• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 319
تعداد نظرات : 701
زمان آخرین مطلب : 3779روز قبل
شعر و قطعات ادبی




تاشو، نه! مثل كاغذ كاهی مچاله شو
اصلاً بمیر و وارد سطل زباله شو
با خاطرات آهكی‌ات واكنش بده
برگرد از هوی‍ّت خود، استحاله شو
كم‌كم پیاز داغ غمت را زیاد كن
چایی نخورده، آش‌ِ پر از كشك‌ِ خاله شو
این تحفه را به صورت درویشی‌ات بپاش
این برگ سبز را ب‍ِچ‍ِلان و تفاله شو
در متن باش و حاشیه‌ها را قلم بزن
در روزنامه دفن شو و سرمقاله شو
از جرم‌ِ مرتكب نشده معذرت بخواه
با كاسه لیسهای جنون، هم‌پیاله ‌شو
یك سال كم كن از هذیان یتیمی‌ات
یعنی دوباره كودك بیست و سه ساله شو
شاعر درون واژة «خود» گیر كرده است
مثل كتش كه توی ك‍ُمد گیر كرده است
با واژه‌ها كه بوی غنیمت گرفته‌اند



عباس احمدی

دوشنبه 23/10/1387 - 18:25
خاطرات و روز نوشت

به نام نامی دوست

 

تقدیم به زیبا ترین بهانه ی زندگی ام

 

پیش از این نمی نوشتم ....از یادم رفته بود نوشتن ......نمی دانستم که چه طور می توان قلم بدست گرفت و از چیز های معمولی نوشت..........

 

تا تو آمدی ..آمدی و رنگ زدی بر هر چه بی رنگ بود...

 

رنگ زدی بر صفحه ی دفترم و قلم را بدستم دادی تا دوباره بنویسم.....

.

ای مهربان همیشه گی من!!!رفیق سالهای دور....با تو بودن سهم کمی نیست،بی تو بودن خزان هزاران بهار ندیده ست...پس بمان ،بمان تا واژه ها را با تو معنا کنم.

 

امضاء: چکاوک 

 

يکشنبه 22/10/1387 - 18:55
خاطرات و روز نوشت

  دل من خیلی گرفته تا قیامت وا نمی شه          می دونم تنها تر از من رو زمین پیدا نمی شه

دل مـــن گـــرفــتـه از اومدن تـــ و                  دیـــدن دوبــاره و دل بستن تو

دوبــــاره اومــدنــت مثـل درده                         گریه ابر به کویر خشک و زرده

وقتی محتاج تو بودم تو کجا گم شده بودی          حالا برگشتی که از من مونده خاکستر و دودی

خونـــــــه گــــرم شـــعلـه بودی                       ولی افسوس توی قلب خاکستر چکیدی

مرحم زخم های کهنه ام تو بودی                  من دیگه تموم شدم تو دیر رسیدی   

شنبه 21/10/1387 - 18:57
ادبی هنری
نمی گویم چرا این دل من به آرامی در سکوت نشسته است.شاید نیازی کوچک که هرگز نمی خواهد ،نمی داند یا به خاطر نمی آورد!!!
جمعه 20/10/1387 - 18:13
خواستگاری و نامزدی

مرد خسته در آسمان گرفته ی زندگی در بن بست چه کنم هایش گرفتار بود!!!

پاییز
پنج شنبه 19/10/1387 - 21:38
دعا و زیارت

                            عشق ،سر در قدم ماست اگر بگذارند

 

                             عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند

 

                            ما و این کشتی طوفان زده ی موج بلا

 

                            ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند

 
سه شنبه 17/10/1387 - 11:58
شعر و قطعات ادبی
 

کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیده شهره


ماه تو گوش خونه گفته  دیگه با پنجره قهره



سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره


دلم از روزی که رفتی  دیگه همسایه نداره



تو پی کدوم ستاره پشت ابرا خونه کردی


رفتی و چیزی نگفتی گریه رو بهونه کردی



من، سوال ساده تو تو، جواب مشکل من


ردپای رفتن تو روی صحرای دل من



وقتی آسمون شبهام زیر سایه چشاته


وقتی حتی این ترانه رنگ غربت صداته



نمی ذارم این دو راهی سر راه ما بشینه


نمی ذارم این جدایی رنگ فردا رو ببینه



شب رو با فانوس اشکت می برم به روشنایی


با تو میرسم دوباره به طلوع آشنایی



می دونم هر جا که باشی دل تو اهل همین جاست


واسـه من و تو ایــنجــا اول و آخر دنیاست
يکشنبه 15/10/1387 - 18:58
دعا و زیارت
 

بوی محرم که به مشام می رسد عالم رنگی دیگر می گیرد،قلب ها تند تر از هر زمان و محزون تر از همیشه می تپد و میل به سوگ نشستن مثل خون در رگها می دود.....آن وقت در چشم برهم زنی پر چم های سرخ و سبز و سیاه در گوشه گوشه ی شهر و دیار ما به احتضاز در می آید و همه جا رنگ ماتم به خود می گیرد

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

 

این چه شمعی ست که جان ها همه پروانه ی اوست

 

هر کجا می نگرم عکس رخش جلوه گر است

 

هر کجا که می نگرم جلوه ی مستانه ی اوست  

                          

شنبه 14/10/1387 - 17:54
شعر و قطعات ادبی

 اگه دستم به جدایی برسه اونو از خاطره ها خط می زنم

  از دل تنگ تموم آدما از شب و روز خدا خط می زنم  

اگه دستم برسه به آسمون با ستاره ها قیامت می کنم 

 نمی ذارم کسی عاشق نباشه ماهو بین همه قسمت می کنم 

 وقتی گاهی من و دل تنها میشیم حرفای نگفتنی رو میشه دید  

میشه تو سکوت بین ما دوتا خیلی از ندیدنی ها رو شنید

  قصه جدایی ما آدما قصه دوریه ماست از خودمون 

 دوری من و تو از لحظه عشق قصه ساده گیه گمشدمون

شاعر: دکتر افشین یداللهی

جمعه 13/10/1387 - 19:44
خاطرات و روز نوشت

اگر شاعر شدم قصیده هایم را به رنگ شب در می آورم و بیت بیت ترانه هایم را چشم های تو....

 

شاعر که شدم نردبان شب را برمی دارم و تا ستاره ها بالا می روم و به ستاره ها می گویم برایت لالایی بخوانند....

 

شاعر که شدم سرودهایم را زیر زیرسری ام پنهان خواهم کرد هرشب...

 

اگر شاعر شدم چشمانت را به دور دست های اقیانوسی آرام هدایت خواهم کرد...اگر شاعر شدم.....

 اگر شاعر شدم....
سه شنبه 10/10/1387 - 20:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته