کد:
1166663
پرسش
سلام خانم تقدسی عزیز خسته نباشید!راستش من مجردم 19سالمه دانشجوئم 17سالگی کاراموزی بانک میرفتم اونجا یه اقایی بود که باهم اشنا شدیم کارمندبانک بود مثلا میرفتم به من گنگ نگاه میکرد منم چون اولین رابطم بود با پسرا دیگه باهاش رفتم تو رویا که مطمئن بودم که ماباهم ازدواج میکنیم خیلی خیلی دعا کردم ولی نشد الانم اون مجرده 30سالشه،اون که تموم با این همه ضربه که ازش خوردم!از اون به بعد خیلی دعا کردم و از خدا خواستم که زودتر موقعیت ازدواج منو فراهم کنه و زودی ازدواج کنم ولی هنوز مجردم....چند وقت پیشم که باز یه اقای مهندسی بود برامون کار میکرد چو افتاده بود که تو خانوادم این منو میخواد منم که ذوق زدههه ولی اونم نصبت به من نظری نداشت و رفت،من واقعا ضربه سنگینی خوردم......تا به الان هم نه با پسری تلفنی رابطه داشتم و نه دوست پسری داشتم---نمیدونم چرا انقدر زود به یه پسری وابسطه میشم و باهاش میرم تو رویا.....الانم یه پسرعمه دارم که حس میکنم بهم نظر داره ولی تا الان ازم خواستگاری نکرده حالا الان همش با اون میرم رویا ولی خودمو خیلی کنترل میکنم....خانم تقدسی من خیلی خیلی خیلی دوست دارم ازدواج کنم راستش هرجا که میرم بهم خوش نمیگذره...میرم خرید میگم الان من نامزد بودم چقدر خوب بود دست نامزدمو گرفته بودم باهم راه میرفتیم مدام به بقیه زن و شوهرا نگاه میکنم غبطه میخورم،یا میرم پارک میگم چقدر بهم بیشتر خوش میگذشت که الان نامزد داشتم و پیشم بود....شما دیگه فکر کن هرجا که میرم همینه همه ی این فکرا باهامه از دانشگاه و باشگاه گرفته تاااااامهمونی و خرید همه جا!الان دیگه باشگاه نمیرم میگم بعد نامزدی میرم،یه هر نوع کلاس سرگرمی دیگه ای یا دانشگاه یه همکلاس دارم که نامزده همش به اون نگاه میکنم غبطه میخورم میگم خوش بحالش انتخب شده چه با خیال راحت اینجا نشسته،مدام میرم حلقه های ازدواج تو خیابونا رو میبینم.....اینم بگم اصلا اهل دوست و رفیق نیستم کنارشون بهم خوش نمیگذره.....بیشتر با خالمم که اونم ازدواج کرده و یه بچه کوچیک داره وقتی شوهرش میاد دنبالش یا میره خونه مادرشوهرش خب منم خیلی دلم میخواد!خیلیم معتقدم و از خدا میخوام که زودتر ازدواج کنم ولی هنوز موقعیتش فراهم نشده...من مانتوییم موهام کاملا داخله همش فک میکنم ینی من موهام بیرون بود بیشتر پسرا رو به خودم جذب میکردم ولی ترس از خدا اجازه این کارو بهم نمیده!خودم ظاهرم خوبه قیافمم خوبه.خداروشکر جو خانوادمم ارومه یه خواهر9ساله دارم پدر ومادرمم خیلی به حرفمم همه چیز رو برام مهیا میکنن...ولی من دوست دارم مستقل باشم!شما چه راهنمایی برام دارید؟
پاسخ
سلام دوست عزیز
اول اینکه من خانم تقدسی نیستم. اما به هر حال سؤال شما برای من اومده. من آقای دکتر غریبی هستم.
این شور و هیجان شما قابل ستایشه. شور و هیجان در نوشته شما موج می زنه. قبل از هر چیز این رو بدونید که سن شما بهتون اجازه می ده مدت دیگه ای صبر کنید. مطمئن باشید که مورد مناسب براتون پیدا می شه.
اما می خوام بهتون 2 نکته رو یادآوری کنم.
اول اینکه زندگی دوران متأهلی رو با فانتزی اشتباه نگیرید. زندگی دوران متاهلی فقط این چیزهایی نیست که شما توی رویا بهش فکر می کنید. شما می تونید با همسرتون قدم بزنید، پیاده روی کنید، حرفهای محبت آمیز بگید و بشنوید و همه کارهای رویایی دیگه رو انجام بدید، ما روی دیگه ماجرا تنش و تعارضه. یادتون باشه همیشه ما با آدمهای بیشترین تعارض و تنش رو داریم که اتفاقا خیلی اون ها رو دست داریم. اگر فقط این جنبه ها رو در نظر بگیرید ممکنه انتخاب اشتباهی کنید یا خیلی عجولانه تصمیم بگیرید.
نکته دوم اینه که الزاما با بیرون گذاشتن مو و . . . پسری به شما جذب نمی شه. اونهایی که قیافه خوبی ندارن یا فکر می کنن قیافه جذاب ندارن سعی می کنن با اغواگری پسرها رو به خودشون جذب کنن. این جذب شدن ها به احتمال کمتری به ازدواج منتهی می شه. در ضمن به احتمال کمتری رابطه رمانتیکی هست. پس همینی باشید که هستید. هرکس شما رو بخواد باید با همین معصومیتی که دارید عاشقتون بشه.
پیروز باشید