تبیان، دستیار زندگی
پس از بازگشت امام مجتبی(علیه‌السلام) به مدینه، عباس(علیه‌السلام) در کنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى کریمانۀ برادر خود را بین مردم تقسیم مى کرد. او در این دوران، لقب«باب الحوائج » یافت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باب الحوایج با کریم اهل بیت

حضرت ابوالفضل (ع)؛ پرچمدار عشق و ایثار

جنگاوری عباس

روایت شده است که امیرالمؤنین (علیه‌السلام) روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بودند. در آن لحظه، مرد عربى درآستانه درب مسجد ایستاده، از مرکب خود پیاده شد و صندوقى راکه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی(علیه‌السلام) را بوسید، و گفت: مولاى من! براى شما هدیه اى آورده ام و صندوقچه را پیش روى امام نهاد . امام درِصندوقچه را باز کرد. شمشیرى آب دیده در آن بود. درهمین لحظه، عباس (علیه‌السلام) که نوجوانى نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشه اى ایستاده و به شمشیرى که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤنین (علیه‌السلام) متوجه شگفتى و دقت او گردید و فرمود: جلوتر بیا. عباس (علیه‌السلام) پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند؛ یا امیرالمؤنین! براى چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا مى بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى کند تا این که دو دستش قطع مى گردد.1

تقویت روحیه جنگاورى عباس (علیه‌السلام) توسط امیرالمومنین (علیه السلام)

در جریان آزاد سازى فرات، توسط لشکریان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) مردى تنومند و قوى هیکل به نام «کریب بن ابرهه»، از قبیله «ذمى یزن»، از صفوف لشکریان معاویه، براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشته اند که وى یک سک? نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى مالید که نوشته هاى روى سکه ناپدید مى شد.2

او خود را براى مبارزه با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را براى مبارزه صدا زد. یکى از پیش مرگان مولا على (علیه‌السلام) به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد، کریب پرسید: کیستی؟

گفت: هماوردى براى تو! کریب پس از لحظاتى جنگ، او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاع ترین شما با من مبارزه کند، یا على (علیه‌السلام) بیاید. «شرحبیل بن بکر» و پس از او « حرث بن جلاح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند.

پس از بازگشت امام مجتبی(علیه‌السلام) به مدینه، عباس(علیه‌السلام) در کنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى کریمان? برادر خود را بین مردم تقسیم مى کرد. او در این دوران، لقب«باب الحوائج» یافت.

امام على (علیه‌السلام) در این جا با بکار بستن یک تاکتیک نظامى کامل، سرنوشت مبارزه را به گونه اى دیگر رقم زد و از آن جاکه «خدعه » در جنگ جایز است، تاکتیک نظامى بکار برد. او فرزند رشید خود عباس (علیه‌السلام) را که در آن زمان على رغم سن کم، جنگجویى کامل و تمام عیار به نظر مى رسید، فراخواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامى خود را با او عوض کند و در جاى امیرالمؤمنین در قلب لشکر بماند و خود لباس جنگ على (علیه‌السلام) را پوشیده بر اسب او سوار شد در مبارزه اى کوتاه ، اما پرتب و تاب ، کریب را به هلاکت رساند...و به سوى لشکر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالاى نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند و...

امام حسن مجتبی (علیه السلام)

امیرالمؤمنین از این حرکت چند هدف را دنبال مى کرد؛ هدف بلندى که در درجه اول پیش چشم او قرار داشت ، روحیه بخشیدن به عباس(علیه‌السلام) بود که جنگاورى نو رسیده بود و تجربه چندانى در نبرد نداشت والا ضرورتى در انجام این کار نبود و نیز افراد دیگرى هم غیر از عباس (علیه‌السلام) براى این کار وجود داشت. از این رو، این این رفتار خاص، بیانگر هدفى ویژه بوده است. در درجه دوم، او مى خواست لباس و زره و نقاب عباس(علیه‌السلام) در جنگ‌ها شناخته شده باشد و در دل دشمن، ترسى از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس (علیه‌السلام) در دیگر جنگ ها بدهد تا گاه فردى با این شمایل را دیدند، پیکار على (علیه‌السلام) در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسین (به روایت برخى تاریخ نویسان )، امام با این کار مى خواست کریت نهراسد و از مبارزه با على(علیه‌السلام) شانه خالى نکند. و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقى بماند و به دست امام کشته شود تا هم او، هم همرزمان زرپرست و زور مدارش،طعم شمشیر اسلام را بچشند.

اما نکته دیگرى که فهمیده مى شود، این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس(علیه‌السلام) در سنین نوجوانی، چندان تفاوتى با پدرش که مشهور است قامتى میانه داشته اند، نداشته که امام مى توانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا مى توان به برخى از پندارهاى باطل پاسخ گفت که واقعاً حضرت عباس(علیه‌السلام) از نظر جسمانى با سایر افراد تفاوت داشته است و على رغم این که برخى تنومند بودن عباس(علیه‌السلام) و یا حتى رسیدن زانوان او تا نزدیک گوش هاى مرکب را انکار کرده و جزء تحریفات واقعه عاشورا مى پندارند، حقیقتى تاریخى به شمار مى رود. اگر تاریخ گواه وجود افراد درشت اندامى چون کریب (در لشکر معاویه ) بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادى نظیر عباس (علیه‌السلام) وجود داشته باشند؛ که او فرزند کسى است که در قلعه خیبر را از جا کند و بسیارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاکت رساند.آن سان که خود مى فرماید: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان در قبیله معروف «ربیعه» و«مضر» را در هم شکستم... .»3

درخشش در جنگ صفین

در صفحات دیگرى از تاریخ این جنگ طولانى و بزرگ که منشأ پیدایش بسیارى از جریان هاى فکرى و عقیدتى در پایگاه هاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت انگیز دیگرى در درخشش حضرت عباس(علیه‌السلام) بر مى خوریم. این گونه نگاشته اند؛ در گرما گرم نبرد صفین، جوانى از صفوف سپاه اسلام جداشد که نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت. هنوز چندان مو بر چهره اش نروییده بود، اما صلابت از سیماى تابناکش خوانده مى شد. سنش را حدود هفده سال تخمین زدند .آمد مقابل لشکر معاویه، با نهیبى آتشین، مبارز خواست. معاویه به «ابوشعشاء» که جنگجویى قوى در لشکرش بود، رز کرد و به او دستور داد تا باوى مبارزه کند. ابوشعشاء با تندى به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى دانند[اما تو مى خواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستیه]، آن گاه به یکى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس(علیه‌السلام) او را به خون غلتاند. گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعشاء بانهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون مى غلتد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییرى ننمود تا جایى که همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگى آنان را به هلاکت رساند. به گونه اى که دیگر کسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمى داد و تعجب و شگفتى اصحاب امیرالمؤنین(علیه‌السلام) نیز برانگیخته شده بود. هنگامى که به لشگرگاه خود بازگشت،امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نقاب از چهره اش برداشت و غبار از چهره اش سترد...4

عباس (علیه‌السلام) پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند؛ یا امیرالمؤنین! براى چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا مى بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى کند تا این که دو دستش قطع مى گردد.

دوشادوش امام حسن (علیه‌السلام)

اما با وجود شرایط نا به سامان پس از شهادت امام علی(علیه‌السلام) حضرت عباس(علیه‌السلام) دست از پیمان خود با برادران و میثاقى که با علی(علیه‌السلام) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیش تر از آنان گام برنداشت واگر چه صلح، هرگز با روحیه جنگاورى و رشادت ایشان سازگار نبود، اما او ترجیح مى داد اصل پیرویِ بى چون و چرا از امام برحق خود را به کار بندد و سکوت نماید. در این اوضاع نابهنجار حتى یک مورد در تاریخ نمى یابیم که او على رغم عملکرد برخى دوستان ، امام خود را از روى خیر خواهى و پند دهى مرد خطاب قرار دهد. این گونه است که در آغاز زیارتنامه ایشان که از امام صادق(علیه‌السلام) وارد شده است، مى خوانیم:

حضرت ابوالفضل (ع)؛ پرچمدار عشق و ایثار

«السلام علیک أیها العبد الصالح، المطیع للّه و لرسوله و لامیرالمؤمنین و الحسن و الحسین صلى الله علیهم و سلم»؛ «درود خدا بر تو اى بنده نیکوکار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرالمؤمنین و حسن و حسین که سلام خدا بر آنها باد.»5

البته اوضاع درونى و بیرونى جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل مى کرد. پس از بازگشت امام مجتبی (علیه‌السلام) به مدینه، عباس (علیه‌السلام) در کنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم مى کرد. او در این دوران، لقب«باب الحوائج » یافت 6 و وسیله دستگیرى و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران، در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهى نکرد. تا آن زمان که دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در آرامشى بى بدیل، در جوار رحمت الهى سکنى داد و به آن بسنده نکرده و بدن مسموم او را نیز آماج تیرهاى کینه توزى خود قرار دادند. آن جا بود که کاسه صبر عباس(علیه‌السلام) لبریز شد و غیرت حیدرى اش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین (علیه‌السلام) نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهى اشک آلود برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.7

یاور وفادار امام حسین(علیه‌السلام)

معاویه که همواره مى دانست رویارویى با امام حسن(علیه‌السلام) و یا قتل امام سبب فروپاشى اقتدارش میشود، هرگز با امامان بدون زمینه سازى قبلى و عوام فریبى وارد جنگ نمى شد و به طور شفاف و مستقیم در قتل امام شرکت نمى کرد. اما ناپختگى یزید و چهره پلید و عملکرد شوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراض آمیز به صورت آشکار می دید. اگر معاویه تلاش هاى فراوانى در راستاى گرفتن بیعت براى یزید به کار بست، اما به خوبى مى دانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینى نمود. امام با صراحت و شفافیت تمام در نامه اى به معاویه فرمود:

اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی، با این که او جوانى خام، شراب خوار و سگ باز است، بدان که به درستى به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساخته ای8 و در اعلام علنى مخالفت خود با حکومت یزید فرمود:

«حال که فرمانروایى مسلمانان به دست فاسقى چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند[و با آن خدا حافظى کرد]» .

در این میان، حضرت عباس با دقت، تیزبینى فراوان، مسائل و مشکلات سیاسى جامعه را دنبال مى کرد و از پشتیبانى امام خود دست بر نداشته و هرگز وعده هاى بنى امیه او را از صف حق پرستى جدا نمى ساخت و حمایت بى دریغش را از امام اعلام مى داشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عتبه» نگاشت: حسین (علیه‌السلام) را احضار کن و بى درنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست». ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید ،اما امام سر باز زد و فرمود:

«بیعت به گونه پنهانى چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را براى بیعت حاضر مى کنی، مرا نیز احضار کن». مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیرد، اگر بیعت نمى کند،گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود:

«واى بر تو اى پسرزن آبى چشم! تو دستور مى دهى که گردن مرا بزنند! به خدا که دروغ گفتى و بزرگتر از دهانت سخن راندی!»9

در این لحظه، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند، قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود. من خون او را به گردن مى گیرم». عباس(علیه‌السلام) به همراه افرادش که بیرون دارالاماره منتظر بودند، با شمشیرهاى آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.10

امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس(علیه‌السلام) نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم گیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید. و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ از امام جدا نشده و میراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت (علیه‌السلام) را با سخنرانى ها، جان فشانى‌ها و حمایت هاى بى دریغش از امام بر خواند.

تنظیم گروه دین و اندیشه تبیان


1-محمد على ناصری،مولدالعباس بن علی(علیه‌السلام)قم،انتشارات شریف الرضی

2-احمد بن محمد المکى الخوارزمی،المناقب، قم،مؤسسه النشرالاسلام، العباس (علیه‌السلام)،

3- نهج البلاغه دشتى ،خطبه

4- محمد باقر بیرجندی،کبریت الاحمر،تهران،کتاب فروشى اسلامیه،

5-جعفربن محمدبن جعفربن قولویه انقمى ،کامل الزیارات،بیروت ،دارالسرور،

6- مولدالعباس بن علی(علیه‌السلام)،

7- باقر شریف قرشی، العباس بن علی(علیه‌السلام) رائد الکرامه والفداء فى الاسلام، بیروت، دارالکتب الاسلامی،

8- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت مؤسسه الرساله،

9- محمدبن حریر الطبری، تاریخ الطبری، بیروت. مؤسسه عزالدین، چاپ دوم؛ سیدبن طاووس، المهلوف على قتل الطفوف

10- ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب اسروى المازندرانى، مناقب آل ابى طالب،

برگرفته از کتاب زنـدگـانـى حـضـرت ابـوالفـضـل العباس علیه السلام؛ علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.