• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1205933

پرسش

سلام من اعتماد به نفس ندارم به یه دختر پیشنهاد دوستی بدم
باید چیکار کنم
با تشکر

پاسخ

  سلام دوست گرامی بهتر است بدانید که بیش از اینکه داشتن اعتماد به نفس در این زمینه حایز اهمیت باشد دانستن اینکه شما از این کا ر چه هدف و مقصودی دارید مهم است ممکن  است ما دوستان مذکر و مونث زیادی داشته باشیم اما واقعا این دوستان را اولا با چه هدفی اختیار کرده ایم و ثانیا داشتن این دوستان تا بحال چه نیازهایی از ما را برطرف کرده اند و ما چه کاربردهایی برای انها داشته ایم و ثالثا ایا ما قبل از اختیار کردن ایشان توانایی های لازم برای ارتباط برقرار کردن صحیح با ایشان را بسته به جنسیت و ویژگی هایی که داشته اند کسب کرده ایم یا خیر بنابراین به نظر می رسد در ابتدا شما باید به پاسخ این سوالات فکر کنید و دنبال پاسخ و کسب تجربه بیشتر برای یافتن پاسخ ها باشید بعد در قدم بعدی به فکر اقدام برای ارتباط برقرار کردن منطقی و هدفمند بیافتید موفق باشید

مشاور : خانم ابوالحسنی | پرسش : چهارشنبه 26/1/1394 | پاسخ : جمعه 28/1/1394 | ارتباط دختر و پسر | دانشجو | 21 سال | مهارت های ارتباطی | تعداد مشاهده: 445 بار

تگ ها : دوستی های قبل از ازدواج توانمندی در ارتباطات

مشاوره های مرتبط

سلام . خسته نباشید خانم دکتر ، من از بچگی با { تو جمع بودن } مشکل داشتم . مثلاً وقتی قراره شب بریم مهمونی از صبح استرس و اضطراب تمام وجود منو میگیره . من مطمئنم این یه تلقین نیست چون از همون دوره ابتدای مدرسه و ... 5 ، 6 سالگی همینطور بودم . من الان با وجود اینکه 23 ساله هستم ولی آداب معاشرت خیلی بلد نیستم و کسایی رو که باید بشناسم رو نمیشناسم و این مسئله استرس منو بیشتر میکنه . خسته شدم از اینکه مدام به فکر بقیه باشم که چه فکری دارن در مورد من میکنن ، میخوام خودم باشم . ولی نمیتونم . لطفاً کمکم کنید .

سلام. خسته نباشید. من دختری 20 ساله ام در حال حاضر بابام زندانه و متاسفانه حکم اعدام به او دادن. در این دوسال که بابام زندانه شرایط سختی دارم دلم میخواد به یه نفر تکیه کنم و درد و دل کنم باهاش ولی کسی نیس خیلی ها خواستن باهام دوست بشن ولی من از هیچ کدوم خوشم نمی اومد قبول نمیکردم از یه طرف آبروم برام مهمه از طرف دیگه هم خیلی ها ازم تعریف میکنن که خوشگلی همین باعث میشه وسوسه بشم که بخوام برم سراغ پسرا . یکی از دوستان بابام از من خیلی خوشش میاد هروقت میبینه منو کلی تعریف میکنه ازم یه پسر 23 ساله داره که اونم خوشتیپ و خوش اخلاقه یجورایی حس میکنم از من خوشش میاد چون خیلی بیشتر از قبل هروقت منو میبینه گرم میگیره و احوال پرسی میکنه. خیلی دلم میخواد باهاش یه دوستی داشته باشم شایدم آخر این دوستی به ازدواج ختم بشه ولی در کل از نظر خانوادگی خیلی خوبن . چند روزه وسوسه شدم بهش یا پیام بدم یا زنگ بزنم و حرف بزنم. ولی نمیدونم به صورت ناشناس باهاش دوست بشم یا از اول خودمو معرفی کنم؟ خیلی دلم میخواد یکی کنارم باشه موقعیت ازدواجم ندارم. اینم بگم این دوست بابام از نظر مالی ده درجه بهتر از ما هستن. بنظر شما چیکار کنم؟ تورو خدا زود جواب بدید تا کار احمقانه ایی نکردم.

سلام
یه جوون 20 ساله از یه خونواده با ارزش های مذهبی (حیا . ...)
الان ادم مذهبی نیستم ولی مثل بقیه ی دوستام در عمل تمایلی به ارتباط با جنس مخالف نشون نمیدم و هیچی از دخترا نمیدونم فقط منتظرم چند سال بعد زمان ازدواج برسه احساس میکنم دارم اشتباه میکنم و البته من از حیا و حفظ ارزش ها خوشم میاد ولی نیاز به مشاوره دارم

بادرود چندماه پیش با آقایی آشناشدم که بسیارجنتلمن و متشخص هستن ابتدا ایشون خیلی ابرازعلاقه میکردوانگارججفتمون سال ها همدیگرومیشناختیم وقتی که به تهران برگشتم بخاطریک تصادف تاچندماه یشونوندیدم اماهمچنان رابطه تلفنی داشتیم وخیلی گرم بودن ازونجاکه همیشه وقت بحث خیلی مودبانه باهم رفتارمیکردیم اگه چی ی هم پیش میومد ازدل هم درمیاوردیم تا اینکه من برای اسفند رفتم شارایشون که محل تحصیلمم هست چون نمیدونستم مکلات زیادی ب اشون پیش اومده درکشون نکردم ودعوای شدیدی کردیم بعدتصمیم گرفتیم یککماه ازهم بی خبرباشیم تاجواروم شه متاسفانه الان هرچندرابطمون ا امه پیداکرده اما ایشون ابداابرازعلاقه نمیکنه خیلی کم همدیگرومیبینیم بخاطرمشلش اماهمون زمان کوتاه هرچندزبانی سر شده وابرازعلاقه نمیکنه اماباکارهایی که ب ام انجام میده میدونم که هنوزدوستم داره ازطرفی منکه همیشه سخت میگرفتم وباهیچ مردی نمیتونستم وارد رابطه طولانی بشم بشدت به ایشون دلبسته شدم چون همه معیارای منودارن والان نمیدونم بایدچطور رابطه رو درست کنم

با سلام لطفا كمك كنید چند تا دوست حداقل در دانشكده داشته باشم ؛ من در دوران دبیرستان و راهنمایی هیچ دوستی نداشتم و همیشه تنها میگشتم ؛ كارهای گروهی كه باید 5-4نفره برگزار میكردیم خیلی سختم بود منت این و اون رو بكشم تا من رو هم راه بدهند؛ امسال من قراره وارد دانشگاه بشم اما میترسم همچنان بی دوست بمانم مشكل بی دوستی من از 10سال قبل شروع شد یعنی زمانی كه بدنبال دعواهای والدینم،مریضی مامانم،...افسردگی گرفتم از اون سالها تا امروز هیچ دوست صمیمی نداشتم اگر هم داشتم فقط یكی بود كه خیلی اجتماعی بود كه اون هم درحد سلام علیك بود كه با تمام شدن مدرسه دیگه جواب پیامك هام را هم نمی دهد من هم تصمیم گرفتم كه منت كشی نكنم كلا روابط من در سه چهار دوست دوران تحصیلم یك طرفه و از سوی من بود و هیچ كدام با من صمیمی نبودند،گاهی دلم برای 10سال تنهایی ام می سوزد لطفا راهنمایی ام كنید

فروردین 93 یکی از مشتری ها تصمیم به لغو قرارداد گرفت اما خوب چون بیمار بود به پسرش که حدود 10 سال فرانسه زندگی میکرد و بعد از مدتها اومده بود ایران وکالت داد ، و این شروع آشنایی ما شد اوایل ارتباط به صورت هفته ی 1 بار پیام میدادن و پیگیر پیش پرداختتون میشدن ولی از خرداد که جام جهانی شروع شد ارتباط ما بیشتر شد که مثلا شرط بندی میکردیم تا مرداد ماه که دیگه قرار شد بریم بیرون و همدیگرو ببینیمو از اون روز ارتباط ما بیشتر شد.البته تو فروردین ماه 1 بار ایشون رو تو شرکت دیده بودم.خلاصه دوستی ما از مرداد جدی شد ، ایشون یه پسر متولد 59 هستن از یه خانواده ی پولدار که 2 تا پسر دارن و برادر بزرگترشم هم مجرده.دوران دوستی خوب بود ،کاملا ساده و شاد ، و تو این مدت دعوا و بحث نداشتیم اما خوب یکسری مشکلات بود.از جمله :تو این مدت هیچ وقت منو نرسوند حتی وقتی شبا تا 10 بیرون بودیم و مادرم همیشه شاکی بود که چرا نمیرسونه.تو این مدت ما هیچ وقت رستوران نرفتیم چون میگه غذاهای بیرون افتضاحه و دیگه کلا این جوری بود که مریم بیا فلان جا من مثلا اومدم پیش دندون پزشک بیا ببینمت کلا من میرفتم.تا اینکه قبل از سال 2 هفته طول کشید و ندیدمش وقتی خواست بره فرانسه اصرار کرد شب قبلش ببینمش چون میخواد چیزی بهم بگه اما وقتی من خسته و کوفته از سر کار رفتم پیشش تو خیابون 2 دقیقه همو دیدیم و گفت فقط خواستم ببینمت و برگردم از فرانسه جبران میکنم و یکسری کادو به من داد منم چون عصبی شدم با آژانس کادوهارو برگردوندم و رابطه مون تموم شد.من نمیدونم اون قصدش چیه و همش تردید دارم ولی خوب چون اذیت میشدم چند روز پیش بهش پیام دادم و رابطه دوباره شروع شد و صمیمی برخورد کرد انگار نه انگار که این اتفاقات افتاده ، ، و یه مشکل دیگه اینکه اون هیچی از کاراش نمیگه و اخرین بار که عصبی شدم گفت تو هیچی نمیدونی از شرایط، واسه همین اشتباه قضاوت میکنی. اون هیچی نمیگه و هراز گاهی توشوخی حرفشو میزنه. موقعی که 93 بعد چند وقت اومدم ایران دوستام مهمونی گرفتن تا من یه دختر انتخاب کنم اما همه ی دخترا هرکاری کردن من خوشم نیومد چون همش ادا بودن مثل تو فیلمای خارجی همش ارایش کرده اند اما من با تو راحتم که ساده ی و با تو راحت میتونم حتی سیب رو با پوست بخورم.
شرایط، واسه همین اشتباه قضاوت میکنی. اون هیچی نمیگه و هراز گاهی توشوخی حرفشو میزنه.همیشه بهم میگه تو خیلی پاکی و قدر این پاکیتو بدون موقعی که 93 بعد چند وقت اومدم ایران دوستام مهمونی گرفتن تا من یه دختر انتخاب کنم اما همه ی دخترا هرکاری کردن من خوشم نیومد چون همش ادا بودن مثل تو فیلمای خارجی همش ارایش کرده اند اما من با تو راحتم که ساده ی و با تو راحت میتونم حتی سیب رو با پوست بخورم.

با سلام دختر 9ساله ای دارم که بلد نیست با کسی دوست شود وسر صحبت را باز کند بسیار کمرو وبا اعتماد به نفس پایین است الته بسیار باهوش است ولی نمیتواند انرا بروز دهد در بسیار هم شلخته است وبرای هیچ کدام از وسایلش ارزش قایل نیست نمیدانم چکونع میتوانم به او کمک کنم اگر میشود مرا راهنمایی فرمایید

سلام
من با یه اقاپسری دوستم مدت 8 ساله ایشون سه سال از من بزرگتره.یه اختلافایی با هم داشتیم هم من مقصر بودم هم ایشون.ولی اینو میدونیم که بدون هم نمیتونم و فقط در کنار هم ارامش داریم.من نمیدونم چطوری باید بهش ثابت کنم که فقط با خودش دوستم و واقعا دوسش دارم.البته من مطمینم که اون دوسم داره و تنهام نمیذاره .ولی دوست دارم بهش ثابت کنم جز اون به کسی فکر نمیکنم

سلام
من یک کمک از شما میخواستم من با دختری دو ماهه آشنا شدم و تو این دوماه خیلی با هم خوب بودیم ولی یک مشکل اینجاس که ما از هم خیلی دور ایم من مشهد ام و اون شیراز ولی انقدر رفتار ها و علایقمون شبیه همه که خودمون هم تعجب کردیم و واقعا عاشق هم شدیم و خیلی دوست داریم با هم ازدواج کنیم ولی من تویه ارتباطمون یک مشکل دارم و راستش نمی تونم زیاد از کلمات عاشقانه استفاده کنم نه اینکه نکنم ولی هرچی هم استفاده میکنم در مواقع ناراحتی نمیتونم آرومش کنم و واقعا در این قضیه به مشکل خوردم ولی انقدر برام ارزش داره نمیدونم واقعا چه طوری آرومش کنم و وقتی نمیتونم خودم هم اعصابم به هم میریضه که چرا نتونستم آرومش کنم حتی در مواقعی که تلفنی صحبت میکنیم همیشه موقع خداحافظی گریه اش میگیرد و من هیچ راهی رو بلد نیستم که آرومش کنم.
ولی با همین شرایط ما انقدر همو دوست داریم که شاید باورتون نشه ولی وقتی یکی مون ناراحت میشه قلب جفتمون درد میگیره و اون اوایل خیلی عجیب بود برامون ولی الان دیگه هیچ راهی رو نداریم که وایستگی مون رو به هم کم کنیم
خیلی ممنون میشم راهنماییم کنین در واقع مثل سوال نبود حرف هام مثل درد و دل بود .

UserName