• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 907
تعداد نظرات : 488
زمان آخرین مطلب : 4390روز قبل
آلبوم تصاویر

 

 

چهارشنبه 30/4/1389 - 14:9
آلبوم تصاویر
چهارشنبه 30/4/1389 - 0:52
خانواده
سلام امروز داشتم کتابی می خواندم که  داستانی  درباره موضوع ریاست روحانیون و مال اندوزی  نظرم جلب کرد گفتم نوشتنش برای شما خارج از لطف نیست : مرحوم آیه الله العظمی  آخوند ملا علی همدانی  حکایتی رو نقل می کنند  که شاید برای طلاب دینیه مفید باشد ، ایشان می فرمایند : علمای  نجف نقل کردند که شخصی در لباس اهل علم در نجف بود که دائماً از مردم کناره می گرفت ، تایک زمان یکی از علماء نزد ایشان می آید  و اصرار می کند که علت را بیان کند او می گوید : من از شاگردان شیخ مرتضی انصاری اعلی الله  مقامه الشریف بودم ، بعد از چند سالی که در محضر درس شیخ بودم ، مایل شدم به وطن برگردم ، اما خیلی دوست داشتم از شیخ مدرکی بگیرم که در آن اجازه اجتهاد من امضاء شده باشه .لکن مرحوم  شیخ انصاری چیزی درباره من ننوشت ، من دفعه دیگر به ایشان مراجعه کردم ، باز هم جواب رد به من داد تا اینکه یک وقت خودم یک صحفه ایی رو درباره تحصیل و مراتب تحصیل نوشتم  و به حضور شیخ مراجعه کردم  و به اایشان عرض نمودم: این ورقه رو امضاء کنید تا من مدرکی در دست داشته باشم .مرحوم شیخ انصاری ورقه را خواند و امضاء کرد ،  من بعد ازاینکه مدرک را از ایشان گرفتم ، به وطن برگشتم ، بعد از مدتی شیخ هم از دنیا رفت  و  من کلمه اجتهاد را در جائی که خودم قبلا پیش بینی کرده بودم گنجاندم، من بوسیله آن مدرک خیلی پیش رفتم تا آنجا که هر اندازه  دوست داشتم ثروت جمع کردم و نفوذ فوق العاده ای را بدست آوردم  .در آن زمان در کنار شهری  که من زندگی میکردم  یک قریه ای بود  که دوستان و علاقه مندانم مرا به مهمانی دعوت کردند ، من با عده ای از دوستان به طرف قریه حرکت کردیم، در مسیر راه امامزاده ای بود که من دربین راه ز دوستانم جهت زیارت امامزاده جدا شدم تا در آنجا نمازی بخونم .در بین راه که به سوی امامزاده حرکت می کردم ، پیر مردی پینه دوزی میکرد ، چون به او رسیدم سلام کردم ، پیر مرد سر بلند کرد و گفت : علیک السلام ای مرد متقلب ،من تعجب کردم ، سپس او ادامه داد و گفت  :شما مرد صالحی مانند شیخ انصاری را فریب دادی  و از او مدرکی گرفتی و بعد از آن کلمه اجتهاد را بر آن اضافه کردی ، برو که دل امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف )از دست تو خون است .   من متوجه شدم چه اشتباه بزرگی رو مرتکب شده ام ، آمدم حرم آن امامزاده و نماز خواندم  وزیاد گریه کردم به طوری که حالم منقلب شد و سرم بی اختیار به شبکه ضریح حرم خورد و شکست ، بعد به همان پیرمرد مراجعه کردم و و عرض نمودم : آیا ممکن است امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) توبه بنده رو قبول کنند؟ ایشان به من فرمودند : الان چیزی نمی دانم بگویم ، هفته آینده بیا که بناست با امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) ملاقاتی صورت گیرد ،باید ببینم ایشان چه دستوری می فرمایند ، من هفته آینده به حضور آن پیرمرد رسیدم و او گفت : خوشا به حال تو ، امامزاده ای که به زیارتش رفتی ، یه محضر آقا آمدند و از تو وساطت کردند  ، یه نحوی که جهت شفاعت از تو سرش را در حضور امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف )به زمین زد ، حضرت امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف )فرمودند : ما ایشان را عفو خواهیم کرد ؟ به شرط اینکه مردم رو جمع کند و بگوید ، آنچه را که درباره من تصور می کردید ، من آن نبودم و آنچه را که از اموال مردم در اختیار دارد به صاحبانش باز گرداند  و بعد از این در وطن خود نماند و به نجف برود  ،ما اورا حفظ خواهیم کرد . آنچه را امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) دستور داده بودند ، من عمل کردم و سال هاست در نجف مقیمم و در فکر خود هستم وباکسی رابطه  و تماس ندارم .کتاب یکصد و بیست حدیث  از استاد مرحوم رحمانی همدانی وای به حال شیخ ساده لوح ما  
دوشنبه 31/3/1389 - 1:53
آلبوم تصاویر

چهارشنبه 12/3/1389 - 15:41
خاطرات و روز نوشت

سلام

همش از یه پیامک شروع

از یک پیامک امید

از یک پیامک دعوت

ساعت 12 شب بود که یه پیام بهم رسید

((بنشسته ام در حرم دوست ، علی بن موسی پادشه طوس در بارگاه ملکوتی امام رضا (علیه السلام به یادتان هستیم))

نمی دونم چی شد که همون موقع رفتم پای تلفن خونه شماره رفیقمو گرفتم

بعد از کلی احوال پرسی از اتفاقاتی که این چند روز افتاده بود بهش گفتم

بعد بهش گفتم بی معرفت به ما هم یه تارف میزدی شایدم  دل ما هم می خواست

یهو بهش گفتم تا کی اونجایی گفت تا دوشنبه گفتم منم میام

گفت یا علی

تا چند دقیقه قبلش به فکر اتفاقات فردایی بودم که می خواد بیوفته

ولی امام رضا (ع) بهمون چراغ سبز نشون داده ما هم دلمون نیومد نه بگیم

آخه بعد از ایام فاطمیه صحن با صفاش می ارزه

به یاد همه دوستان در حرم امام رضا (ع)هستیم .

 

یا علی

 

شنبه 1/3/1389 - 1:9
شعر و قطعات ادبی

همچون مرغی که دانه برچیند

دوستان را سوا کند زهرا(س)

گر نگاهی به ما  کند زهرا(س)

درد ها را دوا کند زهرا(س)

دوشنبه 27/2/1389 - 11:36
شعر و قطعات ادبی

روزگارای قدیم تو مدینه یه خونه بود            که تو اون خونه یه ساقی بود و یک پیمونه بود 


اهل اون خونه گل سر سبد هستی بودند                      هر کدوم دریای بی نهایت مستی بوند 


در هستی به روی در اون خونه باز می شد            هر نیازمندی در اون خونه بی نیاز می شد 


اهل اون خونه دو دست رحمت خدا بودند                       همه با وفا و با صفا و با سخا بودند 


حسن و حسین و زینب سه تا دردونه بودند                 گرد شمع روی مادر مثل پروونه بودند 


پیرمیخونه شب وروزبه اون خونه سرمی زد                دل مستش برای دیدن ساقی پر می زد 


یه حرومزاده با یک عده ارازل اومدند               در اون خونه رو از بغض و حسد آتیش زدند 


به رخ بانوی هستی ز حسد سیلی زدند              رو به روی چشم مجنون سیلی به لیلی زدند

      

ای کاش فدک این همه اسرار نداشت
ای کاش مدینه در و دیوار نداشت
فریاد دل محسن زهرا این بود
ای کاش در سوخته مسمار نداشت
ای کاش قلبم به قبرش راه داشت
ای کاش زهرا هم زیارتگاه داشت


تا در بیت الحرم از آتش بیگانه سوخت كعبه ویران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت

آه از آن پیمان شكن كز كینه خم غدیر آتشی افروخت تا هم خم و هم خمخانه سوخت

دوشنبه 27/2/1389 - 0:37
ادبی هنری

ای زهرای زندگی!

ای اسوه عفاف!

از تو می آموزیم : حیا و حجاب را در جامعه ، متانت و ادب را در گفتار ، سادگی و دوری از تجملات را در زندگی، تن پوش قناعت را در معاش، حسین پروری و زینب آفرینی را در تربیت!

ای زهرای نجابت!

از تو درس می گیریم:

تعالی روح و جان را در سایه عبادت ، شکوه زندگی را درصفا وصداقت، حمایت از رهبری را در سیاست ، و استقامت و نستوهی را در دفاع ازامامت.

از تو می آموزیم: سرنهادن برسجاده عبودیت را، دست نیاز گشودن به آستان خدای بی نیاز را، زمزمه و راز و نیاز و نماز را ، شیرینی کام جان با تلاوت قرآن را، یتیم نوازی و احسان و دستگیری از بینوا را ، تلاشروزانه و نجوای شبانه را، دین شناسی ، معرفت آموزی و پارسایی را.

چگونه بودن را، و ... چگونه زیستن را.

ای بتول بیداری و بزرگواری!

سخنانت در زیبایی و عمق به وحی می ماند، رفتارت، آینه خلق و خوی" رسول الله"، قلب مهربانت، پناهگاه حسن و حسین و تکیه گاه شیر خدا بود.

وجودت، یادآورمحمد بود، سجودت، فرشتگان و قدسیان را به تسبیح و تقدیس وا می داشت، رضایت، رضای خدا و رسول بود و خشم و غضبت، خشم پروردگار!

دانای رازها بودی و عالمه غیر معلمه!

ای چشمه سار حکمت، دریای بیکران خصال نکوی تو از " دانش " و " وفا" و " حیا" موج می زند!

در چهره ات حیای محمد (ص) نهفته است ، در گفته ات، کلام پدر هست جلوه گر ، ای مادر پدر!

ای فاطمه!...

عشق را هم ز تو باید آموخت، و مناجات و عبودیت را، وصمیمیت را، و خدا را هم، باید از کلام تو شناخت خانه از نام تو عرفان دارد و ... شب، از یاد تو عطر آگین است.

چگونه می توانیم به کعبه رویم و به دیدار مادرمان نرویم


دوشنبه 27/2/1389 - 0:21
خانواده
خبر آمد كه ز معشوق خبر می آید
ره گشائید كه یارم ز سفر می آید
شنبه 18/2/1389 - 3:1
شهدا و دفاع مقدس

در وادی محبت خدا خودش می دونه
محبتِ تو مولا زد از دلم جَـوونه
آب روان بنوشم گویم به آه سوزان
دوسِـت دارم حسین جان فدات بِـشم حسین جان ...

شنبه 18/2/1389 - 2:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته