• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1171048

پرسش

سلام
من پسری 28 ساله، مجرد و شاغل هستم. از ساعت حدود 6:30 صبح تا 17:0 عصر در محل کار هستم.
مشکل من این هست که وقتی از محل کار به خانه برمیگردم، در خانه شدیداً احساس تنهایی میکنم. البته پسری هستم با روابط عمومی بالا و قدرت بیان خوب، یعنی ضعفی برای ایجاد ارتباط با دیگران ندارم . اما مسئله ای که هست، من دارای معلولیت از ناحیه پای چپ هستم و همچنین قد کوتاه در حدود 158 سانت دارم . و این مسئله باعث شده برای ازدواج هم دچار مشکل شوم . چون معمولاً خانم ها علاقه دارند همسرشان قدشان از وی بلند تر باشد . تا آنجایی که گاهی مسئله قد برایشان از موقعیت شغلی و اجتماعی نیز مهمتر هست.
از طرف دیگر، دوستانم پیشنهاد میدهند با دختری دوست شوم تا مشکل تنهایی ام حل شود. اما هیچ علاقه ای به دوستی های نامتعارف و بیهوده ندارم .
لطفاً مرا راهنمایی کنید چگونه با تنهایی ام کنار بیایم . البته همیشه سعی کردم با کارهای مختلف تنهایی ام را پر کنم. اما باز این تنهایی بر من غلبه میکند و موجب آزار روحی می شود.

پاسخ

دوست عزیز سلام در مسیر رشد طبیعی انسان ، روان‌شناسان دوره‌های رشد مختلفی را بیان کرده اند، مثلاً کودکی سن بازی است ، نوجوانی سن وفاداری به گروه و هویت یابی است  و جوانی سن صمیمیت و عشق است.  یعنی کسی که به طور سالم از نوجوانی خارج می‌شود و هویت سالمی را در خودش ایجاد می‌کند باید بتواند در سن جوانی احساس عشق را تجربه کند که ازدواج خوب، امن‌ترین و مطمئن‌ترین راه است . این حس تنهایی یک حس سالم است یعنی یک آلارمی است که دارد به شما پیغام می‌دهد که وقت این رسیده که با کسی احساسات عاشقانه را تجربه کنی. دست به کار شوید، می‌توانید از واسطین ازدواج تبیان استفاده کنید، بالاخره برای شما هم قطعاً همسری که به شرایط شما بخورد یافت می‌شود. واقعیت‌های مثبت و منفی خودتان را یادداشت کنید و سعی کنید خودتان را با همه معایب و مزایا بپذیرید، اگر خودتان را پذیرفتید انتخاب مناسبی می‌کنید. ازدواج مناسب برای شما راه‌حل خوبی است.

مشاور : خانم دکترحسینی | پرسش : چهارشنبه 12/6/1393 | پاسخ : شنبه 15/6/1393 | ارتباط دختر و پسر | فوق ديپلم | 28 سال | مهارت های ارتباطی | تعداد مشاهده: 133 بار

تگ ها : تنهایی ازدواج شرایط مناسب

مشاوره های مرتبط

سلام. خسته نباشید. من دختری 20 ساله ام در حال حاضر بابام زندانه و متاسفانه حکم اعدام به او دادن. در این دوسال که بابام زندانه شرایط سختی دارم دلم میخواد به یه نفر تکیه کنم و درد و دل کنم باهاش ولی کسی نیس خیلی ها خواستن باهام دوست بشن ولی من از هیچ کدوم خوشم نمی اومد قبول نمیکردم از یه طرف آبروم برام مهمه از طرف دیگه هم خیلی ها ازم تعریف میکنن که خوشگلی همین باعث میشه وسوسه بشم که بخوام برم سراغ پسرا . یکی از دوستان بابام از من خیلی خوشش میاد هروقت میبینه منو کلی تعریف میکنه ازم یه پسر 23 ساله داره که اونم خوشتیپ و خوش اخلاقه یجورایی حس میکنم از من خوشش میاد چون خیلی بیشتر از قبل هروقت منو میبینه گرم میگیره و احوال پرسی میکنه. خیلی دلم میخواد باهاش یه دوستی داشته باشم شایدم آخر این دوستی به ازدواج ختم بشه ولی در کل از نظر خانوادگی خیلی خوبن . چند روزه وسوسه شدم بهش یا پیام بدم یا زنگ بزنم و حرف بزنم. ولی نمیدونم به صورت ناشناس باهاش دوست بشم یا از اول خودمو معرفی کنم؟ خیلی دلم میخواد یکی کنارم باشه موقعیت ازدواجم ندارم. اینم بگم این دوست بابام از نظر مالی ده درجه بهتر از ما هستن. بنظر شما چیکار کنم؟ تورو خدا زود جواب بدید تا کار احمقانه ایی نکردم.

بادرود چندماه پیش با آقایی آشناشدم که بسیارجنتلمن و متشخص هستن ابتدا ایشون خیلی ابرازعلاقه میکردوانگارججفتمون سال ها همدیگرومیشناختیم وقتی که به تهران برگشتم بخاطریک تصادف تاچندماه یشونوندیدم اماهمچنان رابطه تلفنی داشتیم وخیلی گرم بودن ازونجاکه همیشه وقت بحث خیلی مودبانه باهم رفتارمیکردیم اگه چی ی هم پیش میومد ازدل هم درمیاوردیم تا اینکه من برای اسفند رفتم شارایشون که محل تحصیلمم هست چون نمیدونستم مکلات زیادی ب اشون پیش اومده درکشون نکردم ودعوای شدیدی کردیم بعدتصمیم گرفتیم یککماه ازهم بی خبرباشیم تاجواروم شه متاسفانه الان هرچندرابطمون ا امه پیداکرده اما ایشون ابداابرازعلاقه نمیکنه خیلی کم همدیگرومیبینیم بخاطرمشلش اماهمون زمان کوتاه هرچندزبانی سر شده وابرازعلاقه نمیکنه اماباکارهایی که ب ام انجام میده میدونم که هنوزدوستم داره ازطرفی منکه همیشه سخت میگرفتم وباهیچ مردی نمیتونستم وارد رابطه طولانی بشم بشدت به ایشون دلبسته شدم چون همه معیارای منودارن والان نمیدونم بایدچطور رابطه رو درست کنم

فروردین 93 یکی از مشتری ها تصمیم به لغو قرارداد گرفت اما خوب چون بیمار بود به پسرش که حدود 10 سال فرانسه زندگی میکرد و بعد از مدتها اومده بود ایران وکالت داد ، و این شروع آشنایی ما شد اوایل ارتباط به صورت هفته ی 1 بار پیام میدادن و پیگیر پیش پرداختتون میشدن ولی از خرداد که جام جهانی شروع شد ارتباط ما بیشتر شد که مثلا شرط بندی میکردیم تا مرداد ماه که دیگه قرار شد بریم بیرون و همدیگرو ببینیمو از اون روز ارتباط ما بیشتر شد.البته تو فروردین ماه 1 بار ایشون رو تو شرکت دیده بودم.خلاصه دوستی ما از مرداد جدی شد ، ایشون یه پسر متولد 59 هستن از یه خانواده ی پولدار که 2 تا پسر دارن و برادر بزرگترشم هم مجرده.دوران دوستی خوب بود ،کاملا ساده و شاد ، و تو این مدت دعوا و بحث نداشتیم اما خوب یکسری مشکلات بود.از جمله :تو این مدت هیچ وقت منو نرسوند حتی وقتی شبا تا 10 بیرون بودیم و مادرم همیشه شاکی بود که چرا نمیرسونه.تو این مدت ما هیچ وقت رستوران نرفتیم چون میگه غذاهای بیرون افتضاحه و دیگه کلا این جوری بود که مریم بیا فلان جا من مثلا اومدم پیش دندون پزشک بیا ببینمت کلا من میرفتم.تا اینکه قبل از سال 2 هفته طول کشید و ندیدمش وقتی خواست بره فرانسه اصرار کرد شب قبلش ببینمش چون میخواد چیزی بهم بگه اما وقتی من خسته و کوفته از سر کار رفتم پیشش تو خیابون 2 دقیقه همو دیدیم و گفت فقط خواستم ببینمت و برگردم از فرانسه جبران میکنم و یکسری کادو به من داد منم چون عصبی شدم با آژانس کادوهارو برگردوندم و رابطه مون تموم شد.من نمیدونم اون قصدش چیه و همش تردید دارم ولی خوب چون اذیت میشدم چند روز پیش بهش پیام دادم و رابطه دوباره شروع شد و صمیمی برخورد کرد انگار نه انگار که این اتفاقات افتاده ، ، و یه مشکل دیگه اینکه اون هیچی از کاراش نمیگه و اخرین بار که عصبی شدم گفت تو هیچی نمیدونی از شرایط، واسه همین اشتباه قضاوت میکنی. اون هیچی نمیگه و هراز گاهی توشوخی حرفشو میزنه. موقعی که 93 بعد چند وقت اومدم ایران دوستام مهمونی گرفتن تا من یه دختر انتخاب کنم اما همه ی دخترا هرکاری کردن من خوشم نیومد چون همش ادا بودن مثل تو فیلمای خارجی همش ارایش کرده اند اما من با تو راحتم که ساده ی و با تو راحت میتونم حتی سیب رو با پوست بخورم.
شرایط، واسه همین اشتباه قضاوت میکنی. اون هیچی نمیگه و هراز گاهی توشوخی حرفشو میزنه.همیشه بهم میگه تو خیلی پاکی و قدر این پاکیتو بدون موقعی که 93 بعد چند وقت اومدم ایران دوستام مهمونی گرفتن تا من یه دختر انتخاب کنم اما همه ی دخترا هرکاری کردن من خوشم نیومد چون همش ادا بودن مثل تو فیلمای خارجی همش ارایش کرده اند اما من با تو راحتم که ساده ی و با تو راحت میتونم حتی سیب رو با پوست بخورم.

سلام
من با یه اقاپسری دوستم مدت 8 ساله ایشون سه سال از من بزرگتره.یه اختلافایی با هم داشتیم هم من مقصر بودم هم ایشون.ولی اینو میدونیم که بدون هم نمیتونم و فقط در کنار هم ارامش داریم.من نمیدونم چطوری باید بهش ثابت کنم که فقط با خودش دوستم و واقعا دوسش دارم.البته من مطمینم که اون دوسم داره و تنهام نمیذاره .ولی دوست دارم بهش ثابت کنم جز اون به کسی فکر نمیکنم

سلام
من یک کمک از شما میخواستم من با دختری دو ماهه آشنا شدم و تو این دوماه خیلی با هم خوب بودیم ولی یک مشکل اینجاس که ما از هم خیلی دور ایم من مشهد ام و اون شیراز ولی انقدر رفتار ها و علایقمون شبیه همه که خودمون هم تعجب کردیم و واقعا عاشق هم شدیم و خیلی دوست داریم با هم ازدواج کنیم ولی من تویه ارتباطمون یک مشکل دارم و راستش نمی تونم زیاد از کلمات عاشقانه استفاده کنم نه اینکه نکنم ولی هرچی هم استفاده میکنم در مواقع ناراحتی نمیتونم آرومش کنم و واقعا در این قضیه به مشکل خوردم ولی انقدر برام ارزش داره نمیدونم واقعا چه طوری آرومش کنم و وقتی نمیتونم خودم هم اعصابم به هم میریضه که چرا نتونستم آرومش کنم حتی در مواقعی که تلفنی صحبت میکنیم همیشه موقع خداحافظی گریه اش میگیرد و من هیچ راهی رو بلد نیستم که آرومش کنم.
ولی با همین شرایط ما انقدر همو دوست داریم که شاید باورتون نشه ولی وقتی یکی مون ناراحت میشه قلب جفتمون درد میگیره و اون اوایل خیلی عجیب بود برامون ولی الان دیگه هیچ راهی رو نداریم که وایستگی مون رو به هم کم کنیم
خیلی ممنون میشم راهنماییم کنین در واقع مثل سوال نبود حرف هام مثل درد و دل بود .

سلام.خسته نباشین.
من چند روز پیش به طور اتفاقی به مدت 10 دقیقه برنامه شما را دیدم و خوشم اومد.
نمیدونم سیستم برنامتون چطوره.اما راجع به رابطم سوالی ازتون داشتم.ممنون میشم اگر در ایمیلم بهم پاسخ بدین.
با یک پسری دوست هستم به مدت تقریبا 2 سال.من 24 ساله و اون 23 سالشه.
از بچگی سختی کشیده.در سن 2 سالگی مادر و پدرش از هم جدا شدند.و بعد ها پیش نامادری و بعد پیش فامیل زندگی میکرده.
من تجربه سکس تا به حال نداشتم.اما به دلیل علاقه ای که توی ماه های اول دوستی برام اتفاق افتاد سکس را تجربه کردم. و الان این آقا خونه مستقل خودش رو داره و تقریبا زندگی خوبی داره.
ما در طی این مدت هر روز همدیگرو میدیدیم یعنی این مساله ای بود که ایشون میخواستن که ما دوست فابریکی باشیم.تقریبا از اول دوستی ایشون زود رنج بودن.سر هر مساله ای ناراحت میشدن و برای من به عنوان یک دختر خیلی سخت بود که بخام از دلش در بیارم.تا یک سال اول آشتیه بعد از قهر شیرین بود اما بعد از مدتی دیگه کار من سخت شد.و هر دفعه که ناراحتی پیش میومد حرف تموم کردن دوستی زده میشد.
تنها مشکلمون توی دوستی همین مساله بود و اینکه انقدر این قعر و سرسنگین بودن رو ادامه میداد تا سرد میشدیم.
الان که یه مدتیه از دوستی گذشته نسبت به من سرد شده ولی من همچنان دوسش دارمو ناراحتیش برام زجر آوره
و چطور میشه فهمید پسری سر سکس با شما دوسته؟
و در ضمن ناز کشیدن دختر رو بلد نیست .میخوام طوری رفتار کنم که هم علاقش بیشتر بشه هم اهمیت و خیلی مسائل دیگه شایذ اون سیاست رو بلد نیستم...
قبلا نسبت به خرج کردن و شام بیرون رفتن خیلی آدم دست و دل بازی بود.اما الان اگر بگم بریم جای خوب غذا بخوریم بهم میگه پر توقعی و مثلا تخم مرغ تو یخچال هست بخور.
یا معمولا بعد از دانشگاه که میاد دنبالم بهم میگه قبلش یه چیزی بخور که من مجبور نباشم چیزی بخرم.
در صورتی که پول داره و در ضمن همیشه در حال خریدن لباس و این جور چیزا برای خودشه
خانم دکتر الان 2و3 روزه دوستی رو سر این قضیه با هام تموم کرده و من واقعا طاقت ندارم .
در ضمن همیشه منتظره که من برگردم.البته پند دفعه ای شده که اون برگشته بعد 2 هفته.
آدم مغروریه.
نمیدونم زمان ناراحتی چه طور باهاش رفتارکنم و چه کار کنم که رابطه گرمتر بشه و حتی نسبت به غذا خریدن اصلا چیزی بگم یا نه؟
ممنون میشم.

با عرض سلام و خداقوت
پسری 23 ساله،خیلی مقید و مذهبی هستم و تا به این سنم با جنس مخالف هیچ ارتباطی حتی به صورت کلامی نداشتم.یکی از دخترای فامیلمون رو دوست داشتم و میخواستم باهاش ازدواج کنم،تا اینکه 7 ماه قبل تصمیم گرفتم که یه ارتباطی باهاش شروع کنم و بهش پیشنهاد ازدواج بدم.اولین پیامک رو بهش دادم و آروم آروم و خیلی مودبانه ارتباطمونو شروع کردیم،اوایل که بهش پیشنهاد داده بود قبول نمیکرد،ینی میترسید درباره ازدواج حرف بزنه،با کلی حرف راضیش شد،خیلی دوستش داشتم،اونم دوستم داشت،توی این 7 ماه خیلی بهم وابسته شده بودیم.یه روز تصمیم گرفتم که ماجرا رو با خانوادم درمیون بذارم و بهشون بگم که اون دخترو دوس دارم تااینکه توی تعطیلات عید همین سال موضوع رو باهاشون مطرح کردم،مادرم سخت مخالف بود و اصلا راهی نداشت که راضی بشه،میگفت ازش خوشم نمیاد و نمیتونم به عنوان عروسم قبولش کنم و اگه دوستش برو بگیرش ولی باید خانودتو فراموش کنی.گفت شما بهم نمیاید.هرکاری کردم نتونستم راضیش کنم.موضوع رو به دختره گفتم و ازش خواستم تا به ارتباط پایان بدیم.از این لحظه بود که نابودیم شروع شد.بهم میگفت تو میخواستی من و احساساتمو بازی بدی و بعد ولم کنی،میگفت اگر دوستم داشتی بخاطرم میجنگیدی.منم هرچه قدرمیگم که من تلاشمو کردم ولی انگار قسمت نیس و نباید زیاد اصرار کرد واگه خانواده ها راضی نباشن بعدها مشکل پیش میاد.اینم بگم که خانواده اونم مخالف بودن و اونم میخواست راضی کنه.هر ازگاهی بهش اس ام اس میدم تا ازحالش باخبرشم ولی یا جوابمو نمیده و یا وقتی میده حرفایی میزنه که قلبمو ازجا میکنه و عذاب وجدانم چندبرابر میشه.یبار گفت که تورو سپردمت به خدا و اون دنیا تومیدونی و خدای من ولی بعدشکه باهاش حرف زدم گف بخشیدمت.همش عذاب وجدان دارم،شبا که میخوام بخوابم توی رخت خوابم گریم میگیره.فکر میکنم که دیگه خوشبخت نمیشم و این کارم عواقب داره.آره؟؟آیا من کاری کردم که ممکنه عواقبش دامانمو بگیره در آینده؟؟ آیا نباید به حرف مادرم گوش میدادم؟؟باید توری مادرم وایمیسدادم؟؟ من گناهی مرتکب شدم؟؟ چطوری این موضوع رو فراموش کنم تا اینقدر عذاب نکشم؟ ممنونم

سلام خسته نباشید
من و امیر 2 ساله ه باهمیم و خانواده ها تا حدودی در جریان هستند چون قراره باهم ازدواج کنیم
بعد از این 1.5 سال 2 سال دعوامون شده و من خودم که نشستم ف ردم فهمیدم ه خودم مشکل دارم چون با خود خواهیام اون از بیشتر کارایی که دوس داره منع کردم
حالا میخواهم جبران کنم و خودمو دوباره بهش ثابت نم میدونم خیلی اذیتش کردم ما همو خیلی دوس داریم برای زندگیمون باید خودمو ثابت کنم دوباره
لطفا کمکم کنین

سلام
من پسر 19 ساله دانشجوی ترم 2 هستم(امسال وارد دانشگاه شدم)
تو این مدت یکی از همکلاسی ها دختر که از من 5 ماه کوچیکتر به من علاقمند شده
چادری نبود ولی بعد نوروز که اومدیدم دانشکده دیدیم چادری هم شده
یعنی از هر راهی که بگید میخواد علاقش رو بهم نشون بده
من یه پسر بسیجی و مذهبی هستم که کلا با دخترا ارتباط ندارم یعنی حتی تو کلاس سلام هم نمیدم
البته چون این دختر از لحاظ درسی مثل خودم جز شاگردهای اول هست ارتباط درسی دارم ولی خارج از اون ارتباط خاصی ندارم
نمیدونم باید چطوری باهاش رفتار کنم
اصلا نمیدونم ازش خوشم میاد نمییاد. اصلا نمی دونم میخوام از شما چی بپرسم
میشه شما راهنمایی کنید که اصلا چطوری باید با این موضوع برخورد بکنم؟
میشه هر نظری در این مورد دارید رو بگید؟
ممنون

UserName