*تو در من آن تب گرمی که آبم می کند کم کم.
*نگاهت نیز چون مستی خرابم می کند کم کم.
*منم آن کهنه دیواری به جا از قلعه های سنگ.
*که باد و آفتاب آخر خرابم می کند کم کم.....
*ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است هنوز...
*ای اشک آهسته بریز که غم زیاد است هنوز...
*پروانه مسکین برو گوشه کناری بنشین...
*بلبل بنواز که وقت ناز است هنوز...
*سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی...
*شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی.
*آه.! باران، من سرا پای وجودم آتش است.
*پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی...!
*شب و روزت همه بیدار...
که آید شاید..
کور شد دیده بر این...،
کوره ره شایدها.
شاید ای دل...
که مسیحا نفسی آمد و رفت...!
باختی هستی خود.
بر سر می آیدها.....! !.......حسین پناهی.......!
*آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت.
*در ِاین خانه ندانم به چه سودا زد و رفت.
*خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد.
*تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت.