عشق هشتم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عشق هشتم - نسخه متنی

کمال السید؛ مترجم: حسین سیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل بيست
و يكم

در اشتياق سبزى
انديشه هاى زرد

مأمون در چهره ميهمانش خيره مى نگريست. ميهمانش سليمان مروزى، آن
فيلسوف خراسانى بود كه شهرتش از زادگاهش مرو فراتر رفته بود.
تاكنون با كسى بحث نكرده بود كه وى را شكست نداده باشد. مأمون با
دلى آكنده از اميد گفت: «مى دانى چرا به دنبالت فرستادم؟»

ـ نه،
اى اميرمؤمنان.

ـ پسر عمويم على بن موسى الرضا، از حجاز نزدم
آمده. او به علم كلام و متخصصين اين رشته علاقه مند است. چاره اى
ندارى جز اين كه روز هشتم ذيحجه با او به مناظره بنشيني.

ـ اما
اى اميرمؤمنان، دوست ندارم در حضور شما با او بحث كنم.

ـ چرا؟

ـ چون اگر شكست بخورد، علويان مرا نخواهند بخشيد.

ـ از چيزى
نترس به دنبال تو فرستاده ام؛ چون از دانش و مهارتت آگاهم. اگر با
يك سئوال هم شده است، او را شكست بده.

ـ بايد نتايج بدى اين كار
را هم قبول كنم. پس زمانى را معين كن.

ـ روز هشتم خوب است،

ـ با جان و دل سرورم. براى پس فردا حاضرم.

چون مروزى از كاخ
بيرون رفت، خليفه وزيرش را صدا زد و از او خواست تا مجلسى از
دانشوران ترتيب دهد تا او شاهد جنگ تفكرها باشد. هدف مأمون، كاستن
تدريجى مقام امام در چشم مردم بود. اگر امام در مجلسى كه بزرگ ترين
دانشمندان حضور داشتند از پاسخ در مى ماند. مأمون مى توانست خود را
از وجود امام خلاص كند. با اين كار، او به مردم نشان مى داد كه
علويان هم مانند مردم معمولى هستند؛ يعنى آن ها هم دنيا را دوست
دارند و بسيارى از مسائل علمى را نمى دانند!

هنگامى كه حاجى ها از مكه به سوى سرزمين منا رهسپار مى شدند، مجلس
مأمون از دانشمندان و دولت مردان موج مى زد. امام و سليمان در
برابر هم نشستند. براى لحظه اى سليمان به مأمون نگريست. خليفه رو
به امام كرد و گفت: « ايشان سليمان مروزى هستند.»

/ 90