23ـ مدرسه يا خشتى كه از اول , كج نهاده اند!. - تربیت کودک در جهان امروز نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تربیت کودک در جهان امروز - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

  غالب افراد از تشخيص احتياجات طبيعى و مصنوعى خود عاجزند.

دخـانـيـات و مشروبات را همچون موادغذايى , براى زندگى لازم مى دانند و موسيقى را همچون خـداپـرسـتـى و نيايش و دانش و حكمت , غذاى روح مى پندارند!بسيارند كسانى كه خود را به يك مـوضـوع , بـه قدرى نيازمند مى بينند كه با فقدان آن , دست به خودكشى مى زنند, شكست در يك امـتحان ,يا يك عشق يا يك مبارزه سياسى بر سرجاه و مقام , آنها را به خودكشى وامى دارد و احيانا دچـار جـنـون يـا سـكـتـه قلبى مى شوند, در عين حال نشان مى دهند كه داراى بدن و روح سالم نيستند, زيرا فردى كه بدن و روح سالم دارد, خواهان زندگى است ((208)) .

خـطر اين نادانى ها نه تنها خودكشى و مرگ هاى آنى است , بلكه يكى از خطرهاى عظيم آن مرگ تدريجى است .

بـيـچـاره مردمى كه در اين مرگ تدريجى جان مى كنند و عمر حسابش مى كنند! به گفته دكتر الـكـسـيس كارل :عاداتى به وجودآورده اند كه زندگى را غيرممكن مى سازد, مثلاتراكم توده هاى مـردم در شـهـرهـاى صـنـعتى , وحذف شرايط طبيعى زندگى و رواج الكليسم , و پايمال كردن اصول اخلاقى ((209)) .

سن روانى .

بـديـهـى اسـت كـه ايـن جـهل و عدم اطلاع از راه ورسم صحيح زندگى و احتياجات طبيعى و مـصـنوعى , در مساله آموزش و پرورش , انسان را به بلاهت مى كشاند و خانواده و مدرسه نمى تواند ـن طـوركـه بـايـد و شـايـد ـاز عـهـده وظـيـفه خود برآيد, در نتيجه , مدارس و دانشگاه هاى ما بـه صـورت كـارخانه هاى غم انگيز ديپلم و ليسانس سازى درآمده است ! نسل جوان از نظر فكرى و عـواطـف انـسـانى , فقيراست , در حالى كه كودكان انسانى بر وفق قوانين طبيعى , به خوشى بزرگ مـى شوند و گاهى قبل از آن كه به وسيله خانواده و مدرسه تغييرشكل دهند,شور و شوقى دارند و مستعددوست داشتن و فداكارى در راه يك ايده و هدفند, شجاعت در آنان طبيعى است .

به آسانى عادت تازه رافرامى گيرند و از راستگويى ترسى ندارند, بدين جهت تصميم به تغيير وضع طبقه جوان يك كشور, از نظر مسائل اصلى انسانى , امرى موهوم نيست ((210)) .

گردانندگان امور كشورهاى جهان , فارغ التحصيل هاى مدارس و دانشگاه ها هستند.

فـرمـانـدهـان ارتـش هـاى خـونـخـوار, دانـشـنـامه و گواهينامه خود را از دست معلم و استاد دريافت كرده اند.

زورگويان و استعمارگران و متخلفين از اصول انسانى , محصول كار طراحان برنامه هاى آموزشى و پرورشى هستند.

حوادث زيادى در عصر ما روى داده است كه عدم رشد صحيح طبقه جوان را اثبات مى كند.

تـنها دلخوشى ما به اين است كه عصر ما, عصر توسعه علم و ادبيات و هنر و فلسفه است , ولى اگر ايـنـهـا به قيمت نابودى ما تمام شود, چه سودى دارد؟!طبق آزمايشى كه هركس ((211)) در سال 1917مـيـلادى , روى سربازان و افسران آمريكايى به عمل آورد, معلوم شد كه سن روانى 46درصد آنها,كمتر از سيزده سال است .

امروز هم به طور قطع اين نقيصه اصلاح نشده است و شايد بدتر از سابق شده باشد, در اين صورت , بايد به حال مردم بى پناه ويتنام تاسف خورد.

اگر نظير همين آزمايش در ساير كشورهاى جهان انجام گيرد, نتيجه اى بس ناگوار خواهدداد.

سـن روانـى بسيارى از مردم , كمتر از ده سال است و سن روانى بسيارى ديگر از دوازده يا سيزده سال تجاوز نمى كند.

اينها بازماندگان الكلى ها و بيمارى هاى آميزشى و كم خردان و منحرفهاى اخلاقى هستند.

بـه طور قطع اين عدم رشد صحيح و صغر فكرى و اخلاقى امروز, ناشى از تعليم و تربيت نادرست است .

مى گويند: اگر چندتن را به طور ناگهانى از شهر عظيم نيويورك بربايند, شهر به صورت تعطيل درمـى آيـد و تـمام كارها مختل مى شود, يعنى درحقيقت , انسان هايى كه بتوانند شهرى عظيم را اداره كنند, عده اى انگشت شمارهستند و ساير مردم چنين رشد و استعدادى ندارند.

در مورد ساير شهرها و كشورها نيز همين قاعده جارى است .

در حقيقت دنياى ما دچار كمبود آدم است ! اين كمبود, ناشى از نبودن اسلوب هاى كامل آموزشى و پـرورشـى اسـت , غـفـلت هاى بى جا و بى مورد ازطرف خانواده ها و اجتماع و دستگاه هاى تعليم و تربيت ,مشكل قحطالرجال را به وجود آورده است .

بـسـيـارنـد كسانى كه دوران نخستين كودكى رابراى تربيت و تعليم , شايسته نمى دانند و گمان مـى كـنـند كه تنها دوره كودكستان و دبستان و بهتر از همه ,دوره دبيرستان و دانشگاه براى اين منظور شايستگى دارد, ولى روان شناسان معتقدند كه نخستين روز تولد كودك , روز يادگيرى و پرورش اوست وجالب اين است كه گفته اند:يك روز, در يك سالگى خيلى بيشتر از يك روز در سى سالگى است !.

يكى از گويندگان ما نيز چنين فكركرده و گفته است :.




  • هركه كمتر شنيد پندپدر
    هركه را روزگار پندنداد
    تير زهر آب داده , پنددهد.



  • روزگارش زياده پند دهد.
    تير زهر آب داده , پنددهد.
    تير زهر آب داده , پنددهد.



راسـتـى اگـر طـفـلى را به حال خود گذاريم و به عدم رشد صحيح او در خانواده اهميت ندهيم بـه امـيد اين كه روزگار او را پنددهد و اگر روزگارش پندنداد! بگذاريم تير زهر آب داده , پندش دهـد, چـه سـرنـوشـتـى خـواهـدداشـت ؟ جـامـعه از وجود ننگين و نكبت زاى او, چه ضررهايى خـواهدكرد؟چرا از قوانين صحيح زندگى اطاعت نمى كنيم ؟ چرا ظلمات بدبختى , زندگى ما را غـيـر قـابـل تـحمل كرده است و از نور سعادت محروم گشته ايم ؟به طور قطع اينها اثر عدم توجه به خداوندى است كه قرآن درباره اش مى گويد:.

اللّه ولـيـالـذيـن آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اولياوهم الطاغوت يخرجونهم منالنور اليالظلمات , ((212)) خداوند, دوست مردمى است كه ايمان آورده اند.

آنـهـا را از ظلمات به سوى نور خارج مى سازد, و كسانى كه كافرشدند, يارانشان سركشانى هستند كه آنها را از نور به سوى ظلمات خارج مى سازند.

در ايـن جا براى توجه خوانندگان محترم به وظيفه اساسى و مهم پدران و مادران در مورد تربيت فـرزنـدان , لازم اسـت كـه بـه ايـن آيـه شـريـفـه تـوجه شود:ياايهاالذين آمنوا قوا انفسكم واهليكم نارا, ((213)) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, خود و خانواده هاى خود را از آتش نگه داريد.

در روايـات , تـاكـيد شده است كه انسان بايد خانواده خود را به راه راست واداركند و از آنها به طور كامل مراقبت نمايد.

در تـفـسـيـر كنز الدقائق , ذيل همين آيه , نقل شده است كه مرد مسلمانى پس از نزول آيه فوق در حـضور پيامبر اسلام گريه مى كرد و مى گفت : من ازحفظ خودم عاجزم ,چگونه مى توانم از عهده خانواده ام برآيم ! فرمود:حسبك ان تامرهم بما تامر به انفسك و تنهاهم عما تنهى عنه نفسك ,براى تـوكـافـى اسـت كه آنها را به آنچه خود را امر مى كنى , امر كنى و از آنچه خود را نهى مى كنى , نهى كنى ((214)) .

ابوبصير مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : خودم را حفظ مى كنم , خانواده ام را چگونه حفظ كنم ؟ فرمود: تامرهم بما امرهم اللّه وتنهاهم عمانهاهم اللّه عنه , فان اطاعوك كنت قد وقيتهم وان عـصـوك فـكـنـت قـد قضيت ما عليك , آنها را به آنچه خداوند امر كرده , امر و از آنچه نهى كرده , نهى مى كنى .

اگـر تـو را اطـاعـت كـنـنـد, آنـهـا را حفظ كرده اى و اگر نافرمانى كنند, وظيفه خود را انجام داده اى ((215)) .

23ـ مدرسه يا خشتى كه از اول , كج نهاده اند!.

شـايـد تـا نـيـم قرن پيش , براى زندگى راه هاى مختلف وجودداشت و دشوار بود كه يك متفكر اجـتماعى بتواند براى رسيدن به يك زندگى ايده آل ,شاهراهى انتخاب كند, واگر چنين انتخابى هم امكان داشت , به صورتى بسيار كلى و عمومى و مجمل بود, مثلا شاعرى مى گفت :.




  • همت بلنددار كه مردان روزگار
    ازهمت بلند به جايى رسيده اند.



  • ازهمت بلند به جايى رسيده اند.
    ازهمت بلند به جايى رسيده اند.



ولـى در عـصـر مـا ايـن شـاهراه , با دقتى بيشتر و برنامه اى وسيع تر و بودجه اى افزون تر, انتخاب شده است ونوباوگان هر ملت و مملكتى ناگزيرند از اين راه به مقصد برسند.

آرى مدرسه , شاهراهى است كه كودكان را از محيط محدود و بسته خانواده وارد اجتماع مى كند و خـانـه اميد همه پدران و مادران و وسيله رشدقواى همه كودكان و سازنده سلول هاى اصلى پيكر يـك اجـتـمـاع سـالـم و بـا نـشـاط و زنـده اسـت , ولـى كـدام مدرسه ؟! آيا مدارس كنونى جهان توانسته اندآن طور كه خواست همه روشنفكران است , باشند يا نه ؟ اگر مساله را نه در دايره وسيع جـهـانـى , بلكه در دايره محدود مملكت خودمان بررسى كنيم ,آيا مدارس ما تاكنون چنين ثمرى داشته اند و آيا توانسته اند خواسته هاى پدران و مادران و به طور كلى , اجتماع و سرانجام آنهايى كه همه مدارس و تشكيلات مربوط به آن براى آنان به وجود آمده است , راضى كنند؟ با كمال تاسف , بايد بگوييم :نه ! و اين مطلبى است كه از بررسى جرايد كشوربه خوبى روشن مى شود.

روزنـامـه كيهان در گزارش شماره7529 , مدرسه را به عنوان خشت كج ! توصيف مى كند, سپس مى نويسد:كمبود معلم و دبير, كهنگى كتاب ها وجزوات درسى ومشكل جا, مسائل اساسى آموزش ابتدايى و متوسطه است .

كتاب هاى درسى با اغلاط فاحش و مطالب خرافى , نمى تواند پاسخگوى نيازهاى حاضر باشد.

در تهيه كتب درسى بايد معلمان با سابقه و روان شناسان شركت داشته باشند.

در اين جا براى نمونه كتاب فارسى سال اول متوسطه را شاهد مى آوريم .

ايـن كـتـاب صرف نظر از آن كه فوق قوه و استعداد دانش آموز كلاس اول متوسطه ((216)) است و متون كاملامشكل براى آن انتخاب شده , داراى پاره اى از داستان هاى خرافى و دور از حقيقت است .

مولفان اين كتاب , دلخوشند كه مطالب آن را از متون قديم انتخاب كرده اند, اعم از اين كه مطلب صحيح باشد ياغلط.

راسـتـى جـاى آن است كه بر حسن انتخاب آنان صدها آفرين فرستاده شود! طفلى كه تازه قدم به دبـيـرسـتان مى گذارد و مى خواهد بفهمد كه بر قرآن كريم چه تفسيرهايى نوشته شده است , براى اولـيـن بـار بـا تـرجمه تفسير طبرى كه مولفين كتاب با تحقيق و كنجكاوى فراوان طبق ذوق و سليقه خودقسمتى از آن را انتخاب كرده اند,آشنا مى شود.

گواين كه اين قسمت از منابع بنى اسرائيل به نام تفسير قرآن يادداشت شده باشد و نويسنده تفسير نيز همچون مولفان كتاب قرائت فارسى , مطلبى رانسنجيده و نفهميده در كتاب خود ضبط كرده باشد.

اكنون مطلبى را كه هيچ ارتباطى با قرآن كريم ندارد, به نام تفسير قرآن مطالعه فرماييد تا بدانيد چگونه خانه پرورش و آموزش از پاى بست ويران است و ما همچنان به فكر نقش ايوان آن هستيم ! در آن جـا مـى نويسد: ابليس گرد بهشت مى گرديد و نگاه همى كرد, چون نگه كرد,مارى برون آمد ازبهشت .

و اين مار چهار پاى داشت همچون چهار پاى شتر و ابليس آن مار را گفت كه من آدم را نصيحتى خواهم كرد سخت نيكو و مرا پيش او راه نمى دهند.

بايد كه تو مرا پيش آدم برى تا من اين نصيحت را بگويم و او تو را سپاسدارى كند.

پـس آن مـار مرابليس را به دهان خويش اندر جاى داد و ابليس اندردهان ماررفت و مار او را پنهان رضوان , در بهشت برد و آن جا بنشاند و چشم ابليس بر طاووس افتاد.

ابـلـيـس از آن طـاووس بـپرسيد كه آن درخت كدام است كه خداى عز وجل , آدم را گفت از آن مـخـور؟طـاووس آن درخـت گـنـدم او را بـنـمود و گفت :اين است بو ابليس مرايشان را شتاب هـمـى كـرد بـه خـوردن آن و مـى گفت كه زودباشيد و از آن بخوريدبو چون گندم به حلق آدم فـروگذشت و به شكم رسيد, آن حله هاى بهشت از ايشان فرو ريخت بپس از آن درخت هاى بهشت سرفرودآوردند و موى هاى اين چهارتن به شاخ هاى خويش برپيچيدندو هرچهار را ازبهشت بيرون انداختند.

مر آدم را به هندوستان انداختند به سركوه سرنديب و مرحوا را به جده انداختند بر لب دريا از مكه بر هفت سنگ و ابليس را به سمنان انداختندبه حدود رى و مار را بر اصفهان انداختند ((217)) .

در چـنـيـن شـرايطى چگونه مى توان منتظربود كه فطرت خداپرستى نوباوگان اجتماع ما زنده بماند و پس از پايان تحصيلات عاليه , افرادى صالح و باايمان باشند.

اصل چهارم از قطعنامه كنفرانس آموزش عالى رامسر مى گويد:اصلاح وضع آموزش عالى و امور دانشگاه ها, رابطه مستقيم و ناگسستنى با وضع آموزش ابتدايى و متوسطه دارد.

روزنـامه كيهان در همان شماره مى نويسد:سه مساله اساسى در زمينه آموزش ابتدايى و متوسطه ايران از ديرگاه مطرح است : 1ـ مساله كادر آموزشى ,2ـمساله جا, 3ـمساله كتاب و جزوات درسى .

در زمينه اين مسائل , عوامل فرعى ترى مانند شهريه , نام نويسى , عدم تجهيز مدارس , نقل و انتقال مـعـلـمـان و محصلان و امور ديگرى وجوددارد كه به هرحال چون عوامل اصلى و تعيين كننده اى نيست , مى تواند در حاشيه اين رپرتاژ باشد ((218)) .

نقص كار مدارس .

در مـدارس و دانـشـگاه ها سعى مى شود كه افراد, همچون انبار فرمول ومحفوظات ديگر, پرورش يابند.

گـاهـى هم به قهرمانان ورزش مدال داده , از آنها تجليل مى كنند, اما هرگز روى عواطف آنها و جنبه هاى غير عقلانى روان كه زره شخصيت رامى سازد ((219)) دقت نمى كنند.

آن انـدازه كـه بـراى نـمـره ريـاضـيـات و دروس علمى دقت مى شود, براى نمره نظم و انضباط دانش آموز دقت نمى شود.

نـاظم هاى دبيرستان ها و دبستان ها, منتظرند كه با فرا رسيدن موسم امتحانات , سياهه اى در اين مورد تهيه كنند و تحويل دهند, بدون اين كه واقعادرباره نظم و انضباط برنامه اى وجود داشته باشد يا كوششى انجام گيرد, در حالى كه :نظم درونى , هميشه پاداش خود را مى گيرد.

اين پاداش , نيروست

.

نيرو شادى مى آورد, شادى درونى , صامت و وصف ناپذير كه نغمه عادى زندگى مى گردد.

اين وضع فيزيولژيكى و روانى هرقدر به نظرمعلمان واجتماع شناسان امروزى , غريب بيايد, مع هذا ركـن ضـرورى شـخصيت را مى سازد و همچون فرودگاهى است كه روان مى تواند از آن به پرواز درآيد واوج بگيرد ((220)) .

على (ع )به فرزندش امام حسن (ع )فرمود:قلب جوان , همچون زمينى است كه از زراعت خالى است ومى تواند هرگونه بذرى كه در آن افشانده شود,بپذيرد و بپروراند, از اين رو پيش از آن كه قلب و عقل و استعداد تو قابليت خود را بر اثر چيزهاى ناشايسته از دست بدهند و نتوانند بذر تربيت سالم را بپرورانند, به تربيت تو مبادرت كردم ((221)) .

چـه خـوب اسـت كادر آموزشى ما بعد از پدران و مادران , اين گفته را در سرلوحه برنامه هاى خود قرار دهند و به اين وضع نابسامان خاتمه بخشند!شماسرى به مدارس بزنيد, مى بينيد هر ساعتى دو بار زنگها به صدا در مى آيد.

بـا بـه صـدا در آمدن نخستين زنگ , گروهى طفل بالغ ونابالغ از اتاقهاى غالبا تنگ وتاريكى ـكه كـلاسـش نـام داده اندـهمچون آهوان وحشى ورم خورده , بيرون مى ريزند و فضاى مدرسه را پر از غلغله مى سازند.

جز هياهو و زد و خورد, چيزى نمى بينيد و نمى شنويد.

دربـان مـدرسـه بـا تـمـام قـوا و نـيـروى خود, براى جلوگيرى دانش آموزان از فرار, مى كوشد و بلندگوى مدرسه مرتبا اعلام مى كند كه از خروج آنهاجلوگيرى شود.

ناظم ها و روسا و مديران با شلاق هاى زمخت خود, در گوشه و كنار, كمين كرده اند تا متخلفان را به سخت ترين كيفر مبتلا سازند و حسابشان را كف دستشان بگذارند! طولى نمى كشد كه با به صدا درآمـدن دومـيـن زنـگ , دانـش آمـوزان كـه راه فـرار را بـه روى خـود مـسـدود مـى بينند و از طـرفى ممكن است يك غيبت غير مجاز دردفتر برايشان ثبت كنند و احيانامنجر به اخراج آنها شود, به طرف كلاس ها هجوم مى برند.

تازه اين كوشش هاى پى گير و در عين حال خسته كننده , نه براى اين است كه انسان هاى واقعى و شـريـف تـحـويل اجتماع داده شود, بلكه صرفا به منظوراين است كه از نظر نمره هاى درسى عقب نمانند و كارنامه قبولى خود را دريافت دارند.

اما افسوس !فى الحال ما در دنيايى به سرمى بريم كه براى زندگى مساعدنيست .

در محيطى كه با احتياجات حقيقى جسم و جان ما تطابق نيافته است .

در ديـده مردم امروزى , راستگويى , وفادارى به قول و كار شرافتمندانه و خيانت نكردن به ديگران , مسخره مى آيد.

مـعـلـمـان و استادان توجه نمى كنند كه حس شرافت و حس اخلاق , خيلى مهم تر از موفقيت در امتحانات و كنكورهاست .

شاگردان نيز در اين عدم توجه شريكند.

هركس را كه به وجود خوبى و بدى معتقد باشد, ساده مى دانند و هركس بگويد كه حسد به ديگران عـادت زشـتـى اسـت و آشـفـتـگى خانواده ومدرسه ,نشانه انحطاط است , همشهرى بدى در نظر مى آيد ((222)) .

در حـال حـاضـر, روزانـه هـزار نـفـر در دنـيـا خـودكـشى مى كنند ((223)) و غالب آنها جوانان تحصيل كرده و درس خوانده و به خصوص دختران جوان هستند.

گاهى اوقات ملاحظه مى كنيم كه كودكان خردسال به فجيع ترين جنايت ها دست مى زنند.

دخـتـر يـازده سـاله اى كه به جرم خفه كردن دو دختر بچه خردسال , محكوم به حبس ابد شده بود گفت : من طرز خفه كردن طفل را از تلويزيون آموختم ((224)) .

اين است وضع دستگاه هاى تربيتى ما و وضع نوباوگانى كه توسط اين دستگاه ها تربيت مى شوند.

نـه تنها پدر و مادر و معلم , بلكه راديو و تلويزيون و سينما و روزنامه و مجله وب در اين گناه بزرگ شريك و در پيشگاه خداوند بزرگ مسوولند.

24ـ عقل و عاطفه .

نقش غده ها.

اين مساله مسلم است كه روان ما داراى دو جنبه عقلى و عاطفى است .

هـمـان طـور كـه دسـتگاه پيچيده مغز ما منشا تفكر و تعقل است و سلول هاى بى شمار آن به طور اسرارآميزى كار خود را به دقت انجام مى دهند,عواطف ما نيز در مغز براى خود جايگاهى دارند.

غده هيپوفيز ((225)) كه در كف مغز جاى دارد, به واسطه اهميت زيادش , رئيس اركستر بدن لقب گـرفته است و در حقيقت , فرمانرواى مطلقى است كه به غده هاى ديگر دستور كار بيشتر يا كمتر مى دهد.

ترشح قسمت جلويى اين غده , در رشد قامت و اعمال جنسى اثر دارد.

اگـر تـرشـح ايـن قسمت زيادتر از حد معمول باشد, شخص غول پيكر مى شود واگر ترشح از حد طبيعى كمتر باشد, فرد, قصيرالقامه مى شود.

ترشح قسمت عقبى اين غده , در دخل و خرج بدن موثر است .

كـودكـى كه زياده از حد, چاق و از لحاظ اعمال جنسى دير بالغ مى شود و تنبل و كند است , بر اثر بدكار كردن اين قسمت از غده هيپوفيزاست ((226)) .

امـا آنـچـه تـحـقـيـقـات دانشمندان پرده از روى آن برداشت , اين است كه قسمتى از مغز به نام هيپوتالاموس ((227)) , منشا بروز كليه عواطف و در واقع مركز فرماندهى بدن مى باشد.

پس در درجه اول , هيپوتالاموس و در درجه دوم , هيپوفيز, بر كار غدد ديگر نظارت كامل دارند و اينها خود ـبه خصوص هيپوتالاموس ـبا ساختمان مغز ارتباط دارند.

غـده هـاى ديـگـر عبارتند از: غده تيروئيد ((228)) كه در جلو گردن قراردارد و كمبود ترشح آن باعث خشكى پوست و شكنندگى و كم پشتى مومى شود.

كـودكـى كـه در راه رفـتـن , حرف زدن و نشستن بدون كمك كنداست , دچار كمبود ترشح اين غده است .

ترشح بيش از حد آن باعث عصبانيت , كودنى , بهانه جويى و لاغرى كودكانه مى شود.

غـده سـورنـال يا فوق كليوى , از غده هايى است كه كار زياد آن باعث فشارخون و زيادى مو و بلوغ زودرس و رشد بى حد و حصر دستگاه تناسلى وتنبلى آن سبب چاقى و زيادى املاح خون مى شود.

برخى از غده ها, مانند تيموس ((229)) و پينال ((230)) , فقط در دوره كودكى فعاليت مى كنند و به عقيده علماى فيزيولژى , مانع بلوغ زودرس هستند.

ادامـه كـار آنـهـا پـس از بـلـوغ , بـاعث مى شود آثار طفوليت , باقى بماند و قطع كار آنها در دوره طفوليت ,باعث فرارسيدن بلوغ زودرس مى شود.

غـدد جـنـسـى كه با شروع كار آنها كودك وارد مرحله بحرانى بلوغ مى شود, رشد علايم و حالات ثانوى جنس , از قبيل ريزشدن صدا در مورد دختر وبم شدن صدا در مورد پسر و قدرت توليدمثل و مو درآوردن صورت وب را به عهده دارد.

غدد شناسى , يكى از رشت;127;رذچ& هاى علمى است و در اين جا فقط هدف ما اشاره به اهميت كار غده هاست .

بر اثر ارتباط ميان غده هيپوفيز ـكه نماينده سيستم غدد داخلى است ـو دستگاه عصبى , بدن دچار عكس العملهايى مى گردد.

فـريـاد, تـرس , حـبس كردن نفس در سينه , بازشدن مردمك چشم ناشى از تعجب , سرخ شدن از شرم , تپش قلب ناشى از ترس و نگرانى , همگى شواهد ارتباط فكر و بدن است .

لـكـن , چـنـان چـه گـذشـت , قسمتى از مغز به نام هيپوتالاموس , مركز فرماندهى بدن است , زيرا ترشحات خود را مستقيما وارد هيپوفيز مى كند.

هـيـپـوفـيـز نـيـز در كـيفيت ترشح ساير غدد, تاثير مى كند:چون هيپوتالاموس , مركز احساسات آدمى است كه هر دقيقه ممكن است به علت ايجادعصبانيت يا تندخويى , كينه ورزى , حقد و حسد و ساير ناراحتى هاى روحى , تحريك شود.

مـسـلما تحريكات آن همان طوركه سبب تغييرات مخصوص در سلسله اعصاب نباتى مى شود, آثار خود را روى عروق و ساير انساج , به جا مى گذاردو ترشحات مخصوص خودش نيز تغيير مى كند و از لـحـاظ كـيـفـيـت و كميت , سبب ايجاد تحريكات مخصوص در هيپوفيز مى شود واين غده نيز به سهم خود,ترشحات ساير غدد مترشحه داخلى بدن را كم يا زياد مى كند و اثرات مخصوصى به جا مى گذارد.

پرورش به طور دوجانبه

.

نـتـيـجـه بحث بالا اين مى شود كه مغز ما,هم مركز عواطف و احساسات و هم جايگاه تعقل و تفكر است .

آرى حـجـم كوچك و ناچيز مغز عقل و عاطفه را به انسان ارزانى مى دارد و او را موجودى اشرف و اكمل مخلوقات مى سازد.

اين جاست كه بيش از پيش به اهميت وارزش كار پدر و مادر و مربيان ديگر پى مى بريم .

آنان مسووليتى عظيم و خطير برعهده دارند و هرگز نمى توانند به طور يك جانبه كاركنند.

اگـر فـقـط بـه پرورش تفكر كودك بپردازند و ـچنان كه در مدارس و حتى دانشگاه ها رسم است ـفـقط جنبه عقلانى و فكرى كودكان و جوانان موردتوجه قرارگيرد و كوشش براين باشد كه آنها هـمـچـون دسـتگاه هاى ضبط صوت , حافظ فرمول ها و قوانين علمى و تاريخ و جغرافيا ونظريات علمى دانشمندان باشند, قسمتى از مغز را فلج و ضايع ساخته اند, چه نيمى از مغز را به كار انداخته ونـيمى ديگر را تعطيل كرده اند! بدون ترديد, پرورش انسان كامل , به اين است كه مغز او ـكه مركز عقل و عاطفه است ـدرست بارآيد و هر دو جنبه مغزى او به طور دقيق به كارافتد.

اگربخواهيم فقط به يكى از اين دو جنبه بپردازيم , كدام يك اهميت بيشترى خواهدداشت ؟ عقل يا عـاطـفـه آيا بهتر اين نيست كه خانواده ومدرسه ـكه بزرگ ترين پايگاه تربيت هستند ـبراى اين كه به كودكان , شخصيت كامل و ممتاز ببخشند, عقل و عاطفه را مجموعا مورد توجه قراردهند؟ اگر بـنـا بـرتبعيض است , آيا امتياز با تربيت عقل است يا تربيت عواطف ؟ پاسخ اين سوال را بهتراست از زبـان دكـتـرآلـكـسـيـس كـارل ,فيزيولوژيست معروف فرانسوى بشنويد: نخستين اصل , پرورش عـقـلانـى نـيـسـت , بـلـكـه بـناى تاروپودى عاطفى در خويشتن است كه تكيه گاه تمام عوامل درونى باشد.

ضرورت حس اخلاقى , كمتر از لزوم حس بينايى و شنوايى نيست .

بايد عادت كنيم تا به همان دقتى كه نور را از ظلمت و صدا را از سكوت مى شناسيم .

خوبى را ازبدى تميز دهيم .

وانـگـهـى مـوظف شويم كه از بدى پرهيز كنيم , ولى پرهيز از بدى ,مستلزم يك ساختمان بدنى و روانى خوب است ((231)) .

روش رهبران مذاهب

روى هـمـيـن اصـل است كه مى بينيم پيشوايان اديان آسمانى با اين كه مامور تعليم و تربيت بشر هستند و احياى عقل از وظايف مهم آنهاست , به مسائل اخلاقى و عاطفى , بيشتر اهميت مى دهند.

در عـيـن ايـن كـه قرآن كريم در حدود 750آيه در خصوص مسائل مربوط به علوم طبيعى , فلكى , ريـاضـى وبـ دارد, هـمه جا اصل را پرورش عاطفى واخلاقى قرار مى دهد و براين زيربناى محكم و شـالـوده اسـتـوار, يـك زنـدگـى سـالـم را پى ريزى مى كند و مسائلى را كه سرانجام , اديسن ها, لاپـلاس ها,فرويدها, فيتس جرالدها, تالس ها, ارشميدس ها, گاليله ها, انشتين ها, زكرياى رازى ها, بوعلى سيناها وببه كشف آن نايل آمده و مى آيند, جز به طورضمنى مورد عنايت قرار نمى دهد.

بـدون تـرديد, با داشتن اخلاق و عواطف سالم و داشتن استقامت و ثبات قدم و عزم راسخ و هدف بـلـنـد و هـمـت عـالـى ـكـه مـولود تربيت پيشوايان اديان آسمانى است ـمى توان بر عالى ترين و ارجدارترين ارزش ها دست يافت .

پـيـشواى عالى قدر اسلام , هدف ماموريت خود را در يك جمله خلاصه مى كند: بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ((232)) , من براى تكميل مكارم اخلاق مبعوث شدم .

بوعلى سينا كه پيش از رسيدن به بيست سالگى , در همه علوم زمان خود, تبحر و تخصص يافته بود روزى در مـحـضـر ابـوعـلى مسكويه , صاحب كتاب تربيتى واخلاقى طهار;127;رذچ& الاعراق , از دانشمندان معروف آن زمان گستاخانه گردويى به جلو او افكند و از اوخواست كه مساحت آن را حساب كند.

ابـوعـلـى مـسكويه , قسمتى از كتاب مذكور را در جلو او گذاشت و گفت :اى جوان ! تو به اصلاح اخلاق خود بيشتر نيازمندى .

نـخـسـت اخلاق خود را اصلاح كن و سپس به من مراجعه كن تا مساحت گردو را براى تو حساب كنم ((233)) .

نـوشـتـه انـد كه اين جمله براى تمام عمر, راهنماى اخلاقى و تربيتى بوعلى سينا شد و با به خاطر سپردن آن , هرگزاز جاده صحيح زندگى خارج نشد.

على للّه در ضمن نصيحتى به فرزند گرامى اش امام حسن مجتبى (ع ) تمام مطالبى كه انسان را از نـظر عقل و عواطف كامل مى سازد, بيان مى دارد, منتهابه مطالب اخلاقى و عاطفى بيشتر اهميت داده مى فرمايد: فرزندم , چهار امر شخصى و چهار امر اجتماعى از من به خاطر بسپار.

بـا ايـن امـور هـر كـارى را انجام دهى براى تو زيانى ندارد: بالاترين بى نيازى ها خرد و بزرگ ترين نـيـازمـنـدى هـا فقر و وحشتناك ترين چيزها خودپسندى وگرامى ترين شخصيت ومنش , اخلاق نيكوست .

فرزندم , از دوستى بى خردان بپرهيز كه چون بخواهند به تو سود برسانند, به تو ضرر مى زنند.

از معاشرت بخيلان خوددارى كن كه آنچه به آن نيازمند باشى , از تو باز مى دارند.

از رفـاقـت بـدكـاران اجـتـنـاب كـن كه تورا به چيز اندك مى فروشند و از همنشينى دروغگويان دورى كـن كـه آنـهـا همانند سراب , چيزهاى دور را براى تونزديك و چيزهاى نزديك را از تو دور مى سازند ((234)) .

موسيه مى نويسد:بايد براى شاگردان ثابت كرد كه غير از علم , چيزهاى قيمتى ديگرى نيز هست و جز تعليم , وسيله طبقه بندى ديگرى براى اشخاص و ملت ها در كاراست .

اسـتعداد فنى , قوه ايجاد ثروت و وسايل رفاه عمومى , قابليت اداره يا اختراع كردن و عوامل ديگر, همه , چيزهايى هستند كه ارزش اجتماعى مهمى دارند.

بـالاى هـمـه ايـنـهـا و بـالاى عـلـم , عـامـل ديـگـرى وجـود دارد و آن عـبـارت است از تقوا و پرهيزكارى ((235)) .

قـرآن كريم مى فرمايد:ان اكرمكم عنداللّه اتقيهكم ((236)) , گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند, پرهيزكارترين شماست .

و امـام مـوسـى كـاظـم (ع ) فـرمود:احسن منالصدق قائله وخير منالخير فاعله , نيكوتر از راستى , گوينده آن و بهتر از نيكى فاعل آن است .

آرى !.




  • عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند.
    مرد اگر هست به جز عارف ربانى نيست .



  • مرد اگر هست به جز عارف ربانى نيست .
    مرد اگر هست به جز عارف ربانى نيست .



25ـ از مادرى تا وزارت .

همه چيز در حال تحول .

دنـيـاى قرن بيستم , دنياى نوآوريها ونوسازيهاست , از آلات و ابزار زندگى گرفته , تا خوراكى ها, نوشابه ها و پوشاكى ها, همه چيز دستخوش تغيير وتحول شده است .

قوانين و مقررات , هرلحظه شكلى ديگر به خود مى گيرد.

پـوسـتـه ضـخـيـم افـلاك بـطـلـمـيـوس كـه همچون زرهى پولادين و غير قابل نفوذ زمين را مـحـاصره كرده بود, به آسانى شكافته شد و آپولوها, انسان دست وپا بسته زمين را در فضا به جولان درآوردند.

امـورى كـه در مـيـان جـوامع و ملل , مطلق و غيرقابل تغيير بودند, از اريكه قدرت مطلق بودن , سقوط كردند و جنبه نسبيت به خودگرفتند.

آرى , بـه جـاى اخـلاق مـطلق , اخلاق نسبى مطرح شد, هيپيسم و بيتليسم , به دنبال فرويديسم و اگزيستانسياليسم , از پديده هاى نوين قرن ماست .

زن نيز در اين ميان , بيكار ننشست .

او بـه جـاى اين كه به موازات تغييرات و تحولات , با احتياط و حزم پيش رود و سنت هاى غلط را در هم بكوبد و آن چنان شخصيتى براى خود تحصيل كند كه نه تنها محروميت هاى گذشته را جبران كـنـد, بـلـكه به اوج افتخار و عظمت برسد, ناگهان از جاى خويش با يك جهش فوق العاده سريع حـركـت كـرد, درسـت مـانند كسى بود كه در يك پرتگاه مخوف قرارگرفته است و به يك جهش شـجـاعانه ـولى توام با حزم و احتياط ـنيازمند است تا خود را ازپرتگاه خطر, نجات بخشد, ولى با هـمـه جرات و تهورى كه دارد, بدون حزم و احتياط, خود را به كام خطر مى افكند و براى هميشه گرفتارمى شود.

زن نيز چنين بود.

اين جهش به سود او تمام نشد, بالعكس به كام خطرافتاد.

دنـيـا وقـتـى بـه خـود آمد كه ديگر همه چيز تمام شده بود! ديگر ناله و فرياد پزشك , روان پزشك , جـامـعـه شـنـاس , دانـشمندان آموزش و پرورش وسرانجام پيشوايان اديان , بى ثمربود, و در برابر گـوش هـاى سخن نشنو, آنچه البته به جايى نرسد, فرياد است ! لذت گمراه كننده قدرت و مقام , شهرت و نفوذ, پول و درآمد, زن را چنان به كام خود فروبرد كه نتوانست با اين هشدارها به خود آيد و به وظايف خويش آشنايى پيداكند.

گفتند: تمام سلول هاى زن , همصدا, آمادگى خود را براى مادرى اعلام مى كنند.

نوشتند: زنى كه فرزند بزايد, از زنى كه فرزند نزايد, سالم تر است و زنى كه فرزند خود را شير دهد, از زنـى كـه فـرزنـد خـود را شير ندهد,سالم تراست و زنى كه فرزند را در آغوش بپروراند, از زنان ديگرسالم تر است , ولى گفته ها برباد رفت ونوشته ها به دست فراموشى سپرده شد.

كار به جايى رسيد كه وفادارى به همسر و خانواده , جاى خود را به خيانت و بى وفايى سپرد.

در تئاترها حتى امور جنسى به نمايش گذاشته شد.

در ايـن مـيـان , دسته بسيار محدودى هم برخى از مسندهاى حساس اجتماعى را احراز كردند, تا خارى باشند در چشم آنها كه منكر فضيلت ,استعداد ونبوغ جنس زن هستند!.

قطب هاى زندگى .

مـى تـوان براى زندگى زن , دوقطب درنظر گرفت : يكى قطب مادرى و ديگرى قطب شهرت و قدرت و مقام .

شـكـى نيست كه تمام مراتب ديگر, از قبيل شهرت ها و محبوبيت هاى سينمايى وبدر فاصله همين دوقطب , جا دارد.

در حالى كه ممكن است برخى از زنان در قطب مادرى , احيانا مقام و شخصيت و شهرت اجتماعى هم پيداكنند و به مقام مادرى آنها هم لطمه اى وارد نيايد و زنانى هم بوده و هستند كه جامع هر دو جنبه هستند, ولى متاسفانه تعداد اينها كم است .

زنانى كه مادر واقعى باشند و با بصيرت و آگاهى وظيفه سنگين مادرى را عهده دار شده باشند, براى اجتماع بسيار ارزش دارند, ولى باز هم بايداعتراف كرد كه تعداد اين قبيل مادران زيادنيست .

هيچ بعيد نيست اگر ادعا كنيم كه زنانى كه كمتر به دنبال مشاغل اجتماعى بوده اند, بهتر توانسته اند اين بار سنگين را به منزل برسانند و در نتيجه ازنظر روحى و جسمى سالم تر و شاداب تر هستند و شـايـد بـراثر همين سلامت و شادابى , بهتر بتوانند بسيارى از محروميت ها را تحمل كنند و آنها راناديده بگيرند.

زن امروز, از قطب مادرى فاصله گرفته و در راه كسب قدرت و استقلال به تلاش افتاده است .

نـتـيـجه اين تلاش ها كم وبيش به صورت فعاليت هاى ادارى , سياسى , اقتصادى و اجتماعى ظاهر شده است .

اكـنون نيمى ديگر از پيكر اجتماع بشرى ـكه قبلا خانه نشين و زندانى بود ـاز زندان خانه رسته و دوشادوش مرد به تكاپو افتاده است .

گـوش شـيـطـان كـر و چـشـم حـاسـدان و بـدانديشان كور: در اين راه , ظرف مدتى كوتاه , به پيروزى هاى درخشانى نايل شده و توانسته است دوشادوش رقيب خشن و كهنه كارخود, يعنى مرد به پيش بتازد و اميدمى رود كه تدريجا بر حريف خود چيره شود.

كـيست كه اين پيروزى هاى درخشان و چشمگير را ناديده بگيرد و اكنون كه در اين كشمكش ها و رقـابـت هـا و مـسـابـقات زنانه و مردانه , مرد شكست مى خورد و عنوان درخشان قهرمانى نصيب زن مى شود, از در ناچارى و لاعلاجى هم كه باشد وارد نشود و زبان به تبريك نگشايد و تهنيت هاى قلبى خود را نثار قدوم زن ـكه با چتر مينى ژوپ , تمام عريان نشان داده مى شودـننمايد؟! لكن اگر قـوانـيـن خـلـقـت , مـطيع خواسته هاى ما بود,هيچ مانعى نداشت كه ما خودسرانه براى خود راه زندگى انتخاب كنيم .

چـه مـى تـوان كـرد؟ نـمـى توان در برابر قوانين دقيق خلقت , دهن كجى نمود؟چنين رفتارى , جز انحطاط و سقوط و پريشانى سودى ندارد.

سعادت , تنها يك راه دارد و آن هم هماهنگى نظامات جاودانى جهان خلقت است .

بـراى تكامل انسان , فقط يك قانون و يك فرمول مى توان به دست آورد, آن هم هماهنگى با ملكوت اين جهان است .

زن بـراى رسـيـدن بـه سـعـادت و عـظـمـت , تـنـها وسيله اى كه در اختيار دارد, اجابت دعوت سـلول هاى وجود خود اوست كه فريادشان در حوزه شخصيت زن طنين اندازاست و او را به مادرى دعوت مى كنند.

اين تنها وسيله اى است كه براى زن , شرافت و افتخار به ارمغان مى آورد و بزرگان جهان را در برابر عظمتش به ستايشگرى وامى دارد.

نـاپـلـئون مـى گـفـت :مـادر بـا يـك دسـت گـهـواره و با دست ديگر دنيا را مى جنباند, ديگرى گـفـته است :مادرى بالاتر است از وزارت و وكالت , فردوسى ,حماسه سراى بزرگ ايران كه گاهى بـدون هـيـچ چـشمداشت و هيچ انتظار پاداش , مقامات افسانه اى ايران قديم را از قعر خاك به اوج فـلـك مـى رسـانـد وكمتر از كاهى و بزرگ تر از كوهى جلوه مى دهد, با بصيرتى كامل و تشخيص روشن گويد:.

زنان را بدو بس همين در هنر ــــــ نشينند و زايند شيران نر.

و سرانجام , سرآمد همه ترقى خواهان و متفكران جهان , پيامبر بزرگ اسلام ر كه زن را تنها به عنوان مـادرى كـه بـنـيـانـگـذار سـعـادت نسل هاى بعداست مى شناسد و مى فرمايد: الجنة تحت اقدام الامهات ,بهشت , زير پاى مادران است .

نگاهى به پرونده هاى پدران و مادران .

هميشه و همه جا به انسان توصيه شده است كه مقام پدرو مادر را محترم شمارد.

در اين باره اديان , بيشتر پافشارى كرده اند.

اسلام بيش از اديان ديگر,براى پدر و مادر ارزش و احترام قايل شده است .

قـرآن كـريـم ,نيكى به پدر ومادر را در رديف پرستش خداوند بزرگ قرار داده , مى فرمايد:هرگاه يكى از آنها پيش تو به پيرى رسند, به آنها اف مگو وآنها را آزرده خاطر مساز و به آنها سخن نيكو بگو.

مـخصوصا اسلام براى مادر ارزش بيشترى قايل شده است و اين به خاطر آن است كه فداكارى هاى او براى فرزند, بيش از پدر است .

او با شيره جانش طفل را بزرگ مى نمايد و شالوده سعادت و تكامل او را پى ريزى مى كند.

نخستين مدرسه تعليم و تربيت كودك , آغوش گرم مادر است .

نقل كرده اند كه مردى نزد پيامبر اسلام آمد و پرسيد: درباره كى نيكى كنم ؟ فرمود: مادرت .

ديگرباره پرسيد: سپس درباره كى ؟ فرمود: مادرت .

بار سوم پرسيد: ديگر درباره كى ؟ فرمود: مادرت .

بار چهارم پرسيد:ديگر درباره كى ؟ فرمود: پدرت .

از سوى ديگر, پدران و مادران نيز در قبال فرزندان مسئوليتى بزرگ دارند.

دراين باره سفارش هاى اكيد پيشوايان اسلام , جالب و چشمگير است .

نـوشته اند: مردى خدمت پيامبر اسلام شرفياب شد و عرض كرد, يا رسول اللّه , اين فرزند من بر من چـه حـقـى دارد؟ فـرمـود: نـامـش را نـيكو مى سازى وتربيتش راعهده دار مى شوى و به او كسب شايسته اى مى آموزى .

ونيز فرموده است :هم چنان كه فرزند, عاق پدر و مادر مى شود, پدر و مادر نيز عاق فرزند مى شوند.

خـوشـبـخـتـانه در دنياى امروز, به مساله تعليم و تربيت ـنچنان كه بايد و شايدـتوجه شده است و دانشمندان توانسته اند درباره آن حقايق ارزنده اى كشف كنند.

گـاهـى هـم بـا يك ديد فلسفى عميق , چنان توجيه شده است كه عملى ساختن آن خيلى مشكل مى نمايد و احتياج به كوشش هاى بيشتر و وقت طولانى ترى دارد.

هـرمـان هـارل هـورن , در كـتاب فلسفه تربيت مى گويد:تربيت , عبارت از كار بى پايانى است كه مقصود از آن سازگار ساختن فرد بشرى است از حيث جسم و عقل با قوه ازليه اى كه آثار آن را در محيط علمى و احساساتى و ارادى خويش مشاهده مى كنيم .

با اين همه , آنچه گفته اند و نوشته اند,كمتر به كار بسته شده است .

در عصر ما كه عصر ترقى علوم و دوران طلايى تكنيك است , به مسائل انسانى توجهى نشده است .

خانواده ها وظايف خطير خود را ناديده گرفته اند.

مادران از قطب مادرى فرسنگ ها دورند.

هـوس جاه و مقام و شهرت و عياشى و گردش ها و تفريحات شبانه روزى , آنان را از وظيفه اصلى خود باز داشته است .

مساله درآمد مالى براى زنان , از بزرگ ترين موضوعات مشغول كننده است .

بـالا رفـتـن سـطـح زنـدگـى و تـوسـعـه تـجـمـلات و تـشريفات و تكليفات نيز به اين موضوع كمك كرده است .  

/ 11