پروانه ات خواهم ماند نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پروانه ات خواهم ماند - نسخه متنی

مریم حیدرزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید















ماجراي
يک عشق

به روي گونه
تابيدي و رفتي

مرا با عشق
سنجيدي و رفتي

تمام هستي ام
نيلوفري بود

تو هستي مرا چيدي
و رفتي

کنار اتظارت
تا سحر گاه

شبي همپاي
پيچک ها نشستم

تو از
راه آمدي با ناز و آن وقت تمناي مرا ديدي
و رفتي

شبي از
عشق تو با پونه گفتم

دل او هم
براي قصه ام سوخت

غم انگيزست
توشيداييم را

به چشم خويش
فهميدي و رفتي

چه بايد
کرد اين هم سرنوشتي ست

ولي دل
رابه چشمت هديه کردم

سر راهت
که مي رفتي تو آن را به يک پروانه بخشيدي
و رفتي

صدايت
کردم از ژرفاي يک ياس

به لحن آب
نمناک باران

نمي دانم
شنيدي برنگشتي

و يا اين بار
نشنيدي و رفتي

نسيم
از جاده هاي دور آمد

نگاهش کردم
و چيزي به من نگفت

توو هم
در انتظار يک بهانه

از اين
رفتار رنجيدي و رفتي

عجب درياي
غمناکي ست اين عشق

ببين
با سرنوشت من چها کرد

تو هم
اين رنجش خاکستري را

ميان ياد
پيچيدي و رفتي

تمام
غصه هايم مقل باران

فضاي خاطرم
را شستشو داد

و تو
به احترام اين تلاطم

فقط يک لحظه
باريدي و رفت ي

دلم پرسيد
از پروانه يک شب

چرا عاشق
شدي در عجيبي ست

و يادم هست
تو يک بار اين را

ز يک
ديوانه پزسيدي و رفتي

تو را به
جان گل سوگند دادم

فقط يک شب
نيازم را ببيني

ولي در پاسخ
اين خواهش من

تو مثل
غنچه خنديد و رفتي

دلم گلدان
شب بو هاي رويا ست

پر است
از اطلسي هاي نگاهت

تو مثل
يک گل سرخ وفادار

کنار خانه
روييدي و رفتي

تمام بغض
هايم مثل يک رنج

شکست و قصه ام
در کوچه پيچيد

ولي تو از
صداي اين شکستن

به جاي
غصه ترسيدي و رفتي

غروب کوچه هاي
بي قراري

حضور روشني
را از تو مي خواست

تو يک آن
آمدي اين روشني را

بروي کوچه پاشيدي
و رفتي

کنار من نشتي تا
سپيده

ولي چشمان
تو جاي دگر بود

و من مي
دانم آن شب تا سحرگاه

نگارن
را پرستيدي و رفتي

نمي دانم
چه مي گويند گل ها

خدا مي
داند و نيلوفر و عشق

به من
گفتند گل ها تا هميشه

تو از اين
شهر کوچيدي و رفتي

جنون در
امتداد کوچه عشق

مرا
تا آسمان با خودش برد

و تو
در آخرين بن بست اين راه

مرا ديوانه
ناميدي و رفتي

شبي گفتي
نداري دوست من را

نمي داني
که من ن شب چه کردم

خوشا بر
حال آن چشمي که آن را

به زيبايي
پسنديدي و رفتي

هواي
آسمان ديده ابريست

پر از
تنهايي نمناک هجرت

تو تا
بيراهه هاي بي قراري

دل من را
کشانيدي و رفتي

پريشان
کردي و شيدا نمودي

تمام
جاده هاي شعر من را

رها کردي
شکستي خرد گشتم

تو پايان
مرا ديدي و رفتي










/ 60