*تمام آرزوهای خود را ورق می زنم...،
*********و در کمینگاه امید......،
*به ابهام یخ بسته ای مبدل شده ام.......!
*********به کدامین گناه هنوز هم...
*باد،فریادهای عصیان مرا زوزه می کشد.......!
*هر که عاشق شد،جفا بسیار می باید کشد.
بهر یک گل،منت صد خار می باید کشد.
من به مرگم راضی ام،اما نمی آید اجل.
بخت بد بین،از اجل هم ناز می باید کشد.
*دو دلم کز غم این دل بنویسم یا نه.!؟
*یا که طوفان زده ساحل بنویسم یا نه.!؟
*جوهرش خون دلم بر قدحی ریخته ام...
*قلمم سوخت کز این دل بنویسم یانه.!؟
**وقت است که باز آیی.....!**
**.....*......*.....**
***بی گناهی، کم گناهی نیست در دیوان عشق***
***یوسف از دامان پاک خود،به زندان می رود***
دیگر رمقی نیست برای گریه های شبانه ام.
یا تو بیا...،
مرا آرام ساز...
یا من...،
می روم از این کلبه ی بارانی..........!
*سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد...تندیس زیبایی نخواهد شد.
از ضربه های تیشه خسته نشو،که وجودت،شایسته ی تندیس است............!
*آری آن روز با نگاه بهانه جویی رو به روی من ایستاد و با بغضی محسوس به من نگاهی انداخت و گفت:چرا همیشه لبخندت را از من دریغ می کنی...؟؟گفتم:من خسته تر از آنم که لبخندم را به تو هدیه کنم.....پس برو تا گریه هایم آزارت ندهند...!!...نگاه کوتاهی به صورت پژمرده ام انداخت و بی هیچ کلامی،رفت...حال آنکه من آهنگ گامهای استوارش را احساس می کردم....!!...وقتی رفت آرام با خودم نجوا کردم...خیلی وقت است خانه ی قلبم از وجود تو تهی ست...زیرا تو گرمای قلب دیگری را احساس کرده ای....عزیزم عشق تازه ات مبارک.............!
!....جدی نگیرید....امشب دلتنگم از تنهائی...دارم از خودم یه چیزایی می نویسم...!
از همه گله دارم....از همه........آره.......،.چرا آدما اینقدر بی وفا شدند....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...چرا..؟
***...***...***...***...***...***...***...***...***...***...***...***...***...***