• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 248
تعداد نظرات : 457
زمان آخرین مطلب : 5581روز قبل
خاطرات و روز نوشت
خداحافظ


 

...امدم اینجا خداحافظی کنم!!!

خداحافظ

دوشنبه 19/5/1388 - 20:44
ادبی هنری

عقاب وقتی می‌خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه‌ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می‌نشیند!

می‌دانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از رو‌به‌رو بیاید!

عقاب به محض این‌که ‌آمدن گردباد را حس‌کرد، بال‌های خود را می‌گشاید و اجازه می‌دهد ‌باد، او را با خود بلند کند.

به محض این‌که طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده‌ی بلند‌پرواز، سر خود را به‌سوی آسمان بلند می‌کند و عمود بر طوفان می‌ایستد و مانند گلوله‌ی توپی، به سمت بالا پرتاب ‌می‌شود. او آن‌قدر با کمک باد مخالف، اوج ‌می‌گیرد تا به ارتفاع موردنظر برسد و آن‌گاه با چرخش خود به‌سوی قله‌ی موردنظر، در بالاترین نقطه‌ی کوهستان، مأوا می‌گزیند.

خوب به شیوه‌ی عقاب برای بالارفتن دقت کنید. او منتظر حادثه می‌ماند، حادثه‌ای که برای مرغ‌های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می‌نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده کند.

وقتی طوفان از راه می‌رسد، عقاب به‌جای زانوی غم بغل‌گرفتن و در کنج سنگ‌ها پناه‌گرفتن، جشن می‌گیرد و خود را به بالاترین نقطه‌ی وزش باد می‌رساند و از آن‌جا، سنگین‌ترین ضربه‌های گردباد را به نفع خود به‌کار می‌گیرد؛ عقاب از نیروی مهاجم، به نفع خویش استفاده می‌کند.

او نه‌تنها از نیروی مخالف نمی‌هراسد، بلکه منتظر آن نیز می‌نشیند‌ چراکه می‌داند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که می‌تواند او را به فضای بالاتر پرتاب کند.

انرژی اوج، به رایگان به کسی داده نمی‌شود. به‌طور اساسی در قانون بقای طبیعت، تقلای بقای نیروهای منفی، ایجاب می‌کند که تعداد نیروهای مخالف در زندگی، همیشه بیش‌تر از جریان موافق شما باشد.

پس اگر قرار است نیروی کمکی برای صعود شما حاصل گردد، قاعدتاً باید این نیرو از سوی مخالفان شما تأمین شود‌ بنابراین وقتی اتفاقی خلاف میل شما رخ‌می‌دهد، به‌جای عقب‌نشینی و سرخوردگی و واگذار کردن میدان، بی‌درنگ عقاب‌گونه جشن بگیرید و این رخداد ناخوشایند را به فال نیک گرفته و سعی‌کنید ‌در لابه‌لای این حادثه‌ی به‌ظاهر نامطلوب، خواسته و طلب موردنظر خود را پیدا کنید و با استفاده از نیروی مخالف، خود را به خواسته‌ی خویش نزدیک سازید.  

این شما هستید که باید منتظر فرصت باشید و با تأمل و آمادگی و صبر و تدبیر به‌موقع، از این نیرو برای بالا‌رفتن و اوج‌گرفتن استفا‌ده کنید.

پس هرگز از وجود سختی و زحمت و نیروی مخالف در زندگی و کار و تحصیل و... خود گله‌مند نباشید. این‌ها مخازن انرژی پرواز شما هستند و اگر نباشند، شاید هرگز صعودی در زندگی‌تان حاصل نگردد.

 

به‌جای دست روی دست گذاشتن و از وجود مشکل‌ها و مخالفت‌ها گله‌‌کردن، کمی چشم دل خود را باز کنید و به حکمت پنهان در مصیبت‌ها و سختی‌های زندگی بیندیشید. خالق هستی با هیچ موجودی حتی بدترین مخلوقات عالم هم دشمنی ندارد و اگر اتفاقی رخ‌می‌دهد که به‌ظاهر، آزاردهنده و ناخوشایند است، شک نکنید که او در هر‌چه رقم می‌زند، خیر و برکت و سعادت پنهان است. این ما هستیم که باید شجاعت رویارویی با جریان‌های مخالف را داشته باشیم و در وقت مناسب، بال‌های خود را بگشاییم و چرخش صعود خود به سمت بالا را تجربه کنیم.
پنج شنبه 8/5/1388 - 10:23
ادبی هنری

پل سارتر: از همه اندوهگین تر کسی است که از همه بیشتر می خندد

 

وین دایر: این شمایید که به مردم می آموزید که چگونه با شما رفتار کنند

 

ناپلئون: من در جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام

 

مارکز: هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران

 

کانت: چنان باش که به هر کس بتوانی بگویی مثل من رفتار کن

 

جرج آلن : اگر کسی را دوست داری، به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته می‌مانند، می‌شکنند    

   

میکل آنژچه غصه هایی بخاطر اتفاقات بدی که هرگز در زندگی ام پیش نیامد خوردم

 

ویل کارنگی:راه نفوذ در دیگران، دانستن آرزوهایشان است

 

چارلی چاپلین: دنیا به قدری بزرگ است که برای همه جا هست به جای آنکه جای دیگران را بگیرید سعی کنید جای خود را بیابید.

 

اورپیدس: نیکوست، که ثروتمند باشی و پرتوان، اما نیکوتر است که دوستت بدارند

 

جیمز آلن شما به همان اندازه که بخواهید کوچک، و به همان اندازه که آرزو کنید بزرگ می شوید

 دکتر علی شریعتی :بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید شاید هر چند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن  
سه شنبه 19/3/1388 - 19:55
ادبی هنری

 
 
به دنبال خدا نگرد ..... 
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست ...... 
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست ..... 
خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست .... 
خدا آنجا نیست .... 
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
در قلبیست که برای تو می تپد .... 
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد ... 
خدا آنجاست ....... 
خدا در خانه ای است که تنهایی در آنجا نیست، 
در جمع عزیزترین هایت است ... 
خدا در دستی است که به یاری می گیری ... 
در قلبی است که شاد می کنی، 
در لبخندی است که به لب می نشانی ......... 
خدا در دیر و بتکده و مسجد نیست ....  
لابلای کتاب های کهنه نیست ....  
این قدر نگرد ....  
گشتنت زمانیست که هدر می دهی ... 
زمانی که می تواند بهترین ثانیه ها باشد ....
 
 
 
خدا در عطر خوش نان است ، 
آنجاست که زندگی می کنی و زندگی می بخشی 
خدا در جشن و سروریست که به پا می کنی ... 
آنجاست که عهد می بندی و عمل می کنی .... 
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دوری از انسانها نگرد ... 
آنجا نیست .... 
او جایی است که همه شادند، 
جایی است که قلب های شکسته ای نمانده ... 
در نگاه پرافتخار مادریست به فرزندش، 
و در نگاه عاشقانه زنی به همسرش، 
و در اندیشه کودکی که می پندارد پدرش قهرمانیست در دنیا .... 
قویترین است و کاملترین ... 
همه چیز را می داند
آخر او پدر من است .... 
خدا را در غم جستجو نکن،  
در کنج خاک گرفته آنچه که سال ها روایت کرده اند،نگرد ... آنجا نیست ...
 
 
 
خدا را جای دگر باید جستجو کنی .... 
جوانمردهایی که با پای پیاده میروند به جستجوی خدا او را نخواهند یافت ... 
خدا نزدیکتر از آنست که فکر می کنیم  
در فاصله نفس های من و توست که به هم آمیخته .... 
در قلبیست که برای تو می تپد .... 
در میان گرمای دستان ماست که به هم پیچیده..... 
خدا اینجاست همسفر مهربان من 
اینجا ....
 
 
 
زندگی ، فرصتی ست کوتاه و تکرار ناپذیر
زندگی ، امکانی ست محدود
با امکان محدود زندگی ، 
باید نامحدود را جست
باید از فرصت کوتاه زندگی، 
برای یافتن جاودانگی بهره برد
بنابراین، 
زندگی ، 
چالشی ست بزرگ
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکباره زندگی را 
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیز های کم بها ، 
چیز هایی اند که مرگ آنها را از ما میگیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ 
نمی تواند آنها را از ما بگیرد
زندگی ، 
کاروانسرایی ست که شب هنگام 
در آن اتراق می کنیم 
و سپیده دمان از آن کوچ می کنیم
فقط چیزهایی اهمیت دارند که، 
وقت کوچ ما از خانه بدن، 
با ما همراه باشند
 

 
 
 
خداوند گفته است
من گنجی مخفی بودم
دوست داشتم شناخته شوم.آفریدم آفریدگان را، 
تا شناخته شوم
بنابراین، خداوند آفریدگان را آفریده است، 
زیرا دوست داشته است که بیافریند
او آفریده است تا در آیینه جان فهیم آفریدگان، 
دیده و شناخته شود
شناخت، همسنگ علم اصطلاحی نیست
شناخت چیزی ست از جنس تاملی ژرف
بنابراین، 
تنها چیزی که ارزش عمر کوتاه و تکرار ناپذیر ما را دارد، 
معرفت بر الله و به خود آیی است
شناخت برین است
آگاهی کیهانی ست
تامی ژرف است
مراقبه و اتصال است
تنها با اتصال است که انسان آن گنج مخفی را می یابد
 

 
 
 
زندگی ، کاروانسرایی ست که شب هنگام 
در آن اتراق می کنیم 
و سپیده دمان از آن کوچ می کنیم
فقط چیزهایی اهمیت دارند که، 
وقت کوچ ما از خانه بدن، با ما همراه باشند 
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
دنیا چیزی ست که باید آنرا برداریم و با خود همراه کنیم
ترک دنیا راهی نیست که به بلوغ معنوی و آگاهی کیهانی بینجامد
سالکان حقیقی حقیقت، بهره خود از دنیا را فراموش نمی کنند
آنها هر آنچه را که زندگی در اختیارشان می گذارد بر میگیرند
آنها میدانند که همه این زندگی با شکوه، 
هدیه ایست از طرف خداوند
آنها موهبت الهی را بر نمی گردانند
کسانی که از دنیا روی بر میگردانند 
نگاهی تیره و یاس آلود دارند
آانها دشمن زندگی و شادمانی اند... 
نباید از زندگی گریخت
باید مستانه و شادمانه، 
به چالشهای پر مخاطره زندگی تن سپرد
چگونه می توان از زندگی گریخت  
و خود را پشت سر گذاشت!؟ 
ما همه پاره ای از زندگی هستیم
زندگی در رگهای ما جاریست 
و در سینه ما می تپد. 
 
 
 
زندگی عین خود ماست
از زندگی، به کجا می توان گریخت!؟ 
تمنای گریز از زندگی تمنای خود کشی ست
گریز از زندگی ، تلاشی ست از سر زبونی
گریز از زندگی، 
گریز از خداست
به کجا می توان گریخت که خدا نباشد؟ 
هم کیش من، 
کیش و دین همگی ما، ستایش، عشق، خنده و زندگی ست
بنابر این همه چیز را باید جشن گرفت
همه چیز را باید زندگی کرد
همه چیز را باید دوست داشت
همه چیز خاک را از آسمان جدا نمی کند
همه چیز این زندگی خاکی، آسمانی ست
همه چیز این زندگی مادی ، الهی ست
همه ما به ضیافت الهی دعوت شده ایم
ضیافت وجود
باید با همه وجود خود ، 
در این ضیافت شرکت کنیم
این گونه است که شکر نعمت این فرصت یکه 
و تکرار ناپذیر را به جا آورده ایم
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی بگردانیم
او زندگی را به ما بخشیده است تا آن را به تمامی زندگی کنیم.
 
 
 
سر آخر خداوند از من و تو خواهد پرسید:"آیا زندگی را زندگی کرده ای؟عزیز من مرگ نیز پاره ای از این زندگی با شکوه است
حتی مرگ را نیز باید جشن گرفت
مرگ، 
قله زندگی ست
اگر زندگی را به تمامی زیسته باشی، 
آنگاه ، زیستن تو، رستن تو 
و مرگ تو نیز، پرواز توست. 
دوشنبه 18/3/1388 - 12:25
خواستگاری و نامزدی

چگونه جوان بمانیم

HOW TO STAY YOUNG

چند راه ساده، که همه هم بستگی به انتخاب شخصی خود ما داره. و این ابتدای کاره.  تا مرحله ای که فکر میکنیم: اصلاً چگونه دوباره جوان شویم؟؟! این بهترین قسمت کاره پر از شور و هیجان، تغییر و تحولات زیبا و برقراری ارتباط با خویشتن خویش. برای همگی درین راه و همهء راههای زندگی که حقیقتاً میتونه بجای سردرگمی و اندوه سرشار از شادی و عشق باشه، آرزوی موفقیت دارم.

------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -

1- اعداد بدرد نخور را به دور بریز. این شامل سن، وزن و قد میشه. اجازه بده پزشکان برای اونها نگران باشند، برای همین به اونها پول میدی دیگه.


1. Throw out nonessential numbers. This includes age, weight and height.
Let the doctors worry about them.... That is why you pay them.

 

 

2-  فقط با دوستان خوش اخلاق معاشرت کن، غرغروها و بداخلاقها نابودت میکنند (ضمناً اگر جزو اون غرغروها یا بداخلاقها   هستی این رو به خاطر بسپار).

        
2. Keep only cheerful friends.
The grouches pull you down.... (keep this In mind if you are one of those grouches;)

 

 

 

 

 

 

 

 

3- .     شروع به یادگرفتن کن. کامپیوتر، هنر، باغبانی... هرچیزی که دوست داری،  هرکاری که اجازه نده مغزت بیکار بمونه. "مغز بیکار کارگاه شیطانه"، و نام شیطان اینه: آلزایمر!


3. Keep learning:
Learn more about the computer, crafts, gardening,
whatever. Never let the brain get idle.
"An idle mind is the devil"s workshop."
And the devil"s name is Alzheimer"s!

4- .     از چیزهای کوچک و ساده لذت ببر.

4. Enjoy the simple things. 

5 -

- به جاهای نادرست و پر گناه نرو

برو به خرید، حتی مسافرت به یه شهر ویا یک کشور دیگه اما نه به جائی که پراز گناه و خطاست وهمیشه یادخدا باش


5. Don"t take guilt trips.
Take a trip to the mall, even to the next county, to a foreign country, but NOT to where the guilt is &َ

Always Remember God

   

6.     .     بیشتر مواقع طولانی بخند. آنقدر بخند که احتیاج به نفس تازه داشته باشی. و اگر دوستی داری که تورو میخندونه بیشتر وقت خودت را با او بگذرون.

.

          
6. Laugh often, long and loud. Laugh until you gasp for breath.
And if you have a friend who makes you laugh,

spend lots and Lots of time with HIM /HER

7- اشک و غصه هم پیش میاد؛ یه کم گریه زاری کن، یه کم غصه بخور و تحمل کن و بعد حرکت کن.. تنها کسی که تمام عمر با تو خواهد بود، خودت هستی.

تا زنده ای زندگی کن.

           

7.. The tears happen:
Endure, grieve, and move on. The only person who is with us our entire life, is ourself. LIVE

while you are alive..

    

8-   دور وبرت رو پر کن از هرچیزی که دوست داری، فامیل، هدایا و یادگاریها، موسیقی، گل و گیاه، سرگرمیها، هرچیزی که خودت دوستش داری.

خونه تو پناهگاه توست.


8.

Surround yourself with what you love:
Whether it"s family,  keepsakes, music, plants, hobbies, whatever.

Your home is your refuge. 

9..     .     قدر سلامتی خودتو بدون: :

اگر خوبه، نگهش دار و مواظب باش،

اگر استوار نیست، بهترش کن،

اگر هم بدتر ازاونی است که خودت بتونی کاری بکنی، خوب کمک بگیر.

.

  
9. Cherish your health:
If it is good, preserve it..
If it is unstable, improve it.
If it is beyond what you can improve, get help.

    

10 -      در هر موقعیتی عشق خودت رو به کسانی که دوستشون داری بیان کن و بگو که چقدر واست عزیزن.

10. Tell the people you love that you love them, at every opportunity. 

چهارشنبه 6/3/1388 - 20:13
خواستگاری و نامزدی
 

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.


یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.



رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتندببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.



داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.

 

راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟



بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!



راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.›› 



قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود
يکشنبه 3/3/1388 - 11:15
خواستگاری و نامزدی

اگر عمر دوباره داشتم



دان هرالد (Don Herold) كاریكاتوریست و طنزنویس آمریكایى در سال 1889 در ایندیانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است اما قطعه كوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف كرد. بخوانید:



«البته آب ریخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده كه فكرش را منع كرده باشد.



اگر عمر دوباره داشتم مى كوشیدم اشتباهات بیشترى مرتكب شوم. همه چیز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. فقط شمارى اندك از رویدادهاى جهان را جدى مى گرفتم. اهمیت كمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بیشتر مى رفتم. از كوههاى بیشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بیشترى شنا مى كردم. بستنى بیشتر مى خوردم و اسفناج كمتر. مشكلات واقعى بیشترى مى داشتم و مشكلات واهى كمترى. آخر، ببینید، من از آن آدمهایى بوده ام كه بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى كرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى داشتم. من هرگز جایى بدون یك دَماسنج، یك شیشه داروى قرقره، یك پالتوى بارانى و یك چتر نجات نمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك تر سفر مى كردم.

 


اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى دادم. از مدرسه بیشتر جیم مى شدم. گلوله هاى كاغذى بیشترى به معلم هایم پرتاب مى كردم. سگ هاى بیشترى به خانه مى آوردم. دیرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابیدم. بیشتر عاشق مى شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى رفتم. پایكوبى و دست افشانى بیشتر مى كردم. سوار چرخ و فلك بیشتر مى شدم. به سیرك بیشتر مى رفتم.

 



در روزگارى كه تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى كنند، من بر پا مى شدم و به ستایش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم كه مى گوید: "شادى از خرد عاقل تر است".



اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مینا از چمنزارها بیشتر مى چیدم.»

شنبه 2/3/1388 - 20:45
خواستگاری و نامزدی

هرگز گمان مبرید که به انتها رسیده‌اید؛ حتا اگر در تیره‌‌ترین یا کسل‌کننده‌ترین دوران زندگی‌تان قرار گرفته‌اید …

 

زندگی بسیار مهربان‌تر از آن چیزی است که گمان می‌کنید؛ به شرط آن که آن مهربانی را باور کنید …

 

همیشه می‌توان از دل سیاه‌ترین و سوزان‌ترین رخدادها، ترترین احساسات انسانی را درک کرد و آفرید …

 

مزه‌ی گس و استثنایی حیات را نمی‌توان و نباید با هیچ مزه‌ی دیگری برابر دانست …

 

رویش دوباره‌ی عشق می‌تواند در هر سرزمین خاکستری و در پس هر آتش سوزاندنی شکل بگیرد …

 

     فقط کافی است نگاه‌مان را عادت ندهیم به بد دیدن!

 

و یادمان بماند که:

 

مردی که کوه را از میان برداشت، همان مردی بود که شروع به برداشتن سنگریزه‌ها کرده بود!

چهارشنبه 30/2/1388 - 17:56
خواستگاری و نامزدی
  

مغایرتهای زمان ما

  

ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر

  

مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم

  

متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر

  

بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم، خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود عصبانی می شویم، تا دیروقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم، خیلی کم مطالعه می کنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه می کنیم و خیلی بندرت دعا می کنیم

  

چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت می کنیم، به اندازه کافی دوست نمی داریم و خیلی زیاد دروغ می گوییم

  

زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان

  

ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر

  

بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم

  

ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم

  

فضا بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضا درون را، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را

  

بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم، بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام  می رسانیم

  

عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر

  

کامپیوترهای بیشتری می سازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم

  

اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی

  

فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده

  

بدین دلیل است که پیشنهاد می کنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است

  

در جستجو دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشید

 

زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید

  

زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است

  

از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید

  

عباراتی مانند "یکی از این روزها" و "روزی" را از فرهنگ لغت خود خارج کنید. بیایید نامه ای را که قصد داشتیم "یکی از این روزها" بنویسیم همین امروز بنویسیم

  

بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم. هیچ چیزی را که می تواند به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید

  

هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمیدانید که شاید آن می تواند آخرین لحظه باشد

  اگر شما آنقدر گرفتارید که وقت ندارید این پیغام را برای کسانیکه دوست دارید بفرستید، و به خودتان می گویید که "یکی از این روزها" آنرا خواهم فرستاد، فقط فکر کنید ... "یکی از این روزها" ممکن است شما اینجا نباشید که آنرا بفرستید!
چهارشنبه 23/2/1388 - 9:37
خانواده
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

آرامش را حس کردم.

 

  وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

هر روز در خودم تعمق کردم. این مقدمه دوست داشتن خود است.

  وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

از تنها بودن خوشم آمد، در خلوت سکوت محاصره شدم و شگفت زده به فضای درون وجودم گوش کردم.

   وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

از طریق گوش کردن به ندای وجدانم، خودم رئیس خودم شدم. این طوری خدا با من صحبت می کند، این ندای درونی من است.

  وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

خودم را بی جهت خسته نمی کردم.

  وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

در خود حضور یک احساس معنوی را حس کردم که مرا هدایت می کند، سپس یاد گرفتم که به این نیروی معنوی اطمینان کنم و با آن زندگی کنم.

  وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

دیگر آرزو نداشتم که زندگی ام طور دیگری باشد. به این نتیجه رسیدم که زندگی فعلی برای سیر تکاملی ام مناسب ترین است.

   وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

دیگر احتیاجی نداشتم که به وسیله چیزها یا مردم احساس امنیت کنم.

     وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

آن قسمت از وجودم یا روحم که همیشه تشنه توجه بود، ارضا شد و این شروعی برای پیدایش آرامش درون بود. این جا بود که توانستم شفاف تر ببینم.

   وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

فهمیدم که در مکان درست و زمان درستی قرار دارم، سپس راحت شدم.

  وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

برای خودم رختخواب پر قو خریدم.

  وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

خصوصیتی را که می گفت همیشه باید ایده آل باشم ترک کردم، آن دیو لذت کش را.

  وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

بیشتر به خودم احترام گذاشتم.

  وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

تمام احساساتم را حس کردم. آنها را بررسی نکردم، بلکه واقعاً حس کردم.

   وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم

فهمیدم که ذهن من می تواند مرا آزار دهد، یا گول بزند، ولی اگر از آن در راه قلب و درونم استفاده کنم، می تواند ابزار بسیار سودمندی باشد.

 
دوشنبه 21/2/1388 - 20:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته