یك سال از رفتن منوچهر آتشی میگذرد
گفتههای سپانلو، مجابی و آزاد، و پاسخ شاعر ایلیاتی
بهگزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، همانطور كه از نیما یوشیج در بازآفرینی اقلیم شمال یاد میكنند، منوچهر آتشی را هم شاعر روایتگر جنوب میدانند؛ شاعر ایلیاتی دشتستان كه با زبان حماسیاش از دل صحرا و دشتهای بوشهر آمده بود.
در سالهای ابتدایی دههی 40، آتشی كه چند سالی بود در تهران ساكن شده بود، با دوستان شاعرش جمع بودند، كه او در این نشست دوستانه، از دلبستگیهای بومیاش سخن گفته است. ابتدا محمدعلی سپانلو، جواد مجابی و محمود مشرف آزاد تهرانی (م. آزاد) دربارهی شاعر روستایی میگویند و در ادامه، او به گفتهها پاسخ میدهد.
پیوند عوامل بومی با روح فرهنگ ملی
سپانلو میگوید: «آتشی صاحب یك رمانتیسم مردانه است. اما دربارهی طبیعت و زمان، ذوق رمانتیك دارد و در مسائلی چون عشق جسمانی، ذوقی ندارد. آتشی در نتیجهی شهرنشینی، كفارهی نامنصفانهای پرداخته است. و حتا روستاییگری سابق خود را در تغزل از دست داده است.
آتشی بهخاطر پیوند عوامل بومی با روح فرهنگی ملی، بهخاطر لیاقت و استعدادش در فرماسیون و مخصوصا وصالی مضامین، شاعری است خدمتگزار و پاسدار فرهنگ و وجدان ملی. من در فرصتی خیال دارم دربارهی «شعر اقلیمی» منوچهر بهتفصیل بنویسم.»
ماندن در شهر و نگاهی تقریبا جهانی
مجابی در ادامه یادآور میشود: «آتشی در آغاز شاعری یك شهرستانی، یك روستایی، و یك ایلیاتی بود كه شعر شهری و شهرنشینی را كوچك میانگاشت، و با بغض به زندگی شهری نگاه میكرد.
البته داشتن تفكر روستایی و نگرش روستایی، با استفاده از فضای روستایی در شعر، تفاوت دارد. نگاه آتشی، نگاه یك تهراننشین به تهران نیست؛ نگاه یك روستایی است كه بهخاطر عقدهای كه دارد، میترسد. روابط شهری برایش ناشناخته است. قابل تشخیص نیست. درحالیكه شاعری كه شهرنشین باشد، از سطحی فراتر به مظاهر مینگرد. آتشی در ابتدای ورود به تهران گاهی از دیدهی فروتر مینگریست.
آتشی پس از چند سال در شهر ماندن این اختلاف دید را برای خود حل كرد و صاحب نگاهی تقریبا جهانی شد كه با گذشت زمان كه این نگاه جاافتادهتر شود، مطمئنا از شاعران صاحب دید این ملك میشود كه تعدادشان اندك است و كمیاباند. »
شاعر مركزنشین؛ عاصیشده و یاغی
م. آزاد هم میگوید: «احوال اقامت چندین سالهی آتشی در تهران، فراز و فرودهایی فراوان داشته. آتشی مقیم تهران، عاصی شده و یاغی. و شاید بخشی از این احوال، زادهی سرخوردگیهای حوادث سیاسی باشد كه گریبانگیر این نسل شد؛ نسلی كه در كودكی، ایام شهریورماه 1320، را بهصورتی سایهروشنوار بهیاد دارد. نسلی كه فرقهی دموكرات و وعدههای حزب توده را با سادهدلی پذیرفت و سپس سر خورد. نسلی كه ملی شدن صنعت نفت و حكومت بهگونهای ملی دكتر مصدق را لمس كرد، نسلی كه ایام سیام تیر را دید و حوادث 28 مرداد را چشید و سپس اصلاحات ارضی و تغییرات نیمبند، كه روستاییان بهثروترسیده را راهی تهران و شهرها كرد و تغییراتی در سطح را سبب شد، نیز تجربه كرد. من این برههی «آرمانخواهی و یاغیگری» آتشی را در دست نوشتن دارم.»
ذهنیت جمعی قرن هشتمی و جنگولكبازی پستمدرنیستی!
اما آتشی در پی این صحبتها متذكر میشود: «خب، من در این جمع كه بههر روی حسن نیتی در حرفهایشان میبینم، سر دفاع از شعر خودم و مقولهای را كه شهرستانیگری، اقلیمی بودن و... در شعر خودم هست، ندارم. این كار، وظیفهی منتقدان آشنا به كار نقد ادبی به شیوهی امروزین مثلا غربیهاست كه خود مبدع آن بودهاند، و دریغا كه حدود یك ربع قرن از مقولهی شعر امروز در این ملك میگذرد و ما هنوز یك كریتیك درست و حسابی و بیغرض و مرض و محیط به ادب گذشته و امروزمان نداریم. من تنها به چند ایضاح و اشاره بسنده میكنم.
نیمای بزرگ سروده:
از پس پنجاهی و اندی ز عمر
نعره برمیآیدم از هر رگی
كاش بودم باز دور از هر كسی
چادری و گوسفندی و سگی
و یا در جای دیگری باز هوای فضای روستایی ایام روستانشینی خود را كرده و سروده:
من از آن دونان شهرستان نیم
خاطر پردرد كوهستانیام
نیما مثل من روستایی كامل بوده، یا من مثل او. فرخ تمیمی بر وجه عاطفی این روستایی بودن من، یعنی بر بعد «شورش» انگشت نهاده، هرچند بسیارانی همچنین اشاراتی كردهاند، حتا رضا براهنی. و امشب، مجابی و سپانلو هم انگشت بر بعد ایلیاتی یا اقلیمی شعر من گذاشتند.
كسانی كه در نقد شعرهای من فقط یك بعد یا یك وجه عاطفی بهقول خودشان، «شورش» علیه مظاهر شهریگری را وجههی مطالعه و بررسی شعر من گرفتهاند، یكصدا نوشتهاند كه شعر فلانی سراسر نوستالژی گذشته و روستا است! ولی هیچكدام دربارهی نیما چنین نگفتهاند. همین مطلب - بهظاهر - نوستالژی روستا یا درواقع «شورش» علیه وضع موجود آیا آنقدر اهمیت ندارد كه مورد بازبینی و بررسی دقیقتر قرار گیرد؟ آیا حضور مستمر این – بهظاهر – غم غربت روستا در شعر یك شاعر، نشانهی طبیعی بودن و حقیقی بودن حضور او - در مقایسه با حضور ژورنالیستی بسیاران دیگر، حتا از معاریف - در عرصهی ادبیات مدرن ایران نیست؟ آیا – مخصوصا اگزیستانسیالیزم ژورنالیستی – كه عرصهی وسیعی از محتوای ادب ما را اشغال كرده ( بویژه در دوران حضور روستایی من) تجدد و تكامل است؟ میگویم «اگزیستانسیالیسم یا نیهیلیسم ژورنالیستی»، چون قبول دارید كه جامعهای كه در آستانهی تحول از شكل فئودالیستی بهشكل بورژوازی است و (حتا هنوز كه هنوز است) نتوانسته فرم اولیه و ابتدایی مدرنیسم را جایی مستقر كند، و میبینیم كه در «قدمگاه» قرن بیستویكم چهها میگویند و چهها میخواهند بكنند! در چنین جامعهای نیهیلیسم (فرآیند جامعهی تكاملیافتهتر سرمایهداری غرب) نمیتواند هرگز، حتا در یك فرد، حضوری واقعی و قابل یقین و توجیه داشته باشد.
آتشی ادامه میدهد: «مادر اگر گناه من این بود، از تو بود/ اما تو را بهراستی از زادنم چه سود! (از نادر نادرپور) بیان این «بیهودگی» در شعر شاعران بزرگ معاصر، جز تقلید كوركورانه چه مفهوم دیگری دارد؟ و چرا منتقدان، این حضور غلط را هرگز نقد نكردند، ولی صدای واقعی مرا نوستالژی روستا و بهتعبیری «ارتجاعی» تلقی كردند؟ منظورم این است كه جامعه و فرهنگ و درنتیجه شعر ما، تا هنوز موضوع نقدی واقعی و عمیق قرار نگرفته، تا روشن شود كی حضور درست بقاعده دارد، و كی حضور ژورنالیستی. تأكید من بر ژورنالیستی بودن حضور كسان و فكرها و فلسفهها، از این بابت است كه بسیاری فرآیندهای فكری و فلسفی و هنری، مثل فرآیندهای سیاسی، در كشور ما، عمدتا ژورنالیستی و وارداتی است؛ نه مخلوق و محصول حركت طبیعی و رشد جامعه و تحول فردی در رابطه با تحول جمعی. ذهنیت جمعی قرن هشتمی كجا و جنگولكبازی مدرنیستی اواخر قرن بیستم كجا؟ و چندین سال دیگر كه به قرن بیستویكم نزدیك شدیم و در غرب از مدرنیسم گذشتند و لابد به سیاق تركیباتی شبیه پستكلاسیسم و پسترمانتیسم، به دورهی پستمدرنیسم (به ترجمهی تحتالفظی بگوییم مثلا پسامدرنیسم یا فرامدرنیسم، بدین معنی كه دورهی مدرنیسم را پشت سر گذاشتهاند) رسیدند، باز ما با همین ذهنیت قرن هشتمی لابد میخواهیم جست بزنیم به دورهی پستمدرنیسم قرن بیستویكمی و باز جنگولكبازی پستمدرنیستی درآوریم! حاصل اینكه نه هنوز قرن هشتم را شناختهایم، و نه قرن بیستم و بیستویكم را ... .»
شعر گلگونسوار من شورش من است علیه وضعیت دروغی جامعه
این شاعر معاصر در ادامه نتیجه میگیرد: «بنابراین شعر گلگونسوار من، شورش من است علیه وضعیت دروغی جامعهی روزگاری كه تندیس، نماد شكل سیاسی – اجتماعی آن است. ممكن است انتقاد این باشد كه: شورش علیه تندیس، گذشته را مراد میكند، نه آینده را. میگویم درظاهر بله؛ چون تا آن لحظه زیبایی گذشته قطعیت دارد، و ما یك زیبا را كشتهایم و نعشش را زیر پای یك تندیس دن كیشوتی گذاشتهایم. زیبایی آینده باید در استمرار زیبایی گذشته بهوجود آید. حرف من این است كه ما گذشتهی خود را ادامه ندادهایم و امروز ما (یا آن روز ما) بر اساس گذشتهی ما پیریزی نشده است. ما خود را منقطع كردهایم و سپس خانهای در باد بنا نهادهایم. من علیه این انقطاع غلط همیشه شوریدهام، یعنی به ندای طبیعت خودم جواب دادهام.»
سوار بر توسن شعری با سكهای دیگر
همچنین محمد حقوقی دربارهی منوچهر آتشی اینگونه مینویسد: «منوچهر آتشی، درست در زمانی كه مهدی اخوان ثالث از «زمستان» بیرون آمده بود و به «آخر شاهنامه»ی خود میرسید و احمد شاملو با «هوای تازه»ی خویش روی به «باغ آینه» داشت، سوار بر توسن شعری با سكهای دیگر، اشعار مرده و ایستای رمانتیك سیاه سالهای 30 را با پخش «آهنگ دیگر» زنده و پویای خود از سكه انداخت. و درحقیقت به پشتوانهی همین كتاب بود كه در سال 1339 به تهران آمد.»
نوشیدنی گوارایی از ساحل و دشت و دریا و ...
و كامیار عابدی هم دربارهی شعر او معتقد است: میدانیم كه در سالهای آغازین دههی 1340، شعر او بهدلیل تصویرها و بازتابهای پی در پی از فضای جنوب ایران، مورد توجه گستردهای قرار گرفت. هرچند حس شفافی از رمانتیسیسم هم به شعرهای او رنگ میزد، اما حق این است كه این، بینش تراژیك ژرف شاعر بود كه نوشیدنی گوارایی از تركیب ساحل و دشت و دریا و شرجی و آفتاب و صفای نواحی بوشهر و دشتستان و دشتی بهوجود میآورد و البته جهتی بر جهات شعر نو با عناصر شمال ایران (نیما یوشیج)، عناصر شهری (ا. بامداد)، عناصر زندگی شخصی (فروغ فرخزاد)، عناصر ادبی (نادر نادرپور)، عناصر كهن (م. امید) و عناصر عرفانی (سهراب سپهری) میافزود و در ذهن خوانندگان و ذهنیت ادبی معاصر تشخص ایجاد میكرد.
پلشتی و ناپاكی زندگی را تاب نمیآورد
حافظ موسوی نیز از این شاعر اینگونه یاد میكند: چهرهی آتشی، چهرهی یاغی و سركشی بود كه از كوهستان آمده بود و پلشتی و ناپاكی زندگی را تاب نمیآورد. آتشی در «آهنگ دیگر» بر معیارهای مسلط اخلاقی، سیاسی و اجتماعی شورید. كلاغهای بدآواز و جغدها، مطرودان و فرودستان را به شعر خود فراخواند و چندی پس از آن «اسب سفید وحشی» را در خیابانهای شعر فارسی بهحركت درآورد. «عبدوی جط» را همان سالها سرود، با مدال عقیق زخم بر سینهاش.
روایتگر صمیمی جنوب
همچنین علیرضا طبایی با اشاره اینكه آتشی فرزند بوشهر و دشتستان است، معتقد است: او در شعرش از همان سالهای اول و قبل از انتشار كتابش، نشان داد كه یك روایتگر صمیمی از محیط جنوب، مردم، فضا و محیط اطراف خودش است و شعرش بههمین دلیل از شعر دیگران متمایز بود.
بهگزارش ایسنا، منوچهر آتشی ـ شاعر و مترجم ـ دوم مهرماه سال 1310 در دهرود دشتستان متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بوشهر به پایان رساند و به خدمت دولت درآمد. مدتی آموزگار فرهنگ بود و سپس در سال 1339 به تهران آمد و در دانشسرای عالی، به تحصیل پرداخت. او در مقطع كارشناسی رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی، فارغالتحصیل شد و در دبیرستانهای قزوین به دبیری پرداخت.
آتشی از سال 1333 انتشار شعرهایش را شروع كرد و در فاصلهی چند سال توانست در شمار شاعران مطرح معاصر درآید. نخستین مجموعهی شعر او با عنوان «آهنگ دیگر» در سال 1339 در تهران چاپ شد و پس از این مجموعه، دو مجموعه دیگر با نامهای «آواز خاك» (تهران، 1347) و «دیدار در فلق» (تهران 1348) از او انتشار یافت. جز این مجموعههای شعر، داستان «فونتامارا» اثر ایگناتسیو سیلونه را هم به زبان فارسی ترجمه كرد كه در سال 1348 انتشار یافت.
علاوه بر مجموعههای «وصف گل سوری» (1367)، «گندم و گیلاس» (1368)، «زیباتر از شكل قدیم جهان» (1376)، «چه تلخ است این سیب» (1378) و «حادثه در بامداد» (1380)، ترجمهی آثاری چون «دلاله» (تورنتون وایلدر) و «لنین» (مایاكوفسكی) نیز در كارنامهی ادبی آتشی بهچشم میخورد.
پینوشت: در نگارش بخشهایی از این مطلب از كتاب «پلنگ درهی دیزاشكن» (زندگی و شعر منوچهر آتشی) بهقلم فرخ تمیمی استفاده شده است.
منبع : ایسنا