    خيرُ من يشربُ صوبَ الغمام[11]



ترجمه: «شش تن از اجداد و پدران او همان بزرگوارانى‌اند که قابل توصيف نيستند. اينان از بهترين کسانى‌اند که باران رحمت الهى را مى‏آشامند».

8. ابوالصلت هَرَوى (236 ق)

وى مى‏گويد: «ما رأيتُ أعْلَم مِنْ علي بن موسى الرضا و لا رأه عالمٌ الاّ شَهِدَ له بمثل شهادتي؛[12] فردى را داناتر از على بن موسى الرضا(ع)نديدم و هيچ عالمى آن حضرت را نديد، مگر اينکه در اين سخن با من هم عقيده بود.

9. ابوزرعه (261 ق) و ابو مسلم طوسى (242 ق)

هنگام ورود امام رضا(ع)به نيشابور اين دو که از بزرگان علماى اهل سنت در آن دوران بودند، امام‏(ع)را اين گونه خطاب مى‏کردند: «أيها السيد الجليل ابن السادة الائمة بحق آبائک الطاهرين و اسلافک الاکرمين الا ما رأيتنا وجْهُک الميمون و رَوَيتَ لنا حديث عن آبائک عن جدک نذکرک به...؛[13] اى سرور جليل القدر! اى فرزند امامان بزرگوار! به حق پدران پاک و خاندان با کرمت صورت مبارک خود را به ما بنمايان و حديثى براى ما از پدرانت نقل کن...».

10. احمد بن يحيى بلاذرى (279 ق)

هنگامى که امام‏(ع)فرزندش را از دست داد، بلاذرى نزد آن حضرت آمد و اين گونه به امام‏(ع)تعزيت مى‏گفت: «أنْتَ تَجِلُّ عن وصْفِنا و نحْنُ نقصر عن عِظَتِک و في عِلْمِک ما کفاک و في ثواب اللَّه ما عزّاک؛[14] تو والاتر از توصيف مايي و ما از نصيحت کردن تو عاجز و ناتوانيم. تو علم کافى و وافى دارى و خداوند به تو تعزيت دهد».

11. نوفلى (قرن سوم هجرى)

يکى از شاعران آن دوران در مدح امام چنين مى‏سرايد:




  • رأيت الشيب مکروهاً و فيه‏
    إذا رَکبَ الذنوب أخو مشيب‏
    و داءُ الغانيات بياض رأسي‏
    سَأصْحِبُه بتقوى‏ اللَّه حتّى‏
    يفَرّقُ بيننا الأجلُ القريب[15]



  • و قار لا تَليق به الذنوب‏
    فما أحد يقول: متى‏ يتوب؟
    و مَنْ مُدَّ البقاء له يشيب‏
    يفَرّقُ بيننا الأجلُ القريب[15]
    يفَرّقُ بيننا الأجلُ القريب[15]



ترجمه: «گويا مى‏بينم سفيدى محاسن و پيرى که ناپسند است، ليکن در آن وقارى است که هرگز با گناه جمع نمى‏شود. زمانى که پير و سالخورده‏اى مرتکب گناهى شود، هرگز اميد به توبه او نداشته باش. درد آوازه خوانان، پيرى است، کسى که عمرش طولانى شود، مويش سفيد شود پس من تا عمر دارم، در کنار على بن موسى الرضا(ع)خواهم ماند».

12. ابوبکر بن خُزَيمه (311 ق) و ابوعلى ثقفى (328 ق)

حاکم نيشابورى مى‏گويد:

«سَمِعتُ محمد بن المؤمل بن حسن بن عيسى يقول خَرَجْنا مع أمام أهل الحديث أبي بکر بن خزيمة و عديلُه أبي علي الثقفي مع جماعة من مشايخنا و هُمْ إذْ ذلک متوافرون إلى زيارة قبر على بن موسى‏ الرضا بطوس، قال: فَرَأيتُ من تعظيمه (ابن خزيمة) لتلک البقعة و تواضعه لها و تضرعه عندها ما تحيرنا؛[16] از محمد بن مؤمل شنيدم که مى‏گفت: روزى با پيشواى اهل حديث ابوبکر بن خزيمه و ابو على ثقفى و ديگر مشايخ خود به زيارت قبر على بن موسى الرضا به طوس رفتيم؛ در حالى که آنها بسيار به زيارت قبر ايشان مى‏رفتند. محمد بن مؤمّل مى‏گويد احترام و بزرگداشت و تواضع و گريه و زارى ابن خزيمه در برابر قبر على بن موسى همگى ما را شگفت زده کرد».

13. محمد بن يحيى صولى (335 ق) به نقل از احمد بن يحيى از شعبى مى‏گويد:

روزى شعبى گفت: بهترين بيت چه بيتى است. به او گفته شد قول انصار در جنگ بدر:




  • و ببئر بدر اذْ يردُ وجوههم‏
    جبريل تحت لوائنا و محمّد



  • جبريل تحت لوائنا و محمّد
    جبريل تحت لوائنا و محمّد



يعني: «زمانى که دشمنان در کنار چاه‌هاى بدر شکست خوردند، جبرئيل و پيامبر زير پرچم ما انصار بودند».

اما محمد بن يحيى صولى در مقام قضاوت مى‏گويد: «شعر ابونواس در مورد امام رضا(ع)بهترين بيت است».[17] چنان که گذشت.

14. على بن حسين مسعودى شافعى (346 ق)

«فلم يجِدْ في وقته أحداً أفضل و لا أحقَّ بالامر من على بن موسى‏ الرضا فبايعَ له بولاية العَهْد و ضَرَبَ اسمه على‏ الدنانير و الدراهم؛[18] مأمون در زمان خود هيچ فردى را برتر و لايق‏تر از على بن موسي براي ولايتعهدى نيافت. لذا وى را به ولايتعهدى برگزيد و با وى بيعت و نامش را بر درهم و دينار آن دوران ثبت کرد.

15. ابن حبّان بُسْتى شافعى (354 ق)

«علي بن موسى‏ الرضا أبوالحسن مِنْ ساداة أهل البيت و عقلائهم و جُلّة الهاشميين و نبلاءهم يجِب أن يعْتَبر حديثه اذا روى‏ عنه... قد زُرْته (قبر)مراراً کثيرة و ما حَلَّتْ بي شدةٌ في وقت مقامي بطوس فزُرْتُ قبرُ علي بن موسى‏ الرضا صلوات اللَّه على‏ جده و عليه و دعوْتُ اللَّه اِزالتها عنّي إلا استجيب لي و زالَتْ عنّي تلک الشدة و هذا شي‏ء جرّبْتهُ مراراً فوجَدْتُه کذلک، اماتَنا اللَّه على‏ محبة المصطفى‏ و اهل بيته صلى اللَّه عليه و عليهم اجمعين؛[19] على بن موسى الرضا(ع)از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بيت و بنى هاشم است. من بارها قبر ايشان را زيارت کرده‏ام. زمانى که در طوس بودم، هر مشکلى برايم رخ مى‏داد، قبر على بن موسى الرضا را ـ که درود خدا بر جدش و خودش باد ـ زيارت و براى برطرف شدن مشکلم دعا مى‏کردم و دعايم مستجاب و مشکلم حل مى‏شد. اين کار را به دفعات تجربه کردم و جواب ‏گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفى و اهل بيتش ـ که درود خدا بر او و اهل بيتش باد ـ بميراند».

16. حسين بن احمد مهلبى (380 ق)

وى در مورد نوقان که يکى از شهرهاى خراسان بود و همچنين در وصف شخصيت امام رضا(ع)مى‏گويد:

«وهي مِنْ اَجَلِّ مُدُن خراسان و اَعْمَرِها وبظاهر مدينة نوقان قبر الامام على بن موسى بن جعفر و به ايضاً قبرُ هارون الرشيد و على‏ قبر علي بن موسى حِصْنٌ و فيه قومٌ معتکفون...؛[20] نوقان از والاترين و آبادترين شهرهاى خراسان است و در اين شهر قبر امام على بن موسى بن جعفر(ع) قراردارد و بر روى قبر ايشان حصارى است که در آن حصار مردم معتکف مى‏شوند»

17. بوالحسن على بن عمر دارقطنى بغدادى شافعى (385 ق)

دارقطني از امام به بزرگى ياد کرده و مى‏گويد:

«فهو علي بن موسى‏ بن جعفر بن محمد العلوي الحسيني، ابوالحسن الرضا يروي عن أبيه موسى بن جعفر عن آبائه عن علي».[21]

18. حاکم نيشابورى شافعى (405 ق)

«و کان يفْتي في مسجد رسول اللَّه و هو ابن نَيف و عشرين سنة، روى‏ عنه مِنْ ائمة الحديث، آدم بن ابي اياس و نصر بن علي الجُهَني و محمد بن رافع القُشَيري و غيرهم...؛[22] آن حضرت (امام رضا(ع)) در حالى که بيست و اندى سن داشت. در مسجد رسول اللَّه(ص) فتوا مى‏داد و بزرگان اهل حديث مانند آدم بن ابى اياس و نصر بن على جهنى و محمد بن رافع قشيرى از آن حضرت روايت کرده‏اند».

19. احمد بن على خطيب بغدادى شافعى (463 ق)

درباره امام رضا(ع)چنين مى‏گويد:

«على بن موسى الرضا و کان و اللَّه رضا کما سُمِّىَ؛[23] على بن موسى الرضا(ع)به خدا سوگند رضا بود؛ همان گونه که ناميده شده بود».

20. على بن هبة اللَّه ابن ماکولا (475 ق)

«ابوالحسن علي بن موسى‏ بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن على بن ابي‌طالب... و کان من أعيان اهل بيته عِلْماً و فضْلاً؛[24] ايشان از نخبگان و بزرگان اهل بيت از نظر علم و فضيلت بود».

21. ابوسعد عبدالکريم بن منصور تميمى سمعانى شافعى (562 ق)

«الرضا کان من اهل العلم و الفضل مع شرف النَسَب؛[25] (امام) رضا(ع)از اهل علم و فضل بود و خاندان و نسب بزرگوارى داشت».

22. ابوالفرج ابن جوزى حنبلى (597 ق)

«و کان يفْتي في مسجد رسول اللَّه و هو ابن نيف و عشرون سنة... و کان المأمون قد أمَر بإشْخاصه من المدينة فلما قَدِمَ نيسابور خرج و هو فى عمارية على بغلة شهباء فخرج علماء البلد في طلبه مثل يحيى بن يحيى، اسحاق بن راهويه، محمد بن رافع، احمد بن حرب و غيرهم فاقام بها مدة؛[26] (امام رضا(ع)) در حالى که بيست و اندى سال داشت، در مسجد رسول اللَّه‏(ص) فتوا مى‏داد... و به دستور مأمون از مدينه خارج شد و زمانى که به نيشابور رسيد؛ در حالى که سوار بر مرکب بود. علماى شهر مانند يحيى بن يحيى، اسحاق بن راهويه، محمد بن رافع، احمد بن حرب و سايرين به استقبال ايشان آمدند».

23. جمال الدين ابوالفرج عبدالرحمن بن على قرشى تميمى بکرى بغدادى (597 ق)

«علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي الهاشمي، يلقب بالرضا صدوق مات سنة 203 ه؛[27] على فرزند موسى فرزند جعفر فرزند محمد فرزند على فرزند حسين و فرزند امام على(ع) است که ملقب به رضاست و فردى صدوق و راست‌گو بود و در سال 203 هجرى از دنيا رفت».

24. مجد الدين ابن اثير جَزَري شافعى (606ق)

ابن اثير مي‌نويسد:

«هو ابوالحسن علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي‌طالب الهاشمي المعروف بالرضا... و کان مقامه مع أبيه موسى‏ بن جعفر تسعا و عشرين سنة و أشهراً و عاش بعد أبيه عشرين سنة... و إليه انتهت إمامة الشيعة فى زمانه و فضائله أکثر من أن تحصى‏ رحمة اللَّه عليه و رضوانه؛[28] ابوالحسن على بن موسى... معروف به رضا... ايشان مدت 29 سال و چند ماه در زمان حيات پدر خويش (امام کاظم‏(ع)) زيست و بعد از پدر نيز بيست سال زندگى کرد... . امامت شيعه در زمان على بن موسى به ايشان منتهى مى‏شد و فضايل وى قابل شمارش نيست. رحمت و رضوان خداوند بر او باد».

25. ابوالقاسم عبدالکريم رافعى شافعى (623 ق)

«علي بن موسى بن جعفر... أبوالحسن الرضا من أئمة أهل البيت و أعاظم ساداتهم و اکابرهم...؛[29] (امام رضا(ع)) از امامان اهل بيت و بزرگان و سروران اهل بيت است».

26. شيخ محى الدين محمد بن على طائى حاتمى اندلسى (638 ق)

«على السرّ إلالهي و الرائي للحقائق کما هي النور اللاهوتي و الانسان الجبروتي و الأصل الملکوتي والعالم الناسوتي مصداق معلم المطلق و الشاهد الغيبي المحقق روح الارواح و حياة الاشباح، هندسة الموجود الطيار في المنشئات الوجود، کهف النفوس القدسية غوث الأقطاب الإنسية، الحجة القاطعة الربانية، محقق الحقائق الإمکانية، أزل الأبديات و أبد الأزليات، الکنز الغيبى و الکتاب اللاريبي، قرآن المجملات الأحدية و فرقان المفصلات الواحدية، إمام الورى‏ بدر الدجى‏ أبي محمد علي بن موسى الرضا».[30]

27. محب الدين ابوعبداللَّه معروف به ابن نجار بغدادى شافعى (643 ق)

«... ولد بمدينة النبي... و سمع الحديث من والده و عمومته و غيرهم من اهل الحجاز، و کان من العلم و الدين بمکان يفتى فى مسجد رسول اللَّه و هو ابن نيف و عشرين سنة؛[31] در مدينه به دنيا آمد و حديث را از پدر و عموهايش و غير از آنها از اهل حجاز شنيد. على بن موسى از چنان جايگاه علمى و دينى والايى برخوردار بود که در سن بيست و اندى در مسجد رسول اللَّه فتوا مى‏داد».

28. محمد بن طلحه شافعى (652 ق)

شبراوى شافعى به نقل از محمد بن طلحه شافعى در مورد فرزندان امام کاظم‏(ع)مى‏گويد: «کان لموسى الکاظم من الأولاد سبع و ثلاثون ولداً ما بين ذکر و انثى‏، أجَلُّهم و أفْضَلُهم و أشْرَفُهم و أکمَلُهم علي بن موسى‏ الرضا...؛[32] امام کاظم‏(ع)بيش از 37 فرزند پسر و دختر داشت که بزرگوارترين، برترين، شريف‌ترين و کامل‌ترين آنها على بن موسى الرضا(ع)بود».

خود محمد بن طلحه نيز مى‏گويد: «قَدْ تَقَدَّم القول في أميرالمؤمنين علي و في زين العابدين علي و جاء هذا علي الرضا ثالثهما و مَنْ أمْعَنَ النَظَر و الفِکرة وَجَدَه وارثهما فَيحْکم کونَه ثالث العليين، فما إيمانه و علا شأنه و اِرْتفع مکانه و اتَّسع أمکانه و کثُرَ أعوانه و ظهر برهانه حتّى‏ أحَلَّه الخليفة المأمون مَحَلَّ مُهْجَته و أشْرَکه في مملکته... فکانَتْ مناقُبه عَلية و صفاته سنية و مکارمه خاتمية و أخلاقه عربية و شَنْشَنته احْزمية و نَفْسُه الشريفة هاشميةٌ و ارومته الکريمة نبوية، فمَهْما عدّ من مزاياه کان أعْظَم منه و مهما فصل من مناقبه کان أعلا رتبة منه؛[33] سخن درباره اميرالمؤمنين على‏(ع)و زين العابدين على‏(ع)گذشت و ايشان على الرضا(ع)سومين آنها است. کسى که در (سجاياي) ايشان تأمل کند. در مى‏يابد که على بن موسى وارث اميرالمؤمنين على و زين العابدين على است و حکم مى‏کند که ايشان سومين علوى نام است.

ايمان و جايگاه و منزلت و فراوانى اصحاب آن حضرت باعث شد تا مأمون وى را در امور حکومت شريک کرده و ولايتعهدى را به ايشان بسپارد... مناقب و ويژگى‏هاى ايشان والا و صفات ايشان بلند مرتبه، منش ايشان پيامبر گونه و خلق و خوى آن حضرت، خلق و خوى انسان‏هاى اصيل است و اين ويژگى خاصى است که از پدرانش به ارث برده است، روحيات آن حضرت، هاشمى و اخلاق او مظهرى از اخلاق نبوى است. پس هر آنچه از ويژگي‌هاى ايشان شمرده شود، اندک و ناچيز است؛ چون آن حضرت، والاتر و بالاتر از آن ويژگي‌ها و خصلت‏ها است و هر چه از منش‏هاى ايشان گفته شود، باز ايشان در مرتبه بالاتر از آن است».

29. سبط بن جوزى حنفى (654 ق)

«کان مِنَ الفُضَلاء الأتقياء الأجواد؛[34] (امام رضا(ع)) از فضلا، پرهيزکاران و اهل بخشش بود».

30. ابن ابى الحديد معتزلى (656 ق)

او امام را از سادات و علماى اهل بيت مى‏داند.[35] در جاى ديگر در مقام دفاع از بنى هاشم در مورد امام رضا(ع)چنين مى‏گويد: «المُرَشِّح للخلافة و المخطوب له بالْعَهد، کان أعْلَمُ الناس و أسخى الناس و أکرم الناس اخلاقاً؛[36] ايشان وليعهد و در مقام خلافت و داناترين و بخشنده‏ترين مردم و با اخلاق‏ترين آنها بود».

31. محمد بن يوسف گنجى دمشقى شافعى (658 ق)

«و الإمام بعده (موسى بن جعفر) أبوالحسن علي بن موسى‏ الرضا(ع) مَوْلِدُه بالمدينة سنة ثمان و اربعين و منه و قُبِضَ بطوس من ارض خراسان...».[37]

32. عمر بن شجاع الدين محمد بن عبدالواحد موصلى شافعى (660 ق)

فصلى درباره امام رضا(ع)تحت عنوان «فصل في إلامام علي بن موسى‏ الرضا (ع)» مى‏گشايد و درباره آن حضرت چنين مى‏گويد:

«علي بن موسى‏ بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين: ، قيل کان غزير الأدب و الحِلْم و الفهم، واسعٌ الرواية، مُتْقَنُ الدراية، مکين في العلم، أميناً في الحلم، کامل الزهد و الوَرَع و الفتوة و المروة...؛[38] آن حضرت از نظر آداب و بردبارى و بينش، بسيار پر مايه بود. ايشان احاديث بسيارى را روايت کرد و در بينش و فهم حديث بسيار دقيق و محکم و در علم و دانش، شخصى کاملاً مقبول و در نهايت بردبارى و صبر، و از نظر پرهيزگارى و ترس از خدا و شهامت و مردانگى در منتهاى درجات بود».

33. شمس الدين ابن خلّکان شافعى (681ق)

«هو أحد الأئمة إلاثني عشر على اعتقاد إلامامية و ضَرَبَ المأمون اسْمَه على‏ الدينار و الدرهم... و استدعا علياً فاَنْزَله احْسَن منزله... فلم يجِدْ في وقته احدا افضل و لا احق بالامر من على الرضا فبايعَه...؛[39] (امام رضا(ع)) يکى از امامان شيعه اثنى عشرى است که مأمون نام ايشان را بر سکه درهم و دينار ضرب کرد... مأمون ايشان را از مدينه به طوس طلبيد... در آن دوران، مأمون هيچ کسى را برتر و لايق‏تر از على بن موسى براى ولايتعهدى نيافت؛ لذا با وى بيعت کرد...».

34. عماد الدين اسماعيل ابوالفداء دمشقى شافعى (732 ق)

«و کان يقال لعلي المذکور، علي الرضا و هو ثامن الائمة الاثني عشر على‏ رأي الامامية و هو علي الرضا بن موسى‏ الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن زين العابدين بن حسين بن علي بن ابيطالب، و علي الرضا هو والد محمد الجواد تاسع الائمة...؛[40] آن حضرت هشتمين امام شيعيان اماميه است وى على الرضا فرزند موسى الکاظم... و پدر محمد الجواد نهمين امام شيعيان است».

35. شمس الدين ذهبى شافعى (748ق)

«إلامام السيد أبوالحسن علي الرضا موسى‏ بن الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي بن الحسين الهاشمي... و کان من العلم و الدّين و السؤدد بمکان؛[41] امام سيد ابوالحسن على الرضا فرزند موسى الکاظم فرزند جعفر صادق فرزند محمد باقر فرزند على بن حسين هاشمى است... وى از نظر علم و ديانت و بزرگوارى از جايگاه ويژه‏اى برخوردار است».

در جاى ديگر مى‏گويد:

«أحَدُ الأعْلام هو إلامام... و کان سيد بني هاشم في زمانه و اجَلُّهم و انْبَلُهم و کان المأمون يعَظِّمُه و يخْضَعَ له و يتغالى‏ فيه حتى‏ انه جَعَله ولي عَهْدِه مِنْ بَعْده و کتَب بذلک الى‏ الآفاق...؛[42] (امام رضا(ع)) يکى از بزرگان است. آن حضرت امام، سرور، بزرگوار و از نخبگان بنى هاشم در زمان خود است. مأمون وى را بسيار احترام مي‌کرد و در وى سخنان غلوآميز مى‏گفت تا جايى که وى را وليعهد بعد از خود قرار داد...».

در جاى ديگر مى‏نويسد:

«کبير الشأن له عِلْمُ و بيانٌ و وَقْعٌ في النفوس صَيره المأمون ولِىُّ عهده لجلالته؛[43] وى (امام رضا(ع)) جايگاه والايى است و علم و بيان ايشان بسيار بود و در دل‌هاى مردم نفوذ داشت. مأمون به خاطر چنين منزلتى، ايشان را وليعهد خود قرار داد».

همچنين مى‏گويد:

«و هو من الإثني عشر الذين تعتقد الرافضة عصمتهم و وجوب طاعتهم؛[44] ايشان از ائمه دوازده‌گانه است که رافضه معتقد به عصمت و وجوب اطاعت از آنها هستند».

«يقال أفتى‏ و هو شابٌّ في ايام مالک؛[45] گفته مى‏شود وى در جوانى و در ايام مالک بن انس (يکى از ائمه مذاهب فقهى اهل سنت) فتوا مى‏داد».

در جايى ديگر مى‏گويد:

«کان سيد بنى هاشم في زمانه و أجلُّهم و أنْبَلُهم و کان المأمون يبالغ في تعظيمه...».[46]

36. زين الدين ابن وردى حلبى شافعى (749 ق)

درباره امام رضا(ع)مى‏گويد:

«و هو ثامن الائمة الاثني عشر على رأي الامامية؛.[47] وى هشتمين امام شيعه اماميه است.

37. خليل بن اِيبَک صَفَدى شافعى (764ق)

«و هو أحد الأئمة الإثني عشر، کان سيد بني هاشم في زمانه و کان المأمون يخْضَعَ له ويتغالى‏ فيه؛[48] وى يکى از امامان شيعيان دوازده امامى و سيد و سرور بنى هاشم در زمان خود بود و مأمون در برابر ايشان خضوع و در مورد ايشان مبالغه مى‏کرد».

38. عبداللَّه بن اسعد يافعى يمنى مکى شافعى (768 ق)

«الإمام الجليل المُعَظَّم، سلالة السادة الاکارم، أبوالحسن علي بن موسى‏ الکاظم... أحد الأئمة الإثني عشر أولي المناقب الذين انْتَسَب إلامامية إليهم فقصروا بناء مذهبهم عليه؛[49] ايشان امام جليل و بزرگوار، از سلاله بزرگان و اهل کرم ابوالحسن على بن موسى الکاظم است... وى يکى از دوازده امام شيعيان و صاحب مناقب و فضائل است».

39. محمد بن عبداللَّه ابن بطوطه (779 ق)

در سفرنامه خود وقتى که به مشهد الرضا مى‏رسد، آنجا را چنين وصف مى‏کند:

«و رَحَلْنا إلى‏ مدينة مشهد الرضا و هو علي بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين الشهيد بن أميرالمؤمنين علي بن أبي‌طالب رضي اللَّه عنهم و هي أيضا مدينة کبيرة... و المشهد المکرم عليه قبةٌ عظيمةٌ في داخل زاويةُ تجاورها مدرسة و مسجد و جميعها مليح البناء، مصنوع الحيطان بالقاشاني و على‏ القبر دکانة خشب ملبسة بصفائح الفضة و عليه قناديل فضة معلقة و عتبه باب القبة فضة و على‏ بابها سِتْرُ حرير مذهبٌ و هي مبسوطة بأنواع البسط و إزاء هذا قبر هارون الرشيد... و إذا دَخَل الرافضي للزيارة ضَرَب قبر هارون الرشيد برِجْله و سلَّم علي الرضا؛[50] به شهر «مشهد الرضا» مسافرت کرديم و او على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين شهيد فرزند اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب (رضوان خدا بر آنها باد) است، مشهد الرضا شهر بسيار بزرگى بود و بر بارگاه مکرم حضرتش، گنبد بزرگى بنا شده و بناى آن از زيبايى خاصى برخوردار بود و ديوارهاى آن مزين به کاشى، و بر روى قبر شريف، چهار چوبى از تخته و روکش آن از نقره، و بر فراز ضريح ايشان، لوسترهايى از نقره آويزان و چهارچوب درب گنبد نقره و پرده درب نيز از پارچه حرير طلا بافت، و تمامى محوطه زيارتگاه مفروش به فرش‏هاى متنوع بود و در کنار آن، قبر هارون الرشيد بود که زائرين هنگام ورود به زيارتگاه (به عنوان بيزارى از جنايات هارون) با پاى خود محکم به قبر هارون مي‌زدند و بر قبر (شريف) امام رضا(ع)سلام مي‌کردند و به آن احترام مي‌گذاشتند.

40. عطاء اللَّه بن فضل اللَّه شيرازى (803ق)

«على الرضارضى الله عنه با مردم به لغات خودشان سخن مى‏گفت و امام رضا فصيح‏ترين مردم بود و داناترين به همه زبان و لغتى... مشهد و مرقد منور وى مرجع زائران تمامى مردم از تمامى طبقات و نقاط جهان است.»[51]


[1] . مرآة الجنان، ج 2، ص 11؛ وفيات الأعيان، ج 3، ص 270و271؛ تذکرة الخواص، ص 321؛ المنتظم، ج 6، ص 125؛ الائمة الأثنى عشر، ص 98؛ النجوم الزاهرة، ج 2، ص 220؛ تاريخ الاسلام، ص 271.

[2] . نزهة الجليس، ج 1، ص 266. اين در حالى است که ذهبى متعصب با زير سؤال بردن اين شعر مى‏گويد: «قيل هذا لا يجوز اطلاقه إلاّ بنصّ و لا نصّ». (ر.ک: تذهيب تهذيب الکمال، ج، ص 45.

[3] . وفيات الأعيان، ج 3، ص 271؛ مرآة الجنان، ج 2، ص 11؛ الأئمة الإثنى عشر، ص 99؛ الوافى بالوفيات، ج 22، ص 250.

[4] . الإتحاف بحب الأشراف، ص 314؛ أحسن القصص، ج 4، ص 290.

[5] . تذکرة الخواص، ص 315.

[6] . تجارب الأمم، ج 3، ص 366؛ تاريخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 138؛ الکامل فى التاريخ، ج 4، ص 162.

[7] . مقاتل الطالبيين، ص 402.

[8] . الفصول المهمة، ص 241؛ نورالأبصار، ص 235 و 236. البته در بعضى از نقل‏ها، اين سخنان را ابراهيم بن عباس گفته، نه عباس، ر.ک: أحسن القصص، ج 4 7 ص 289.

[9] . الاغانى، ج 9، ص 47.

[10] . نهاية الارب، ج 5، ص 169.

[11] . تهذيب الکمال، ج 13، ص 409.

[12] . مفتاح النجاة فى مناقب آل عبا، ص 179.

[13] . الصواعق المحرقة، ج 2 ص 594؛ ينابيع المودة، ج 3، ص 168؛ الاعتصام بحبل الإسلام، ص205؛ أسرار الشريعة، ص 224 و 223؛ أخبار الدُوَل، ص 115؛ الفصول المهمة، ص 243؛ نورالأبصار، ص 236؛ مسند الشهاب، ج 2، ص 323؛ فيض القدير، ج 4، ص 489؛ به نقل از تاريخ نيشابور حاکم نيشابورى.

[14] . نهاية الارب، ج 5، ص 168.

[15] . الوافى بالوفيات، ج 22، ص 251.

[16] . تهذيب التهذيب، ج 7، ص 339.

[17] . سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 388؛ الوافى بالوفيات، ج 22، ص 249.

[18] . مروج الذهب، ج 6، ص 33؛ ر. ک: مرآة الجنان، ج 2، ص 10؛ تاريخ مختصر الدُول، ص 134.

[19] . کتاب الثّقات، ج 8، ص 457.

[20] . الکتاب العزيزى، ص 155.

[21] . المؤتلف و المختلف، ج 2، ص 1115.

[22] . تهذيب التهذيب، ج 7، ص 339؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 199.

[23] . تاريخ بغداد، ج 5، ص 418.

[24] . الاکمال، ج 4، ص 75.

[25] . الأنساب، ج 3، ص 74؛ ر.ک: تهذيب التهذيب، ج 7، ص 340.

[26] . المنتظم، ج 6، ص 125.

[27] . عجائب القرآن، ص 55.

[28] . تتمةجامع الاصول، ج 2، ص 715.

[29] . التدوين فى أخبار قزوين، ج 3، ص 425.

[30] . کتاب المناقب المطبوع آخر وسيلة الخادم الى المخدوم، ص 296.

[31] . ذيل تاريخ بغداد، ج 19، ص 135.

[32] . الاتحاف بحب الاشراف، ص 310.

[33] . مطالب السؤول، ص 295.

[34] . تذکرة الخواص، ص 321.

[35] . شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 254.

[36] . همان، ج 15، ص 291.

[37] . کفاية الطالب فى مناقب على بن ابيطالب، ص 457 و 458.

[38] . النعيم المقيم لعترة النبأ العظيم، ص 377.

[39] . وفيات الأعيان، ج 32، ص 269 و 270.

[40] . المختصر فى اخبار البشر، ج 2ص 24.

[41] . سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 386 و 388؛ العِبَر، ج‏1، ص 266.

[42] . تاريخ الإسلام، ص 270.

[43] . سير أعلام النبلاء، ج 13، ص 121.

[44] . دول الإسلام، ج 1، ص 178.

[45] . سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 388.

[46] . تذهيب تهذيب الکمال، ج 7، ص 44 و 45.

[47] . تتمة المختصر فى اخبار البشر، ج 1، ص 320.

[48] . الوافى بالوفيات، ج 2، ص 251.

[49] . مرآة الجنان، ج 2، ص 10.

[50] . رحلة ابن بطوطة، ص 401.

[51] . روضة الأحباب، ج 4، ص 43؛ ر.ک: تاريخ الأحمدى، ص 36.


/ 1