فقه و اخلاق - رابطه اخلاق با علوم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رابطه اخلاق با علوم - نسخه متنی

داود الهامی، عنایت الله شریفی، محمد عابد جابری، ناصر قربان نیا؛ مترجم: مسیحا مهرآیین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فقه و اخلاق

عنايت الله شريفى

اشاره

هدف اين نوشتار بررسى رابطه فقه و اخلاق است و از آنجا كه مباحث گوناگونى در اين راستا مطرحند تلاش شده است تا مقايسه اى بين فقه و اخلاق داشته و مبادى تصورى و تصديقى هر يك از آن دو را برشمرده و از اين طريق چگونگى رابطه بين دو علم فقه و اخلاق را به نحو اجمال تبيين كند.

بنابراين براى بررسى اين موضوع، در نوشتار حاضر نخست برآن است تاكليات هر يك از دو عنوان را بيان نموده، سپس به مقايسه گزاره هاى فقهى واخلاقى از جهت ماهيت، اخبار، انشاء و منشاء الزام بپردازد و در خاتمه نگاهى گذرا به شباهت ها و تفاوت هاى اين دو علم خواهد داشت.
مقدمه

1- فقه

الف - تعريف فقه: فقه از نظر مشهور اهل لغت به معناى فهم (1) است و در اصطلاح از نظر مشهور اصوليون شيعه واهل سنت عبارت است از احكام شرعى و فرعى از راه ادله تفصيلى آن. (2)

ب - موضوع فقه: موضوع علم فقه عبارت است از افعال مكلفين و موضوعات خارجى كه به نوعى با افعال مكلفين ارتباط پيدا مى كند همانند: نماز، روزه، حج، و... . (3)

ج - هدف علم فقه: هدف فقه علاوه بر پرورش روح انسان در سايه تامين سعادت دنيا و آخرت، اصلاح فرد وجامعه، ايجاد عدالت اجتماعى و حفظ حقوق امت اسلامى است. (4)

د منابع فقه: امر يا امورى هستند كه از طريق آنها احكام و مقررات اسلامى كشف و در اختيار افراد و جامعه گذاشته مى شود.

2- فلسفه فقه

انديشيدن درباره مبانى، اهداف، منابع احكام و تمهيدديدگاههاى كلى در زمينه شيوه تحقيق و تفسير در علم فقه را«فلسفه فقه » يا «فقه شناسى » گويند كه از خارج نگاه ثانوى به فقه داشته و به سؤال از چيستى علم فقه پاسخ مى دهد. (5) سه مسئله مهم به فلسفه فقه مربوط مى شود: 1- موضوعات احكام فقهى، 2- محمولات احكام فقهى، 3- تصديقات گزاره هاى فقهى.

1- اخلاق

واژه اخلاق از خلق و خلق به معناى «خوى » و «سرشت »است چنانكه در مصباح المنير آمده است: «الخلق بضمتين السجيه » (6) : «خلق با دو ضمه به معنى سرشت است » وعلماى اخلاق نيز تعريفى كه در اصطلاح براى خلق و اخلاق كرده اند قريب به معنايى است كه اهل لغت نموده اند. ابوعلى مسكويه در اين باره مى گويد: «خلق حالى است براى جان انسانى كه او را بدون فكر و تامل به سوى كارهايى برمى انگيزد» (7)

2- علم اخلاق

الف - در تعريف علم اخلاق مرحوم نراقى مى گويد:«علم اخلاق دانش صفات مهلكه و منجيه و چگونگى موصوف شدن و متخلق گرديدن به صفات نجات بخش ورها شدن از صفات هلاك كننده مى باشد.» (8)

به نظر مى رسد كه اين تعريف، جامع ترين تعريفى است كه از سوى علماى اخلاق درباره علم اخلاق ارائه شده است (9) زيرا در اين تعريف، روش از بين بردن اخلاقيات ناپسند و كيفيت بدست آوردن صفات و ملكات خوب وزيبا، جزئى از علم اخلاق شمرده شده است. امر مهم نزدعالمان اخلاق اسلامى آراستن نفس به خلق هاى پسنديده است كه خود وسيله اى است براى تحقق صفات راسخ نيكودر جان آدمى، (10) برخلاف برخى از فيلسوفان و دانشمندان غربى كه علم اخلاق را مربوط به رفتار آدمى دانسته اند، نه سجاياى او. ژگس مى گويد:

«علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى، بدان گونه كه بايد باشد.» (11)

ب - موضوع علم اخلاق: علم اخلاق از صفات خوب وبد كه از طريق كارهاى اختيارى و ارادى در انسان قابل كسب است، بحث مى كند. چنين صفاتى موضوع علم اخلاق مى باشند. (12)

به نظر مى رسد موضوع علم اخلاق علاوه بر صفات وملكات، شامل انديشه ها، كردارها و گفتارهاى انسان نيزمى باشد.

ج - هدف علم اخلاق: علماى اخلاق مهمترين هدف علم اخلاق را تغيير خلق انسانها و تحول روحى آدميان دانسته اند. به عبارت ديگر غايت علم اخلاق مصون داشتن سلوك و رفتار انسانها از خطايا و انحرافات مى باشد به نحوى كه در افعال و مقاصدش معتدل و از تقليدهاى كوركورانه و هواهاى نفسانى دور باشد. (13)

د - منابع علم اخلاق: منابع اخلاق در اسلام عبارتند از:1- قرآن، 2- سنت معصومين(ع)، 3- عقل،4- فطرت. (14)

3- فلسفه اخلاق

فلسفه اخلاق علمى است كه از مبادى تصورى وتصديقى علم اخلاق بحث مى كند; يعنى فلسفه، اخلاق هم تصورات و مفاهيمى را كه در علم اخلاق و گزاره هاى آن به كار مى روند و هم مسائلى را كه تصديقات و جمله هاى اخلاقى، متوقف بر بررسى و حل آنها مى باشد، مورد بحث و بررسى قرار مى دهد. (15)

4- اخلاق اسلامى

اخلاق اسلامى عبارت است از اخلاقى كه براساس وحى الهى و تعاليم انبيا و معصومين(ع) استوار باشد وداراى ويژگيهايى از قبيل جامعيت، مطلق بودن، ضمانت اجرايى و... باشد. مطالعه درباره اخلاق اسلامى را علم اخلاق اسلامى مى گويند.

مقايسه گزاره هاى فقهى و اخلاقى

1- مقايسه گزاره هاى فقهى و اخلاقى از جهت ماهيت

الف - ماهيت گزاره هاى فقهى:

از جمله مباحث مهم در مورد گزاره هاى فقهى اين است كه حقيقت آنها چيست و چه ماهيتى دارند.

اما قبل از ورود به اين بحث لازم است مقدمتا مفاهيمى كه در جمله ها و گزاره هاى فقهى به كار مى روند را موردتجزيه و تحليل قرار دهيم. مفاهيمى كه در قضاياى فقهى به كار مى روند دو قسم هستند:

1- مفاهيمى كه در موضوع گزاره هاى فقهى مورد استفاده قرار مى گيرند مثل مفهوم صلوة، زكات، صوم، اجاره، بيع،رهن، حدود و... .

2- مفاهيمى كه به عنوان محمول در گزاره هاى فقهى استعمال مى شوند مثل: واجب، حرام، مستحب و... .

در مورد الفاظ مستعمل در ناحيه موضوع، بين اصوليون بحثهاى مفصلى مطرح شده است. آنچه در اين مقام مورداهتمام است آنكه برخى از اصطلاحاتى كه در فقه كاربرددارند، هرچند ممكن است از عرف متداول اخذ شده باشند،ولى به علت داشتن يك مفهوم خاص در شرع، آنها را«حقيقت شرعى » مى نامند. (16) حقيقت شرعى يعنى اينكه لفظى در لسان شرع از معناى لغوى و عرفى خود عارى شده و مفهوم خاص شرعى پيدا كرده است.

مطلب ديگرى كه در مورد مفهوم موضوعهاى به كاررفته در گزاره هاى فقهى بايد به آن توجه شود آنكه مشهوراصوليون مى گويند رابطه الفاظ با معانى و اينكه با شنيدن ياديدن الفاظ، انسانها به معانى منتقل مى شوند، از نوع ارتباطذاتى، مثل ارتباط دود با آتش، نيست بلكه رابطه لفظ ومعنى، رابطه اى است اعتبارى و قراردادى. يعنى چنين اعتبارو قرارداد شده است كه هرگاه گوينده كلمه اى را استعمال كند، شنونده از آن كلمه معناى آن را برداشت نمايد. در بين اصوليون اين عمل; يعنى قراردادن الفاظ براى انتقال به معانى و مقاصد را، وضع گويند. (17)

گروهى از اصوليون بر اين باورند كه وضوع الفاظ براى معانى شرعى، تعيينى است; يعنى شارع مقدس لفظى را درزمان مشخصى براى يك معناى خاص شرعى وضع نموده است و ديگران از او تبعيت نموده اند. مثلا كلمه «صلوة » راكه از جهت لغوى به دعا اطلاق مى شد، توسط شارع براى مفهوم اعمال مخصوصه - نماز - وضع گرديد.

برخى ديگر عقيده دارند كه وضع اين الفاظ، تعينى است; يعنى در اثر كثرت استعمال، كم كم به گونه اى شد كه وقتى شنونده اين لفظ را مى شنود، ذهن او به معناى شرعى آن منتقل مى گردد. به هرحال الفاظ استعمال شده در ناحيه موضوع گزاره هاى فقهى، براى مفاهيم شرعى وضع شده اندو اين معنى را حقيقت شرعى گويند.

اكنون بايد مفاهيم اتخاذ شده در ناحيه محمول را موردبررسى قرار دهيم. آنچه بر موضوعات شرعى بار مى شود«حكم شرعى » گفته مى شود و آن عبارت است از قانون صادره از سوى خداوند تعالى براى سامان بخشيدن به زندگى مادى و معنوى انسانها. فرقى هم نمى كند كه جعل حكم مستقيما به فعل مكلف تعلق گيرد يا به خود او و ياچيزهاى ديگرى كه به نوعى با او ارتباط داشته باشند. (18)

ازآنجاكه قبل از ظهور اسلام و بعثت رسول خدا(ص) هم اديان و شرايع ديگرى وجود داشته و هم بين مردم قواعد وقوانينى حاكم بوده است كه با ظهور اسلام برخى از آنها موردتاييد واقع شده و برخى تغيير داده شده و احكام جديدى نيزانشاء گرديده است، مى توان احكام موجود در شريعت اسلام را به دو دسته كلى تقسيم كرد:

1- احكام تاسيسى: احكامى كه فاقد سابقه بوده وتوسط قانون گذار و شارع مقدس اسلام وضع گرديده اند.

2- احكام امضايى: احكامى كه در شرايع سابق يا در بين مردم آن زمان مرسوم بوده و شارع مقدس يا عينا آنها راپذيرفته و يا با تغييرات مناسب آنها را امضاء و ابقاء نموده است. اكثر احكام عقود و ايقاعات در اسلام از اين قبيل هستند.

حاصل آنكه شارع مقدس با اراده تشريعى خود، احكام را طى مراحلى (19) تاسيس يا امضاء نموده است.

احكام شرعى در تقسيم ديگرى به دو دسته تقسيم مى شوند:

1- احكام تكليفى: احكامى هستند كه مستقيما به افعال مكلفين تعلق مى گيرند و رفتار انسان را در جوانب مختلف زندگى شخصى، عبادى، اجتماعى و... تقبيح و توجيه مى كنند احكام تكليفى پنج نوع هستند: (20) 1- وجوب،2- استجاب، 3- حرمت، 4- كراهت، 5- اباحه.

2- احكام وضعى: احكامى هستند كه مستقيما به رفتارو گفتار مكلف مربوط نمى شوند بلكه با قانون گذارى خاص به طور غيرمستقيم بر اعمال و رفتار انسان، اثر مى گذارند،مانند زوجيت كه پيوند زناشويى بين زن و مرد را نظم مى بخشد و طبعا به صورت غيرمستقيم بر اعمال انسان اثرمى گذارد. (21)

در تعداد احكام وضعى اختلاف است، برخى آن را درسببيت، شرطيت و مانعيت منحصر دانسته اند و عده اى به اين سه، عليت را نيز افزوده اند و برخى نيز تعداد آن را نه حكم دانسته اند و به جز آنچه ذكر شده، صحت، فساد، رخصت و عزيمت را نيز حكم وضعى دانسته اند. (22) باروشن شدن مفهوم اجمالى موضوعات و محمولهاى قضاياى فقهى، بايد ديد اين مفاهيم از چه سنخ مفاهيمى هستند.

اين مفاهيم از مفاهيم اعتبارى و فلسفى محسوب مى شوند زيرا حاكى از حيثيات و ويژگيهاى اشياى خارجى هستند كه از متن ذات آنها گرفته مى شود و به آنها حمل مى گردد، بدون آن كه خود داراى ذاتى مستقل در كنار آنهاباشند. همچنانكه وابسته به اعتبار و پندار افراد نيستند، چراكه اگر حقيقت اين مفاهيم وابسته به پندار و اعتبار انسانهابود، مى بايست در صورت فقدان دستگاه ادراكى و نيروى جعل، موجود نباشد. (23) در نتيجه اعتبار اين مفاهيم گرچه در گرو جعل و قرارداد است ولى به عنوان سمبلى براى روابط عينى و حقيقى ميان اعمال و رفتار انسانها و نتايج مترتب بر آنها در نظر گرفته مى شوند و در حقيقت، آن روابطتكوينى و مصالح حقيقى، پشتوانه اين مفاهيم تشريعى وقراردادى است. (24)

ب - ماهيت گزاره هاى اخلاقى

مفاهيم به كار گرفته شده در موضوع جمله هاى اخلاقى،همانند موضوعات جمله هاى فقهى، از جمله مفاهيم فلسفى هستند; يعنى پس از ملاحظه رابطه افعال اختيارى انسان با امر واقعى از آنها انتزاع مى شوند. بدين ترتيب سنخ مفاهيم موضوع در جمله هاى فقهى و اخلاقى يكسان است.

اينك براى مقايسه محمولها در جمله هاى فقهى واخلاقى بايد محمول جمله هاى اخلاقى را مورد بررسى قراردهيم.

فلاسفه اخلاق بر اين باورند كه هفت واژه است كه درشرايط خاصى يك جمله را اخلاقى مى كند. اين هفت واژه خود به دو دسته تقسيم مى شوند. دسته اول، مفاهيم وظيفه اى و الزامى است كه عبارتند از: 1- بايد، 2- نبايد، 3-درست، 4- نادرست، 5- وظيفه.

دسته دوم، مفاهيم ارزشى است كه عبارتند از: مفهوم خوب و بد.

شرط نخست اخلاقى بودن يك جمله آن است كه واژه هاى مذكور در طرف محمول واقع شوند و اگر در طرف موضوع قرار گيرند جمله اخلاقى نيست. شرط ديگر آنكه واژه هاى مذكور در معناى اخلاقى خود به كار روند نه معناى ديگر. مثلا اگر گفته شود: «ورزش خوب است » اين يك جمله اخلاقى نيست، زيرا واژه خوب در مفهوم اخلاقى خود به كار نرفته است. (25)

با توجه به تقسيم بندى مفاهيم به كار رفته در علوم به مفاهيم منطقى، مفاهيم ماهوى و مفاهيم فلسفى، بايد ديدكه هر يك از واژه هاى اخلاقى فوق جزو كدام دسته ازمفاهيم هستند.

در مورد مفاهيم ارزشى مثل مفهوم خوب، بد، حسن وقبيح اين مطلب مسلم است كه اين مفاهيم وقتى درجمله هاى اخلاقى به كار مى روند مربوط به افعال اختيارى انسانند. تنها در اين صورت است كه مذمت و سرزنش به خاطر انجام كارهاى قبيح و بد و ستايش و تحسين به دليل انجام كارهاى خوب و حسن مفهوم پيدا مى كند. به عبارت ديگر وقتى مى گوييم عملى خوب يا بد است، در واقع تناسب يا تغاير عمل ارادى و اختيارى انسان با هدف ومطلوب اصلى اخلاق لحاظ مى گردد و از آنجاكه اين تناسب و تغاير، رابطه اى واقعى ميان افعال و هدف مورد نظر اخلاق است و نيز به اين لحاظ كه اين مفاهيم داراى منشا انتزاع واقعى هستند، بايد آنها را جزو مفاهيم فلسفى شمرد.

اما مفاهيم وظيفه اى كه عبارت بودند از بايد، نبايد،درست، نادرست و وظيفه، نيز در واقع مفاهيم فلسفى هستند و بيانگر رابطه واقعى و ضرورى ميان فعل اختيارى انسان با نتيجه مطلوب در اخلاق كه از آن به ضرورت بالقياس تعبير مى شود. (26) بدين ترتيب مفاهيم اخلاقى به يك معنى نه عينى هستند و نه ذهنى و به معناى ديگر هم عينى هستند و هم ذهنى.

عينى نيستند; يعنى داراى ماهيت و ذات مستقلى دركنار ساير ماهيات نمى باشند و اما به معناى ديگر عينى هستند; يعنى واقعا اين مفاهيم بيانگر واقعيت و حيثيت هستند كه در خارج و متن تكوين بر آن آثارى مترتب است كه به دلخواه انسان قابل تغيير نمى باشد و اين مفاهيم اوصاف خارجى اشياء مى باشند. ذهنى نيستند; يعنى فقطساخته و پرداخته نيروهاى ادراكى انسان نبوده و مخلوق محض ذهن نيستند، اما به معناى ديگر ذهنى هستند; يعنى بعد از دريافت مفاهيم اوليه و ماهيات متاصل، بايد در ذهن آنها را بررسى كرد و ويژگيهاى آنها را بازشناخت تا بتوان اين مفاهيم را از آنها انتزاع كرد و بدون يك فعاليت ذهنى نمى توان به اين مفاهيم دست يافت. (27)

2- مقايسه گزاره هاى فقهى و اخلاقى از جهت اخبار وانشاء

يكى از سؤالهايى كه هم در مورد گزاره هاى فقهى و هم در مورد گزاره هاى اخلاقى مطرح است اين است كه ماهيت اين قضايا از جهت اخبار و انشاء چگونه است؟

در ميان اصوليون درباره حقيقت انشاء و اخبار اختلاف است. به عنوان نمونه محقق خراسانى بر اين باور است كه تفاوت انشاء و اخبار در ناحيه مدلول تصديقى است و آن رااز مدلول استعمالى كلام خارج مى داند و مى گويد:

«اگر قصد از كلام دلالت بر ثبوت نسبت يا نفى آن درعالم خارج يا ذهن باشد خبر است و اگر قصد كلام ايجادمعانى به وسيله الفاظ باشد انشاء است ». (28) برخى ديگرهمانند آيت الله خويى بر اين عقيده اند كه اگر جمله به قصدحكايت از خارج گفته شود اخبار است و اگر به قصد طلب يا... باشد انشاء (29) اينك براى روشن شدن مطلب هر يك از گزاره هاى فقهى و اخلاقى را جداگانه مورد بررسى قرارمى دهيم:

الف: اخبارى يا انشايى بودن گزاره هاى اخلاقى

گزاره ها و جمله هايى كه در علم اخلاق به كار مى روند دودسته اند:

1- جمله هايى كه در قالب جمله ها و گزاره هاى اخبارى بيان مى شوند: مانند: «راستگويى خوب است ».

2- گزاره هايى كه به صورت جمله هاى انشايى بيان مى گردند مانند: «شجاع باش » و «دروغ نگو». (30)

مى توان جمله هاى نوع اول را در قالب جمله هاى نوع دوم بيان كرد و گفت: «راستگو باش » و جمله هاى نوع دوم رادر قالب جمله هاى نوع اول بيان كرد و گفت «شجاعت خوب است »، «دروغگويى بد است.» (31)

يكى از مباحث اساسى در فلسفه اخلاق اين است كه اصل در جمله هاى اخلاقى، اخبارى بودن آنهاست يا انشايى بودن آنها. آنچه مسلم است اصل در جمله هاى اخلاقى،اخبار است زيرا علاوه بر اينكه جمله هاى اخلاقى همواره ناظر به واقع بوده و خبر از واقعيتى مى دهند، اما اگر انشايى باشند پيامدها و نتايجى خواهد داشت:

1- در هر انشايى، انشاء كننده اى لازم است. در اين صورت اين سؤال مطرح است كه انشاء و الزام كننده چه كسى مى باشد؟ خدا؟ عقل؟ فرد؟ يا جامعه؟

2- اگر جمله هاى اخلاقى از سنخ جمله هاى انشايى باشند بايد بين «بايدها» و «نبايدها» و «هست ها» و«نيست ها» تفكيك قائل شد.

3- انشايى بودن جمله هاى اخلاقى بدين معناست كه اخلاق تابع نظر انشاء كننده آن است و اين مستلزم اعتقاد به نسبيت احكام اخلاقى و مطلق نبودن آن خواهد بود كه اين خود پيامدهايى دارد كه نمى توان آنها را پذيرفت.

ب - اخبارى يا انشايى بودن گزاره هاى فقهى

احكام و قوانين فقهى داراى دو مرحله تشريع وقانون گذارى هستند:

1- مرحله تشريع: در اين مرحله خداوند متعال براساس مصالح، مفاسد و حكمتها در طى مراحلى; يعنى مراحل اقتضاء، انشاء، فعليت و تنجز، احكام شرعى را تاسيس و ياامضاء مى كند.

شكى نيست كه گزاره هاى فقهى در اين مرحله برخلاف گزاره هاى اخلاقى، انشايى هستند زيرا شارع اين احكام رابراى سامان بخشيدن فرد و جامعه انشاء و اعتبار مى كند واحتمال صدق و كذب در آن وجود ندارد.

2- مرحله تبيين و تدوين: شكى نيست كه براى هر واقعه و رخدادى در نزد خداوند حكمى معين و ثابت محفوظ است و هر مجتهدى با تلاش و مجاهدت خويش از طريق ادله اربعه - كتاب، سنت، اجماع و عقل - درصدد كشف حكم واقعى است. در اين صورت اگر راى و عقيده مجتهد باحكم ثابت و واقعى خداوند، اصابت و موافقت كند او را«مصيب » گويند; يعنى به راى صواب دست يافته است وچنانچه راى و عقيده او با حكم ثابت و واقعى خدا اصابت و انطباق پيدا نكند مخطى; يعنى خطاكار و در عين حال معذور و ماجور است. (32)

بدين ترتيب گرچه در مرحله تشريع احكام از جانب خداوند ميان قضاياى فقهى و اخلاقى از جهت انشاء و اخبارتفاوت است ولى در مقام بيان احكام توسط مجتهد،گزاره هاى فقهى همانند گزاره هاى اخلاقى ماهيت اخبارى دارند.

3- مقايسه گزاره هاى فقهى و اخلاقى از جهت منشاالزام

يكى از مباحثى كه هم در گزاره هاى فقهى و هم درگزاره هاى اخلاقى قابل طرح است اين است كه منشا الزام دراين گونه قضايا چيست؟ چه عامل يا عواملى مكلف را واداربه انجام تكاليف فقهى و اخلاقى مى كند مثلا مكلف خود راملزم و موظف مى داندكه نماز بخواند، زكات بپردازد،راستگو باشد و... .

براى آشنايى بيشتر اين بحث لازم است كه در دو مقام به بررسى مسئله بپردازيم:

الف: منشا الزام در گزاره هاى فقهى: برخى از حقوق دانان مسلمان بر اين عقيده اند كه نيروهاى متعددى كه از منابع فطرت، عقل، عرف، مصالح و عدل سرچشمه مى گيرند،موجب الزام در احكام و قوانين حقوقى اسلام مى شوند. (33) به نظر مى رسد كه اين سخن ناتمام است زيرا اولا: طبق آنچه بيان شد، خاستگاه احكام شرعى، اراده تشريعى خداونداست و اوست كه براساس علم و لطف خود، مصالح،مفاسد و حكمت ها، قوانينى را جعل مى كند كه تضمين كننده سعادت انسان در دنيا و آخرت باشد و هر انسانى كه داراى فطرت پاك و عقل سليم باشد درمى يابد كه بايد ازقوانينى پيروى كند كه سعادت او را در دنيا و آخرت تضمين كند و اين غير از قوانين شرعى، چيز ديگرى نمى تواند باشد.

ثانيا: منابعى را كه براى ايجاد الزام در قوانين حقوقى اسلام ذكر كرده اند، مجموع و يا هر يك از آنها، قدرت ايجادالزام در مكلفين را ندارند. زيرا:

1- فطرت: از آنجا كه ما دو دستگاه داريم; يك دستگاه تكوين و ديگرى دستگاه تشريع، اين دو دستگاه، هر دو ازفعل خداى تعالى و مكمل يكديگرند. در اين صورت اگرمقصود از فطرت، اين باشد كه ريشه تمامى احكام شرعى به طور خلاصه در فطرت و خلقت انسان وجود دارد، اين يك واقعيت اجتناب ناپذير بوده و اصل هماهنگى دستگاه تكوين و تشريع مؤيد آن است. اگر هم مقصود اين باشد كه ما تمام نيازمنديهاى قانونى خود را از طريق مراجعه به فطرت بدست آوريم، اين امراشتباه است زيرا معلومات ما هرگزجوابگوى چنين نيازمنديهايى نخواهد بود و نياز به وحى داريم. (34)

2- عقل: عقل به دوصورت، حقيقت افعال رادرك مى كند: نخست به طورمستقل و بدون نياز به بيان وحى و شرع كه به اينگونه امور«مستقلات عقلى » گفته مى شود.اگر بيانى از طرف شارع و وحى بيان شود به عنوان حكم ارشادى محسوب مى گردد. اين گونه موارد بسيار اندك است. دوم اين كه عقل به تنهايى حقيقت افعال را نمى تواند تشخيص دهدو نياز به وحى و شرع دارد. اين گونه امور را غيرمستقلات عقلى گويند.

3- شواهد بسيارى وجود دارد كه بشر قدرت درك همه مصالح و مفاسد را ندارد. به همين دليل نزول وحى و ارسال رسول و انزال كتب براى زندگى انسان يك امر ضرورى است. (35)

4- ما به حكم عقل مى دانيم كه تمامى قوانين اسلام عادلانه است ولى عادلانه بودن اين قوانين از طريق عقل به ما نمى گويد كه واقعا عدالت چه اقتضايى دارد، آيا عادلانه است كه ارث زن يك دوم مرد باشد يا اينكه عدالت اقتضاى تساوى اين دو را دارد؟ اين امر بايد از طريق شرع و وحى تاييد شود. (36)

5- عرف يا سيره نمى تواند مورد اعتبار باشد زيرا دربسيارى از موارد به وجود آورندگان اصلى آنها معدودى ازافراد بوده اند كه با انگيزه هاى شخصى و روانى و يا تقليد ازبيگانگان به وسيله قدرت و نفوذى كه در جامعه داشته اندسنتى را در جامعه پايه گذارى كرده و عملى را در ميان مردم رواج داده اند و ديگران نيز از آن تبعيت نموده اند تا آنجا كه به تدريج به صورت يك عادت درآمده است. ازاين رو نمى تواند مورد اعتبار باشدمگر در مواردى كه به زمان ائمه اطهار(ع) اتصال يابد ورضايت معصوم(ع) وحكم شرع را از آن كشف كنيم. (37)

در نتيجه عوامل يادشده، مجموع و يا هريك از آنها، قدرت ايجادالزام در مكلفين را ندارند ونياز به بيان شرع و وحى دارندو مى توان گفت كه منشاء الزام دراحكام و قوانين شرعى، شرع و وحى الهى است. (38) منتهى مكلفان در درك اوامر ونواهى شارع و امتثال دستورات الهى مختلفند و داراى درجاتى هستند چنانكه امام على(ع) مى فرمايند:

«ان قوما عبدوا الله طمعا فتلك عبادة التجار و ان قوما عبدواالله خوفا فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار»، (39) « گروهى خدا را به خاطر طمع بهشت عبادت مى كنند، اين عبادت تجار است و گروهى هم خدا را به خاطر ترس از جهنم عبادت مى كنند، اين عبادت بندگان است و گروهى هم خداوند را نه به خاطر طمع بهشت و نه به خاطر ترس از جهنم، بلكه به خاطر حس سپاسگزارى اورا عبادت مى كنند»

ب - منشا الزام در گزاره هاى اخلاقى

در اينكه منشا الزام در بايدها و نبايدهاى اخلاقى چيست، ميان انديشمندان اسلامى نظريات گوناگونى وجوددارد. (40) اين نظريات را در مجموع به چهار دسته مى توان تقسيم كرد:

1- انديشمندان اشاعره بر اين عقيده اند كه افعال انسان باقطع نظر از حكم شارع داراى حسن و قبحى نيستند و آنچه خوبى و بدى افعال را پديد مى آورد حكم شارع است: «ماحسنه الله فهو حسن و ما قبحه فهو قبيح »

2- انديشمندان معتزله و اماميه بر اين عقيده اند كه افعال انسان با قطع نظر از بيان شارع داراى حسن و قبح عقلى است. البته هرگاه شارع فعل نيكى را داراى مصلحت شديدبداند، آن را واجب مى شمارد و فعل قبيحى كه داراى قبح شديد باشد را حرام مى كند.

3- برخى ديگر سه عامل وحى الهى، عقل و فطرت وضمير پاك انسانى را منشاء الزام در احكام اخلاقى مى دانند. (41)

4- علامه طباطبايى(ره) با طرح «نظريه اعتبارات » منشاءمفاهيم اخلاقى و ارزشى نظير بايدها، نبايدها، خوب و بد،و حسن و قبح را نيازها و خواسته هاى انسانى دانسته ومفاهيم اخلاقى را امرى قراردادى و اعتبارى مى داند. (42)

از آنجا كه اين نظريه ارتباط بيشترى با فلسفه اخلاق دارد، در اين نوشتار، اجمالا آن را مورد تجزيه و تحليل قرارمى دهيم. در مقدمه بايد بدانيم كه اعتبار به چند معنا آمده است:

1- اعتبار در برابر مفاهيم حقيقى قرار دارد; يعنى اعتبارمفهومى است كه محكى آن فقط يك نوع هستى دارد ومصداق آن يا در خارج موجود است همانند مفهوم وجود ويا در ذهن موجود است همانند مفهوم عدم.

2- اعتبار در برابر اصالت قرار دارد و مراد از اصالت،منشائيت آثار است.

3- اعتبار به معناى مفهومى است كه وجود مستقلى ندارد همانند مقوله اضافه.

4- اعتبار به معناى مفهومى است كه تنها در ظرف عمل تحقق ندارد. (43)

مراد علامه طباطبايى(ره) از اعتبارى بودن مفاهيم اخلاقى همين معناست و ايشان در اين خصوص چنين مى گويد: «معناى تصورى يا تصديقى كه در خارج از ظرف عمل،تحقق ندارد و چيزى جز استعمال مفاهيم نفس الامرى و استعمال آن در مورد انواع اعمال نيست.» (44)

مراد علامه از تحقق مفاهيم در ظرف عمل اين است كه ما چيزى را كه واقعا در خارج مصداق نيست در ذهن خود،آن را مصداق آن مفهوم قرار دهيم تا بدين وسيله آثارى را براين كار بار نماييم. (45)

استاد شهيد مطهرى(ره) درباره عاملى كه سبب شدعلامه قائل به نظريه اعتبارى بودن «بايد» - وجوب - باشد، چنين مى گويد: «قدما قائل به اين «بايد» يا به تعبير ديگر «فرمان »نبودند. آنها فقط مى گفتند انسان فايده شئ را احساس و يا تصورمى كند، بعد فايده شئ را تصديق مى كند، بعد از آن ميل به آن شئ پيدامى شود، بعد عزم و جزم پيدا مى شود و بعد مراتب ديگر كه مرحله آخرش، مرحله اراده است. ولى اين مطلب را كه يك حكم انشايى هم در اينجا هست [ديگر قائل نبودند]، ايشان اين مقدمات را قبول دارند،ولى آن چيزى كه برايش نقش اساسى قائل هستند همان حكم است،حكمى كه ايشان روى آن تكيه دارند اين است كه در هر فعل اختيارى هميشه يك حكم انشايى و اعتبارى و فرمان وجود دارد...» (46)

علامه درباره چگونگى به وجود آمدن مفاهيم اعتبارى وجوب - بايد - مى گويد: «مفهوم "بايد" همان نسبتى است كه ميان قوه فعاله و ميان اثر وى موجود است و اين نسبت اگرچه حقيقى و واقعى است ولى انسان او را ميان قوه فعاله اثر مستقيم خارجى وى نمى گذارد بلكه پيوسته در ميان خود و ميان صورت علمى احساس كه در حال تحقق اثر و فعاليت قوه داشت، مى گذارد...» (47)

علامه فقط تامل به اعتبارى بودن مفهوم بايد - وجوب -علامه فقط تامل به اعتبارى بودن مفهوم بايد - وجوب - بودبلكه حسن و قبح - خوب و بد - افعال را هم نيز اعتبارى مى داند. (48)

لازم به ذكر است كه اشكالات گوناگونى بر نظريه «اعتباريات » علامه بيان شده است (49) و مهمترين اين مسئله نسبيت اخلاق است، تا آنجا كه برخى از انديشمندان اسلامى ديدگاه علامه را در اين مورد شبيه نظريه راسل به شمار آورده اند. (50) ولى از مقايسه اظهارات علامه در بحث نسبيت اخلاق درمى يابيم كه در بيشتر موارد مخالفت خود رابا نسبيت اخلاق نشان داده است و در رد آن دليل اقامه كرده است. (51)

به نظر مى رسد تنها عاملى كه منشاء الزام در مفاهيم واحكام اخلاقى همانند احكام فقهى مى تواند باشد، بيان شرع و وحى الهى است و اگر عوامل ديگرى نظير عقل و فطرت و ضمير پاك انسانى در مواردى حسن و قبح افعال را درك كنند، قلمرو درك هر يك از آنها محدود بوده و نياز به بيان شرع و وحى دارند. (52)

فصل سوم: شباهتها و تفاوتهاى فقه و اخلاق

الف - شباهتهاى فقه و اخلاق

در فصل گذشته مقايسه گزاره هاى فقهى و اخلاقى به جهت ماهيت، اخبار و انشاء و منشاء الزام در هر يك از آن دو دانستيم به نوعى ارتباط و پيوستگى بين آن دو وجوددارد. اينك سخن درباره شباهت هاى اين دو علم است كه جهت اختصار فرازهايى از آن را برمى شماريم:

1- فقه و اخلاق هر دو در حوزه حكمت عملى قرار دارندو به تعبير برخى از انديشمندان اسلامى (53) فقه و اخلاق هردو در حوزه علوم «معامله » قرار مى گيرند; يعنى علومى هستند كه تحصيل آنها براى عمل است تا آنجا كه اخلاق رافقه اكبر و فقه را فقه اصغر شمرده اند.

2- نيت - كه يك امر درونى است - در اخلاق اصالت دارد و در فقه از اركان عمل محسوب مى گردد.

3- همان گونه كه منشاء الزام در احكام و قوانين شرعى،وحى الهى و بيان شرعى است، منشاء الزام در احكام وقوانين اخلاقى نيز بيان شرع و وحى الهى مى تواند باشد.

4- احكام فقهى در تقسيمى بر دو قسمند:

1- احكام ثابت: احكامى هستند كه براى نيازهاى ثابت انسان وضع شده اند و برحسب شرايط و تحولات جوامع بشرى، قابل تغيير و دگرگونى نيستند مانند احكام عبادى.

2- احكام متغير: احكامى هستند كه براى نيازهاى غيرثابت وضع شده اند و برحسب احتياجات و نيازهاى جديد به تناسب شرايط و مقتضيات زمان قابل تغييرند،همانند احكام معاملات.

احكام اخلاقى و ارزشى نيز از اين لحاظ به دو قسم،قابل تقسيمند:

1- برخى از احكام اخلاقى و ارزشى در همه زمانها ومكانها ثابتند و هيچگونه تغيير و دگرگونى در آنها وجودندارد مانند: راستگويى و حسن عدالت.

2- برخى ديگر از احكام اخلاقى و مسائل ارزشى درزمانى ارزشى به حساب مى آيند و در روزگارى ديگرضدارزش، مانند: آداب اجتماعى. در نتيجه احكام فقهى واخلاقى در ثابت و متغير بودن با هم شباهت دارند.

5- همان گونه كه موضوع فقه، رفتار و اعمال انسان وغايت آن، اصلاح فرد و جامعه است، موضوع اخلاق نيزرفتار و اعمال انسان و غايت آن اصلاح فرد و جامعه مى تواند باشد.

6- فقه و اخلاق در احكام پنجگانه: واجب، حرام، اباحه،كراهت و استحباب با هم شباهت دارند; يعنى احكام اخلاقى همانند احكام فقهى بر پنج قسم، واجب، حرام،اباحه، كراهت و استحباب تقسيم مى شوند. (54)

7- قوانين و احكام اخلاقى داراى سه ويژگى هستند:

1- لزوم; يعنى بر هر مكلفى كه داراى شرايط تكليف باشد لازم است كه اجرا كنند.

2- اطلاق; يعنى انجام اين قوانين مقيد به قيدى ومشروط به شرطى نمى باشند. مانند قوانين بهداشتى، اقتصادى و... كه مقيد و مشروط نيستند و مقدمه اى براى عدم ديگرى محسوب نمى گردند.

3- كليت; يعنى احكام اخلاقى يك دستور عمومى بوده و تمامى كسانى كه داراى شرايط تكليف و وقعيت يكسانى هستند موظف به انجام اين گونه قوانين و احكام مى باشند.

احكام و قوانين فقهى نيز داراى اين سه ويژگى هستند.

8- براساس آنچه بيان شد اخلاق و فقه در اعتبارى بودن مفاهيم، هم در ناحيه موضوعات و هم در ناحيه محمولات با هم شباهت دارند; يعنى مفاهيم فقهى و اخلاقى از قبيل ماهوى، منطقى نيستند بلكه اعتبارى و فلسفى هستند.

ب: تفاوتهاى فقه و اخلاق

1- فقه و اخلاق از لحاظ موضوع، از جهاتى با هم تفاوت دارند.

الف: قلمرو فقه به مراتب دامنه اش وسيعتر از اخلاق است زيرا فقه تكاليف افراد را در ابعاد عبادى، اجتماعى، فردى، اقتصادى، سياسى، حقوقى، جنايى و... بيان مى كندولى اخلاق، رفتار و اعمال فرد را فقط از لحاظ اتصاف آن به صفات خوب و بد و يا فضيلت و رذيلت مورد بحث قرارمى دهد.

ب: موضوع هر دو، رفتار انسان است ولى فقه، رفتارى را مورد توجه قرار داده است كه دستورى بر انجام يا ترك آن رسيده باشد، حتى اگر يك بارهم انجام دهد از لحاظ فقهى به ارزيابى گذارده مى شود ولى در اخلاق، رفتارى مورد توجه است كه بار ارزشى داشته باشد.

ج: علم فقه بررسى بعد عبادى و حقوقى موضوع رابرعهده دارد ولى علم اخلاق به جنبه ارزشى آن مى پردازد.

2- تفاوتى بين هدف اخلاقى و فقه وجود دارد. هدف وغايت در فقه علاوه بر پرورش و سازندگى فرد و (روحيات) او، سامان بخشيدن جامعه و ثواب و عقاب اخروى مى باشد در حالى كه هدف اخلاق اصلاح معايب شخص وجامعه است و توجهى به ثواب و عقاب اخروى ندارد. به عبارت ديگر، در فقه، ثواب و عقاب مطرح است و دراخلاق، تشويق و مواخذه.

3- آداب مستحبى از نظر فقه هيچگونه الزامى ندارد ولى اين آداب در اخلاق و در تهذيب نفس، نوعى بايستگى را درپى دارند.

4- طبق آنچه بيان شد، گزاره هاى فقهى و اخلاقى ازلحاظ انشاء و اخبار با هم تفاوت دارند. اصل در گزاره هاى اخلاقى، اخبار است برخلاف گزاره هاى فقهى كه در مرحله تشريع انشاء است و در مرحله تبيين، اخبار.

5- مبادى و تعاليم فقه جز از طريق وحى الهى پديدنمى آيد اما ارزشها و مبادى اخلاق، هم به وحى الهى متكى است و هم به فطرت پاك و گوهر انسان آدميان، تا آنجا كه برخى اخلاق را از آن طبيعت بشر مى دانند. (55)

6- قوانين حقوقى فقه ضمانت اجرايى مادى و اجتماعى دارند; يعنى حاكم شرع با توسل به وسايلى مى تواند افرادجامعه را وادار به تكاليف حقوقى خود كند ولى قوانين اخلاقى ضمان اجرايى مادى و اجتماعى ندارند بلكه ضمانت اجرايى درونى و مذهبى دارند.

7- برخى از ضدارزشها از قبيل دروغ، غيبت، تهمت،فحش و... در فقه و اخلاق منع شده است ليكن ملاك بحث در اين دو يكسان نيست.

علم فقه جنبه حقوقى موضوع را برعهده دارد و علم اخلاق بعد ارزشى آن را بررسى مى كند، مثلا غيبت در فقه حرام و موجب هتك حرمت است و در اخلاق نوعى بيمارى روحى به حساب مى آيد كه جلوى تعالى انسان رامى گيرد. يا تهمت و فحش و نسبتهاى ناروا در فقه سبب تعزير و حد است و در اخلاق، شخص را بى قيد وغيرمهذب بار مى آورد و او را از رسيدن به كمالات معنوى باز مى دارد.

8- اعمال فقه مربوط به اعضا و جوارح انجام مى شود وربطى به جوانح و قلب ندارد مانند: نماز خواندن، روزه گرفتن و... ولى اعمال اخلاقى مربوط به جوانح و قلب مى باشد. (56)

1) برخى از دانشمندان همانند فخررازى براين باورند كه مراد ازفهم،غرض متكلم است و برخى ديگر همانند محمد ابوزهره بر اين عقيده اند كه مراد از فهم، فهم دقيق و نافذ اشياء است. اصول فقه،ص 4.

2) شيخ حسن بن زين الدين، معالم الدين، چاپ سنگى، ص 22 وابوزهره، محمد، اصول فقه، ص 4.

3) مشكينى، على، اصطلاحات الاصول، ص 266-265.

4) غزالى مى گويد: احكام فقهى براى حفظ و نگهدارى از پنج مصلحت، دين، نفس، عقل، عمل و ناموس است. المستصفى، ج 1، ص 286.

5) ر.ك: عابدى شاهرودى، على، گفت وگوهاى فلسفه فقه، مركزمطالعات و تحقيقات، دفتر تبليغات اسلامى، ص 157 و صادق لاريجانى در منبع فوق، ص 208 تا 213.

6) فيومى، مصباح المنير، ص 88.

7) ابوعلى مسكويه، تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، ص 51.

8) نراقى، محمدمهدى، جامع السعادات، ج 1، ص 35-34.

9) نظير اين تعريف، تعريفى است كه از سوى علامه طباطبايى بيان شده است. ر.ك. تفسيرالميزان، ج 1، ص 376.

10) فلسفه اخلاق، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، ص 17.

11) ژكس، فلسفه اخلاق، ص 18.

12) فلسفه اخلاق، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، ص 17.

13) مغنيه، محمدجواد، فلسفه اخلاق در اسلام، ص 12.

14) مغنيه، محمدجواد، فلسفه اخلاق در اسلام، ص 13.

15) فلسفه اخلاق، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، ص 18.

16) مكارم شيرازى، ناصر، انوارالاصول، ج 1، ص 83.

17) مكارم شيرازى، ناصر، انوارالاصول، ج 1، ص 33 به بعد.

18) صدر، محمدباقر، دروس فى علم الاصول (حلقات)، ج 1، ص 161 (طبع مجمع الفكر الاسلامى).

19) در ميان اصوليون درباره مراحل حكم، اختلاف است. بسيارى ازاصوليون، از جمله محقق خراسانى در كفاية الاصول، بر اين عقيده اند كه هر حكمى داراى چهار مرحله است: 1- اقتضاء، 2-انشاء، 3- فعليت، 4- تنجيز - تنجز - ر.ك. كفاية الاصول، ج 2، ص 8و فاضل لنكرانى، محمد، ايضاح الكفايه، ج 4، ص 182 و 49 وبرخى ديگر همانند امام خمينى(ره) در انوارالهدايه بر اين باروندكه هر حكم شرعى داراى دومرحله است: 1- مرحله انشاء، 2-مرحله فعليت و مراحل اقتضاء و تنجز را جزء مراحل حكم نمى دانند. ر.ك. انوارالهدايه فى تعليقه على الكفايه، ص 39 - 38.

20) اصوليون حنفيه احكام تكليفى را بر هشت قسم مى دانند:1- فرض، 2- واجب، 3- حرمت، 4- سنت موكده، 5- سنت غيرموكد، 6- كراهت تحريمى، 7- كراهت تنزيهى، 8- اباحه. ر.ك;ابوزهره، محمد، اصول فقه، ص 49 - 23 و حكيم، محمدتقى،اصول العامه للفقه المقارن، ص 68.

21) صدر، محمدباقر، المعالم الجديده، ص 100.

22) حكيم، محمدتقى، اصول العامه للفقه المقارن، ص 311.

23) مدرسى، محمدرضا، فلسفه اخلاق، ص 65.

24) مصباح يزدى، محمدتقى، آموزش فلسفه، ج 1، ص 207.

25) جوادى، محسن، مسئله بايد و هست، ص 21-20.

26) ضرورت تحقق علت براى تحقق معلول را در اصطلاح فلسفه «ضرورت بالقياس » گويند. (مصباح يزدى، محمدتقى، آموزش فلسفه، ج 1، ص 204).

27) مدرسى، محمدرضا، فلسفه اخلاق، ص 65.

28) آخوند خراسانى، محمدكاظم، كفاية الاصول، چاپ آل البيت، ص 66.

29) خويى، ابوالقاسم، محاضرات فى اصول الفقه (تقرير فياض)، ج 1،ص 87.

30) فلسفه اخلاق، موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، ص 25-22.

31) همان.

32) شيخ حسن بن زين الدين، معالم الاصول، ص 226.

33) جعفرى لنگرودى، محمدجعفر، مقدمه علم حقوق، ص 30 به بعد.

34) درآمدى بر حقوق اسلامى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ص 118 - 117.

35) فلسفه حقوق، مؤسسه آموزشى و پژوهشى، امام خمينى(ره)، ص 67.

36) درآمدى بر حقوق اسلامى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ص 190 - 189.

37) فلسفه حقوق، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، ص 135 - 133.

38) آنچه ما گفتيم را نبايد با ديدگاه اشاعره اشتباه گرفت، زيرا اشاعره بر اين عقيده اند كه در اوامر و نواهى الهى حكمت و غرض وجودندارد و فقط به خاطر آن است كه خداوند دستور داده است. ولى اعتقاد ما اين است كه اوامر و نواحى خداوند براساس مصالح،مفاسد و حكمتها مى باشد.

39) نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 229.

40) آرا فلاسفه و مكاتب اخلاقى غرب درباره منشا الزام درباره مفاهيم مختلف است و مهمترين آنها برسه دسته اند: 1- برخى ازفيلسوفان همانند هيوم بر اين عقيده اند كه مفاهيم اخلاقى، امرى و انشايى بوده و حكايت از هيچ واقعيتى نمى كنند.2- مكاتبى نظير اپيكوريسم، عاطفه گرايى، تطورگرايى و... عقيده دارند كه منشاء مفاهيم اخلاقى خواسته هاى طبيعى انسان است.3- كانت و پيروان او بر اين باورند كه مفاهيم اخلاقى، خاستگاه فيزيكى و عقلايى دارند. ر.ك. مصباح يزدى، فلسفه اخلاق، ص 116 - 53.

41) مغنيه، محمدجواد، فلسفه اخلاق در اسلام، ص 60.

42) ر.ك. طباطبايى، محمدحسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم،مقاله ششم، ص 267 به بعد.

43) وارنوك، فلسفه اخلاق در قرن حاضر، تعليقه صادق لاريجانى،ص 137 - 136.

44) طباطبايى، محمدحسين، نهاية الحكمه، ص 258.

45) وارنوك، فلسفه اخلاق در قرن حاضر، تعليقه صادق لاريجانى،ص 137.

46) مطهرى، مرتضى، نقدى بر ماركسيسم، مقاله جاودانگى اخلاق،ص 232.

47) طباطبايى، محمدحسين، اصول فلسفه، ص 310 - 309.

48) ر.ك. طباطبايى، محمدحسين، اصول فلسفه، ص 317.

49) ر.ك. جوادى، محسن، مسئله بايد و هست، ص 190 به بعد،مطهرى، مرتضى، نقدى بر ماركسيسم، مقاله ششم، از ص 217 به بعد و وارنوك، فلسفه اخلاق در قرن حاضر، تعليقه صادق لاريجانى، ص 162-134.

50) مطهرى، مرتضى، نقدى بر ماركسيسم، مقاله ششم، جاودانگى اخلاق، ص 233.

51) ر.ك. طباطبايى، محمدحسين، تفسير الميزان، ج 5، ص 14-13، وسبحانى، جعفر، حسن و قبح، ص 191 به بعد.

52) مغنيه، محمدجواد، فلسفه اخلاق در اسلام، ص 61.

53) ر.ك. غزالى، احياء العلوم، ص 19 و آملى، محمدتقى، حياة جاويددر علم اخلاق، ص 3.

54) ص.

55) مغنيه، محمدجواد، فلسفه اخلاق در اسلام، ص 15.

56) آملى، محمدتقى، حياة جاويد در علم اخلاق، ص 3.

/ 11