• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1170701

پرسش

با عرض سلام خدمت شماخانم دکتر موضوع سوال من راجع به خواهرکوچکترم هست که یک سال قبل وقتی دوم دبیرستان بوده با ی پسر که گویا خیلی پاپیچش میشده ارتباط دوستی برقرار میکنه و حدودن 6ماهی از دوستی مخفیانشون که میگذره خانوادمون البته به جز پدرم که هنوز اطلاعی ندارن متوجه میشیم و جلوی ارتباطش رو میگیریم البته رابطشون فقط در حد دوستی ساده بوده وشکر خدا به جاهای بد کشیده نشده حالا بعد از یک سال که گذشته و ما خیلی اونو زیر نظر داشتیم و حواسمون به رفت وآمداش بود همچنین تلفن همراهش روازش گرفته بودیم من چند روز پیش متوجه شدم که باز داره به صورت مخفیانه این بار فقط با رد بدل پیام با پسرای دیگه ارتباط احساسی برقرار میکنه وفهمیدم که متاسفانه حرف های بسیار رکیک هم توی پیاماشون هست که بهم میدادند ازش که پرسیدم گفت همین مزاحمای تلفنی که همیشه هستن و بهشون جواب میده واینجوری باهاشون ارتباط برقرار میکنه درواقه این دختر عزت نفسش رو ازدست داده و من خیلی از عاقبتش میترسم خانم دکتر ما3تاخواهریم وبرادر نداریم همچنین خواهرم نماز نمیخونه بهش هم که میگم میگه به خاطر خطایی که کردم روم نمیشه جلوی خدا وایسم و از خدا میترسم ولی ی روز میخونه باز ول میکنه و نمیخونه خیلی لجبازه و توی خانوادمون تقریبا تنها کسی هست که زیاد مجادله میکنه و توی روی بقیه وایمیسه همچنین با خواهر بزرگم هم خیلی بحث میکنه و تو روش می ایسته چون خیلی از نظر شکل وقیافه وهمچنین اخلاقیات شبیه به هم اند خیلی به خواهرم حسودی میکنه مثلن هرچیزی که اون میخره دوست داره داشته باشه و در واقع این قضیه دوست شدنش هم برمیگرده به وقتی که خواهرم تصمیم به ازدواج گرفت و ازدواج کرد خانم دکتر ما اینقدر از تاثیر فیلمها و ...روی رفتارش میترسیم که حتی یک ماهی ماهواره داشتیم ولی باز قطعش کردیم ماهواره هم که میگم منظورم دیدن فیلمای بد نیستا همین کره ای ها ..خانم دکتر قبل ازاینکه دوباره بخواد شروع کنه به این کارا رمان ازاینترنت میگرفت و مدت خیلی زیادی پشت کامپیوتر مینشست ورمان میخوند مامانم هم خیلی میترسید که چیزای بد بخونه نگذاشت بخونه وحالا همونو برای من بهانه کرده بود که وقتی رمان میخوندم حواسم پرت میشده و به هیچی فکر نمیکردم ولی وقتی شما نذاشتین بخونم منم هیچ سرگرمی نداشتم واینجوری سرم دراومده خانم دکتر خواهش میکنم شما به من بگین چی کار کنم؟ من چه جوری باهاش رفتار کنم وچه جوری میشه روانش و روحش که اینقدر کثیف شده رو درستش کرد ؟خانم دکتر من فرزند دوم خانواده ام 22سالمه خواهر بزرگم 24سالشه وخواهر کوچکم 16سالشه و میره سوم دبیرستان خانم دکترماخیلی نگران درسش هم هستیم خانم دکتر من تنها کسی ام که از این اتفاق جدیدش خبر دارم وبرای همین این روان پریشان خواهرم داره منو دیوونه میکنه توروخدا کمکم کنید ممنون میشم

پاسخ

دوست عزیز سلام مسائلی که شما راجع به خواهرتان مطرح کردید، ربطی به خواهر بزرگتان  ندارد، چرا که هر روز مراجعین بسیاری از این دست وجود دارد و این حالت و رفتارها اپیدمی نسل نوجوان امروز جامعه است. اینکه شما برچسب "روح کثیف" را به خواهرتان می‌زنید احتمالاً این را در رفتارها و کلامتان هم به او منتقل کرده‌اید و این کار بسیار ناشایست است و تبعات بدی دارد. یکی از اثرات آن این است که خواهرتان از خودش ناامید شده و نسبت به انجام فرایض دینی بی‌انگیزه می‌شود چرا که خودش را لایق نمی‌بیند. روش‌های که محدود کردن و بایکوت کردن نوجوان و اینکه تبلت و یا گوشی و یا … را از او  بگیرید معمولاً راه‌حل موقتی است و نتیجه معکوس می‌دهد . یادتان باشد، فرزندان هر نسل، نسبت به نسل قبلی ز بل تر و زرنگ‌تر هستند ، و بالاخره او راهی را پیدا می‌کند و کار خودش را می‌کند، چرا که متأسفانه چیزی به نام اخلاق و بایدها و نبایدهای اخلاقی در او به درستی شکل نگرفته است. راه انتقال باورهاو عقاید که از طریق خانواده به فرزندان منتقل می‌شود ارتباط است. آیا مادر شما به عنوان یک والد رابطه عاطفی گرمی با خواهرتان دارد که خواهرتان شانس انتقال ایده را به او بدهد ؟ وقتی شما،  روشتان محدود کردن است باید همیشه 4 چشمی مراقب باشید تا او به صورت پنهان کاری انجام ندهد .

مشاور : خانم دکترحسینی | پرسش : دوشنبه 10/6/1393 | پاسخ : شنبه 15/6/1393 | ارتباط دختر و پسر | ليسانس | 22 سال | مهارت های ارتباطی | تعداد مشاهده: 355 بار

تگ ها : ارتباط مخفیانه نوجوان نگرانی ها

مشاوره های مرتبط

باسلام و خسته نباشی خدمت شما مشاور عزیز
من یه هم مدرسه ای دارم مه هم سن هستیم و12روز فرق سنیم هست
خیلی دوست دارم باهاش دوست بشم اما اون زیاد علاقه برای دوستی با من نداره خودمم روم نمیشه بهش بگم دوست دارم و میخام باهات دوست بشم
اما چند بار از دوستم براش پیغام فرستادم که باهام دوست بشه
اما قبول نمیکنه
یکی دوماهی اصلا محلش نزاشتم خیلی نگام میکنه بعضی وقتا تنه میزنه بهم
هرکار میکنم نمیتونم عزمم جذب کنم خودم بهش بگم درمورد کمکم کنید.
درمورد اخلاقش از دوستاش پرسیدم میگن به قول امروزی ها بچنه ننه ومامانیه
ولی من میخامش
تموم فکر اون پسره شده
اگه میشه کمکم کنید


سلام.
ممکن است توضیحاتم طولانی شود،معذرت میخواهم.
سال اول دبیرستان هستم و در مدرسه استعداد های درخشان اصفهان درس میخوانم...همیشه پسر درسخوانی بوده ام(البته آرام آرام میلم به درس کاهش یافته) و از نظر ظاهر و اینجور چیز ها مشکلی ندارم از این رو همیشه دورم پر از آدم های جور واجور بوده که باهاشون در ارتباط بوده ام...
اما در بیشتر مواقع افرادی که با آن ها خیلی گرم می گیرم و دوست می شوم چه از نظر درسی و چه از نظر اخلاقی از خودم پایینتر هستند به جز دو تن از دوستانم که از سال سوم دبستان تا سوم راهنمایی با هم بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم.یک جورایی شباهت های بسیاری با هم داشتیم...
اما با رفتن به دبیرستان مدت زیادی است که با وجود دوستی بسیارمان از هم فاصله گرفته ایم.
اما تا اینجا هم مشکل اصلی ام نیست...
از حدود 9 ماه پیش که پا به دبیرستان جدیدم گذاشتم با چند نفری دوست شده ام که با یکی از آن ها نوعی احساس عاطفی قدرتمند برقرار کرده ام...
به گونه ای که در اس ام اس هایی که برای همدیگر می فرستیم از کلمات عاشقانه و خیلی صمیمی استفاده می کنیم و حتی بارها دوستم به من گفته که ای کاش با هم برادر بودیم تا همیشه در کنار یکدیگر بودیم.
ازبابت اینکه هر دو یکدیگر را دوست داریم مطمئنم اما مشکل اینجاست که دوستم زمانی که در برابر جمع و دیگران قرار می گیرد در مورد من چیزهایی میگوید که دیگران بخندند...بارها با هم در این باره صحبت کرده ایم و حتی قهرهای طولانی مدتی هم داشته ایم ولی به دلیل همان حس قوی،توان دوری از یکدیگر را نداشته ایم...
به نوعی او زمانی که در برابر جمع قرار میگیرد با زمانی که تنها هستیم،از زمین تا آسمان تفاوت دارد!
مخواستم ببینم باید چگونه با او رفتار کنم تا اصلاح شود؟چرا که رفتارش در جمع واقعا عذابم می دهد...

مورد دوم اینکه پدر و مادرم به رفت و آمد زیاد من با او راضی نیستند...من میدانم که او اگرچه از نظر درسی از من ضعیفتر است ولی از نظر اخلاقی همانند خودم است ولی والدینم میگویند که باید از سلامت او و خانواده اش مطمئن شوند... و این را هم میدان که مادرش چندان حجاب خوبی ندارد و می ترسم اگر خانواده ام متجه شوند اجازه ندهند با او رفت و آمد داشته باشم...
چگونه باید با این موضوع برخورد کنم؟

ممنون میشم پاسخ بدهید...
ببخشید که طولانی شد...

باسلام خدمت شما مشاورگرامی.
من دختری بسیاراحساساتی هستم وخیلی ریزبین نسبت به رفتاردیگران.من بایکی ازدوستانم که4سال است بااودوست صمیمی هستم مشکلی پیداکردم ورابطه ی دوستی ما تا مرز ازبین رفتن هم پیش رفته وشایدهم برای او تمام شده باشد.قضیه ازاین قراره که او درعالم رفاقت به من گفت که اگرمشکلت برای اردومالی است من می توانم کمکت کنم وان جایی که او درجریان مشکلات مالی خانواده ما بودمن یک لحظه ازحرف او بدبرداشت کردم وبه او گفتم که ازدستش ناراحت شدم اما حدود یک ساعت بعدش ازاو عذرخواهی کردم اما انگاراونپذیرفته بود ورفتارش بامن به کلی تغییرکرد امامن برای حفظ دوستیمان بارها ازاوعذرخواهی کردم اما رفتاراوبازهم بامن سردبود،من تصمیم گرفتم بااومثل خودش یعنی یک همکلاسی رفتارکنم،به نظرشما مشکل ازمن است یااو؟شایسته است چه رفتاری بااوداشته باشم؟خواهش جواب بدید.ممنون

باعرض سلام وادب از پاسخ شما متشکرم,دکتر راسیتش در پاسخ به سوالی که پرسیدین باید بگم متاسفانه مادرم نتونستن با خواهرم ارتباطی برقرار کنند که خواهرم هرچیزی رو به مامانم بگه درواقع مامانم تلاش میکنه جوری باما رفتار کنه که باهاش احساس دوستی بکنیم وهمه چیزو بهش بگیم ولی خودم فکر میکنم که در ایجاد همچین ارتباطی تاحدودی ناموفق بوده و از دور که به قضیه نگاه میکنم میبینم چون مامانم خیلی استرسی هست ما اکثرن اگه اتفاق بدی بیفته میترسیم واسش بگیم, اینجور نیست که بداخلاقی کنه ودعوای بدمون بکنه ولی خیلی غر میزنه ماهم بس که اعصابمون میریزه به هم معمولا اول واسه بابام میگیم و بعد توی دلمون نگه میداریم ولی باز چون احساس میکنیم خالی نشدیمواسه مامانمون میگیمچون ما دوست داریم از همه چیزهم باخبر باشیم اول برای بابام میگیم چون اون خیلی خونسردتر از مامانمه ولی بابام اگه کاراشتباهی بکنیم که آبرویی باشه چون واقعن ناراحت میشه و معلوم نیست چه واکنش بدی(کتک)نشون بدهماتا به حال کار بدی نکردیم واین خواهرم هم که این کارو کرده بابام نمیدونه و وقتی فهمیدیم همچین کاری کرده یکی از دلایلش که بهمون نگفته بود همین بود گفت که میترسیده که بهمون بگه و در کل خواهرام میان واسه من خیلی چیزارو که واسشون اتفاق میفته رو میگن اما اینو بگم که من وخواهر بزرگم تقریبا هر اتفاقی میفته رو واسه مامان وبابامون میگیم ولی خواهر کوچیکم نه بیشتر ممکنهبه دوستاش بگه ولی ارتباط گرمی با هیچ کدوممون برقرار نمیکنه و در کل بیشتر به من میگه و با من بیشتر ارتباط برقرار میکنه تا بقیه
خانم دکتر باتوجه به اینا به نظرتون برای برقراری ارتباط بهتر با اون ما باید چی کار کنیم؟ اگه نکاتی برای هرکدام از ما بگین ممنون میشم علاوه بر اینکه لطف کنید بهم بگید از این به بعد باید چه جوری تحت نظرش داشته باشیم وآیا بهش اجازه بدیم باز رمان بخونه یا نه؟آخه شبانه روز پشت کامپیوتره و رمان میخونه

باعرض سلام.من نوجوونی 17ساله هستم که به مشکل عشقی سختی دچار شدم به این صورت که من از اول دبیرستان به تدریج عاشق پسری شدم که 1سال ازمن بزرگتر است ومهرماه امسال که3سال میشود دوستش دارم ولی به این علت که من دخترسبکی نیستم واین کار را بی حیایی میدانم یکبار هم نرفتم جلو تااز احساسات خودم به او بگویم البته اوامتحانهای خرداد امسال منتظر میماندومرامیدیدولی روزآخر نبود نمیدونم چراشاید چون من اصلاب صورتش نگاه نمیکردم اینطور کرد ولی من از امسال عیدواقعا از احساس خود مطمین تر شدم ب تدریج عاشق تر شدم والان نمیدونم چیکار کنم خیلی از نبودنش ناراحتم بااین که فاصله ی خونه هامون باهما10دقیقس ولی اوراخیلی وقت است که ندیده ام فک کنم فراموش کرده است( باتشکراز زحمات شما)

سلام دختری 21 ساله و دانشجو هستم و دوتا برادرام دوقلو و حدود 14 ساله هستن!
یکی از برادرام بیش فعال شدیدا مغرور و خودخواهه یک دنده و بی ملاحظه است بیشتر اوقاتشون با هم به دعوا میگذره و حرف شنوی هم ندارن !
خصوصا اینکه توی این تعطیلات پس از 7 و 8 ماه اصرار بی وقفه داداشم به خاطر علاقه شدیدش پدر راضی شد کلاس تکواندو ثبت نامشون کنه که از اون موقع واقعا هوایی شده نه حرف گوش میده نه از دعوابا برادرش کوتاه میاد فقط میگه هرچی من میگم رو شما انجام بدین و منم اطلا کاری به شما ندارم همین امروز برادر دیگه مو طوری زمین زد که واقعا تا الانم از کمرش گرفته و کمر درد داره توزو خدا کمکم کنین باور کنین خسته ام چیکار کنم ما واقعا میترسیم سر این سهل انگاری شون بلایی سر هم بیارن!
این اواخرم اصلا حس میکنم محبتی بهم نداره هرکاری دوست داره میکنه و.....
خواهشا کمکم کنین تو رو خدا زودتر چطوری باهاش برخورد کنیم تواین سن و با این اخلاق؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

UserName