• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 221
زمان آخرین مطلب : 4753روز قبل
محبت و عاطفه
هر وقت ازت خواستم دستمو بگیری, بگیر. نه هر وقت که فرصت کردی! شاید اون موقع من وقت نکنم دست تو رو بگیرم!!! 
سه شنبه 5/6/1387 - 2:19
طنز و سرگرمی
غم انگیزترین چیزی که تو عمرم دیدم می دونی چی بود؟ دارکوبی بود که به یه درخت تزئینی آهنی هی نوک میزد. مطمئنم که دارکوبه تو غمگین ترین لحظاتش داشته با خودش میگفته: <درخت هم درختهای قدیم>   
سه شنبه 5/6/1387 - 2:14
محبت و عاطفه
ذهن ما همانند آهنربایی بسیار قوی است که بیشتر, چیزهایی را به سمت خود جذب می کند که زمان بیشتری را به آنها فکر کرده ایم و از لحاظ عاطفی به آنها پایبند بوده ایم. پس بیایید بیشتر به کسی که دوستش داریم فکر کنیم. 
سه شنبه 5/6/1387 - 2:8
محبت و عاطفه
از دور دیدمش.نگاهم می کرد.به چشم هایم زل زده بود. برق نگاهش خیره کننده بود. عاشقش شدم به همین سادگی. نزدیکتر رفتم. نزدیک بود از تعجب قالب تهی کنم. او هم یکی از مجسمه های موزه بود!!!!!!
سه شنبه 5/6/1387 - 1:57
دانستنی های علمی
مشخصات یک دوست خوب:
*به تو ایمان دارد.
*فقط برای سلام کردن و احوالپرسی به تو تلفن نمی کند.
*هرگز از تو مایوس نمی شود.
*از خطا هایت چشم می پوشد.
*بدون قید و شرط می بخشد.
*یاری رسان است.
*در مواقع ضروری حاضر است.
*در قلب او جا داری.
*تو را دوست دارد برای آنچه که هستی.
*وجود او حال و هوای تو را تغییر می دهد.
*هرگز داوری نمی کند.
*به تو دل و جرات می دهد.
*برایت ارزش قائل است.
*در کنار تو حرکت می کند.
*آنچه را که متوجه نمی شوی برایت شرح می دهد.
*وقتی گوش نمیدهی بر سرت فریاد می کشد.
*و وقتی بیش از حد سخن می گویی تو را به خاموشی دعوت می کند.
دوشنبه 4/6/1387 - 3:19
محبت و عاطفه

خدایا!

ذهنم پریشان است!

قلبم بی قرار است!

افکارم شوریده اند و درمانه ام!

پس رشته ی زندگی ام را به دستان امن تو می سپارم.

آنگاه طوفان می خوابد و آرامش تو حکمفرما می شود.

يکشنبه 3/6/1387 - 15:46
طنز و سرگرمی

یکی بود یکی نبود. وقتی این یکی بود اون یکی نبود! وقتی اون یکی بود این یکی نبود! مهم نیست که کی بود وکی نبود! حیف که هیچ وقت این یکی با اون یکی نبود!!! 

شنبه 2/6/1387 - 0:1
محبت و عاطفه
دیگر تصمیمش را گرفته بود. طناب را به دور گردنش انداخت. برای آخرین بار خواسته اش را زیر لب تکرار کرد و چهارپایه را هل داد. دنیا تیره و تار شد... چند ساعت بعد در بیمارستان به هوش آمد. صدای هق هق گریه اش بلند شد, چون از خداوند خواسته بود که اگر او را آمرزیده است, زندگی دوباره به او ببخشد.
جمعه 1/6/1387 - 22:58
دعا و زیارت

ای دل آواره ی او باش به بازار محبت, که مهمان شب اول قبر همه ی ما, به والله حسین است.

                 < یاحسین>  

جمعه 1/6/1387 - 22:13
دانستنی های علمی

انسانها اگر تلاش کنند می توانند به نوعی توافق با هم دست یابند.به عنوان نمونه به مکالمه ی دو دوست که بعد از مدتها همدیگر را دیده اند توجه کنید: - سلام دوست من حالت چطوره؟ این مدت کجا بودی؟

- خوبم. در بیمارستان بستری بودم.

- چه بد!

- نه بد نبود. باعث شد که با پرستار بیمارستان ازدواج کنم.

- چه خوب!

- نه اتفاق خوبی هم نبود. پرستار نه تا بچه داشت.

- چه بد!

- نه اتفاق بدی هم نبود. او یک خانه ی بزرگ داشت.

- چه خوب!

- نه خوب هم نبود. خانه در آتش سوزی سوخت.

- چه بد!

- نه اتفاق بدی هم نبود. همسرم با خانه هر دو سوختند.

- چه خوب!

- بله اتفاق خوبی بود.

جمعه 1/6/1387 - 20:8
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته