تقواى امام صادق عليه السلام - اهمیت تقوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اهمیت تقوی - نسخه متنی

سید محمد حسینی شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تقواى امام صادق عليه السلام

زمانى بود كه حكومت بنى اميه در شرف سقوط و بنى عباس، در تدارك به دست گرفتن حكومت بودند. در اين ميان، بنى هاشم به فكر به دست گرفتن حكومت افتادند و بنا براين، در مدينه دور هم جمع شده بودند تا راه حلى پيدا كنند. يكى از آنها گفت امام صادق (ع) هم بايد جزء ما باشد چون مقدارى مريد و طرفدار دارد و به واسطه او آسانتر به حكومت خواهيم رسيد. امام صادق (ع) را طلبيدند. ايشان، امام بودند هم از لحاظ واقعى و هم از نظر ظاهرى شخص باوقارى بودند.

ايشان به مجلس بنى هاشم آمدند، در مجلس خيلى به ايشان احترام گذاشتند و گفتند: ما داريم با اين شخص بيعت مى كنيم، زيرا بنى اميه، ظلمهاى زياد به ما كردند، بنا براين ما مى خواهيم حكومت را در دست خود مان بگيريم و شما را هم خواستيم تا با اين شخص بيعت كنيد و نگذاريد خلافت نصيب ديگران شود.

امام فرمودند: خلافت، نصيب ما نخواهد شد و خليفه شخصى است كه (صاحب القباء الاصفر) است يعنى: كسى كه قباى زرد پوشيده است. و در اينحال به شخصى به نام منصور، كه در آن طرف نشسته بود و از عباسيان بود اشاره كردند و فرمودند: من در علوم غيبى خوانده ام كه او خليفه خواهد شد. يكى از اشخاصى كه در مجلس نشسته بود، جسارت كرده و گفت: شما حسادت مى كنيد و مى خواهيد خلافت نصيب خودتان شود و بنا بر اين بيعت نمى كنيد با اينكه اين فرد باسواد، متدين و با شخصيت است.

پس از آن يكى از پسرعموهاى امام كه كمى بىادب بود، سينه حضرت امام صادق (ع) را گرفته و ايشان را بيرون پرتاب كرد. امام صادق (ع) هيچ چيز نگفتند. يكى از مريدان امام صادق (ع) مى گويد من كه در مجلس بودم خيلى ناراحت شدم، چون حضرت صادق (ع) غير از امام بودنشان، حداقل يكى از علماى زمان خود بودند. اين شخص مى گويد: شب از ناراحتى خوابم نبرد و فردا اول صبح به خانه حضرت رفته و به ايشان گفتم اگر اجازه بدهند، پسر عموى بى ادب را تنبيه كنم و قدرت اين كار را هم داشتم.

پسر عمو در خانه را زد، معمولا شخصى در خانه حضرت بود كه در را باز مى كرد، ولى اين بار حضرت از پشت در فرمودند: صبر كن دارم مى آيم. حضرت آمدند در حالى كه عبا و عمامه شان را پوشيده و مى خواستند از خانه بيرون بروند و اين آيه را مى خواندند: (والكاظمين الغيض و العافين عن الناس والله يحب المحسنين). يعنى تقوى اين است كه شخص در هنگام عصبانيت، خود را نگهدارد و مردم را عفو كند و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

آن شخص از حضرت پرسيد كجا مى رويد؟ فرمودند: نزد همان پسر عمويم كه به من اهانت كرد مى روم تا از او معذرت بخواهم، زيرا بين ما سوء تفاهم ايجاد شد. بنا بر اين تقوى يك امر واقعى است كه در قلب انسان است و يك امر ظاهرى و سطحى و ادعايى نيست و شخص بايد اين گونه تقواى واقعى پيدا كند. در روايت آمده: افرادى كه تقوى در قلب آنان است، نور مى دهند.

/ 21