• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1167741

پرسش

من19سالمه. یه بابای خیلی مهربونو خوب ولی تعصبی دارم. ما همیشه آزادیم و بابمون واسه نظراتمون خیلی احترام قائلن و تصمیم گیری رو میذارن به عهده خودمون. ولی توی بعضی موارد عقیده های خاصی دارن که به هیچ وجه نمیشه تغییرش داد حتی اگه منطقی نباشه. متاسفانه مشاوره رو هم قبول ندارن یعنی به ما خیلی میگن کتاب بخونیمو از مشاوره استفاده کنیم ولی صحبت خودشون که میشه میگن من خودم همه چیو بلدم. من الان قصد ازدواج دارم-خیلی بهش فکرکردمو تصمیممو گرفتم-خواستگارای زیادی هم دارم. ولی بابای من باازدواج الانم خیلی مخالفن و میگن زوده اصلا نمیذارن هیچ خواستگاری پاشو بذاره تو خونه یاحتی تلفنشو قطع میکنن از من هم نظری نمیپرسن یعنی اصلا نمیپرسن ک میخام یانه. راه های راضی کردن خانواده رو خوندم ولی راه حلاش واسه من جواب نمیده-کسی رو هم ندارم که بگم با بابام صحبت کنن یعنی کسی ک بابام اونقدر قبولش داشته باشن ک بتونه درباره ما با بابام صحبت کنه.تنها کسی ک میمونه خودمم-فقط خودم میتونم بگم.. ولینه روم نمیشه نه میدوم چطور و اصلا فکرشم رو ک میکنم خیلی بهم میریزم ک من چجوری برم بگم ولی نمیتونمم ازتصمیمم منصرف بشم. من تو زندگیم خیلی هدف دارمو واسش برنامه ریختم و تاحدودی بهش رسیدم. همیشه هم سعی کردم اونجوری که مامان بابام میخوان بشه ولی اینو نمیتونم چون ازینکه دیر ازدواج کنم اصلا خوشم نمیاد و نمیخوام موقعیتای خوبیو که دارم از دست بدم. من تاحالا اصلا نگفتم میخام ازدواج کنم. ولی میخام کم کم شروع کنم. بابامم بیماریه قلبی دارن و استرسو هیجان واسشون اصلا خوب نیس-بااین موضوع و تعصب بابام ترسم بیشتر میشه ولی برای رسیدن به تصمیمم هم مصمم. باید ریسک کنم تا موفقیت بدست بیارم ولی نمیخوام به هیچ وجه باام ناراحت بشن. میخوام دوستانه و خوب باهاشون صحبت کنم و پیش برم ولی با این تعصب بابام میترسم حرفی بزنم ناراحت بشن یاحتی ناراحتم نشدن بگن نه-من نمیخوام نه بشنوم چون واقعا میخوام ازدواج کنم. اینو هم درنظر بگیرن که بابای من درعینی که خیلی احساساتیه و مهربون و میشه ازطریق احساسات روش تاثیر گذاشت به همون اندازه هم رو فکروعقیده و تصمیمش مصممه و نمیشه عوضش کرد. میخوام شما راهنماییم کنین ک چجوری بهش بگم وقتی باهاشون صحبت میکنم چی بگم چی بگم که راضی بشن چجوری بگم. خیلی واسم سخته دربارش صحبت کنم. ازطرفی نکنه بابا فکرکنن چون من کسیو میخوام دارم اینجوری میگم و بد بشه چون تاحالا اصلا صحبتی ازازدواج نکردم باتوجه به تعصب بابام. میخوام یجوری بگم هرکسی که شما میگین. تاحالا هم اگه نگفتم بخاطر بابام بوده. و یچیز دیگه که من الان ی خواستگاری دارم که آشناس و خودم از همه نظر ازایشون خوشم میاد و قبولشون دارم و خیلی دوس دارم بشه ولی نمیتونم هیچی بگم که میخوام- اصلا بابام هم از خواستگار ایشون خبرنداره مامانم نگفته ک ناراحت نشه. ماامانمم همرام نیستن به حرفام توجه نمیکنن فقط میگن بابام نمیذاره

پاسخ

سلام دوست عزیز اول «اینکه مامان به بابا نمی گن» تنها به این خاطر نیست که بابا راضی نمی شه. این رمز بین زن و شوهرهاست که یکی همیشه راضیه یکی همیشه ناراضی. اینطوری می تونن خیلی راحتتر بچه ها رو کنترل کنن. بنابراین مادرتون اگر نمی گه در این مورد خاص احتمالا خودش هم توی این زمینه دو دل هست. حتی اگر بابا بگه نه، خوب مامان باهاش مطرح کنه مگه چی می شه؟؟؟ من به شما می گم که چطوری حرفاتونو به باباتون بزنید اما اینکه ایشون راضی بشن یا نه یه بحث دیگه اس. بالاخره ایشون صلاح شما رو می خوان و بچه خودشون و خانواده خودشونو بهتر می شناسن. شما برای بابات یک نامه می نویسی و خیلی از حرفهایی که اینجا زدی رو توش می زنی. اینکه دوست نداری ناراحتش کنی، ولی دلت می خواد ازدواج کنی، اینکه برای زندگی برنامه داری و دوست نداری دیر ازدواج کنی و . . . البته لازم نیست در مورد اون خواستگار چیزی بگی. در ضمن نگران این نباش که بابا به خاطر این موضوع دچار مشکل خاصی بشه. بالاخره هر پدری می دونه که یه روزی دخترش شوهر می کنه. اما پدره دیگه. شما فقط 19 سال دارید و باباتون خیلی ازدواجها رو دیده که شکست خورده، اون از این می ترسه که مبادا شما هم شکست بخوری. شما بایستی به پدرت ثابت کنی که زن زندگی هستی و شکست نمی خوری. نکته دیگه اینکه اگه بابا بگه نه مگه چی می شه؟ آسمون که به زمین نمی یاد. چرا نه گفتن بابا برات اینقدر سنگینه؟ این موضوع رو بایستی با یک روان شناس به صورت جزئی در میون بذاری. اما تا قبل از او بهتر یه بار از بابات نه بشنوی. شنیدی می گن «هنر نه گفتن». می دونی آدمهایی که «هنر نه گفتن» دارن قبلش «هنر نه شنیدن» رو به دست آوردن؟ پس از شنیدن نه اصلا نترس و بدون که تو زندگی خیلی ها بهت می گن نه و تو هیچ کاری نمی تونی بکنی. یکبار همه که شده از بابا نه بشنو و این نه رو به جون بخر این رو هم بگم 19 سال برای ورود به زندگی متأهلی سن خیلی بالایی نیست. ممکنه خیلی از تصمیمات آدم احساساتی باشه و بعد از گذر زمان همه چیز تغییر کنه. پیروز باشید

مشاور : آقای دکتر غریبی | پرسش : جمعه 24/5/1393 | پاسخ : يکشنبه 26/5/1393 | | دانشجو | 19 سال | انتخاب همسر | تعداد مشاهده: 652 بار

تگ ها : ازدواج خواستگاری مخالفت پدر نه شنیدن

مشاوره های مرتبط

با سلام
من 28 سالمه و دانشجو هستم. در فروشگاهی شاگردی می‌کنم اما حقوقم کمه. قصد ازدواج دارم اما واقعاً نمی‌دانم زمانش رسیده یا نه. الان مشکلم این است که یه جوان تو سن از کجا بدونه آمادگی ازدواج داره یا نه و اینکه اصلاً میتونه نیازهای همسر آینده‌اش را برطرف کنه یا نه؟ لطفاً در این زمینه بنده راهنمایی بنمایید. اگر کتابی یا مرجعی در این زمینه موجود است پیشنهاد کنید.
با تشکر

سلام و عرض ادب خدمت مشاور گرامی.. من 23 سالم هست و دانشجوی کارشناسی ارشد و از خدمت سربازی هم معاف شدم و به لطف پدر گرامی از نظر مالی هم مثل خونه و ماشین و... مشکلی ندارم ! و خانواده ام دختر خوبی که خودم هم مورد پسندم می باشد برای ازدواج به من پیشنهاد داده اند. ولی دچار دغدغه شدم که چون خودم شغلی ندارم ازدواج موفقی نخواهم داشت و بعد از پیدا کردن شغل مناسب به فکر ازدواج کردن باشم و از طرفی هم اگر این کار را بکنم مورد خوبی که الان برای ازدواج دارم را از دست می دهم .. لطفا مرا راهنمایی کنید که چیکار کنم ... آیا اصلا در این سن وقت مناسبی برای ازدواج هست؟ ممنون

سلام
پسری 27 و مجرد و مذهبی هستم 2 سال پیش با خانمی عقد کردم اما بنا بر مشکلاتی که بینمون و اختلافات فرهنگی خانواده ها سر 5 ماه از هم به صورت توافقی جدا شدیم
الان برای ازدواج اقداماتی دارم سوالی که ذهنمم را مشغول کرده اینه که آن ازدواج ناموفق را چه زمانی بیان کنیم قبل از خواستگاری (توسط مادر با خانواده منتخب)؟ یا در جلسه اول گفتگو؟ یا در جلسات دوم، سوم؟
توسط چه کسی اولین بار این موضوع بیان شود؟
متشکرم

با سلام
من كارشناس ارشد گیاهان دارویی ام و سربازی ام تمام شده ولی كار مشخصی ندارم حدود 7 سال در مورد ازدواج كردن با والدینم اختلاف دارم و ایشان گفته اند تا كارت مشخص نشود ما یك قدم هم بر نمی داریم و شاید بهانه هایشان هم تغییر كند من حتی با یكی از دوستان پدرم هم برای واسطه گری صحبت كردم سوال من این است ایا خودم به تنهایی ازدواج كنم

باسلام، به خواستگاری دختری رفتم که متوجه شدم بخاطرجلب حمایت خانواده گفته یا این پسر یامن دیگر ازدواج نمی کنم (ازاین خانه میروم)، بعد از یک ماه از نامزدی ما وارددوره جدیدی از برخوردهای او شده ام، هنگامی که عصبانی میشود بسیارسنگین جواب مرا میدهد وهنگامی که اورا طبق اصطلاحی که به کاربرده: "نصیحت میکردم " به من درپیامک پاسخ داده: جایگاه خودت را بشناس ، من قرار است همسرتو باشم نه فرزندتو. پیش از چنین پاسخی به اوگفتم این حرف را فراموش کندوعذرخواهی کردم. احساس میکنم به زبان آوردن اشتباهات برایش مشکل است. او خودش میگوید میداند غرور دارد ونمی تواند ضمانتی بدهد که در آینده غرورش را ازبین ببرد و پیشتردرمکالماتش گفته بوداو درگذشته آدم غدی بوده است. او 27 سال سن دارد. میدانم من و خانواده ام برای او فرصتی عالی هستیم نسبت به دیگرخواستگارانش، اما به رویش نیاورده ام. ازاوخواستم چادرسرش کند و او پس از به خواب رفتن و یادآوری این موضوع که حاجت حسینی شدن را خودش در فاطمیه از خداخواسته است این مساله را پذیرفته. آیا مشاوران به صورت حضوری میتوانند نسبت به اصل بودن وقابل اطمینان بودن رفتار اوبمن اطمینان دهند یا خیر . دیشب پس از مکالمه تلفنی و پیامکی او نوشت: من و شما باهم تفاوت نداریم و ... اما بازامروز بیان میکند:من بین دوشخصیت احمد مانده ام.
این احساس که طرف مقابل ما دوشخصیته است درهردوما وجوددارد
من ازاین میترسم با آدمی روبرو شوم که مرا بازی دهد و ادای دختر خوب ، مهربان ، حرف گوش کن را دربیاورد ولی در عمل دختری مغرور و نامهربان باشد که تنها قصد داشته به من برسد. ضمن اینکه من با کاندید های دیگری روبرو هستم.


من قصد ازدواج دارم و با شناختی که از طایفه مادر و پدر خود دارم نمیتونم از این دو طایفه دختری رو انتخاب کنم میدونم مشکلات بسیار زیادی پیش میاد ...
با افراد غریبه هم خیلی سخته چون اصلا شناختی نداری ... میشه در باب انتخاب همسر .... و صحبت های قبل ازدوا ج راهنمایی کنید
و باید بگم واقعااحساس میکنم به یک همراه و شریک زندگی نیاز دارم ...
از طرفی هم مسائل اقتصادی مشک ساز شده و ما جوون ها اصلا نمیتونیم در موردش هم فکر کنیم پیشنهاد شما برای مشکلات اقتصادی چیه ما یعنی تا سن 30الی 40 سالگی صبر کنیم
یا دل رو بزنیم به دریا و ازدواج کنیم
و اگر چیزی لازم هست بفرمائید بدونم
چون شما ایمیل ندارید و من نمیدونم الان چیا بپرسم و چند تا سوال پاسخ داده میشه ؟
اگر ایمیل شما رو میشد داشته باشم خیلی خوب بود سوالتم رو راحت میپرسیدم

سلام یه دو ماهی میشه ک با یه دختر اونم تو دانشکدم اشنا شدم اون الکترونیک میخونه منم کامپیوتر در مورد خیلی چیزا ازش پرسیدم تقریبا فهمیدم چه جور شخصیتی داره و ازش خیلی خوشم اومده فکر میکنم واقعا همونیه ک با معیارو ملاکام میخوره هستش بعد وختی موضوع رو ب مامانم گفتم مامانم مخالفت کردو گفت اگه خاسته باشی زن غریبه بگیری پاتو تو خونه ی من نباید بذاری این مسئله رو چند بار گفتم همشم مامانم همینو میگه تو رو خدا راهنماییم کنید
ممنون

UserName