تبیان، دستیار زندگی

اگر جرات داشته باشی با دو پا وارد نا شناخته ها

 شوی شاعری اما اگر با دو دست به شناخته شده

ها بچسبی فقط آویزانی!!!!

نی دولت دنیا به ستم می ارزد

نی لذت مستیش الم می ارزد

نه هفت هزار ساله شادی جهان

این محنت هفت روزه غم می ارزد 

من حاصل عمر  خود  ندارم  جز غم

در عشق تو  من  یار  ندارم جز  غم

یک  همدم و  همراز   ندارم    نفسی

یک  مونس  دمساز  ندارم  جز   غم

کلاس عشق ما دفتر ندارد

شراب عاشقی ساغر ندارد

بدو گفتم که مجنون تو هستم

هنوز آن بی وفا باور ندارد

اگر در بند داری مرغ طوفان

دلش را با محبتها نگه دار

وگر رام تو شد این مرغ وحشی

پرش مشکن دل وجانش میازار

 صدای خرد شبانه

یه نفر دلش شکسته

تو دل یه قصر خاموش

چند نفر شاطر و شادند

انگاری خبر ندارند

دل پیرمو شکستند

جاده خوشبختی در دست تعمیره

دور بزن برگرد این اسمش تقدیره

یه فرشته روی زمین یه ماه توی آسمون

عزیزم خسته نمیشی دو شیفته کار میکنی

اگه عشقم حقیره

اگه جسمم کویره

اگه همیشه تنهام

اگه خالیه دستام

هیچ خیالی نیست

برای تو عاشقترین عاشق دنیام

گذشتی از من وعشقم چه تنها و غریبانه

نگاهم کردی و رفتی نگاهی سرد و بیگانه

رهایم کن شبی ای دوست از چنگال دلتنگی

بیا حرفی بزن با من در ای دنیای دیوانه