11 ـ آوارگان اجتماع .
طفلك , آرام آرام چشم و گوشش بازمى شد و با محيط زندگى آشنايى پيدامى كرد.بابا و مامان را شناخته بود.حس مى كرد كه دو موجود مهربان با تمام قوا در راه تامين آسايش او شب و روز درتلاش هستند.او بـهـانه مى گرفت , از بهانه گيرى ضررى نمى كرد, هميشه نازش را مى خريدند, نوازشش مى كـردنـد, بـا يـك كـسالت مختصر, او را نزد پزشك مى بردند و به وسيله دارو و مراقبت هاى غذايى خاصى درمانش مى كردند.همه براى او آينده درخشانى پيش بينى مى نمودند.قراين هم نشان مى داد كه غير از اين نيست , ولى يك حادثه غير مترقبه به طور كلى صحنه را تغيير داد حوادث تازه اى به روى پرده آمد.طفلك بيچاره , ماتش زده بود.بـاوه ! زنـدگـى اگـر ايـن است , يعنى هيچ ب!زيرا احساس مى كنم كه اگر به دنيا نمى آمدم و اين تلخيها را نمى چشيدم , خيلى بهتر بود.راستى من كه از اين زندگى جز تلخى , ناكامى , دلهره و اضطراب , چيزى نديدم .نه شبى آرام خفتم و نه روزى برق اميدوارى , خانه دل افسرده ونازكم را روشن ساخت .نه از كسى صفا ديدم , نه از دستى نوازش ! نه از زبانى حرف ملايم شنيدم و نه از دهانى نغمه انس و مـهـربانى !گويى روزگار با تمام قدرت هاونيروهاى خود, سر دشمنى با من ـكه موجودى بينوا, بـى پـناه , بى خانمان و بى سرپرستم ـدارد! يادگذشته ها به خير! چه آرزوها كه در دل دارم :آرزوى يـك غذاى سير, يك بستر گرم , يك پناهگاه مهربان , مثل بچه هاى مردم سرو سامانى داشته باشم , روزهـا بـه مـدرسه بروم , تعطيلات با پدر ومادرم به گردش و تفريح و ديد و بازديد بروم , ايام عيد لباس نو بپوشم , ولى افسوس ! اين اجتماع خيره سر و لاابالى , اين ثروتمندان عياش و تن پرور,چرا به فـكـر من و امثال من نيستند؟! چه مى شد اگر يك صدم هزينه سنگين و گزاف زندگى خود را كنار مى گذاشتند و صدها امثال مرا كه به عللى دچار سرنوشتى چون سرنوشت من شده اند زير پر و بـال مـى گـرفـتند؟! يك صدم مخارج كنار دريا, شب نشينى ها, مسافرت به كشورهاى خارج وب به انسانهايى دل افسرده و بينوا چون من اختصاص داده , به اين ناهماهنگى و فاصله عظيم طبقاتى خـاتمه مى دادند! خواننده عزيز! ممكن است تصورفرماييد كه مجسم ساختن اين گونه ماجراهاى تـلـخ چـه ارتباطى به بحث ما دارد, ولى نبايد فراموش شود كه در جامعه ما كسانى هستند كه به عـللى كانون گرم خانوادگى آنها از هم متلاشى شده است : زنى از شوهرش خوشش نيامده است , شـوهـرى به زن ديگرى دلبستگى پيدا كرده , سرانجام عفريت شوم طلاق آنها را ـكه صاحب يك يا چـنـد فـرزند هستندـاز يكديگر جدا كرده است , مردى بر اثر اعتياد به مشروبات , هروئين , ترياك وب شانه را از زير بار مسئوليت سنگين خانواده تهى كرده است و نيازمنديهاى آنها را تامين نمى كند و زن و فـرزنـدان خـود رابـا كمال بى اعتنايى رهاكرده است , يك دزدى يا چاقوكشى وب, سرپرست خـانـواده اى را بـه زنـدان كـشـانـيـده است , كودكانى در سنين طفوليت , پدر يا مادر يا هر دو را ازدست داده اند.آيـا فكر مى كنيد كودكان چنين افرادى خود به خود آن طورى كه منظور و خواست اجتماع است , بار مى آيند و در آينده لااقل در جهت ضرر جامعه قدم بر نمى دارند؟ خيلى مشكل است ! اگر چنين بود قطعا اين بدبختى ها به حداقل رسيده بود و براى هيچ كس جاى نگرانى نبود.به نظر ما چنين جامعه اى خود بيمار است .در روابـط چـنـيـن اجـتـمـاعى , ناهماهنگى و تلاشى وجود دارد, در اين صورت چگونه مى توان منتظربود كه محصول اين اجتماع , سالم و سودمندباشد.نـوشـتـه انـد كـه از گـزنفون فيثاغورثى , پرسيدند كه او طفل خود را چگونه تربيت خواهد كرد؟ پاسخ داد:او خوب تربيت خواهد شد, اگر شهرى كه اودر آن زندگى مى كند, خوب اداره شود.جامعه شناسان در اين گونه مسائل , دقت هاى بسيار كرده اند.اليوت و مريل به سه نوع اختلال و بى نظمى معتقدند و براى هريك علايمى ذكر نموده اند: اختلال انفرادى , اختلال خانوادگى و اختلال گروهى .عـلامـت اخـتلال انفرادى را تبه كارى هاى دوران جوانى , انواع جنايت , جنون , فحشا, ميگسارى و خـودكـشـى ذكر مى كنند, علامت اختلال و بى نظمى خانوادگى را طلاق , فرار از خانه , به وجود آوردن فـرزنـدان غـير شرعى و بيمارى هاى آميزشى مى دانند, علامت بى نظمى گروهى را فقر, فقدان وسايل تعليم و تربيت , بيكارى , فساد سياسى , ارتشا و جنايت مثال مى آورند ((139)) .* * * يـك زنـدانـى سـى ويك ساله ـكه دوازده سال است در زندان به سر مى بردـ به معلم خويش چنين مى نويسد: آقاى معلم ! اشك در چشمانم حلقه زده است و نمى توانم چيزى بنويسم , زيرا ياد روزهـايـى مـى افـتـم كه به تازگى مادرم مرده بود و پدرم زن گرفته بود و باسؤ نيت زن پدرم و بابى عاطفگى و بى رحمى پدرم مواجه شدم .پدرم مرا از خانه بيرون كرد تا بتواند با زن خويش خوش باشد! پدرم مرا از خانه اى بيرون كرد كه نه تنها متعلق به مادرم بود, بلكه تمام وسايل زندگى آن مال مادر بيچاره من بود ب سرماى سختى بود.برف از آسمان مى باريد.مثل اين كه هزارها كلاف نخ را از آسمان به روى زمين باز مى كردند و من در كوچه هاى تهران راه مى رفتم در حالى كه گرسنه بودم و لباس درستى برتن نداشتم ب اما نه احساس سرما مى كردم , نه از گـرسـنـگـى چـيزى مى فهميدم ب تنها درد بى كسى و درد بيمارى و درد بدبختى و بى پناهى سراپاى مراگرفته بود.من كه سال ها گرفتار اين آوارگى و دربه درى بودم , چرا خانه اميدم زندان نباشد؟! چطور ممكن بود دزدى نكنم ؟!.12ـ كودكان سرراهى .
صحنه هاى رقت بار.
آمد و رفت مردم در خيابان ها قطع شده بود.صداى بوق گوش خراش ماشين ها و سر و صداهاى مختلف ديگر, به گوش نمى خورد.آن تكاپو و كوشش و تلاش خستگى ناپذير جاى خود را به سكون و آرامش داده بود.مغازه ها همه تعطيل شده بود و از مشترى هاى پرچانه خبرى نبود.دست فروش ها, دوره گردها وب كار خود را تعطيل كرده و در خانه هاى خود آرميده بودند.آرى , تـهـران پـرجوش و خروش با گذشتن پاسى از شب , آرام شده و سكوتى مطلق همه جا را فرا گـرفـته بود! پاسبان گشت , طبق معمول امتدادخيابانى را طى مى كرد تا اگر دزدان و طراران بـخـواهـنـد از مـحـيـط خـلـوت , سؤ استفاده كرده , به مغازه يا خانه اى دستبرد بزنند, به حساب آنهارسيدگى نمايد.نـور چـراغ هـاى مـهتابى از لابه لاى شاخ و برگ درخت ها بر پياده رو مى تابيد ومنظره اى شاعرانه به وجود آورده بود و پاسبان همچنان راه خود رامى پيمود.راه مى رفت و به زندگى خود مى انديشيد! در اين ميان , توجهش به سوى چند سگ كه در پياده رو مشغول خوردن چيزى بودند و گاه گاهى به جان يكديگرمى افتادند, جلب شد.مـى خـواسـت بـى اعـتنايى كند و به راه خود ادامه دهد و مزاحمتى براى آن چند حيوان گرسنه , فراهم نسازد, ولى با شنيدن صداى گريه و ناله مظلومانه يك طفل , با عجله به سوى او رفت و آنها متفرق شدند.صحنه , صحنه اى بس رقت بارى بود.كـودكى شيرخوار كه شايد چند روز بيشتر از عمر خود را پشت سر نگذاشته بود در خون خود غرق بود ويكى از دست هاى نازك و لطيفش از بيخ قطع شده و طعمه سگ ها شده بود! شايد شبى نباشد در تـهران بزرگ , مامورين به يك يا چند طفل سرراهى برخورد نكنند! با كمال تاسف , گاهى براثر دير رسيدن آنان , سگ ها كار خود را كرده اند و اطفال معصوم را با دندان هاى خود پاره پاره نموده , طـعـمه خويش ساخته اند, يا اين كه هنگامى رسيده اند كه يكى از دست ها يا پاهاى طفل معصوم از دست رفته است ((140)) . بررسى انگيزه ها.
اكنون براى ما اين سوال پيش مى آيد كه چرا پدران و مادرانى به خود اجازه مى دهند كه با استفاده از خلوت شب , جگرگوشه هاى خود را به دست سرنوشت سپرده و عواطف پاك پدرى و مادرى خود را آلـوده هـوس هـاى نـابـخـردانـه و افـكـار پـوچ شـيـطانى نمايند؟! بدبختانه در جامعه ما يك نـوع افـسـارگسيختگى و بى بندوبارى در ميان نسل جوان , در شرف تكوين است كه از هم اكنون نتايج شوم آن به چشم مى خورد.اگر از حالا براى آن فكرى نشود, معلوم نيست جامعه ما چه صدمه ها و لطمه هاى غيرقابل جبرانى خواهدخورد.يـكى از اين نتايج شوم اين است كه عده اى از اين اطفال معصوم , مولود شب هاى گناه , بلهوسى و شـهـوتـرانى هاى زنان و مردانى هستند كه از تشكيل خانواده و ازدواج مشروع , سرباز زده , همواره بـه فـكر خوشى و عيش و نوش و كامرانى هستند و تمام مقررات مربوط به محدوديت زن و مرد را ـكه صددرصد موجب سعادت اجتماع و به خصوص نونهالان است ـزير پا گذاشته اند.ايـنـهـا با سرنوشت انسان هايى بى گناه و مظلوم ,بازى مى كنند و با جنايتكارانه ترين رفتار, سبب مـى شـونـد كـه اطـفـالى معصوم , طعمه سگ ها شده ياعضوى را از دست بدهند, آن گاه تحويل پرورشگاه داده شوند.نـتـيـجـه شب هاى گناه , تنها همين جنايت نيست , گاهى هم براى از بين بردن جنين , اقدام به عـمل وحشيانه كورتاژ مى كنند كه خود داراى مضرات شديد روحى و جسمى است و فعلا به بحث ما مربوط نمى شود.عـده اى ديـگـر, مـتـعـلق به پدران و مادرانى هستند كه بر اثر فقر و كثرت عايله و نداشتن وسيله پـرورش فرزندان خود, ناگزير مى شوند به چنين عملى اقدام كنند, به خصوص كه اگر اين كار را نـكـنـند, خيلى مشكل است كه پرورشگاهى حاضر باشد بدون دردسر و معطلى طفل را بپذيرد و بزرگ كند. شيرخوارگاه و پرورشگاه .
اگـر طـفل بيچاره از دست سگ ها جان سالم به در ببرد, تحويل محيطى داده مى شود كه صدها طـفـل بى سرپرست به دست يك عده پرستار وپرورشكار حرفه اى سپرده شده اند, تازه اين محيط نمى تواند ـن طورى كه بايد و شايدـ جاى خانه و مادر را بگيرد.بـهـتـريـن محيط براى پرورش طفل , خانه و آغوش مادران است , البته نه هر مادرى بلكه مادران بـردبـار و پـرحـوصـلـه , مـادرانـى كـه به خاطر تربيت صحيح كودكان خود, هرنوع فداكارى و از خودگذشتگى مى كنند.بـه گـفـتـه روان شـناسان پدر و مادرى كه پر از عقده هستند و دايما خشمناك و در امور جزيى برآشفته مى شوند و يا پرورشكارى كه شغل را تنهابه خاطر امرار معاش اختيار كرده و ذوق و شوقى بـراى تـربـيـت نـدارد و بـه كـودكـان با نظر عنادمى نگرد و بى حوصله و عصبى و فاقد اعتماد به نفس است , نمى تواند هيجان ها و عواطف كودكان را در مسير صحيح سوق دهد ((141)) .بـنابراين تنها سير شدن شكم و پوشيده شدن بدن منظور نيست , صدها اشكال ديگر در كار تربيت طفل موجود است كه شايد گرسنگى و برهنگى كم اهميت تر از همه آنها باشد.هـمـيـن اشـكـالات , در مورد كودكانى كه مادرشان در بيرون خانه كار مى كنند و آنها را به دست نوكرها و كلفت ها مى سپارند, موجوداست .بـن ژان قاضى دادگاه اطفال سن فرانسه مى نويسد:با مطالعه روى سى پرونده مربوط به كودكان مـجـرم , بـه ايـن نـتـيـجه رسيده ام كه فقط يكى از اين سى طفل , پدر و مادر واقعا شريف و آگاه داشته است ((142)) .يـكـى از بـنگاه هاى حمايت كودكان پاريس مى گويد:63 تا65 در صد جرم كودكان , ناشى از عدم مراقبت اوليا و سرپرستى آنهاست ((143)) .يـكى از اساتيد علوم تربيتى دانشگاه تهران مى گويد: 90در صد مجرمين , در كودكى فساد اخلاق داشته اند ((144)) .واقـعـه زير, اين مطلب را بهتر روشن مى كند: محمود در كودكستان , شاگرد اول بود و با آن كه خيلى سالم و طبيعى و باهوش بود, ولى در پنج سالگى ميزان نمرات او تنزل كرد, وزن او روزبه روز كـمـتـرشـد و از قـدكشيدن بازماند, در امتحان هوش نمراتش پايين آمد و كم كم خيلى ناراحت وعـصبانى شد, در نتيجه روان شناسى كه با كودكستان همكارى مى كرد, با روش بازى درمانى او را مـورد آزمـايـش قـرارداد, بدين معنا كه سه عروسك :يكى مرد, يكى زن و يكى پسربچه كوچك , با مقدارى اسباب خانه در اختيار او گذاشت .در مـرحـلـه اول عـروسـك زن را از خانه به اداره فرستاد, بعد عروسك مرد را در آشپزخانه منزل گذاشت بعد شروع به پرسيدن سوالاتى از خودش نمود كه آيا عروسك پسر بچه , هرگز رشد كند و بـه انـدازه يـك مـرد بـزرگ مـى شـود يـا نـه حـتى با خودش فكر كرد كه شايد عروسك پسربچه وقتى بزرگ شد زنى خواهد شد كه مثل مامان كار خواهد كرد.اين امتحان با اسباب بازى , نشان داد كه او چرا عصبانى و ناراحت و بى اشتهاست و در چه محيطى زندگى مى كند:مادر او در خارج منزل كارمى كرد,به طورى كه تمام وقت را در اداره به سر مى برد و هنگامى كه به خانه مى آمد بى نهايت خسته بود و فرصت توجه و نگاهدارى او را نداشت .ساعات كار پدرش چندان مرتب نبود و اغلب در منزل به سر مى برد و كارهاى منزل را انجام مى داد و همچنين مرتب به او مى رسيد, او را دررختخواب مى گذاشت و لالايى مى گفت .مشكل او اين بود كه مى خواست طبق معمول به پدرش تاسى كند, يعنى خودش را به جاى پدرش بـگـذارد, در حـالـى كـه وضـعـيـت خـانـوادگـى طورى بود كه او را به كلى بلاتكليف كرده بود, يعنى نمى دانست بايد مثل پدرش بشود و در خانه كار كند و يا مثل مادرش در اداره كاركند.بـعـد از ايـن كه جريان را با پدر و مادرش درميان گذاشتند, آنها براى رفع اين مشكل , فورا اقدام نمودند.مـادرش با كم نمودن ساعات كار خودش در خارج از منزل توانست بيشتر اوقات در منزل بماند و به او توجه كند.افـزايـش علاقه و توجه پدر و مادر نسبت به او سبب تغييرات فاحشى در روحيه اش شد, اشتهايش افـزايـش يـافـت , خوشحال تر شد, در مدرسه هم رفتارش با دوستان بهبود يافت , علاوه بر افزايش وزن , قد او نيز به طور طبيعى بلندترشد ((145)) . انسانى ترين و عالى ترين روشها.
آيـيـن مـقدس اسلام كه هميشه در صدد تامين سعادت يكايك افراد ـاعم از خرد و بزرگ ـاست , براى همه اين مشكلات , راه حل هاى صحيحى درنظر گرفته است .در درجـه اول , روابـط زن و مـرد را تـا حـد ضرورت و لازم , آزاد گذاشته و بقيه را سخت كنترل كرده است , آن گاه مسلمانان را موظف مى سازد كه مراقب تهيدستان و درماندگان باشند و آنها را سرپرستى نمايند.پـيـامـبـر اسـلام , پـيش از آن كه از طرف خداوند به نبوت مبعوث شود, احساس كرد كه عمويش ابـوطالب ـكه مردى پرعايله بود ـوضع زندگى اش خوب نيست , از اين رو به اتفاق عموى ديگرش عـبـاس , نـزد ابـوطـالـب رفـتند و سرپرستى دوتن از فرزندان او را برعهده گرفتند: على تحت سرپرستى پيامبر قرارگرفت و جعفر تحت سرپرستى عباس .بدين ترتيب هزينه زندگى ابوطالب را سبك نمودند ((146)) .اين عمل سرمشق عالى انسانى است كه هركس مى تواند از آن استفاده كند.عـلـى (ع ) در مـورد ايـن دوره از زنـدگى خود, فخر و مباهات مى كند و مى فرمايد:شما قرابت و نزديكى مرا به پيغمبر و مقام و منزلت خاصى كه نزد اوداشتم مى دانيد: آن گاه كه طفلى خردسال بـودم مرا در دامن خود مى گرفت و به سينه مى چسبانيد و در بستر خود مى خوابانيد و صورت به صورت من مى چسبانيد و مرا وادار مى كرد كه بوى خوش او را استشمام كنم ب هر روزى براى من از خلق نيكوى خود پرچمى مى افراشت و مرا به پيروى آن امرمى كرد ((147)) .راسـتـى اگـر كـاروان بشريت , روزى به چنين مرحله اى از تكامل مى رسيد و انسان ها اين چنين بـه يـكـديگر مهرمى ورزيدند, نوازش مى كردند و نوازش مى ديدند, چه نيكو مى شد! اسلام همواره متوجه هموارساختن راه رسيدن انسان به چنين مرحله اى است .عـلى (ع ) در فرمان تاريخى خود به مالك اشتر دستور مى دهد مواظب يتيمان باشد و به وضع آنها رسيدگى نمايد ((148)) .در وصـيت خويش به فرزندانش حسن و حسين (ع ) مى فرمايد:اللّه اللّه فى الايتام فلا تغبوا افواههم ولا يـضيعوا بحضرتكم , ((149)) از خدا بترسيدنسبت به يتيمان ! نكند كه آنها را گرسنه بگذاريد و براثر بى سرپرستى ضايع و تباه گردند.اين دستور به تمام جهات و مشكلات زندگى اطفال بى پناه و آواره و يتيم توجه دارد.پـيـامـبر عالى قدر اسلام فرمود:بهترين خانه هاى شما خانه اى است كه در آن يتيمى مورد احسان قرار گيرد و بدترين خانه ها, خانه اى است كه در آن يتيمى مورد بدرفتارى واقع شود ((150)) .ما فكر مى كنيم كه اگر ايمان به مبانى اسلام در جامعه تقويت شود و افراد متمكن , وظيفه خود را به خوبى ايفاكنند, مشكل آوارگان اجتماع و كودكان سرراهى به نحو صحيحى حل خواهدشد.هم آمار جرايم به ميزان چشمگيرى تنزل مى كند و هم سعادت خود آنها تامين خواهدشد.13 ـ دنياى كودك .
موجود ناشناخته .
بهسته آهسته قدم مى زد.در درون خود غرق شده بود.فكر مى كرد و سوال رديف مى نمود.سـوال هـاى به ظاهر ناچيز, اما در واقع خيلى دقيق پرمغز! چرا فكر مى كنيم ؟!چرا اين زحمت ها را به خود هموار سازيم .مـا حتى معناى فكر را نفهميده ايم , دستگاهى را كه در نهاد ما انديشه مى سازد و گاهى ميليونها انسان را به خود جلب مى كند و همه را بهره مندمى نمايد و دست رد به سينه هيچ كس نمى گذارد, نـشـنـاخـتـه ايـم ! جـهـانـى كـوچـك در جـهـانـى بـزرگ ! لااقـل از آن جـهان بزرگ چيزهايى فـهميده ايم ,روزنه هايى پيش چشمان ما گشوده شده است , توانسته ايم به نفع خود كارهايى انجام دهيم , تغييراتى به وجود آوريم , تسخير كنيم و بهره بردارى نماييم .انصافا تاكنون از اين رهگذر استفاده هايى سرشار برده ايم و هنوز هم اين استفاده ها در حال فزونى است .چـه امـيـدها و آرزوهايى كه در اين راه در دل داريم ! طبعا هرگونه موفقيت و پيروزى , نخست با اميد و آرزو شروع مى شود.پـيروزى ها, غنچه هاى با طراوت و شكوفه هاى اميدها و آرزوهايى هستند كه قرن ها پيش همچون روياهايى دل انگيز و شيرين , اسباب سرگرمى ودلخوشى نياكان ما بوده اند, لذا اميد و آرزو نه تنها عيب نيست , بلكه نقطه مقابل آن , ياس و نااميدى بزرگ ترين عيب است .قرآن كريم دستور مى دهد كه هرگاه از تمام اسباب مادى مايوس شديد و روزنه هاى اميد به روى شما بسته شد, به خدا اميدوار باشيد ((151)) .ولـى از ايـن جهان كوچك , يعنى از اين وجود خودمان چه شناخته ايم ؟ چه استفاده هايى برده ايم ؟ چه تغييرات مفيدى در خود ايجاد كرده ايم ؟نخواسته ايم بفهميم يا نتوانسته ايم ؟! راستى آيا حق با خواجه حافظ شيرازى است كه مى گويد:.
وجود ما معمايى ست حافظ
كه تحقيقش فسون است و فسانه .
كه تحقيقش فسون است و فسانه .
كه تحقيقش فسون است و فسانه .